یوسف مصدقی – دوشنبه گذشته مصادف با ۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۷ خورشیدی، مراسم تودیع و معارفه رؤسای سابق و لاحق قوه قضائیه جمهوری اسلامی برگزار شد و سید ابراهیم رئیسالساداتی (رئیسی)، مسند قاضیالقضاتی را رسما از شیخ صادق لاریجانی تحویل گرفت. شک نیست که این جابجایی، در چشم هر صاحب شعوری، حکم تعویض پالانِ فرقه تبهکار را دارد و هیچ آدم عاقلی به این امید نمیبندد که نشستنِ یک سیدِ آدمخوار به جای یک جانیِ زمینخوار موجب خشک شدنِ ریشه فساد در دستگاه قضای این حکومت سراسر فساد شود.
یک روز پس از این مراسم شوم، ابراهیم رئیسی با از میدان بِدَرکردنِ صادق لاریجانی، مسند نیابت رئیس مجلس خبرگان را نیز اشغال کرد تا حلاوت پیروزیهایش در روزهای پایانی سال جاری، در کام سرسپردگانش بیشتر شود. حالیه، قیافه جماعتی که کمتر از دو سال پیش با ثبت تصاویر انگشتهای بنفششان، مرزهای بلاهت را بازتعریف کردند، دیدن دارد. این روزها، علی خامنهای و ابراهیم رئیسی (این دو سید خراسانی) با نیش باز و انگشتِ افراشته، آن بخش از مردم فهیمِ انگشتبنفشِ ایران را مورد تفقد قرار داده و نوید سالی پر «تَکرار» را به آنها میدهند. به قول ایرجمیرزا:
در ایران تا بُوَد ملا و مفتی
به روز بدتر از این هم بیفتی
آنچه در این میان موجب خنده و صدالبته ایجاد انزجارِ همزمان شد، بوقلمونصفتی و تذبذب شگفتانگیز بیشینه اصلاحطلبان/ استمرارطلبان دلبسته نظام است که جملگی قلمرو وقاحت را در نوردیده و در خاراندن پاچه رئیس جدید قوه قضائیه از یکدیگر سبقت گرفتهاند. این استمرارطلبان، همان کسانی هستند که در اردیبهشت ۹۶ «خلق قهرمان ایران» را از ریاستجمهوری ابراهیم رئیسی میترساندند اما امروز لب به ستایش او گشودهاند. لُب کلام همه این جماعت چاپلوس این است که چون ابراهیم رئیسی همواره در دستگاه قضا مشغول بوده و از جیک و پوک این قوه با خبر است، برخلاف رؤسای قبلی که تا زمان انتصاب هیچ سابقه قضایی نداشتند، میتواند به سرعت عنان اختیار این قوه را به دست گرفته و با کمترین تأخیر، در این عرصه به نظام خدمت کند. این چنین استدلالی به آن میماند که وجود شکنجهگر مجرب را نعمتی در حق زندانی بدانیم زیرا با ظرافت بیشتری به زجرکش کردنِ قربانی میپردازد و بهرهوریِ عمل شکنجه را بالا میبرد.
چنین مهملبافیهایی تنها از مغز علیل فلان وکیلِ افیونیِ استمرارطلب و بهمان آخوند سیاهنامه اصلاحطلب بر میآید که در اتحاد با یک مشت بهاصطلاح روزنامهنگارِ آدمفروش، برای رئیس جدید دستگاه قضا دم تکان بدهند تا شاید در ایام آتی تکه استخوانی از خوانِ یغمای آلوده به خونِ بیدادگاهِ فرقه تبهکار، نصیبشان شود.
شک نیست که این تازه اول مهمانی است. نگارنده تردید ندارد که شکنجهگر مجربی که بر مسند قاضیالقضاتی تکیه زده، به پشتگرمی چکمهپوشان حامیاش، به زودی به کمتر از شراکت در مقام ولایت فقیه راضی نخواهد شد. دیر نیست که آستانبوسی حسن روحانی را بر درگاه دومین سید خراسانی ببینیم و پشتِ دو تای سید محمد خاتمی را نظاره کنیم که برای جفت کردنِ نعلین ابراهیم رئیسی پیشانی به خاک نزدیک میکند.
از ذکر مصیبت بالا که بگذریم، بهانه این مقاله اشاره به این واقعیت است که روز معارفه ابراهیم رئیسی (۲۰ اسفند ماه ۱۳۹۷) مصادف با هفتاد و سومین سالگرد قتل فجیعِ جاودانیاد احمد کسروی تبریزی به دست اوباش «فدائیان اسلام» در کاخ دادگستری تهران بود.
روز بیستم اسفند ۱۳۲۴ خورشیدی، برادران امامی (سیدمحمد و سیدحسین) همراه دیگر نوچههای چاقوکشِ سیدمجتبی میرلوحی (نواب صفوی) اللهاکبرگویان، کسروی و منشیاش (حدادپور) را در اتاق بازپرس (بلیغ) گلولهباران و کاردآجین کردند. پیکر بیجان کسروی و حدادپور، ساعتها به همان وضع در اتاق بازپرس ماند و سپس بدون طی تشریفات به پزشکی قانونی برده شد. کوتاه مدتی پس از آن، چون هواخواهان «فدائیان اسلام» تهدید به حمله و آتش زدن ساختمان دادگستری و پزشکی قانونی کردند، هر دو پیکر، مخفیانه در نقطهای نامعلوم حوالی امامزاده قاسم به خاک سپرده شدند.
کسروی نمونه دگراندیشیِ فرهیخته و دردمندِ ایران نوین و پرورده دوران انقلاب مشروطه و پختهشده عصر درخشان رضاشاه پهلوی بود. او از طلبگی مدرسه طالبیه تا دانشآموزی و آموزگاری مدرسه آمریکایی تبریز، از آوارگی و خودآموزیِ زبانهای مختلف در باکو و تفلیس تا ایرانگردی و تاریخنگاری در ایام فترت و تنگدستی، از قضاوت و وکالت در تبریز، زنجان، مازندران، خوزستان و تهران تا روزنامهنگاری و پژوهش در سالهای پختگی، همواره دانایی و روشنگری پیشه کرد و با سلاح خرد و دانش به جنگ خرافه و جهل رفت.
عقاید متفاوت و گاه افراطی کسروی درباره زبانشناسی، شعر، صوفیگری، آیین بهایی، نقد فرنگیمآبی، مقام زن و نهاد خانواده و به ویژه شیعهگری موجب شده بود که دامنه دشمنان او را طیف وسیعی از عوام و خواص ایرانیان شامل شود. البته باید به این نکته اشاره کرد که از میان تمام آیینها، ادیان- یا به بیان خودِ کسروی «کیش»ها- و مذاهبی که مورد نقد او قرار گرفتند، تنها هواخواهان کیش شیعه بودند که بنا به سنت اسلام و سیره پیامبر و ائمه شیعه پاسخِ سخن را با دَم تیغ دادند و خون این منتقدِ دگراندیش را ریختند.
سازشناپذیری و صراحت کسروی در نبرد با خرافات مذهبی موجب شده بود که جز عدهای قلیل از هواخواهان و یارانش، بیشینه دانشوران و اهل قلم آن دوران، همچون باقی جامعه محافظهکار و مذهبی ایران، از او و اندیشههایش دوری کنند و گاه حتی در طرد و تکفیر او سخن بگویند و قلم بزنند. اکثریت رجال سیاسی و فرهنگی آن زمان، در برابر فاجعه ترور کسروی یا سکوت پیشه کردند و یا به حمایت از قاتلین او پرداختند. اندکی بعد از این جنایت هولناک، قاتلین کسروی با فشار مراجع شیعه و بازاریان محتکر و نزولخوار قم و تهران، با سلام و صلوات، بدون محاکمه از زندان آزاد شدند و به میان امت اسلام بازگشتند. قتل کسروی، لکه ننگی پاک نشدنی بر دامان تاریخ معاصر ایران است.
شوربختانه، همین همدلی، مماشات یا سکوتِ خواص و دانایان در باب قاتلان کسروی، موجب شد که بازار خشونت و جنایت وابسته به اسلامِ سیاسی میان عامه مردم رونق پیدا کند و جانیِ جاهلی چون نواب صفوی و دار و دسته آدمکشاش جسارت پیدا کنند تا به ترورهای دیگری هم دست بزنند. این گروه جنایتکار ظرف چند سال دو نخستوزیر، یک وزیر دربار و یک وزیر خارجه را ترور کردند. بخشی از این ترورها منجر به قتل شد و برخی دیگر نافرجام ماند. سالها بعد، وارثانِ فکری «فدائیان اسلام» یعنی «هیأتهای مؤتلفه اسلامی» (حزب مؤتلفه فعلی) یک نخستوزیر دیگر را هم به قتل رساندند و شرارتهای دیگری را هم تا زمان انقلاب ۵۷ مرتکب شدند.
پس از انقلاب نکبتبار ۱۳۵۷، وارثان ِفکری و نوچههای قاتلان کسروی، دستگاه دادگستری ایران را- که در دوران رضاشاه با پایمردی علیاکبر داور و به مدد امثال احمد کسروی بنیاد نهاده شده بود- قبضه کردند و نام «قوه قضائیه» بر آن نهادند. این چنین بود که جانوران خونخواری از قماش صادق خلخالی و اسدالله لاجوردی در قوه قضائیه منصب قضاوت و دادستانی گرفتند و از هیچ جنایتی در حق دگراندیشان و دیگر مخالفین جمهوری اسلامی فروگذار نکردند. در واقع، انقلاب ۵۷ به تروریستها منصب قضاوت داد و آدمکشیِ عقیدتی را قانونی کرد. این آدمکشیِ قانونی، با تدوین قانون مجازات اسلامی و جذب طلابِ لُمعهخوانِ لایَشعُر برای منصب قضاوت، در دستگاه قضای جمهوری اسلامی نهادینه شد.
هر چند فجایع دوران چهل ساله جمهوری اسلامی از حدّ شمارش بیرون است، اما به گمان نگارنده- که خود بخشی از جوانیاش را در ایران به حرفه وکالت دادگستری گذرانده- بزرگترین فاجعه دوران جمهوری اسلامی، برانداختن دادگستری پاکیزه و سکولار دوران پهلوی و بازگشت شریعت به دستگاه قضا و حضور آخوندهای فاسد شیعه در مقام قضاوت بود.
علی خامنهای سالها پیش از رهبر شدن، از ارادتش به نواب صفوی سخن گفته و او را حتی پیش و بیش از روحالله خمینی، دلیل علاقهاش به اسلام سیاسی دانسته است (دقیقه ۱۰ تا ۱۲ فیلم، در مورد تأیید قتل کسروی از دقیقه ۲۱ تا ۲۴).
بد نیست در اینجا یادآوری شود که سیدابراهیم رئیسی- که در سالهای اخیر از نزدیکترین افراد فرقه تبهکار به خامنهای و شاگرد درس خارج فقه او بوده است- از نوزده سالگی در مقام معاون دادستان، زیر دست وارثان فکری نواب صفوی از جمله اسدالله لاجوردی پرورش یافته است. او پلههای ترقی در دستگاه فاسد قضایی جمهوری اسلامی را – تا همین امروز که به بالاترین مقام قضایی جمهوری اسلامی رسیده- با همین میراث آلوده به خون طی کرده است.
به گمان صاحب این صفحهکلید، تقارن روز معارفه ابراهیم رئیسی با سالگرد قتل احمد کسروی به هیچ روی اتفاقی نیست. فرقه تبهکار اشغالگر ایران با انتخاب این روز برای شروع کار رئیس جدید قوه قضائیه، به وجهی نمادین این پیام را به دگراندیشان میفرستد که وارثین فکری نواب صفوی و آدمکشان و جانیان پیرو او، همچنان در قدرتند و آمادهاند تا مخالفان مافیای مذهبی حاکم را به سنت «فدائیان اسلام» به قتل برسانند.
هر چند آرامگاه جسم کسروی همچون بسیاری دیگر از دگراندیشانِ مقتول طول تاریخ ایران، نامعلوم است اما آثار ارجمند و روشنگر او، با وجود سانسور و سرکوب، روز به روز بیشتر مورد توجه و رجوع مردم خردمند و تشنه دانایی قرار میگیرند و کتابهای او از «تاریخ مشروطه ایران» تا «شیعهگری»، جایگاهی والا در تاریخ و فرهنگ معاصر ایران دارند.
برخلاف کسروی، محل گور نواب صفوی معلوم است اما از نواب صفوی هیچ اثری جز خاطره یک مشت جنایت و آدمکشی بر جا نمانده است. این جنایتکار را پس از اعدامش، نخست در قبرستان مسگرآباد دفن کردند. پس از چندی، با اینکه نبش قبر مسلمانان جایز نیست، هواخواهانش با اجازه مرعشینجفی جنازه او را به قم منتقل کردند و در قبرستان وادیالسلام به خاک سپردند.
چند سالی است که تبهکاران حاکم، روی قبر نواب صفوی، قُبّه و بارگاه مسخرهای نیز ساختهاند درست به همان بیهویتی و بیشخصیتی صاحبش. شک نیست که بُقعه بدشکل او، دیر زمانی بر پا نخواهد ماند همچنانکه برآمدنِ میراثدارِ بیهویت او یعنی سید ابراهیم رئیسی نیز دولتِ مُستَعجِل است.
سوالی که مطرح است خیا بانی به نام منفو ر نواب صفوی در تهران دوره پهلوی دوم چه میکند .
ابوالقاسم کاشانی گفت که توان آن را دارد که ارتشی یک میلیونی متشکل از افرادی مانند سید حسین امامی – عضو جمعیت فدائیان اسلام و قاتل عبدالحسین هژیر (وزیر دربار) و احمد کسروی (پژوهشگر و حقوقدان) – تأسیس بکند “تا ایران را از شر همه خائنان و دزدانی که بر آن حکومت میکنند نجات بدهد.!!”
لوی هندرسون، سفیر آمریکا در تهران، پیش از کودتا به دیدار ابوالقاسم کاشانی میرفت!
روحانی متنفذ حدود سه سال پیش از کودتا، در یکی از دیدارهای خود با مقامات سفارت در تهران، خواهان کمک مالی سری آمریکا شده بود. بنا بر یک سند آرشیو ملی ایالات متحده، ابوالقاسم کاشانی در روز ۱۸ ژوئن سال ۱۹۵۰ میلادی (۲۸ خرداد ۱۳۲۹) طی دیداری با یک دیپلمات آمریکایی (جرالد دوهر) خواهان دریافت کمک سری آمریکا شده – کمکی که معتقد بود “میتواند او را به قویترین نیرو در خاورمیانه در برابر گسترش نفوذ شوروی کمونیستی تبدیل کند.”
جناب حمید ، کسروی به اعتقاد کسی توهین نمیکرد ، آن مرد خردمند ومیهن پرست عیبهای سیستم تمامیت خواهی را که نام «دین» روی خودش گذاشته است بر میشمرد و مردم میهن خودش را از خطرات پیروی کور کورانهٔ آن آگاه میکرد ؛ چون بنا به اندرز پارسی :
اگربینی که نا بینا بچاه است ولی خاموش بنشینی ، گناه است
جناب نویسنده فرقی بین افراطیان وجود ندارد کسروی دم ازخرد میزد ولی توهین به عقاید غیرخودش که نه تنها خردمندانه نیست بلکه بسیارمضرهم است اگردگراندیشی توهین به عقاید دیگران است لزومی به چنین دگراندیشی نیست
چکیده کامل و مانع بود (به قول اهل فضل) و شبیه به یک فیلم درسینما تکه ای از زندگی مردم غرق در جهل و ریا را نشان می دهد و می گوید که انسان والا و پیش آهنگی مثل احمد کسروی چگونه به قتل رسید ولی این تکه ازمتن برایم تازه بود:
(به گمان صاحب این صفحهکلید، تقارن روز معارفه ابراهیم رئیسی با سالگرد قتل احمد کسروی به هیچ روی اتفاقی نیست. فرقه تبهکار اشغالگر ایران با انتخاب این روز برای شروع کار رئیس جدید قوه قضائیه، به وجهی نمادین این پیام را به دگراندیشان میفرستد که وارثین فکری نواب صفوی و آدمکشان و جانیان پیرو او، همچنان در قدرتند و آمادهاند تا مخالفان مافیای مذهبی حاکم را به سنت «فدائیان اسلام» به قتل برسانند.)
با توجه به خدمات ارزشمند خاندان پهلوی در خروج ایران از منجلاب قرون تاریک، بنظرم مهمترین اهمال و شاید اشتباه پهلوی دوم معطوف به برخی عوامل از جمله : تاکید بر هویت شیعی، جولان دادن به روشنفکران دینی، مماشات با جهادیستهای شیعی، مرکز گرایی سیاسی و فرهنگی، توجه به شهرهای هلال شیعه واقع در حاشیه کویر به قیمت نادیده گرفتن دیگر مناطق وفرهنگها، وجود رانت نفتی و فرهنگی برای طبقه نوظهور بورژوازی شیعه و دیگر عوامل می باشند که نهایتا منجر به قیام آن طبقه رانتی و واپسگرا برای برقراری خلافت شیعه و استمرار نکبت و فلاکت و سرکوب و جهل و جور و جنایت شد.
کسروی ۷۰ ۸۰ سال پیش گفت:
مردم ایران یک حکومت به آخوند ها بدهکارند.
با این جمله شما میفهمید که کسروی چه جور آدمی بوده.
درگذشته هیج شخصیت یا گروهی نمیتوانست از اسلام انتقاد کند تا به امروز که خود اسلام گرایان چنان ضربه کشندهای به اسلام وارد کرده اند که دیگر چیزی برای گفتن در ایران ندارد. خون این اشخاص بیهوده نبوده.