لزوم تداوم دوره روشنگری در ایران

دوشنبه ۲۱ مهر ۱۴۰۴ برابر با ۱۳ اکتبر ۲۰۲۵


ولتر ساده‌دل – بعد از شکست دوباره ایران دوران قاجار از روسیه تزاری، عباس میرزا دچار افسردگی شد. سؤالی در ذهن او مدام در گردش بود که ما مردمان ایران چرا در جنگ­‌ها شکست می­‌خوریم با اینکه ما هم مانند دیگر کشورها در تدارک ساز و کار نبرد تمام اهتمام خود را به کار گرفته‌ایم. در تلاشی برای پیمودن فرسنگ‌­ها فاصله، عباس میرزا اولین گروه دانشجویان را به انگلستان فرستاد. در ادامه تلاش‌­های عباس میرزا، رضاشاه بزرگ افراد زیادی را جهت تحصیل به فرنگ فرستاد. اما این جامعه هنوز به شکوهی که تبلور گذشته درخشانش بوده است نرسیده. در این نوشتار من سعی ندارم با یادآوری فراز و نشیب‌های تاریخ معاصر، این سؤال را دوباره به روی میز بیاورم که چرا نتوانستیم. اندیشمندانی مثل میرزا آقا خان کرمانی، ایرج میرزا و صادق هدایت از ایجاد تغییر درمانده شدند و حتی گاهی زبان به شماتت مردم گشودند. دیگرانی هم آمدند و کلا مفهوم ایران را در زیر لوای ایدئولوژی‌های دیگر تعریف کردند. همه این مسیرها منجر به ظهور جامعه جدیدی شده که اکنون آماده تغییری بنیادین است. تغییری از جنس انقلاب فلسفی ولتر. ولتر با مرور آثار ادبی شرق به ویژه سعدی شیرازی، این سؤال عباس میرزا را برای جامعه آن زمان فرانسه تعقیب کرد. او به درستی نقطه درجا زدن اروپا را یافت.

دیدگاه قبل از عصر روشنگری، دیدگاه کل به جز بود بدین صورت که ما از قبل حقیقتی را می­‌دانیم پس باید همه مشاهداتمان را طوری ببینیم که حقیقت از پیش تعریف شده را تصدیق کند. هرگونه تفسیری که منجر به سؤال در خصوص حقیقت از پیش پذیرفته شده شود، در دم خفه می‌­شد. در قرن سیزدهم یک ریاضیدان ایتالیایی تنها به جرم تلاش برای حل معادلات جبری سوزانده شد. گالیله مثال بارز این واقعیت است که تنها به دلیل اینکه مشاهده‌اش از طریق تلسکوپ در تعارض با «حقیقت» پذیرفته‌شده­‌ی «زمین تخت و مرکز جهان است» بود، محاکمه شد. در دیدگاه دوم، ما هیچ حقیقتی را نمی‌دانیم و در تلاش برای کشف حقیقت هستیم. ابتدا دانشمندان به این نتیجه رسیدند که انرژی پایستار است. اما درواقع صحیح‌تر این بود که بگوییم «تا اینجا که ما کاوش کردیم و بر اساس مشاهداتمان، انرژی پایدار است ولی این حقیقتی ابدی نیست. در آینده ممکن است کاوش­‌های جدید و مشاهدات نو این حقیقت را نقض کند.» و این اتفاقی بود که رخ داد. آلبرت آینشتاین در قرن بیستم اثبات کرد که نه انرژی بلکه مجموع جرم و انرژی است که بقا دارد. آیا این انتهای حقیقت است، نه! آیا حقیقتی فراتر از اینهم وجود دارد؟ نمی‌­دانیم. شاید انرژی، جرم و انتروپی «پایستار» یا پایدار باشد. کسی چه می‌­داند؟ این واژه «نمی­‌انیم» اساس تفاوت دو دیدگاه هست. دیدگاه اول با اطمینان از کل رازهای طبیعت پرده برمی‌­دارد در حالی که در دیدگاه دوم، انسان جستجوگر مسیر پر پیچ و خم تاریخ را می‌­پیماید تا نقشه هستی برایش روشن‌تر از دیروز شود.

اما تفاوت این دو دیدگاه در زندگی روزمره ما چیست؟ فاصله­‌ای که هنوز توسط روشنفکران ایران پر نشده است، عینیت بخشیدن به ارتباط بین این دو دیدگاه فلسفی با واقعیت جامعه. من، نویسنده این مطلب با نام «ولتر ساده‌دل» آغاز کارم دقیقاً از همین نقطه خواهد بود.

در دیدگاه کل به جز، هر تجربه و هر فکر جدید می‌­تواند خطری برای در هم شکستن عقاید پذیرفته‌شده باشد. پس افراد با فکر نو، سرخورده می­‌شوند چرا که جامعه پذیرای فکر و ایده نو نیست. بنابراین، فرد مستعد در جایی بجز جایی که باید باشد در تلاش برای گذران زندگی حرکت می‌­کند. بطور مثال، فردی دارای هوش خارق‌العاده در اندیشیدن، ناچار به انجام کار پیمانی برای ساختن یک بنا شده است. این فرد از لحاظ مالی درآمد خوبی دارد ولی همیشه رنجی را با خود حمل می‌­کند. افرادی را در جامعه می­‌بینیم با درآمد مالی مناسب، خانه، ماشین، سفر خارج و خلاصه هرآنچه معیار «زندگی خوب» محسوب می‌شود، ولی به سختی می­‌دانند که از زندگی چه می­‌خواهند. غالباً این افراد در کودکی رؤیاهایی داشته‌­اند. در فضای فلسفی کل به جز پاسخی برای سؤالات‌شان پیدا نکرده‌اند. در پاسخ به پرسش‌ها معمولا شنیده­‌اند که بزرگ شوی متوجه می‌شوی. هیچگاه به آنها گفته نشده که امتحانش کن. ترس از تجربه کردن در روان آنها لانه می‌کند. زمان می‌گذرد و واقعیت بقای زندگی پیش رویشان است. پسربچه‌ای که روزی در آرزوی کند و کاو  گیاهان بوده با این واقعیت تلخ مواجه می‌شود که پیگیری آرزوهایش، نان و آب نمی‌شود. پس به کاری که نان و آب بیشتری دارد تن می‌دهد و به ناچار مثلا مدیر بازرگانی می‌شود. آیا تجربه حضور چنین افرادی را داشته‌ایم؟ در این دیدگاه خدای دانای مطلقی وجود دارد. در زمان کودکی، ترسی در والدین است که اگر فرزند وارد فضای تجربه شود، آن تصویر خداگونه شکسته خواهد شد. پس والدین با پناه بردن پشت سنگر احساسات پدرانه و مادرانه و تکرار جمله هیچ پدر و مادری نیست که خیر و صلاح فرزندش را نخواهد، مسیر تجربه کردن را می‌بندند تا نکند فرزند نادانی‌های آن خدای ساخته‌شده در  اذهان را عیان کند. الگوهایی مانند اطاعت از والدین، معلم و خواهر یا برادر بزرگتر به صورت ارزش در جامعه ظاهر می‌شوند و هر آنکسی که بخواهد آن الگوها را در هم بشکند، از جامعه طرد می‌شود. برعکس در جوامع اروپایی، بچه‌ها را طوری بار می‌آورند که برای هر پرسشی خود کند و کاو کنند. حتما شنیده‌اید که در فنلاند بچه‌ها برای درس علوم از تنه درختان بالا می‌روند و مشاهدات خود را با هم در میان می‌گذارند. هرگاه والدین با پرسشی مواجه شوند که پاسخ آن را نمی‌دانند، صادقانه اقرار می‌کنند که نمی‌دانند چرا که آنها نقش خدای دانا را به عهده نگرفته‌اند.

همین الگو وارد محل کار می­‌شود. کسی که در رأس سازمان قرار دارد، خداوندگار آن سازمان است. افراد سازمان برای حفظ جایگاه خود باید با سیستم موجود (کل به جز) خود را تطبیق دهند. پس همه از تحسین تصمیم‌های مدیرعامل ولو اشتباه فاحش باشد، دست بر نمی‌دارند چرا که عدم تطبیق به منزله حذف خود فرد خواهد بود. اگر سازمان اجازه تجربه و رشد را به افراد بدهد، اشتباهات مدیرعامل عیان خواهند شد و دیگر جایگاه مدیرعاملی برازنده او نیست. درواقع اگر اجازه تجربه به افراد پایین‌دست داده شود، خدای مطلق سازمان هم باید برای حفظ جایگاه خود، دو چندان به دنبال یادگیری و کسب تجربه‌های جدید باشد و این با فلسفه خدای دانای توانای مطلق در تعارض است چرا که او همه چیز را می‌داند و تلاش برای یادگیری آن را نقض می‌کند.

در محیط خانواده، افراد خانواده به دنبال دانای مطلق هستند و چه کسی بهتر از پدر خانواده. در جامعه تب خواندن رشته پزشکی افتاده است. پدر خانواده به فرزند کنکوری­‌اش توصیه می­‌کند که تلاش خود را برای خواندن رشته پزشکی مصروف دارد. و اگر فرزند خانواده اظهار کند که به هنر علاقه دارد، این پاسخ «حکیمانه» را از خداوند دانای مطلق خواهد شنید که فرزندم من صلاح تو را می‌­دانم یا به عبارتی دیگر من چیزی را می‌دانم که تو نمی‌دانی. من از دوستان شنیده بودم که دخترخانمی‌ در کلاس کارگاه اتومکانیک رشته مکانیک دچار سانحه و دچار آسیب شده بود. کسی چه می‌داند؟ شاید این دختر علاقه به نویسندگی، رقص، موسیقی و یا شاید نقاشی داشته و این حس عدم علاقه به رشته مهندسی بالاخره طی یک حادثه خود را بروز داده است. کسی چه می‌داند که پدر وی چگونه صلاح زندگی او را تشخیص داده است. پدر دیگری به دخترش امر می‌­کند که با پسر فلانی باید ازدواج کند. اگر در جواب دختر بیچاره بگوید من به فلانی علاقه ندارم، باز خدای قادر دانا می‌گوید من چیزی می‌دانم که تو نمی‌دانی. اصلاً مگر می‌شود پدری خیر و صلاح فرزندش را نخواهد؟

در دانشگاه­‌ها بودجه‌ای متناسب برای کار تجربی صرف نمی‌شود. دوستان من همیشه از سختی بی‌نهایت انجام کار تجربی در ایران می‌گویند. حتی تعریف پروژه­‌ها در دانشگاه‌­های ما بر مبنای یک کار قابل چاپ است و نه اینکه در تلاش برای ساخت تئوری و یا افزایش کارآیی دستگاه یا ساختاری. اصولاً تجربه کردن  و مشاهده کردن از ارزش و اعتبار ساقط شده. اگر در جایی نقض آن را مشاهده می‌کنید، آن الگوی کلی نیست. بلکه سیستم فقط برای بقا و از روی ناچاری روی به تجربه می‌آورد که مثال آن را در پروژه‌های نظامی می‌توان دید.

دیدگاه کل به جز تأثیر مهم دیگری هم دارد و آن نوع رابطه زن و مرد است. سؤالی که پیش می‌آید این است که چرا در جوامع مذهبی- سنتی، زنان را در تصرف مردان در می‌آورند؟ نقش رابطه کل به جز در آن چیست؟ در نوشتار بعدی، با تحلیل رمان فاخر «ابله» از فئودور داستایفسکی الگوی تکرارشونده «ناستازی فیلیپوونا» را می‌شکافم. آنجا توضیح خواهم داد که نقش کل به جز چگونه اضطراب عظیمی‌ را در جامعه تزریق می‌کند.

 

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۱ / معدل امتیاز: ۳

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=388833