بهجت امید – «مکثی کرد و بعد با لحنی مطمئن گفت: ‘مرگ، شدن است. از حالت انسانی خود به ماده دیگری تبدیل شدن است.’» این یکی از باورهای عتیق رحیمی، نویسنده افغان است که با آن کتاب ۲۲۶ صفحهای «ادبیات و حقیقت» از نیلوفر دُهنی، به پایان میرسد. آنچه در این جستار در ذهن خوانندهای که ۹ فصل کتاب را به دقت خوانده، حک میشود، نه عقیده او به زندگی پس از مرگ است که میتواند احتمالا با آن موافق نباشد، بلکه «لحن مطمئن» رحیمی است که در اکثر دیدگاهها و نظرات او در تمام فصول کتاب، موج میزند. اغلب جملههای رحیمی با فعل امری «ببینید» آغاز میشود. او میکوشد با استفاده از این تکیه کلام، تمرکز تام و تمام شنونده را به کُنه مطالب، استدلالها و عقاید راسخ خود جلب کند.
آغازی بیمقدمه
دُهنی برای هر یک از فصلهای کتاب که «درباره آثار ادبی و سینمایی عتیق رحیمی» نوشته، عنوانهای زیر را انتخاب کرده است: «کلمههای وحشت و اختناق»، «برادران دشمن»، «قورباغه ته چاه»، «نویسنده و سناریست سرگردان»، «از ادبیات تا حقیقت»، «تا وقتی که خوابت عین بیداری نشده، نخواب»، «در سرمنشاء جهان»، «گسستگی فرهنگی در رستوران پاریسی» و «هیچ».
نخستین فصل با عنوان «کلمههای وحشت و اختناق»، داستانی کوتاه از عتیق رحیمی است که کتاب بدون مقدمه و پیشگفتار با آن آغاز میشود. در ادامه، نیلوفر دُهنی زندگی دوران نوجوانی نویسنده در افغانستان، سفر او به هند، بازگشت به زادگاه و سپس مهاجرت به فرانسه را به تصویر میکشد. این بخش با شرحی درباره چگونگی آغاز فعالیتهای ادبی- سینمایی رحیمی که به دریافت جایزه گنکور میانجامد، پایان میگیرد. معرفی و نقد کتابها و فیلمهای او که با ارزیابیهای منتقدین فرانسوی- ایرانی، همچنین نظرات همکاران رحیمی نسبت به فعالیتهای هنری او همراه است، از فصل سوم (ص ۵۵) کتاب آغاز میشود.
دستمایههای فصول
موضوعها و مقولههایی که در هر بخش مورد بحث قرار میگیرند، بسیار متنوع و در برخی موارد بدون رعایت انسجام و منطق درونی آن دنبال میشوند. به عنوان مثال در فصل «از ادبیات تا حقیقت» که ۲۴ صفحه است و نام کتاب را هم بر خود دارد، درباره موضوعهایی چون سوژه و رفرنس (ارجاع) در ادبیات، مکتبهای گوناگون، تعهد در هنر، «نظریهپردازان کُنش کلامی»، اسطوره در شعر و ادبیات، تاریخچه شکلگیری روانشناسی، ماتریالیسم، مذاهب ابراهیمی، تئوریهای فروید، کارهای پروست، مارگریت دوراس، سلین، آلبر کامو و چندین نویسنده و مورد دیگر گفتگو شده است. این تکثر موضوعی که در کتاب به عنوان «از این شاخه به آن شاخه» پریدن مطرح شده، شاید از ذهن پرتکاپوی رحیمی سرچشمه بگیرد، ولی به هر حال از ظرفیت راهیابی به ژرفای این و آن اندیشه یا ایده میکاهد. این نکته به ویژه در فصلی که به معرفی و نقد کارهای رحیمی اختصاص داده شده و «نویسنده و سناریست سرگردان» عنوان گرفته، برجسته شده است.
با اینحال نیلوفر دُهنی موفق شده با استفاده از شگردهای ادبی و شرح مینیمالیستی حالات و رویدادها، از کلاف سردرگم فکرها و ارجاعات، تفسیرها و تعبیرها، باورها و پندارها، مجموعهای قابل تأویل و تأمل تنظیم کند. او همچنین توانسته با وجود نظر تاییدآمیز و گاه شیفتهوار خود نسبت به کارهای عتیق رحیمی، اینجا و آنجا از آن فاصله بگیرد و در گفتگوها، با طرح انتقادها و ارزیابیهای منفی صاحبنظران ادبی دیگر، او را به چالش بکشد.
علامت سئوالهای گمشده
تصویری که در پایان کتاب از این هنرمند ۵۷ ساله در ذهن خواننده شکل میگیرد، نگارهی نویسنده- سینماگری است که در شانزده سالگی در سفری به هندوستان به جوهر حقیقت و راز زندگی که «رهایش باشد» پی برده و از آن زمان تا کنون میکوشد آن را به فلسفهی زندگی خود بدل کند. او در چارچوب فعالیتهای هنری- تحصیلیاش، مطالعات فراوانی در زمینههای گوناگون انجام داده، بر این اساس به نظرات تام و تمامی در همهی زمینههای ادبی، هنری، زیباییشناسانه، اجتماعی، سیاسی، روانشناسانه… دست یافته و آنها را نیز همواره با «لحنی مطمئن» ابراز میکند. به نظر میرسد که اکنون در نظام فکری- زیباییشناسانه رحیمی و اعتقادات راسخ او که در «خاکستر و خاک» (رمان و فیلم)، «در هزارخانه خواب و اختناق»، «بازگشت تصوری»، «سنگ صبور» (رمان و فیلم) و «لعنت به داستایوسکی» نیز بازتابانده، جایی برای شک و تردید و علامت سئوال باقی نمانده است.
از نیلوفر دُهنی تا کنون کتابهای «کجا مینویسم» و «نوشتن به وقت وطن»، همچنین «در همسایگی مترجم» درباره زندگی و آثار سروش حبیبی، مترجم ساکن فرانسه، انتشار یافته است. کتاب آخری و «ادبیات و حقیقت» را نشر مهری روانه بازار کرده است.
کیهان لندن برای آشنایی بیشتر با این کتاب، با نیلوفر دُهنی به گفتگو نشسته است.
-تهیه و تنظیم کتاب «ادبیات و حقیقت»حاصل چند سال و چه دورهای از زندگی شماست؟
ـ من اولین بار اواخر سال ۲۰۱۲ با عتیق رحیمی در سرسرای روزنامه لوموند دیدار کردم و چند ماهی طول کشید تا گفتگوهای ما برای تهیه این کتاب آغاز شود. بنا به دلایلی که در کتاب هم شرح دادم، انجام خود گفتگوها یک سالی وقت گرفت و بعد هم تنظیم آنها مدتی طول کشید. چون بطور همزمان مشغول پروژه دیگری بودم. بعد هم زمانی تقریبا طولانی کتاب را کنار گذاشته بودم و در واقع میان نوشتن تا انتشار آن فاصله افتاد.
-دلیل اینکه عتیق رحیمی را در آغاز راه فعالیتهای ادبی- سینماییاش انتخاب کردید، چه بود؟ آیا اهدای جایزهی گنکور به او نقشی در این میان داشته؟
ـ جایزه گنکور او بیتاثیر نبود. به هر حال گنکور معتبرترین جایزه ادبی فرانسه است و اهدای آن به نویسندهای فارسیزبان که نخستین کتابش به فرانسه را منتشر کرده بود، برایم جالب بود. از این گذشته من سالها پیش از نوشتن این کتاب، نخستین رمان عتیق رحیمی «خاک و خاکستر» را خوانده بودم که بسیار مرا متاثر کرد.
با اینکه فضای افغانستان در سالهای جنگ را نمیشناختم، اما با شخصیت اصلی این کتاب که یک پیرمرد است و نوهاش در اثر انفجار بمب، ناشنوا شده، احساس همدردی داشتم. همانطور که وقتی داستان «پیرمرد بر سر پل» همینگوی را خواندم. آنجا هم پیرمردی بود که میخواست از جنگ بگریزد و به جایی امن پناه ببرد.
احساس میکردم آن پیرمرد را جایی دیدهام. صدایش را شنیدهام. بعدها رضا دقتی، عکاس، به من گفت که وقتی این رمان را خوانده یاد عکسی افتاده که خودش در سالهایی که در افغانستان بوده، از یک پیرمرد و یک بچه انداخته. جالب اینجاست که داستان آنها هم مشابه همین رمان بود. این عکس روی جلد چاپ نخست رمان «خاکستر و خاک» قرار گرفت که نشر خاوران در پاریس آن را چاپ کرد.
کتابهای بعدی این نویسنده را هم که خواندم دوست داشتم. در آنها نگاهی انسانی میدیدم که در آثار همه نویسندگان نمیتوان دید. علاوه بر این ارجاعات فراوان او به ادبیات کلاسیک فارسی و آثار عارفان ایرانی را بسیار دوست داشتم.
علاوه بر همه اینها به نظرم آنقدر که افغانها با نویسندگان ایرانی آشنا هستند و آثارشان را خواندهاند، ایرانیها نویسندههای افغانستان را نمیشناسند. شاید دلیل اینکه خواستم بیشتر از این نویسنده بدانم و بنویسم همه اینها بود.
-فکر میکنید این گفتگوها چقدر میتواند تصویر واقعی و درخوری از این نویسنده ارائه دهد؟
ـ من سعی کردم با خواننده صادق باشم. همه چیز را همانطور که رخ داد شرح دادم. از حرفها و اظهار نظرهای او هم مطلبی را سانسور نکردم. خود عتیق رحیمی هم وقتی قرار نوشتن کتاب جدی شد، به من گفت که دوست دارد حرفهایی که نتوانسته جایی بزند را در این گفتگوها مطرح کند. در واقع در عین حال که من موضوعات و محورهای اصلی این گفتگوها را تعیین کرده بودم، او هم برخی مسائل را اضافه میکرد.
به نظرم وقتی خواننده این کتاب را بخواند علاوه بر اینکه با نظرات این نویسنده در زمینههای مختلف از ادبیات، سینما، فلسفه، تاریخ افغانستان و فرهنگ امروز این کشور و همچنین رابطه ایرانیها و افغانها آشنا میشود، میتواند یادداشتها و نقدهایی که درباره او در نشریات مختلف منتشر شده را هم بخواند و البته خود من هم سعی کردم نظراتم درباره آثار او را چه در گفتگوها و چه در بخشهای دیگر کتاب بنویسم.
-روشی که شما در کتاب «ادبیات و حقیقت» پیاده کردهاید، ترکیبی از بیوگرافی نویسنده، معرفی و نقد آثار و مصاحبه با او برای شناساندن عقاید، افکار و نظرهای او در زمینههای سیاسی، فرهنگی، مذهبی، اجتماعی و… است. چرا این ترکیب را انتخاب کردهاید؟
ـ به تجربه به من ثابت شده که انتشار مجموعه گفتگو به صورت خشک و بدون پرداختن به حاشیههای دیگر برای برخی خوانندگان جذاب نیست. من در کتاب اولم، «کجا مینویسم» به سراغ نویسندههای ایرانی رفته بودم و از اتاق کار آنها نوشته بودم. آنجا هم سعی کردم خودم، احساسم و اتفاقات حاشیهای را برای خواننده شرح دهم و بعدها کسانی که آن را خواندند، میگفتند همین برایشان جالب بوده است.
در کتاب «ادبیات و حقیقت» هم من سعی کردم همین روش را- البته کمی گستردهتر- پیاده کنم. اتفاقا همان روزها در فرانسه کتابی از یک خبرنگار ایتالیایی منتشر شد به نام «عشق معلق» که حاصل گفتگویش با مارگریت دوراس در زمان زندگی او بود.
عتیق رحیمی هم این کتاب را خوانده بود و از شیوه بازتاب گفتگوهای این دو تعریف میکرد اما من همچنان احساس میکردم باید این کتاب را جور دیگری بنویسم و همین شد که حالا میبینید.
-شما در عین حال از طرح پرسشهای عادی مثل «یک روز عادی کاریتان را توصیف کنید. آیا عادت نوشتاری خاصی دارید؟» که احتمالا میتوانست برای خواننده جالب باشد، خودداری کردهاید. چرا؟
ـ راستش آن روزها در آن گفتگوها آنقدر موضوعات مختلف مطرح میشد و هر بار مصاحبه آنقدر به درازا میکشید که اصلا نیازی نمیدیدم، چنین سوالاتی را مطرح کنم. به نظرم میآمد چنین سوالاتی جایی در این گفتگوها ندارند و یک جور وصله ناجور میشدند. به همین دلیل عامدانه از این کار خودداری کردم.
-شما همچنین از توصیفات مینیمالیستی برای القای فضا و حالتهای مصاحبهشونده هنگام شرح بحثی فلسفی استفاده کردهاید، به عنوان مثال دستش را از آرنج یا مچ در هوا تکان داد. فکر میکنید شرح این جزییات در انتقال مفاهیم فلسفی مورد گفتگو چه نقشی دارد؟
ـ به هرحال ژستها و حرکات آدمها هنگام صحبت کردن میتواند خیلی گویا باشد. در عین حال به نظرم میرسید هرچه بیشتر خواننده با فضا آشنا باشد، این کتاب صمیمیت بیشتری خواهد داشت. همچنان که وقتی شما یک داستان میخوانید اگر فقط گفتگوی میان شخصیتها روایت شود و هیچ اشارهای به فضا و حالتها و حواشی نشود، حاصل کار شاید چندان خواندنی نباشد.
-در این کتاب خواننده همچنین تا اندازهای با باورهای شما و وضعیت جسمی- روحی شما آشنا میشود. به مواردی هم اشاره میکنید که با موضوع کتاب کمتر پیوند دارد، از جمله گفتگوی تلفنی با دوست دوران کودکیتان… چرا شرح این اپیزودهای تجریدی را در متن این گفتگو لازم دیدید؟
ـ بله، اینهم فقط برای نزدیک شدن بیشتر به خواننده بود. من قصد نداشتم یک کتاب گفتگو منتشر کنم. چنانکه در میان گفتگوها گاهی اگر ذهنم جایی دیگر میرفت یا نکته و خاطرهای به یادم میآمد از آن هم نوشتهام. و در میان فصلها هم سعی کردم از نظرات منتقدان درباره آثار عتیق رحیمی یا نگاه خودم به این آثار و حتی شخصیتهای داستانهایش هم بگویم. یا مثلا من بجز او با چند نفر دیگر هم در این کتاب گفتگو کردم. اما صحبتهای آنها را هم در خلال مطالب و به صورت پراکنده آوردهام. قرار بود این گفتگوها جوری منتشر شود که روایتگر دورهای از زندگی من باشد که صرف نوشتن این کتاب شد و به همین دلیل سعی کردم از اینها هم بنویسم.
-بارها در کتاب عنوان شده که نویسنده در گفتگو از این شاخه به آن شاخه میپرد و ناآرام است و… تنظیم نهایی ولی کمتر از این حالت خبر میدهد. برای تنظیم کتاب از چه الگویی استفاده کردهاید؟
ـ بله، درست است؛ این اتفاق رخ داد و در تنظیم اولیه من میخواستم به همان صورت صحبتهایمان را منتشر کنم. اما بعد به پیشنهاد عتیق رحیمی به این نتیجه رسیدم که خواننده با این کار ممکن است چنان گیج شود که نتواند کتاب را بخواند یا حتی منظور بعضی صحبتها و حرفها را به درستی متوجه شود. این بود که سعی کردم تا جایی که به متن لطمه نزنم و چیزی را حذف نکنم، جمله ها را مرتب کنم و سر و سامانی به آنها بدهم. در عین حال اصرار داشتم که لحن او هنگام گفتگوها را حفظ کنم.
-اگر امروز میخواستید کتاب را منتشر کنید، چه تغییراتی در آن میدادید؟
ـ فکر میکنم به همین صورت منتشرش میکردم.