[رضا مقصدی]
امشب از زبانههای آتشم
امشب این دلِ تپندهی به خون نشستهام
یادِ عاشقانِ سالهای سر بلندِ دور را
نغمهای، دوباره ساز کرد.
با بلندِ آتشی که در دلم زبانه میکشد
در کشاکشم.
امشب این دلِ مشوّشم
ره، به سوی آرزوی تازه باز کرد.
خونِ من اگر که ریخت
گر سرودِ سینهام دوباره رنگِ غم گرفت
شادیِ زمانه از دلِ امیدوارِ مردمم اگر گریخت-
باغ را به خنده ، مژده آورید
لالههای دشت را خبر کنید
آن بهار ِ بیقرار ِ برگ وُ بارِ ما
میرسد ز راه.
با دلی، پُر از ترانههای سبز ِدوستی
با تنی، شکفته از شکوفههای عشق
با طراوتی، ز خندهی بنفشههای صبحگاه.
آه… ای دلِ غمین! ببین!
امشب از امیدهای تازه، سرخوشم
در سپیدههای آسمانِ میهنم
بال میکشم.
ای شما بهار را در انتظار !
این زمان ، شکفتهام چو باغِ پُرشکوفهی بهار.