الاهه بقراط – در چهارسال گذشته هر بار من تیتر یکی از مقالههایم را در مردادماه و همزمان با سالگرد انقلاب مشروطیت از شعر کوتاهی از رضا مقصدی، که بسی پیش از اینها «شاعر سبز» بود، به عاریت گرفتم: آتش مرداد را بر دل بهمن بزن!
و هر بار با توجه به نابسامانیهای سیاسی و اقتصادی کشور بر این نکته تأکید کردم که ایران چارهای ندارد جز آنکه سرانجام بار انقلاب مشروطیت را به مقصد برساند و دریچههای آزادی و تجدد را که امروز با دمکراسی و حقوق بشر در همه عرصههای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی تعریف میشود، به روی ایرانیان بگشاید.
امیدوارم امسال آخرین باری باشد که این تیتر با شرایط ایران مطابقت مییابد چرا که گمان میکنم با آنچه در خرداد آغاز شد و در مرداد ادامه یافت، ایرانیان دیر یا زود پل صد سالهای را که آنها را از قدیم به جدید میرساند، پشت سر خواهند نهاد.
ننگ سرکوب
شرایطی که هماکنون بر ایران حاکم است، نمیتواند زمانی طولانی ادامه یابد. تاریخ یک فرصت سی ساله در اختیار کسانی نهاد که صد سال پیش به قصد مشروعه ساختن حکومت ایران در برابر هرگونه گرایش آزادیخواهانه و تجددطلبانه ایستادند و شکست خوردند تا آن را در موقعیت مناسب جبران سازند. مشروعهخواهان اما بنا بر سرشت آنچه از آن دفاع میکنند، یک بار دیگر محکوم به شکست بودند. اما باید شکست نخستین آنان را ارج نهاد چرا که اگر آنها صد سال پیش بر مشروطهخواهان پیروز میشدند، ایران هرگز فرصت نمییافت چنان تغییراتی را در خود نهادینه کند که اسلامیستها نتوانند یک حکومت طالبانی را بر آن تحمیل نمایند. آیا اینکه کسی اطاعت از احمدی نژاد را اطاعت از خدا قالب کند (مصباح یزدی) بسی فراتر از حکومت طالبانی نیست؟
حکومت اسلامی صد سال دیر به دنیا آمد. اما به نسبت این تولد دیررس، بیش از آنچه باید عمر کرده است و برای این عمر سی ساله از تحمیق جامعه تا تحریف تاریخ، از همدستی «روشنفکر» و «هنرمند» و «دانشمند» تا خواب و خیال احزاب و گروههای سیاسی، بهره برده است. تاوانش را اما مردم و کسانی پرداختهاند که هر بار به دست حکومت گرفتار آمدند. امروز تنها یک ابزار در اختیار جمهوری اسلامی باقی مانده است: سرکوب! خشونت عریان!
اگر بودند کسانی که تا کنون از مقایسه این رژیم ضدانسانی با رژیم هیتلر پروا میداشتند، لیکن صحنههایی که از دادگاههای فرمایشی به نمایش در آمده ، مصاحبههای اجباری که از دستگیرشدگان پخش شده ، خبر تجاوز و شکنجه و نابودی دستگیرشدگان تا حد سوزاندن پیکر آنان و یا مدفون ساختنشان در زبالهدانی، دیگر جایی برای تردید باقی نمیگذارد که اگر هیتلر و وفادارانش به هنگام شکست، دست به خودکشی زدند، زمامداران رژیم اسلامی در ایران وحشیتر از آن هستند که با عقبنشینی و یا از میان برداشتن خود، گذشته از آنکه اعتقادشان ظاهرا جز برای عملیات انتحاری چنین اجازهای را نمیدهد، دست از قدرت بشویند و آرزوی نمایندگی حکومت الله بر جهان را به گور ببرند.
درباره آنچه در زندانها بر سر مخالفان و دگراندیشان میرود تا آنها به جای افشای رژیم، به انکار خود بپردازند، بسیار گفته شده است. افسوس اما در این است که چرا برخی سادهدلانه همچنان چنگ در دامان جمهوری اسلامی زدند تا آن را به «راه راست» هدایت کنند و ندانستند از «صراط مستقیم» حکومت آن زمان که «اصلاحطلبان» مهمترین نهادهای حکومتی را در دست داشتند، راه گریزی نبود چه برسد به آنکه جز دلخوشی رد شدن از صافی شورای نگهبان و مشارکت گسترده در ریاست جمهوری دهم چیزی برایشان باقی نمانده بود. پس قدرت رأی مردم چه؟! همان که میبینید!
دیدن چهره مغموم روزنامهنگاری مانند احمد زیدآبادی که حتی اگر با استدلالش موافق نبودید، ولی میارزید که بخوانیدش، چرا که از تعصب به دور بود، بر این باور بود که عقل را راهنمای خود قرار داده است، با صداقت مینوشت، تلاش میکرد بیغرض و بیطرف باشد، تاجایی که میتواند همه زوایا را ببیند و در مختصرترین تفسیر، بیشترین مضمون را بگوید، آری، آن چهره مغموم در لباس متهم و بر صندلی مجرم، دردناک است. فاجعه است. همه آن چهرهها که برخی در بهت فرو رفتهاند، غمانگیزند. بیهوده نیست که نمایشهای تلویزیونی و دادگاههای رژیم چنان در میان مردم بیاعتبار است که اگر کسی حتی حقیقت را هم بگوید، هیچکس باور نمیکند. این مرحله، یعنی بیاعتمادی مردم نسبت به رژیمی که باور خود را به آن از دست دادهاند، نه آغاز سراشیب سقوط، بلکه نیمه راه آن است.
«مردمسالاری الهی»
چهرههای مبهوت در دادگاههای اسلامی و صورتهای تکیده در شوهای تلویزیونی در کنار سرکوبهای خیابانی که در برابر چشم همگان صورت میگیرد و شکنجه و قتل و تجاوز که در پس دیوار زندان و خانههای امن انجام میشود، زمینه واقعی آغاز کار دولت دهم جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد. به این همه باید ظرفیت اعتراضی را که سی سال است در جامعه انباشته شده است و همچنین درگیریهای درونی قبیله حاکم را افزود تا دریافت رژیم تا چه اندازه دچار تزلزل است. آن گروهی از نیروهای انتظامی و سپاه و بسیج و لباسشخصی و نیروهای امنیتی که علیه مردم وارد عمل شده و دست به جنایت میزند، در حقیقت در دفاع از گروه اندکی است که زمین زیر پایش هر روز بیش از روز پیش خالی میشود.
ولی این گروه اندک چگونه این چنین بر سرنوشت همه حاکم شد؟ مگر این خود رفسنجانی نبود که در سال ۱۳۸۴ زمانی که گمان میکرد ممکن است با شمار اندکی از آرا در انتخابات ریاست جمهوری پیروز شود، پیشاپیش برای توجیه موقعیت خود گفت: «با ده پانزده میلیون رأی هم میتوان حکومت کرد»؟! واقعیت اما این است که بدون رأی هم میتوان حکومت کرد! حتی فراتر از آن: اگر اکثریت رأی مخالف هم بدهند، باز هم میتوان حکومت کرد!
وقتی هدف از حکومت، اجرای «الگوی جدید مردمسالاری الهی در جهان» و رسیدن به حکمفرمایی «حکومت عدل در سرتاسر دنیا» (احمدی نژاد در مراسم تنفیذ خود) باشد، آنگاه هیچ چیز، مطلقا هیچ چیز، نمیتواند مانع ارادهگرایی کسانی شود که از ملغمه اعتقادی اسلام و ناسیونالیسم خود را در هیئت قهرمانان اسطورهای میبینند: «ما از تبار رستم و فرهاد و آرشیم/ در خرمن سیاه اهریمن، سیاوشیم/ در انتظار رؤیت آن مهر آخرین/ در محمل سپیده، سپندی بر آتشیم». این «رباعی» سروده احمدی نژاد است که در مراسم تحلیف خود در مجلس شورای اسلامی خواند. چه تفسیر و حرفی میتوان بر این «رباعی» افزود؟ وی همانجا خطاب به کشورهای غربی افزود: «شما نمیخواهید الگوی جدید مردمسالاری الهی در جهان مطرح شود و میخواستید با دخالتهای خود نظر افکار عمومی جهان را از این دوران سقوط سرمایهداری منحرف کنید». ناسیونال اسلامیسم احمدی نژاد که ظاهرا ضدامپریالیست و ضدسرمایه داری نیز هست بیهوده سبب پیوند جمهوری اسلامی با نئونازیهای اروپا و دولتهای کمونیستی نشده است.
کاش کسی، از جمله کسانی که امروز مورد حمله قرار گرفتهاند، آن روزهایی که پایوران و مدافعان رژیم گذشته را تیرباران میکردند، و مجاهدین را به خاک و خون میکشیدند، و رهبران حزب توده ایران و کادرها و اعضای فداییان خلق و دیگر گروههای چپ را برخی به توبه وا میداشتند و برخی دیگر را به جوخه اعدام میسپردند، آری، کاش آنها سکوت نمیکردند. چرا سکوت؟ کاش تأیید نمیکردند. نه تنها تأیید، کاش نقشی در آن جنایات نمیداشتند تا امروز نسلی دیگر مجبور نشود تاوان آن سکوتها و آن مشارکتها را بپردازد. کاش قتلهای دهه شصت، قتلهای زنجیرهای، قتلهای خارج از کشور را نادیده نمیگرفتند.چرا نادیده؟ کاش جزو آمرانش نمیبودند!
نه، سرنوشت زمامداران رژیم و اپوزیسیون قانونیاش بیش از آن در هم تنیده است که بتوان آن را از هم گسست. تنها یک پایداری بیهمتا از سوی این اپوزیسیون میتواند این تنیدگی را از هم بگسلد و آنها را در کنار و همراه مردم قرار دهد. وگرنه پایداری مردم دیر یا زود، آتش مرداد مشروطه را بر دل سرمای بهمن انقلاب اسلامی خواهد افروخت.