فیروزه خطیبی (+عکس، ویدئو) روز ۲۴ ژانویه امسال فیلم «حکایت دریا» تازهترین ساخته بهمن فرمان آرا، سینماگر صاحب سبک ساکن ایران با حضور این فیلمساز در لسآنجلس به نمایش درآمد و صدها تماشاگر مشتاق توانستند در پایان اکران فیلم در جلسه پرسش و پاسخی که با حضور بهمن فرمانآرا و مارک امین تهیهکننده ایرانی سینمایهالیوود ترتیب داده شده بود شرکت کنند.
فیلم «حکایت دریا» توسط «دریچه سینما» یک نهاد پخش فیلمهای ایرانی و بینالمللی در آمریکا، کانادا، استرالیا و نیوزلاند اکران میشد. نهادی که آرمین میلادی منتقد و فیلمساز برنده جایزه ایرانی از چندی پیش با هدف بردباری از طریق درک بهتر فرهنگهای گوناگون پایهگذاری کرده است.
فیلم که یک هفته بعد در اولین دوره جشنواره فیلمهای ایرانی نیویورک در مرکز «آیافسی» در مانهاتان اکران موفقی داشت، فرصتی به وجود آورد تا دوستداران سینمای فرمانآرا در لسآنجلس نیز بتوانند در حضور این فیلمساز به تماشای آن بنشینند.
«حکایت دریا» که همزمان با سفر بهمن فرمانآرا به آمریکا مجوز اکران در داخل کشور را به دست آورد بنا به گفته این فیلمساز «محصولی از رنسانس هنر و هنرمندان ایرانی در ۴۰ سال گذشته است».
فیلم، با بازیهای درخشان فاطمه معتمد آریا، لیلا حاتمی، علی نصیریان و خود فرمان آرا در نقش شخصیت اصلی داستان، یک درام شاعرانه و روایتی است از سرخوردگیها و نومیدیهای یک نویسنده روشنفکر به عنوان نمادِ نسلی در حال گذر و غوطهور در گذشتهای که به تدریج در حال محو شدن است.
در این فیلم فرمانآرا نقش «طاهر»، یک داستاننویس سرشناس و پر ارج و قرب را بازی میکند که پس از سه سال بستری شدن در یک بیمارستان روانی به خانهاش باز میگردد. فرمانآرا که در نیمه دهه هفتاد زندگی است در نقش شخصیت اصلی فیلم بازی درخشانی ارائه میدهد و بنا به نوشته منتقد سینمایی نشریه هالیوودریپورتر– اوون گلیبرمن- «با حالتی حاکی از شرمندگی، با چشمهای آبی غمگین و چهرهای گوشتالود، تماشاگر را به یاد نسخه شیرمرد ادبی «چارلز لافتون» بازیگر قدیمی انگلیس میاندازد.» هرچند حال درونی «طاهر» اجازه نمیدهد احساساتش را در چهرهاش تماشا کنیم، اما این احساسات ژرف و غمآلود، در همه لحظات فیلم، در همان بیحرکتی و مسخشدگی، به زیبایی ابراز میشود. شخصیت «طاهر» فرمانآرا از یک خستگی و فرسودگی جهانی و حس زودآسیب و شکننده رنج میبرد که در عین حال با همه چیز و همه کس رابطهای لطیف، مهرآمیز و پر عطوفت برقرار میکند. چهره او پر از سکوت وحشتزده فردی است که انگار سالهاست به تماشای ارواح سرگردان عادت کرده است.
«طاهر» بین طرفدارانش «استاد» خوانده میشود که درواقع لقبی است که بیش از هر چیز دیگر بیانگر جایگاه در حال تغییر او در جامعهای است که با رونمایی آثار و برگزاری جلسات بزرگداشت برای او، در حقیقت قصد به حاشیه راندن او را دارد. سی سال پیش کلمه «استاد» به این معنی بود که او در نویسندگی به مرحله استادی رسیده است. اما آنچه امروز میشنویم انعکاس بار استحقاقی است که این عنوان به دوش میکشد. اینکه فردی که ما «استاد» میخوانیمش ممکن است هر آن در تصویری که از هویت، ارزش و استعداد خود دارد و در خویشتنبینی خود گم شود. در فیلم، کتاب تازهای که «طاهر» روی ماشین تحریر قدیمیاش در دست نوشتن دارد به نام «گفتگوهایی با جنون» نیز چیزی نیست جز بازتاب همان گم شدن در خود و گفتگوهایی با خود جنونزدهاش.
«طاهر» از هر جهت مردی است آشفتهحال و سرگشته. او به خاطر بیماری شدید افسردگی با رگههایی از شیزوفرنی در بیمارستان روانی بستری بوده است. حالا در حول و حوش خانهاش در کنار دریا، با همان سرگشتگی قدم میزند و ناگهان با یک دوست قدیمی(با بازی علی نصیریان) روبرو میشود و از گفتگوی گرم و صمیمی و زندهای با او لذت میبرد. لحظاتی بعد تماشاگر متوجه میشود که این دوست قدیمی کسی جز هوشنگ گلشیری نیست که ۱۷ سال پیش از آن درگذشته است. از سوی دیگر زندگی زناشویی «طاهر» هم جنبههای تلخی پیدا کرده است. او به مدت ۳۵ سال با «ژاله» (با بازی فاطمه معتمدآریا) زنی دوراندیش، با تدبیر و ملاحظهکار زندگی کرده است. زنی که توانسته با همان رفتار آرام و بیکنش چون صخرهای استوار نقش حامی و پشتیبان را برایش ایفا کند. اما در این مرحله از زندگی، ژاله هم دیگر تحمل دردسرهای ناشی از خودبزرگبینی او را ندارد. بعد از سه سال عادت به تنهایی و بدون «طاهر» بودن، ژاله خواهان جدایی است.
درهمین شرایط حاد است که ناگهان «پروانه»، دختر بهترین دوست ژاله (با بازی لیلا حاتمی)، وارد زندگی آنها میشود تا راز مهمی را با این دو در میان بگذارد.
افسردگی، پریشانی، خوابگردی، کابوسهای شبانه با حضور ارواح خبیثه، توهمات بیداری و جنگهای خانگی، همه و همه فیلم «حکایت دریا» را به حواشی قلمرو فیلمهایی از نوع سینمای اینگمار برگمن میکشاند. کارگردانی که به گفته خود بهمن فرمانآرا، در طول دوران فیلمسازی الهامبخش او بوده است: «اینگمار برگمن کارگردان سوئدی و الیور استون فیلمساز آمریکایی راهنمایان بزرگی برای من در روایت داستان افراد و مسائل مرتبط با جنبههای اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی به شکلی جذابتر بوده است.»
فیلمهای اینگمار برگمن به شیوه سوئدی، رو در رو و بیتعارف، دردهای بشری را تا مغز استخوان به نمایش میگذارد اما فیلم «حکایت دریا» فریادی است که از درون یک سکوت دردناک شنیده میشود. مجموعهای است از دیالوگهای آرام از دهان بازیگرانی با چهرههایی مسخ شده و شبحمانند. همین سکوت دردناک نشانه گویایی است از عمق آشوب و دگرگونیهایی که با وسعت بیشتری در سطح جامعه امروز ایران وجود دارد.
«حکایت دریا» که به روال معمول فیلمهای ایرانی سرشار از معانی نهفته و نمادین از شرایط اجتماعی– سیاسی روز است، بیش از هر چیز به خاطر ارتباطی که میان جهان اکنون و روح گذشتهای در حال فراموشی برقرار کرده مورد توجه قرار میگیرد. همه چیز در این فیلم در حال پایان گرفتن است، از زندگی زناشویی «ژاله» و «طاهر» گرفته، تا نوع هنر و هنرمندی که «طاهر» نماد آن است، دیدگاههای دگرگون شده دیگران نسبت به هنرمندان، شیوههای هنری یک دوران بخصوص و حتی نوع خاص زندگی به عنوان یک هنرمند، همه و همه در حال یک افول ناگزیر است. حتی «امیر»، یکی از شاگردان سابق «طاهر» (با بازی صابر آبر)، که ناگهان جلوی در خانه او ظاهر شده است نیز نمادیست از نسلی که از آینده خود محروم شده است.
در فیلم، شبح هراسانگیز «طلاق» واقعیتی است که در اغلب فیلمهای اخیر سینمای ایران و اثرات آن بر جامعه امروز کشور روبرو میشویم. در «حکایت دریا» ناخشنودی شخصیت «ژاله» از زندگی با «طاهر» بیش از هر چیز، چهره متحول شده زن ایرانی را به نمایش میگذارد. حرکتی که به آرامی آغاز شده و کمکم به یک زلزله تبدیل میشود. بازی فاطمه معتمد آریا، هم برآشفته، جوشان و خروشان است وهم موشکافانه و دقیق. نگاه گرم «ژاله»ای که او در فیلم ارائه میدهد، در چند لحظه کوتاه به خیرگی یخزده و وحشتبار خواری و تحقیر تبدیل میشود. با این همه هنوز هم نگاهیست بسیار زیرکانهتر از آنکه «طاهر» بتواند به آن پی ببرد.
«حکایت دریا» مرثیهای است بر لبه شکافی ژرف، مغاکی با ژرفایی سنجشناپذیر. صحنههای فیلم در کنار دریا، سرشار از رنگهای آبی و خاکستری با سینماتوگرافی زیبای فرشاد محمدی است و موسیقی پیمان یزدانیان ملودی رومانتیک و حزنآوری است که در همه لحظات فیلم شگفتی میآفریند. فیلم، نویسندهای چون «طاهر» از نسلی از نویسندگان و هنرمندان چون او را به نمایش میگذارد تا به این واقعیت اشاره کند که «این ایرانی است که دیگر نیست و هرگز دوباره نخواهد بود.» شاید هم سئوالی که فیلم مطرح میکند این است: «بعد از این نسل چه خواهد شد؟»
در بخش پرسش و پاسخ فرمانآرا به تماشاگران گفت که فیلمش را بر اساس جنبشهای اعتراضی انتخابات دزدیده شده دوران دوم رئیس جمهوری احمدینژاد نوشته و قهرمان داستان او هم از پریشانخاطریهای تحملناپذیر ناشی از این رویداد کارش به جنون و آسایشگاه روانی میکشد. در این فیلم بخصوص عاملی به نام سانسور کمک کرد که من بخشی از دیالوگهای مربوط به دوران آن وقایع را در فیلم تغییر بدهم و آنچه را میخواستم واضح و آشکار بگویم به شکل کنونی بیان کنم که در هر حال هر دو از یک واقعیت سرچشمه میگیرند.»
کمی پیش از آن و هنگامی که مارک امین از کارگردان فیلمهای «بوی کافور، عطریاس» و «خانهای روی آب» پرسید که چرا فیلمی که قرار بود یک کمدی رمانتیک و شیرین باشد به شکل یک تریلر روانی درآمده، بهمن فرمانآرا پاسخ داد: «هر وقت این سئوال را از من میپرسند میگویم شما یک چیز شیرین در ایران به من نشان بدهید تا من هم بتوانم بر اساس آن فیلمی رمانتیک و شیرین بسازم.»
نام درست آن بازیگر بیادماندی « چارلز لوتون» است ، نه چارلز لافتون. محض اطلاع عرض شد و نه فضل فروشی
«همین سکوت دردناک نشانه گویایی است از عمق آشوب و دگرگونیهایی که با وسعت بیشتری در سطح جامعه امروز ایران وجود دارد.»
چه تعبیر بی معنایی! کجای این جامعه چنین «نویسنده-بورژوا»های چاق و چله و اتو کشده ای دارد؟ نویسنده و مترجم و ناشر این مملکت با تیراژ کتاب ۵۰۰ نسخه و کاغذِ بندی ۳۰۰ هزارتومن چگونه مثل این آقا «طاهرِ» خورده و چریده و خونسرد زندگی تواند کرد؟
به نظر می رسد نه حضرات سلبریتی و نه نویسنده ی این مقاله مردم ایران را نمی شناسند و درد ایشان را نمی دانند.
پی نوشت: حضرت آقای فرمان آرا لطفاً سعی نکنید مثل «روی اندرسون» فیلم بسازید، از شما برنمی آید. وقتتان را بگذارید و چند تا فیلم ببینید آموزنده تر خواهد بود.
ای کاش نویسندگان خبره کیهان لندن عکس های هنربندان ایران در دهه زجر و جشن جشنواره ای این هنربندان را بر روی فرش قرمز هالیوودی چاپ میکردند تا به عنوان سند برای آیندگان بماند که این گروه که وجدان را فراموش کرده اند چطور بر روی خون آنهمه جوان و آنهمه زندانی و آنهمه شکنجه شده و آنهمه گرسنه و آنهمه فقیر و کودکان بی پناه تحت تجاوز که به صورت فرش قرمز پهن شده رژه میروند و چسی می آیند . این لینک فروش استخوان خالی گشت در فروشگاه رفاه ارومیه هست البته در پایان صفحه است :
https://www.peykeiran.com/%28X%281%29S%280e1eqk4vnfpb351sp3hoyi%29%29/Content.aspx?ID=175429
با اجازه ! «خوشبخت آنکه ( ُکره خر ) آمد الاغ رفت . سنین مختلف دوران زندگی را رعایت فرمائید
بهمن فرمان آرا و دیگر سلبریتهای حکومتی نظیر اصغر فرهادی، رخشان بنی اعتماد، کیانوش عیاری،کیهان کلهر و غیره سفیران فرهنگی خلافت شیعه هستند و همواره پای ثابت بیانیه های شداد و غلاظ بر ضد اقدامات محدود کننده آمریکا می باشند. مسلما تاثیر آنها بر افکار عمومی بسیار بیشتر از تاثیر بنگاههای تبلیغاتی و فرهنگی حکومتی است. نمونه اش همین گزارش در مورد استقبال برون مرز نشینان از فیلمهای اوست. اشتباه است اگر تصور کنیم که خلافت شیعه از مشتی آخوند شپشو، پاسداران مفنگی و بسیجیان ساندیس خور تشکیل شده است. سران و نخبگان بورژوازی شیعه نیز از عناصر این نظام جهل و جور و جنایت هستند.
هیچ علاقه ای به کارهای ایشون ندارم. و ایشون رو کارگردان خوب و خلاقی نمیدونم.