تأملات بهنگام؛ دهه‌ی هفتاد خورشیدی دوران نخبه‌پروری گُلخانه‌ای

- هر چند تأسیس «سمپاد» به سال ۱۳۵۵ باز می‌گردد ولی این مرکز تا حدود ده سال پس از انقلاب تکلیف روشنی نداشت و معلوم نبود چه جایگاهی در سیاست‌های آموزشی- تبلیغی جمهوری اسلامی دارد؛ بخصوص که بخشی از چپگرایان حکومت اسلامی، فلسفه‌ی وجودی چنین مراکزی را مخالف عدالت اجتماعی و موجب تبعیض در ساختار آموزش کشور می‌دانستند. این نگرش اما در نهایت در مقابل نیاز تبلیغاتی نظام برای رونمایی از نخبگان نسل انقلاب، شکست خورد.
- مخرب‌ترین نتیجه‌ی اینگونه آموزش گلخانه‌ای نخبه‌گرا، رها شدنِ فارغ‌التحصیلان این مدارس به حال خود پس از اتمام کارکرد تبلیغاتی‌شان بود! بیشتر این فارغ‌التحصیلان پس از ورود به بهترین دانشگاه‌های کشور، دوره کارشناسی یا دکترای حرفه‌ای خود را به سرعت به پایان رسانده و به اروپا و آمریکا می‌رفتند.
- ولی چرا حکومتی که با تلاش و صرف بودجه و برگزاری آزمون‌های مختلف هوشمندترین دانش‌آموزان کشور را در این مراکز دور هم جمع کرده و آنها را آموزش داده بود، نه تنها به آسانی آنها را به حال خود رها می‌کرد بلکه حتی هیچ تلاشی برای حفظ آنها در نهادهای تخصصی علمی- صنعتی کشور نمی‌نمود؟ زیرا گردانندگان مافیای اداره‌کننده‌ی کشور، نه به نیروی متخصص برای ساختن کشور بلکه به پیروان وفادار نیاز دارند!

پنج شنبه ۱۳ دی ۱۳۹۷ برابر با ۰۳ ژانویه ۲۰۱۹


یوسف مصدقی- پنج‌شنبه‌ی هفته‌ی گذشته مصادف با ششم دی‌ماه ۱۳۹۷، بابک فرزاد یکی از نخبگان ایرانی مهاجر، استاد دانشگاه براک (Brock University)در شهر سنت‌ کاترین استان انتاریو، به سبب سرطان درگذشت. بابک فرزاد از نسل نخست مدال‌آوران ایرانی المپیادهای علمی جهانی بود و در المپیاد جهانی کامپیوتر سال ۱۹۹۵ هلند، مدال برنز گرفته بود. نگارنده هر چند بخت دوستی با او را نداشت ولی در دو دوره مجزا از زندگی، به واسطه‌ی تحصیل در مجموعه مدارس «سَمپاد» در ایران و حضور در انجمن فلسفی «آگورا» در دانشگاه تورنتو- هر دو با فاصله‌ای چند ساله- با بابک فرزاد آشنایی داشت.

بابک فرزاد

جوانمرگیِ این ایرانی هوشمند، بهانه‌ای شد تا صاحب این صفحه‌کلید به اختصار به نقش تبلیغاتی «سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان» (سَمپاد) در دهه‌ی هفتاد خورشیدی بپردازد. باید توجه داشت که آنچه در پی می‌آید منحصر به زمانی است که تعداد مدارس تیزهوشان در سراسر کشور از تعداد انگشتان دو دست فراتر نمی‌رفت و پذیرفته شدن در آزمون ورودی آنها کارِستانی عظیم محسوب می‌شد. آنچه پس از این دوره بر سر این مدارس آمد همچون بلایی که بر سر باقی نظام آموزشی کشور نازل شد، از حوصله‌ی این چند سطر خارج است ولی شاید اگر عمری باقی بود، در تأملی دیگر به ابتذال حاکم بر تحصیل در دکترآبادِ اسلامی- شیعی ایران بپردازم.

هر چند تأسیس «سمپاد» به سال ۱۳۵۵ باز می‌گردد ولی این مرکز تا حدود ده سال پس از انقلاب تکلیف روشنی نداشت و معلوم نبود چه جایگاهی در سیاست‌های آموزشی- تبلیغی جمهوری اسلامی دارد؛ بخصوص که بخشی از چپگرایان حکومت اسلامی، فلسفه‌ی وجودی چنین مراکزی را مخالف عدالت اجتماعی و موجب تبعیض در ساختار آموزش کشور می‌دانستند. این نگرش اما در نهایت در مقابل نیاز تبلیغاتی نظام برای رونمایی از نخبگان نسل انقلاب، شکست خورد.

آرم جمهوری اسلامی برای «سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان»

در اواخر دوران رهبری روح‌الله خمینی یعنی سال ۱۳۶۶، اساسنامه‌ی «سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان» (سمپاد) به تصویب هیأت وزیران رسید و مدارس آن نخست در تهران و سپس در شهرهای مشهد، تبریز، یزد و اصفهان تأسیس گردید. از سال ۱۳۶۷ آخوندی به نام جواد اژه‌ای مدیریت این مجموعه را به دست گرفت. او با نامگذاری مرکز پسرانه‌ی تهران به نام یکی از اولین فقهای شیعه (علامه حِلّی) باقی مدارس پسرانه را به نام آخوندهای انقلابی کشته‌شده پس از ۱۳۵۷ اختصاص داد. چنین بود که مرکز مشهد به نام «شهید هاشمی‌نژاد»، مرکز تبریز به نام «شهید مدنی»، مرکز یزد به نام «شهید صدوقی» و مرکز اصفهان به نام برادر جواد اژه‌ای، «شهید اژه‌ای» ثبت شدند. در مقابل این تنوع نامگذاری در مدارس پسرانه، مراکز دخترانه سراسر کشور با نگاهی تنگ‌نظرانه و جنسیتی، همگی «فرزانگان» نامیده شدند تا نام هیچ زنی بر هیچ یک از مراکز تیزهوشان سراسر کشور نهاده نشود!

مریم میرزاخانی

برای کسانی که مثل صاحب این صفحه‌کلید در سال‌های نخست دهه‌ی ۱۳۷۰ خورشیدی مدتی از دوران تحصیل خود را در مدارس «سازمان ملی پرورش استعدادهای درخشان»(سمپاد) گذرانده باشند، افرادی مثل مریم میرزاخانی، رضا صادقی، بابک فرزاد و چندین مدال‌آور دیگرِ المپیادهای علمی جهانی، چهره‌هایی شناخته شده بودند که بیش و کم الگوی آنها برای «کسب افتخار» محسوب می‌شدند. فصلنامه‌ی سمپاد، نشریه‌ی داخلی «مدارس ‌تیزهوشان» (اصطلاحی که عامه‌ی جامعه به این سازمان داده بودند)، هر سال پس از اتمام المپیادهای جهانی، پر می‌شد از عکس‌ها و مصاحبه‌هایی با مدال‌آوران این رقابت‌ها تا ضمن تقدیر از آنها، تبلیغی برای ترغیب ما دانش‌آموزان جوانتر برای ادامه دادن مسیر این «افتخارآفرینان» باشد.

بابک فرزاد (نفر دوم نشسته) با اعضای تیم المپیاد ریاضی و کامپیوتر ایران

این تمایل به افتخارآفرینی، محصول دوران نکبتی بود که بعدها در ادبیات سیاسی جمهوری اسلامی به «دوران سازندگی» مشهور شد. این دوران که از پسِ دهه‌ی نخستِ خونین و دهشتناک انقلاب آمده بود، قرار بود دوران ثبات و پیشرفت نظام جمهوری اسلامی باشد. اکبر رفسنجانی که در این دوره سکاندار دستگاه اداره‌ی کشور بود، اراده داشت تا به سرعت و از طریق میانبُر زدن به دانش و صنعت، جمهوری اسلامیِ واپسمانده را پیشرفته کند. نگاه «سردار سازندگی» و گانگسترهای اطرافش به مقولات «پیشرفت» و «توسعه» به شدت واپسگرا، متوهمانه، شتابزده و کمّی بود. این نگاه ایجاب می‌کرد که جامعه‌ی «اسلامی» ایران در همه‌ی حوزه‌های اقتصادی و اجتماعی به سرعت به دستاوردهای قابل تبلیغ مجهز شود تا رئیس‌جمهور وقت و تکنوکرات‌های تبهکار و مافنگی و بی‌بنیه‌ی اطرافش بتوانند رقبای داخلی و دشمنان خارجی را مرعوب خود کنند.

رضا صادقی مدال‌آور المپیاد ریاضی که در سقوط اتوبوس دانشجویان از «پل دختر» در ۲۶ اسفند ۷۶ جان خود را از دست داد

از آنجا که غرض از این چند سطر پرداختن به شیوه‌ی اداره و فضای تحصیل در مدارس سمپاد نیست، نگارنده از سبک و سیاق پذیرش دانش‌آموز و نحوه‌ی تدریس و تحصیل در آن مدارس در می‌گذرد و تنها به یادآوری این موضوع بسنده می‌کند که هرچند دانش‌آموزان این مدارس بهره هوشی بالاتری از عموم دانش‌آموزان کشور داشتند، اما نوع رهیافت آموزشی در این مراکز به هیچ عنوان موجب رشد خلاقیت در میان این دانش‌آموزان نمی‌شد. نهایت آمال مدیران مجموعه‌ی سمپاد، پرورش «مدال‌آوران» المپیادی و کسب بالاترین میزان رتبه‌های تک‌ رقمی و دو رقمی در آزمون سراسری دانشگاه‌ها در رشته‌های ریاضی و تجربی بود. محیط پر رقابت و سرشار از استرس این مدارس هر چند موجب پیشرفت تحصیلی دانش‌آموزان می‌شد ولی زمینه‌ را برای نوعی نگاه نخبه‌گرا و متوهمانه در فارغ‌التحصیلان این مراکز ایجاد می‌کرد و موجب می‌شد آنها کلوب اجتماعی- فرهنگی خاصی را تشکیل دهند.

مخرب‌ترین نتیجه‌ی اینگونه آموزش گلخانه‌ای نخبه‌گرا، رها شدنِ فارغ‌التحصیلان این مدارس به حال خود پس از اتمام کارکرد تبلیغاتی‌شان بود! بیشتر این فارغ‌التحصیلان پس از ورود به بهترین دانشگاه‌های کشور، دوره کارشناسی یا دکترای حرفه‌ای خود را به سرعت به پایان رسانده و با گرفتن پذیرش از دانشگاه‌های اروپای غربی و آمریکای شمالی، ترک وطن می‌کردند. در واقع تحصیل در مدارس سمپاد و احیانا حضور در المپیادهای علمی، سکوی پرتاب آنها به خارج از کشور و دلیل مهاجرت سهل‌تر برای آنها می‌شد.

شاید در اینجا این پرسش مطرح شود که چرا حکومتی که با تلاش و صرف بودجه و برگزاری آزمون‌های مختلف هوشمندترین دانش‌آموزان کشور را در این مراکز دور هم جمع کرده و آنها را آموزش داده بود، نه تنها به آسانی آنها را به حال خود رها می‌کرد بلکه حتی هیچ تلاشی برای حفظ آنها در نهادهای تخصصی علمی- صنعتی کشور نمی‌نمود؟ پاسخ این پرسش در درک ماهیت چپاولگر و قبیله‌ای فرقه‌ی تبهکار حاکم مستتر است. گردانندگان مافیای اداره‌کننده‌ی کشور، نه به نیروی متخصص برای ساختن کشور بلکه به پیروان وفادار نیاز دارند. آنچه تضمین‌کننده‌ی وفاداری است، اطاعت بی‌چون و چرای خدمت‌کنندگان بر مبنای حقارت و بی‌دانشی آنهاست. طبیعی است که بیشتر نخبگان سمپادی فاقد دو خصوصیت بالا بودند و در نتیجه عناصری قابل اعتماد به شمار نمی‌آمدند. از سوی دیگر بنا به سرشت قبیله‌ای فرقه‌ی تبهکار اشغالگر ایران، مناصب حساس و نان و آبدار تنها میان افراد قبیله و اهالی فامیل و بستگان سببی و نسبی گانگسترهای حاکم بر ایران تقسیم می‌شود. بنابراین آنچه تعیین‌کننده‌ی آینده فرد در ساختار نهادهای ثروت و قدرت کشور است، وابستگی خانوادگی و قبیله‌ای است نه تخصص و هوش. برای اعضای فرقه‌ی تبهکار و وارثان آنها هیچ اتفاقی خوشایندتر از مهاجرت و گریز نخبگان جامعه نیست زیرا نتیجه‌ی استمرار مهاجرت نخبگان، خرفتی جامعه و فرمان‌پذیری بیشتر آحاد مردم است.

بابک فرزاد در دوران دانشجویی

امثال زنده‌یادان مریم میرزاخانی، رضا صادقی یا بابک فرزاد تنها تا هفده هجده سالگی و به قدر حداکثر دو بار کسب مدال المپیادهای جهانی برای جمهوری اسلامی کارکرد داشتند. پس از انجام مأموریت و کسب مدال مورد نظر، برگزاری مراسم و گرفتن چند عکس با ارباب قدرت اعم از رئیس‌جمهور وقت و زباله‌هایی از قماش غلامعلی حداد‌عادل و جواد اژه‌ای، تاریخ مصرف تیزهوشان مملکت برای حاکمان تبهکار به پایان می‌رسید. از آن زمان به بعد حضور این نخبگان فقط جای نورچشمی‌ها و تخم و ترکه‌ی گانگسترهای حاکم را تنگ می‌کرد پس چه چیزی برای تبهکاران شیرین‌تر از اینکه اکثریت قریب به اتفاق این هوشمندانِ «مدال‌آور» عطای زندگی در وطن را به لقایش بخشیدند و از مملکت مهاجرت کردند.

مریم میرزاخانی

نخبه‌پروری گلخانه‌ای همچون سینمای گلخانه‌ای و ورزش گلخانه‌ای اموری موقتی و تبلیغاتی برای طبقه‌ی حاکم هستند تا با کسب جوایز در تورنمنت‌ها و جشنواره‌های جهانی تصویری خلاف واقع و سراپا دروغ از وضعیت ایران و ایرانی به جهانیان عرضه کنند. از این منظر هیچ یک از دانش‌پژوهان، هنرمندان یا ورزشکاران برنده‌ی مدال و جایزه قرار نیست نقشی در بهبود اوضاع جامعه داشته باشند. به همین علت است که تبهکاران حاکم پس از آنکه نهایت استفاده را از وجه تبلیغاتی حضور این مدال‌آوران کردند، ایشان را از صحنه خارج می‌کنند تا نقش‌شان به نیروی تازه‌نفس سپرده شود. نهادهایی همچون سمپاد، باشگاه دانش‌پژوهان جوان، بنیاد ملی نخبگان، انجمن سینمای جوان، بنیاد فارابی، فدراسیون‌های ورزشی و… همگی بیش و کم کارکردی جز ایجاد شرایط گلخانه‌ای برای پرورش چهره‌های مستعد تبلیغاتی ندارند.

شک نیست که بیشتر مدال‌آوران و نخبگان دهه‌ی هفتاد خورشیدی پس از مهاجرت از ایران به مدارج بالای علمی و موفقیت‌های چشمگیر فردی در کشورهای محل اقامت و زندگی خود رسیدند ولی کارکرد اجتماعی آنها برای جامعه‌ی ایران هیچگاه از مرحله‌ی تبلیغ و غرورآفرینی کاذب جلوتر نرفت.

رضا صادقی که در تصادف مرگبار اتوبوس دانشجویان المپیادی در ایران جان شیرین باخت و فرصت نیافت تا راه بیشتری در زندگی بپیماید. اما ابتلای مریم میرزاخانی و بابک فرزاد به سرطان و مرگ آنها دور از وطن، تنها نوک کوه یخی را نشان می‌دهد که بدنه‌ی عظیم آن را نخبگانی تشکیل می‌دهند که یا در حسرت بازگشت به ایران آزاد جوانمرگ شده و یا با رنج بی‌وطنی بیمار و پیر می‌شوند.

باشد که این رنج و جوانمرگی به زودی با اتحاد همه‌ی ایرانیان وطن‌دوست برای باز پس‌ گرفتن ایران از فرقه‌ی تبهکار به پایان برسد و نیروی عظیم تیزهوشان و نخبگان ایران به خدمت مردم و مملکت گرفته شود.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=142007

10 دیدگاه‌

  1. ناشناس

    ۲- همواره گرفتار چنین جنایتکاران مخوف و هولناکی خواهند بود و همواره مورد تهاجم و سوءاستفاده و غارت بیگانگان قرار خواهند گرفت. با گفتن اینکه اسلامگرایان غارتگر اسلام واقعی را انجام نمیدهند بیش از این به شعور خود و شعور کلی بشریت اهانت نباید کرد بلکه بایدسعی کرد که از زندان ذهن شرطی شده رهایی یابند زیرا که موانع بیشماری در مسیر تکامل و گسترش آگاهی بشر وجود دارد اما تکامل آگاهی ایرانیان ۱۴۰۰ سال است که هنوز و همچنان کنار یکی از این مانع ها که زشترین و بدترین آنها نیز است بطور کامل متوقف شده است.

  2. ناشناس

    ۱-آخوندها و سایر اسلامگرایان تبهکار چون بختک از سیاره دیگری بر سر مردم این سرزمین فرود نیامده اند. در خانه های بیشتر مردم ایران آن کتاب قوانین جهل و جنایت بیابانگردهای ۱۴۰۰ سال قبل نگهداری و حتی تقدیس میشود. اما وقتی نمایندگان واقعی آن دین قوانین آن کتاب را چون گسترش بسیار شدید جهل و خرافات،غارت مردم ،فقر،تجاوز به زنان و حتی به کودکان،قتل و کشتار و جنگ های مختلف را بر مردم ایران تحمیل میکنند مردم شوریده میشوند. مردم ایران تا زمانی که تضادهای درون خود را نبینند و تا زمانی ذهن خود را که حدود ۱۴۰۰ سال است کاملا شرطی و بخواب رفته است بیدار و آگاه نکنند۰۰۰

  3. دیدبان

    به نظر من بسیاری از سیاست گذاران حکومتی افرادی باهوش در معنای منفی آن (موذی) هستند که کارشان ناشی از ندانم کاری نیست. شاید آنان ماموران یک دستگاه برون مرزی باشند. چون این همه آسیب رسانی به جامعه ایران را نمی توان ناشی از نادانی و ندانم کاری دانست. باید عمدی در کار باشد. به نظر من اراده ای وجود دارد که می خواهد مانند موریانه همه ارکان جامعه کهن ایرانی را مضمحل کند.

  4. ناشناس

    با سلام نظر بالا درست است سالها پیش من را نیز از استادی دانشگاه رد کردند و گفتند اگر می خواهی قبول شوی برو بوسنی ۶ ماه بجنگ آری الان هم در این مراکز سمپاد ۱۸ تا ۲۶ میلیون می گیرن تا بچه ها را با فرمولهای مختلف و کلک های کنگور خرفت نی کنند نثل جوجه روبات های پر ادعا تا یک بیماری دیگر را به جامعه ایران هدیه بدهند

  5. ناشناس

    اگر شما به ذات و ماهـیت جمهـورى اسلامى (شناخت ) پى ببرید
    خواهـید فهـمید که چرا ج ا مخالف پیشرفت و ترقى مردم است (امت )
    بنابراین جاى تعجب و گیج شدن نیست !!!!!!

  6. بشر

    مثل همیشه مقاله ایی روشنگرانه از آقای مصدقی. تعبیر نخبه پروری گلخانه ایی و یا به تعبیر من ویترینی کردن نخبگان برای فروش به غرب در جهت پروپاگاندا ( یاد نادیا کومانچی، قهرمان ژیمناستیک رومانیایی افتادم) ، اهداف جیم الف را مشخص می کند. البته جوانانی هم هستند که بدون کمترین امکانات و یا تحت شرایط تبعیض آمیز توانستند به مدارج بالا برسند. مانند پرفسور کوچر بیرکار که پس از پرفسور مریم میرزا خانی دومین مدال فیلدز را برای ایرانیان به ارمغان آورد. اما چون کرد است و‌چون محروم است، دستاورد او در بین مردم و روشنفکران و رسانه ها بازتابی نداشت.

  7. ساحره2

    از مساله حل کنان المپیادها چند نفر اینک از تئوریسین ها و طراحان صاحب نام جهانند؟ و یا حداقل گوشه ای از دانش بشری را گسترش داده اند؟ما فقط مسحور عناوین هستیم و بس.جالب آنکه شما خودتان سیستم آموزشی حاکم بر این مدارس را زیر سوال می برید،بعد چگونه از چنین سیستم آموزشی معیوبی چنین نتیجه ای می گیرید؟معیار و سنجه شما برای تفوق و برتری دانش آموزان این مدارس آنهم با آن سیستم آموزشی مورد نظر شما با دیگر دانش آموزان چیست؟

  8. ساحره

    جناب مصدقی بنا به گفته شما :”…هرچند دانش‌آموزان این مدارس بهره هوشی بالاتری از عموم دانش‌آموزان کشور داشتند…”. شما صرف شرکت در یک آزمون تستی و متعاقبا قبولی در آن و تحصیل در یک سیستم آموزشی پادگانی که به قول شما نوعی نگرش نخبه گرا و متوهمانه را در چنین دانش آموزانی القا می نمود به این نتیجه رسیدید که اینان تافته جدا بافته بوده اند و آی کیو آنها بسی بیشتر از عموم دانش آموزان کشور بوده.اگر دوست داشتید از نخبگانی نام ببرم که نه در المپیادهای آموزشی رژیم شرکت نمودند و نه در چنین مدارسی تحصیل ولی اینک از اسطوره های مهندسی مکانیک و هوافضای اروپا و آمریکا هستند.

  9. - 2

    یک مشت افراد عقده ای و بی سر و پا با ملاهای مامور از حوزه های علمیه برای نابودی دانشگاه ها و دست به دست هم داده اند و علم و فرهنگ و تمدن و هر انچه با نامایرانی است را نابود کرده اند .
    ملاها ساختمان خاکستری و الوده از هوای کثیف دانشگاه تهران را سالهاست که بازسازی و نوسازی و رنگ امیزی نکرده اند ولی هزاران حوزه علمیه در سراسر کشور بنا نموده اند .حفظ سوله بر پا شده برای نماز جمعه در دانشگاه تهران و دفن استخوان بازماندگان از جنگ و جاسوس پروری و گرفتن صندلی بهترین رشته ها توسط افراد سهمیه ای و….انگاه توقع دارید ارزشی برای افراد فرهیخته قائل شوند ؟!!
    اخوندها دشمن انان هستند و متاسفانه از بابت فرار مغز ها در جهان رتبه اول را داریم و……

  10. ضد انقلاب - 1

    …..( با اتحاد همه ایرانیان وطن دوست برای باز پس گرفتن ایران از فرقه تبهکار )…….
    عجب ارزوی خوب و شیرینی را در پایان مطلب بیان فرموده اید . اما مگر بین همه ایرانیان مخالف امکان اتحاد و همبستگی وجود دارد ؟ چگونه ؟
    لطفا بنویسید که ملاها چه بلایی بر سر دانشگاه های کشور از جمله دانشگاه مادر تهران اورده اند !
    بنویسید که با مدارس ماندگار دارلفنون و مروی و البرز چه کرده اند !
    بنویسید که دانشجویان خط ویژه ای و سهمیه ای کم سواد و اساتید بی سواد بسیجی از درون با دانشگاه ها چه کرده اند !
    بنویسید که دفاتر نمایندگان سید علی گدا و مراکز جاسوسی ، چه کثافت کاری در دانشگاه ها انجام میدهند !

Comments are closed.