(رضا مقصدی)
سبزینههای جنگل
باور نمیکنند
باران ِ مهربان ِ نگاهت را
بر برگ برگ ِ من.
من، تازه میشوم
چون آب، در روایت ِ یک چشمه، یک طلوع.
آن نسترن که بوی ترا دارد
میداند:
وقتی نگاه ِ تو میبارد
من، تازه میشوم.
وقتی تونیستی
وقتی
باران ِ مهربان ِنگاهت نیست
تنها صدای توست که میبارد
اینجا
بر دلم.
من سالهاست که شعر نمی خوانم. وقتی که سپهری و شاملو ،وقتی که اخوان و آتشی،وقتی که همه مردند و رفتند دیگر کدام شعر کدام شاعر؟ سپاس من از آقای مقصدی ،دهها بار شعرهای او را زمزمه و ترجمه کرده ام .نکند شاعر خودت باشی خودت؟ همیشه از من میپرسند.نه ! ای کاش بودم ولی به لطف هنر بی نظیر همین شاعر است که هنوز شیفته شعر فارسی هستم. تنها همین ،چیز دیگری از ایران باقی نمانده.