نمایش تکنفره موزیکال و مولتی مدیای «شب بود، بیابان بود… فرخزاد بود» نوشته فیروزه خطیبی نویسنده، نمایشنامهنویس، کارگردان و بازیگر تئاتر، نتیجه همکاریهای چند ماهه او با سعید محمدی خواننده، نوازنده و آهنگساز ساکن لسآنجلس است. این نمایش بر اساس ماجراهای واقعی آشنایی و دوستی چندین ساله سعید محمدی با فریدون فرخزاد، زندگی و همکاریهای هنری چندین ساله این دو هنرمند، از جمله اجرای کنسرتهای ملی- میهنی با این هنرمند فقید، اواخر ماه ژوئن امسال در لسآنجلس به روی صحنه تئاتر خواهد رفت.
این نمایش نخستین تجربه بازیگری سعید محمدی محسوب میشود که با سالها اجرای موسیقی روی صحنه اینبار، یک پرفورمنس تئاتری کمنظیر را در ابعادی تازه همراه با نوازندگی و خوانندگی به اجرا میگذارد.
سعید محمدی میگوید او نیز مانند بسیاری دیگر از هنرمندان همواره مایل بوده است تا خاطرات و سرگذشت زندگی هنری خود را به نگارش درآورد: «این سفر هنری که از روز اول آشنایی با شادروان فریدون فرخزاد کلیک خورد، بعد از بیش از ۷ سال دوستی و همکاری هنری، دستگیری و زندان، تبعید اجباری و اجرای کنسرتهای ملی– میهنی بر صحنههای اروپا و آمریکا، بالاخره روزی در یکی از خیابانهای لندن، منجر به جدایی ابدی شد.»
سعید محمدی میگوید به احترام و بر اساس احساس مسئولیتی که در قبال زندهیاد فریدون فرخزاد دارد، همچنین احساس مسئولیت در قبال مردم و تاریخ معاصر هنرمندان در تبعید و کسانی که به موسیقی و هنر او حسن نظر دارند تصمیم گرفته است سرنوشت هنری خود را در فرم تئاتری که در آن بتوان از موسیقی که حرفه اصلی اوست نیز بهره گرفته شود بیان کند: «این مسائلی است که در طول سالها همواره برای بسیاری به عنوان سئوالهای بیجواب مطرح بوده و خود من هم با این سئوالها روبرو بودهام. اما نه من و نه زندهیاد فریدون فرخزاد هرگز یا جرأت و یا فرصت جوابگویی و روشنگری در این مورد را نداشتهایم. به همین جهت امروز که بیش از ۴۰ سال از آن روزها میگذرد به این نتیجه رسیدم که باید حرف را زد و حقایق را گفت.»
سعید محمدی میگوید: «از فیروزه خطیبی، دوست قدیم خانوادگی ما، که نویسنده و روزنامهنگاری است که در حیطه تئاتر در تبعید هم فعالیتهای درخشانی داشته برای نگارش خاطراتم کمک خواستم. بعد از شور و مشورتی چند هفتهای بالاخره به توصیه و با پیشنهاد فیروزه، داستان من از فرم کتاب خاطرات، به یک نمایشنامه تغییر شکل داد. یعنی من داستانم را گفتم و نوشتم و او با قلم کارشناسانهاش، داستان حقیقی مرا تبدیل به نمایشنامهای جذاب کرد.»
فیروزه خطیبی نویسنده و کارگردان نمایش «شب بود، بیابان بود… فرخزاد بود» در این زمینه میگوید: «سعید را از اولین سالهای بعد از انقلاب ، از نیویورک و از زمانی که به همراه زندهیاد فرخزاد برای اجرای کنسرتهای سیاسی به این شهر آمده بودند میشناسم. این دو هنرمند در آن زمان در همسایگی خانه پدر و مادرم پرویز و زینت خطیبی زندگی میکردند و با وجود مشکلات و مشقاتی که ترک ایران و مهاجرت ناخواسته برای آنها به وجود آورده بود، ازطریق اجرای کنسرتهای بزرگ ملی- میهنی در تالارهایی چون «کارنگی هال» نیویورک، همه نیروی خود را در راه مبارزه با رژیم اسلامی ایران صرف میکردند. همانطور که میدانید در آن زمان یعنی دو سه سال اول بعد از انقلاب، زمانی که مخالفان رژیم در شهرهای مختلف دنیا ترور میشدند، حتی انتقاد از جمهوری اسلامی بینهایت خطرناک بود و به شجاعت و شهامت خاصی نیاز داشت. شجاعت و شهامتی که بعدها فرخزاد با جان خود و سعید محمدی با وقفه در پیشرفت کارهای هنری بهای گرانی برای آن پرداختند.»
فیروزه خطیبی ادامه میدهد: «در سالهای زندگی درلسآنجلس، در زمان حیات پدرم، پرویز خطیبی، دوستی ما با سعید محمدی همچنان ادامه داشت و همین اواخربود که ضمن ملاقاتی با وی صحبت نوشتن کتابی از خاطرات او از دوران زندگی و کار با فریدون فرخزاد پیش آمد. وقتی بخشی از این ماجراهای شگفتآور را از دهان سعید شنیدم، طرز بیانش، نوع تفکر و هوشیاریاش نسبت به وقایعی که بر او گذشته بود برایم جذابیت خاصی پیدا کرد. بهخصوص که لابلای این حرفها همه جا صحبت ازعشق او به موسیقی و خوانندگی بود و فکر کردم بهترین راه ارائه این داستان واقعی، و احساساتی که در آن نهفته است، یک نمایش موزیکال است که در آن هم سعید حضوردارد و هم فریدون فرخزاد و هم موسیقی، همان عاملی که این دو را برسر راه یکدیگر قرار داد.»
نمایش «شب بود، بیابان بود… فرخزاد بود» که مراحل پایانی تمرینها را میگذراند، نخستین تجربه بازیگری سعید محمدی است که ابعاد تازهای از شخصیت و هنر او را نیز به نمایش میگذارد. فیروزه خطیبی در این مورد میگوید: «سعید محمدی با صحنه بیگانه نیست و مسلما به خاطر شناخت و دوستی نزدیکی که با فریدون فرخزاد داشته است، از هر جهت صالحترین و بهترین روایتگر و روشنگر داستان این نمایش محسوب میشود.»