یوسف مصدقی- سردبیر کیهان لندن، در جدیدترین مطلب از مجموعهی کتابگزاریهایش (گزارش و نقد کتاب) به آخرین کتاب آرامش دوستدار «زبان و شبهزبان؛ فرهنگ و شبهفرهنگ» پرداخته است. این کتابگزاری شاید بهترین نقد کتابی بوده که صاحب این صفحهکلید طی این چند سال اخیر خوانده و به همین دلیل نه تنها خواندنش را به خوانندهی هوشمند توصیه میکند بلکه مقالهی حاضر را هم به آن اختصاص میدهد تا بر اهمیت اندیشهی آرامش دوستدار و کوشش الاهه بقراط در معرفی این اندیشه، تأکید کند.
در نگاه نخست، شاید گزارشِ کتاب (در مفهوم عام آن) کاری سهل و آسان به نظر بیاید؛ کتابی را میخوانید و پس از خواندن، گزارشی خلاصه و همهفهم از آن مینویسید و خلاص! برای بسیاری از اهل قلم، نوشتن یک گزارش دربارهی کتابی که خواندهاند، بسیار سادهتر از نوشتن یک مقالهی اصیل یا تحقیقی است. اما نه هر کتابی مشمول این حکم میشود و نه هر گزارشگری کار را چنین سهل میگیرد که با چنین پیشفرضی سراغ یک نوشتهی فلسفی برود.
فردریش نیچه فیلسوف آلمانی در پیشگفتار کوتاهی که بر یکی از آخرین کتابهایش «دجال» (ضد مسیح) نوشته، اشاره میکند که این کتاب را تنها برای چند تنی مینویسد که شاید هیچ یک هنوز پا بر این خاکدان نگذاشته باشند، کسانی که به ضرورت او را میفهمند و شجاعتِ در افتادن با ممنوعیت و پا گذاشتن به هزارتوی فهم حقیقت را دارند. چنین کسانی از چشمانداز نیچه، گوشهای نو برای موسیقی نو و چشمانی نو برای دیدن دورترین فاصلهها را دارند و دارای آنچنان جانِ آگاهی هستند که حقایق تا کنون ناشنیده را، در خواهند یافت. کتابهای نیچه را نمیشود بدون دریافتنِ آنها، گزارش کرد. کتابهای آرامش دوستدار- که خود یکی از همان خوانندگان راستین نیچه است- نیز همین خصوصیت را دارند و نقد و بررسی آنها موکول به دریافتنِ جانِ کلام نویسندهی آن کتابها است.
آرامش دوستدار برای ذهنهای جوان می نویسد. آنچنان که او در پیشگفتار مفصلش بر کتاب «امتناع تفکر در فرهنگ دینی» نوشته: «جوانی ذهن الزاماً به سن نیست. به آن است که ذهن بتواند حتا سد درجه انعطافپذیر باشد. بتواند آنچه را که شنیده و دیده و خوانده و خودش را از آن انباشته بروبد. از نو بشنود، ببیند، بخواند و بیاموزد و آن قابلیت هماکنون یادشده را همچنان در خود بپروراند» (صفحه ۶۰، نقل قول مطابق رسمالخط آرامش دوستدار است). این بازاندیشی در دانستهها و روبرو شدن و در افتادن با «حقیقت اعتقاد»های خود و به چالش کشیدن آنها، یکی از بنیادهای اندیشهی آرامش دوستدار است. از چشمانداز این انسان ژرفاندیش، حقیقت نه تنها واجد هیچ تقدسی نیست بلکه وقتی مُضافِ مفهومی واقع شود برخلاف انتظار عمل میکند: «ظلمت هر اعتقادی،…، حقیقت هر اعتقاد است. حقیقت بدین معنا آن ناپرسیده و نادانستهای است که با احاطهی درونیاش بر ما فرهنگی میشود، یعنی احساس جمعی را تسخیر میکند و شالودهی اعتقاد را میریزد» (همان، صص ۷۰-۶۹). اندیشه و تفکر در چنین فرهنگی ممتنع (محال) است زیرا: «حقیقت برای اعتقاد بنیاد، ضامن و مرجع وجودیست، در حالیکه تفکر همواره باید به خود ثابت کند که هیچ بنیادی و ضامنی جز پرسندگی ندارد، یعنی هیچگاه به هیچ مرجعی جز کاویدن متکی نیست. تفکر همانقدر از پرسش و کاوش برمیآید و بدینگونه پیوسته از نو میشکفد که اعتقاد را «حقیقتش» یک بار برای همیشه در ناپرسایی خود بنا مینهد و نگه میدارد» (همان ص ۱۱۴). چنانکه ملاحظه میکنید، فهمیدن اندیشهی آرامش دوستدار ساده نیست و به همین سیاق گزارش آن مشکلتر است.
الاهه بقراط اما در کتابگزاری اخیر، به خوبی از عهدهی این مهم برآمده است. به گمان نگارنده، آنچه این کتابگزاری را از یک گزارش و بررسی معمولی به مقالهای خلاقانه ارتقاء داده، ذهن جوان نویسندهی آن در خوانش کتاب جدید آرامش دوستدار است. سردبیر کیهان لندن در سه فراز از این کتابگزاری، از اصل متن فراتر رفته و اندیشه و درک خودش از موضوع را به میان آورده است.
فراز نخست: آرامش دوستدار در بسیاری از گفتار و نوشتارش، در توصیف چیستی و کیستی ایرانیانِ اسلامزده از این ابیات فردوسی بزرگ مدد گرفته که:
ز ایران و از ترک و از تازیان
نژادی پدید آید اندر میان
نه دهقان، نه ترک و نه تازی بود
سخنها به کردار، بازی بود
این دو بیت فردوسی که بارها در سخنان آرامش دوستدار در توصیف وضعیت پس از اسلام ما و مستحیل شدنِ «فرهنگِ دینخوی» ما در اسلامِ «غالبِ بیفرهنگ» و «تازهکار و تازهنفس» تکرار شده است، به این موضوع اشاره دارد که هزار و چهارصد سال پس از هجوم جُند اسلام به ایران و هزار سال پس از فردوسی، چیزی جز «هیچ» از ایرانیبودن باقی نمانده است. الاهه بقراط اما برداشت آرامش دوستدار از ابیات بالا را به ظهور خمینی (پیرمرد خنزرپنزری) و آن هیچِ خردسوز نکبتبار ۱۲ بهمن ۵۷ پیوند میزند و بغرنجشناسیِ آرامش دوستدار را در کمال تلخی آن، کارآمد و معنادار مییابد و مینویسد:«آنچه در آرامش دوستدار لبپَر میزند، بغض است، کینه نیست؛ خشم است، تندخویی نیست.»
دومین فراز کتابگزاری جایی است که نویسنده بین «فلسفهپرداز» و «فیلسوف» تفاوت قائل میشود و مینویسد:«کسی فیلسوف است که فعالیت فکری خلاقانه دارد و نه تحویلدهنده و یا مفسر حاصل فکر دیگران باشد!… فلسفهپردازی را اما میشود آموخت: یعنی حرف زدن درباره فعالیت فکری دیگران! فیلسوف میاندیشد فلسفهپرداز اما نقل و تعریف و تعبیر میکند. ما چنین افرادی کم نداریم.»
از چشمانداز صاحب این صفحهکلید، در دوران معاصر شاید هیچ جماعتی به قدر «فلسفهپردازان» در شکل دادن به آنچه آرامش دوستدار «شبهزبان» و «شبهفرهنگ» مینامد، دخیل نبودهاند. همچنانکه آرامش دوستدار به فراست دریافته و بارها به آن جامهی گفتار و نوشتار پوشانده، این واردکنندگان اندیشه از غرب، بیش از آنکه سراغ پرسشگری از سرشت دینخو و اسلامزدهی ما ایرانیان بروند و به نقد آن بکوشند، دست به ترجمهی اندیشههایی از فرنگیان زدهاند که هیچ نسبتی با گرفتاریهای ما ایرانیان نداشته، این ترجمههای مغلوط و نامرتبط، شبهزبان و شبهفرهنگی را ساخته که ما را در ظلمتِ حقیقتمان بیشتر و بیشتر فرو برده است.
نگارنده بنا به تجربه، به عنوان کسی که بخش مهمی از عمرش را به معاشرت با فلسفهپردازان و آموختن آراء فلاسفهی پیشین گذرانده، اطمینان دارد که بجز خودِ آرامش دوستدار، ما در قلمرو فارسیزبان «فیلسوف»- به همان معنی که در کتابگزاریِ موضوع این مقاله اشاره شده- نداریم و باقی مدعیان این عرصه، صرفا «فلسفهپرداز» هستند.
الاهه بقراط اما مثل هر خوانندهی هوشمندی، ذهن خود را تمام و کمال تسلیم اندیشهی این فیلسوف فرهمند نمیکند بلکه برخی از احکام کتاب را با جدیت به چالش میکشد. به عنوان مثال با این حکم آرامش دوستدار که: «انسان محکوم است چنان بیندیشد که زبانش حکم میکند» از در مخالفت در میآید و اندیشه را فراتر از زبان و تعریفکنندهی مرزهای آن میشناسد. از این منظر، اندیشه اساسا آزاد و بیمرز است و نداشتنِ برابرنهاد در یک زبان خاص، موجب عدم «درک» اندیشههای ضبط شده در دیگر زبانها نیست.
البته باید روشن کرد که آرامش دوستدار در حکم بالا رهیافتی ویتگنشتاینی به زبان داشته که در آن هیچ اندیشهای خارج از زبان قابلیت شکلگیری ندارد. در این مفهوم، زبان چیزی جز نفس اندیشه نیست و این حکم هم ناظر به یک زبان خاص نیست. نگارنده نیک میداند که الاهه بقراط با وجود اطلاع از این رهیافت جناب دوستدار به زبان، با آن به چالش برخاسته تا بدون مرعوب شدن مقابل نامهای بزرگ، «درک» خودش از موضوع بحث را روشن و بیتعارف بیان کند.
سومین فراز کتابگزاری جایی است که گزارشگر کتاب، نقطهی ارجاعی جدید برای اندیشهاش دربارهی اثر فیلسوف ما مییابد و درکش از آن را به زبانی روشن چنین اعلام میکند: «به نظر من، در آغاز، نه انسان بود نه کلمه و زبان و نه اندیشه و نه هیچ چیز دیگر! بلکه فقط موقعیت بود!» او انسان اجتماعی را پدیدهای میبیند که شامل زنجیرهای از موقعیت، انسان [فردیت]، ذهن، اندیشه، درک، زبان، بیان و رابطه است. از چنین دیدگاهی، الاهه بقراط اندیشهی آرامش دوستدار را چنین میفهمد که: انسان ایرانی، به دلیل اعتیادش به نیندیشیدن (امتناع تفکر در فرهنگ دینی) در حلقهی سوم این زنجیره (اندیشه) دچار اختلال شده که باید برای آن چارهای اندیشید.
این چاره میتواند به مدد اندیشهی آرامش دوستدار- این تنها فیلسوف تاریخ معاصر ما- به دست آید اگر ما نیز همچون گزارشگر کتاب او، به رهنمود جهانشمول امانوئل کانت عمل کنیم و در به کار گرفتن فهم خویش دلیر باشیم.*
*اشاره به این شعار لاتین (Sapere Aude) که به فارسی چنین ترجمه میشود: «در به کار گرفتنِ فهم خود دلیر باش» یا «جرأت داشته باش که از فهمت استفاده کنی». کانت در مقالهی «روشنگری چیست؟» این شعار را کلید خروج از صغارت دانسته است.
**نقل قولهای نگارنده از آرامش دوستدار از این منبع است: «امتناع تفکردر فرهنگ دینی»، آرامش دوستدار، انتشارات خاوران، چاپ اول، پاریس، ۱۳۸۳
شما به کتب غیر نقالی فارسی و یا انگلیسی و یا هر زبانی دیگر مراجعه کنید که کشتار مزدکیان توسط انوشیروان را تکذیب کرده باشند. ضمنا، این کتبی که معرفی کردم اسلامی نیستند، تاریخی هستند.نوع استدلال شما در مقاله ایی که در مورد اندیشه های آقای دوستدار است، بسیار تامل برانگیز و عبرت آموز است و برنظرات ایشان صحه می گذارد!!! ادامه این بحث بی فایده است.
جناب « آزادیخواه» این کتابهائی که نام برده اید همه شان نقالی های مربوط به «تاریخ اسلام » ؛ اززندگی محمد واهل بیتش میباشند که از سدهٔ سوم هجری به بعد توسط «مسلمانان متعصب» و اکثرشان بزبان عربی نوشته شده اند.
من این قبیل کتابهای «اسلامی» را نمیخوانم ؛ آیا این نقالی ها را میتوان بعنوان تاریخ دوران ساسانی پذیرفت ؟ پاسخش روشن است
آقای پرویز، متون تاریخی بسیاری بغیر از شاهنامه، از جمله تواریخ طبری، یعقوبی، مسعودی، مسکویه رازی، گردیزی، ثعالبی، ابن اثیر، حمزه اصفهانی، دینوری وهمچنین مورخان معاصر کریستینسن، دیاکونوف، نولدکهو یارشاطر به موضوع اندیشه مزدکیان، قیام آنها و کشتارشان پرداخته اند. برخی از این منابع تعداد قربانیان را بین هشتاد تا صد هزار نفر نیز تخمین زده اند. اگر شاهنامه در اختیار دارید، به آن مراجعه کنید که شرح ماجرا به سلاست و فصاحت و بلاغت بیان شده است. دقیقا برایم مشخص نیست که ابهام شما در مورد آمار کشتار است و یا اصولا اصل وقوع این هولوکاست باستانی به دست خسرو انوشیروان دادگر را انکار می کنید.
جناب «آزادیخواه»از خودتان پرسیده اید که آیا «در یک روز، سه هزار نفر از آنان وارونه زنده بگو ر شدند» در آن روزگار عملأ ممکن بوده؟
فردوسی بزرگ در شاهنامه کسری انوشروان راچنین معرفی میکند:
چو کسری بیامد برِتخت خویش
گرازان و انباز با بخت خویش
جهان چون بهشتی شد آراسته
زداد وزخوبی پر از خواسته
شد ایران بکردار خرًم بهشت
همه خاک درعنبروزرً خشت
آقای پرویز، منابع مختلف در مورد کشتار مزدکیان به دستور خسرو انوشیروان دادگر رقمی بین ۱۲ تا ۴۰ هزار نفر را بیان می کنند. این کشتار ۴ سال طول کشید. فقط در یک روز، سه هزار نفر از آنان وارونه زنده بگو ر شدند. می توانید به شاهنامه مراجعه کنید. به هر حال، سرکوب مذهبی و اختناق و سیستم طبقاتی در دوران ساسانیان تاریخی کاملا معتبر و شفاف دارد. آقای دوستدار هم در مقالات و کتابهایش تلاش نموده تا ثابت نماید که فرهنگ ایرانی دینخو و ضد اندیشه است. البته اینگونه نظرات مطمئنا در جامعه واکنشهای منفی ایجاد می کند. برای همین است که به غیر از کیهان لندن، آثار و نظرات ایشان، حتی در بین سوپر روشنفکران نیز کلا سانسور شده اند.
جناب «آزادیخواه» ممکن است بما حالی کنید که این آمار «اعدام دگراندیشان» توسط خسروانوشیروان را شما از کجا بدست آوردید ؟
آقای پرسشگر، من هم پرسشی مطرح کردم که اگر منشا فلاکت ایران اسلام است پس چرا در قبل از اسلام، علی رغم غلو های مورخان، به نام بزرگی در عرصه اندیشه بر نمی خوریم. یک بزرگمهر بود و یک انوشیروان عادل که تحصیل را برای طبقات غیر اشراف ممنوع کرده بود و جیم الف بعد از چهل سال هنوز نتوانسته است رکورد اعدام دگر اندیشان توسط او را بشکند. اولا، اشاره من به کتاب ریچارد فرای به این معنی نیست که شخصا به صفت طلایی باور دارم. ثانیا، حق با شماست، ظرفیت تمدن اسلامی در همان حد بود و تشیع و صفویه تیر خلاصی بود بود بر آن. بنظرم اندیشیدن محصول فعالیت مغز است و اگر انسانی قادر به اندیشیدن نیست و دینخو است، اشکال از ظرفیت ذهنی پایین اوست. ظاهرا موضوع ساده است.
امتناع تفکر در فرهنگ دینى فقط مختص ایران و اسلام نیست،در دوره رنسانس در شهر فلورانس ایتالیا کشیشى بنام”savonarola“معروف به پیامبر سیاه قدرت را بدست گرفت.او یک حکومت دینى را بر پا کرد ،وبه مدت چهار سال فلورانس رااز یک شهر فرهنگى تبدیل به شهرى مذهبى نمود،حتى خوردن گوشت را هم ممنوع کرده بود.کتابهاى غیر مذهبى ،نقاشى زیورالات لوازم ارایشى،الات موسیقى و….سوزانده شد،حتى بوتیچلى نقاش شخصا اثارش را در اتش سوزاند…تا اینکه توسط خانواده” مدیچى”در مرکز شهر در اتش توسط مردم سوزانده شد.اروپا پانصد سال پیش درگیر بودوتوانست با قدرت سیاسى انسان محور از ان عبور کند،ما در اغاز راه هستیم.
پوتین: بدون وجود حقایق قوی روابطمان را با سعودی به هم نخواهیم زد
https://news.gooya.com/2018/10/post-19729.php
پوتین: بدون وجود حقایق قوی روابطمان را با سعودی به هم نخواهیم زد
ولادیمیر پوتین ضمن ابراز تأسف نسبت به حادثه ناپدید شدن خاشقجی، گفت:« اما ما نیاز به فهمیدن ماجرا داریم».
من یک سوال از کسانیکه به دوران طلایی تاریخ ایران پس از اسلام افتخار میکنند دارم.
چرا این دوران طلایی تداوم پیدا نکرد؟
آیا این به این خاطر نیست که ظرف و گنجایش تمدن اسلامی تحمل رشد بیشتر را نداشت و به همین دلیل عقب ماند؟
به عقیده من،بعد از هگل هیچ فیلسوفى به شکل کلاسیک”فلسفه”نورزید.انچه بعد از او امد از نیچه تا هایدگر و دیگران بیشتر منتقدان فرهنگى بودند تا فیلسوف!مشکل ما بیشتر عدم وجود یک قدرت سیاسى مدرن مى باشد،تا جامعه را متحول کند.اقاى دوستدار بقول المانیها “Kultur Kritiker „مى باشند تا فیلسوف.نظرات خانم بقراط بیشتر به واقعیت نزدیک است.احمد
در مورد زبان حق با ایشان است. مثلا واژه ها و عباراتی نظیر : هرج و مرج طلبی ( آنارشیسم)، تکامل، چپ، سرمایه دار، طبقه متوسط و کارگر ( در حالیکه در کل تاریخ هفت هزار ساله ایران هرگز نه کاپیتالیست و نه بورژوا و نه پرولتاریا در ایران وجود نداشته است) ، جدایی دین و سیاست( ظاهرا ترجمه بی ربطی از separation of church and state ) , سکولاریسم، مفهوم قرون وسطی بمنزله یک فحش در حالیکه قرون وسطی در اروپا سر منشا و مقدمه پیشرفتهای عصر مدرن بود، شباهت سازی بین تاریخ ایران و اروپا، مفاهیمی چون مدرنیته و برابری و لیبرالیسم ( در حالیکه سوپر لیبرال ترین روشنفکران ایرانی نیز به خون و خاک آریایی خود افتخار می کنند ) و ده ها مثال دیگر که در این مقال نمی گنجد.
نوشتاری که میتواند یک نمونهٔ کامل از ادبیاتی بنام «فلسفه پردازی» باشد.
ادامه،
اندیشیدن و پرسشگری و کشف رازهای جهان و اختراع و تحقیق و مطالعه و کنجکاوی وکاویدن و خلاقیت محصول فعالیت دماغی و توان مغزی و ذهنی انسان غربی بوده اند. هیچ دین و ایدئولوژی نمی تواند جلوی تفکر انسان خردمند را بگیرد. اگر انسانی نمی تواند فکر کند و اگر دینخو است ، اشکال از توان ذهنی پایین اوست. بنظرم باید بدور از نزاکت سیاسی و تعارفات احساسی، حقیقت را کاوید. عوامل جغرافیایی، اقلیمی، زیست محیطی و تکاملی همه ویژگیهای رفتاری، روانی، اخلاقی، خلقی، دماغی و ذهنی انسانها را تحت تاثیر قرار می دهند. به هر حال، توان ذهنی گروههای انسانی ساکن در مناطق مختلف کره زمین متفاوت است.
بنظر می رسد، آقای دوستدار با استناد به شعر فردوسی، بر این است که اسلام باعث شده تا ایرانیان نیاندیشند و گویی قبل از اسلام وضعیت گونه ایی دیگر بوده است. اما به این موضوع اشاره نمی کنند که پس چرا تمام نامهای بزرگ ایران در عرصه های فلسفه، ادبیات، شعر، علم و ریاضیات مربوط هستند به دوران طلایی تاریخ ایران ( به قول ریچارد فرای) یعنی قرن نهم تا چهاردهم میلادی. در ضمن کدام فضیلت ومعرفت و دانش و فلسفه و علم از غیر مسلمانان شبه قاره هند و شبه جزیره هندوچین و آفریقای سیاه و یا قبطیان مصر و یا جمعیت خاورمیانه قبل از اسلام می توان سراغ گرفت؟ بنظرم اسلام یک معلول است و نه علت.