یوسف مصدقی- در آستانهی ماه امرداد، ماه مشروطه هستیم و به این مناسبت، ذکرِ مشروطه کردن، بر هر اهل قلم و دواتی، فرض است. پیش از ذکر مشروطه اما بایستی به تاریخ چندصد سال پیش از آن نقبی زد تا فهم آنچه در ایام مشروطه رخ داد، آسانتر شود.
انقلاب مشروطه، نه تنها بارزترین جلوهی بیداری ایرانیان از خواب استبدادزدگی است، بلکه این واقعه تا امروز، نقطهی ارجاع هر تحول سیاسی و فرهنگی در تاریخ صد سال اخیر وطنِ ما بوده است. مشروطه اما پدیدهای ناگهانی و دفعتاً واحده نبود. مجموعهای متنوع از علتها و خواستها، در زمانی طولانی و فرساینده، موجب وقوع مشروطه شد. یکی از این علل، همدلی سرجنبانانِ مشروطهخواهی با دستاوردهای علمی و فرهنگی «فرنگ» (به بیان امروزین، «غرب») بود. این همدلی هم اما، یکشبه حاصل نشده بود و ریشه در آشنایی طولانی حاکمان و نخبگان ایرانی با اهل اروپا داشت.
نخستین آشنایی ایرانیان با اروپای از ظلمت در آمده، در عصر صفوی و در اواسط دوران رنسانس، به واسطه وجود یک دشمن مشترک یعنی امپراتوری قدرتمند عثمانی، رخ داد. چند دهه پیش از این آشنایی، قزلباشان شیعه، مزهی دستاوردهای عصر جدید را از لولهی توپهای ینیچریهای عثمانی در دشت چالدران چشیده بودند. پس از جنگ فاجعهبار چالدران، سلاطین صفوی کمکم دریافتند که توپخانهی ارتش عثمانی، اصالتاً فرنگی است و محصول فتوحات ارتش اسلام در اروپا؛ پس چارهی آن را نیز در کف «فرنگی» یافتند. از این رو، در ایام نخستین، ملموسترین جلوهی فرنگ برای ایرانیجماعت، آلوده به بوی باروت بود.
دولت صفوی نخستین دولت کاملا مستقل ایرانی پس از اسلام است که تمام آنچه اکنون سرزمین ایران نامیده میشود را در اختیار گرفت و برای قوام بخشیدن به استقلال و هویتاش، تمام اشتراکات خود را با باقی جهان اسلام گسست. تغییر مذهب اکثریت مردم ایران از سنی حنفی به شیعه اثنیعشری- آنهم به ضرب شمشیر- و رسمیت دادن به زبان فارسی در مکاتبات اداری و رسمی- آنهم در درباری که اکثر قریب به اتفاق افرادش تُرکزبان بودند- از جمله تدابیر بنیانگذاران این سلسله جهت هویتسازی در مقابل باقی جهان اسلام بود.
بنیانگذاران حکومت صفوی برای قوام و استقرار خود، به تقویت تفاوتهای فرهنگی و مذهبی با باقی سرزمینهای اسلامی که اغلب زیر لوای امپراتوری عثمانی بودند، کوشیدند. به این گونه بود که برای نخستین بار پس از حدود نهصد سال، بار دیگر هویت ایرانی بازتعریف شد و در آن، نوعی از ملیگرایی با لعاب شیعهگری به عرصه رسید. تغییرات اعمال شده از سوی شاه اسماعیل اول و فرزندش شاه طهماسب اول، به ایرانیان هویتی جدید بخشید و این هویت، در عصر شاه عباس کبیر مرزبندی کاملا واضحی بین ایرانیان و باقی مسلمین شکل داد. در این دوران، ایرانیان تنها ملت مسلمانی بودند که هم زبان و هم مذهب متفاوتی از دیگر مسلمین برگزیده بودند.
حدود صد سال پس از جنگ چالدران، پای اروپاییهای شناسنامهداری مثل برادران شرلی به ایران باز شد (نگارنده حساب میسیونهای مسیحی را که قبل از این ماجراها در داخل ایران یا مرزهای کشور حضور داشتند به دلیل هویت قرون وسطایی و بیتأثیرشان جدا میداند). تقاضای این فرنگیان از پادشاه شیعه، شکستن هیمنهی امپراتوری عثمانی بود و خواستِ حکومت صفوی از این اروپاییان، تجهیز قشون ایران به اسلحهی آتشین و آموختن راه و رسم تولید توپ و تفنگ به اصحاب قورخانه. چنین بود که نخستین روابطه میان «ما» و «فرنگ»، هم بوی باروت گرفت.
هر چند که این رابطه، نخست برای هر دو طرف، برابر و بر پایه منافع مشترک، در نبرد با دشمن مشترک بود، ولی به مرور زمان شکل این رابطه دگرگون شد. طی شدن ایام سلسله صفوی، درخشش مستعجل نادرشاه افشار و سکون کوتاهمدت زندیه، موجب به عرصه رسیدنِ پادشاهان قاجار شد که به واسطهی ناکارآمدیشان، شکل رابطه با غرب را تبدیل به وضعیتی نابرابر تا حد تحتالحمایگی کردند.
تا اواخر سلطنت ناصرالدین شاه قاجار، آنچه در مورد روابط ایران و اروپا بجا مانده، در همان محدوده دربار و نیازهای سلاطین خلاصه میشود و ما کمتر اشارهای به اثرات این روابط بر نیازها و زندگی مردم عادی (رعیت) میبینیم. در اواخر عهد ناصری اما ورق بر میگردد و با آشنایی دانایان جامعه با «مدرنیته»، کمکم مفاهیم نظری و ارزشهایی چون برابری، آزادی و حاکمیت قانون به مکتوبات آنها راه مییابد.
پیش از این دوره، در میان طبقه حاکم، سه چهره مهم، تاثیرگذار و علاقمند به تجدد به چشم میخورند که البته هیچ کدام مهلت انجام آنچه را که در خیالشان برای پیشرفت ایران داشتند، نیافتند. این سه تن، یعنی عباسمیرزا نایبالسلطنه، میرزا ابوالقاسم قائممقام فراهانی و میرزا تقیخان امیرکبیر، هر یک به سهم خود تلاش کردند تا برخی مظاهر و مفاهیم تجدد را به میان ایرانیان بیاورند. نکته شایان توجه در مورد این بزرگان این است که هر سهی آنها، نخست شخصیتهای نظامی و لشکری بودند و به همین دلیل بیشتر به محصولات ملموس مدرنیته توجه داشتند تا مفاهیم نظری و بنیادین آن. از نظر عباسمیرزا یا امیرکبیر، داشتن ارتش مدرن و مجهز، اولویت اصلی کشور بود و باقی صنایع و مظاهر مدرنیته، فرع بر تقویت سپاه محسوب میشدند. با این همه، نباید از نظر دور داشت که در ایام صدرات امیرکبیر، در کنار کارگاه اسلحهسازی و توپریزی، دارالفنون و روزنامهی وقایع اتفاقیه هم تأسیس شد.
مدتی قبل از انقلاب مشروطه، جدا از آثار و تألیفات مهم و اثرگذار ملکمخان، آخوندزاده (آخوندف) و طالبوف، عدهای از دانشوران و آگاهان جامعه دست به ترجمه آثاری از زبانهای اروپایی زدند که در واقع شروع آشنایی معدود تحصیلکردگان ایرانی با علوم انسانی و ادبیات مغرب زمین بود. پیش از این تاریخ، از میان متون فرنگی تنها «کتاب مقدس» بود که برای تبلیغ مسیحیت، به فارسی ترجمه شده بود. اما در این دوره، ترجمههایی از چند کتاب مهم به فارسی در آمد که مهمترین آنها ترجمه «تاریخ لویی چهاردهم» نوشتهی ولتر، نخستین برگردانِ رسالهی «گفتار در روش به کار بردن عقل و جستجوی حقیقت در علوم» اثر دکارت، ترجمههای ابوالقاسم ناصرالملک از دو تراژدی شکسپیر و صدالبته ترجمههای درخشان میرزا حبیب اصفهانی از رمانهای «سرگذشت حاجی بابای اصفهانی» نوشتهی جیمز موریه و «سرگذشت ژیل بلاس» اثر لوساژ هستند. پر واضح است که این تلاشهای فردی تنها ناشی از علاقهی صِرف و تفنن نبود بلکه ریشه در ضرورت آشنایی اهل سواد جامعه با فرهنگ غرب داشت. البته باید اذعان کرد که ارزیابی تاثیر آنها در زمان طبع، بسیار مشکل است.
هر چند که آشنایی ما با «فرنگ» از لولهی توپ و تفنگ و آلوده به بوی باروت بود اما این آشنایی به مرور و به ضرورت، به عرصهی فرهنگ کشید و همراه آن، برکات و لطماتی از نوع دیگر، حادث شد. این برکات و لطمات، رابطهی ما با «غرب» را به عشق و نفرتی توأمان آمیخته که از همان صدر مشروطه تا کنون، همراه این رابطه رشد کرده و تناور شدهاند. اندیشه در باب این سرشت توأمان، در مجال تأملی دیگر است اما بد نیست که مختصرِ این رابطه را در این بیتِ نخستینِ غزلی شاهکار از سعدی بیابیم:
ای پسر دلربا، وی قمر دلپذیر
از همه باشد گریز، از تو نباشد گزیر
وز ایرانیان زار و نالان شدم…
نظام خلفای آدمخوار بنی عباس تازی در ایران حدود پانصد سال ( ۵۲۴ ) طول کشید تا عاقبت بدست هولاکوخان مغول، نواده چنگیز خان مغول، سر نگون شدند! امروزه راهی جز قیام و شورش همگانی خود مردم ایران بر علیه خلافت ملایان تبهکار نمانده است ??
ج.ا بدون شک بدیل متناظر قاجاریه است اصلا شاید بهتر باشه به این حکومت بگیم ورژن دوم سلسله قاجاریه!به همین علت هم هست که از ازل تا ابد اعتقاد من این بوده و هست که مبارزه با این رژیم نیاز به ستارخان و باقرخانی داره که تفنگ سرپر خودشون رو لحظه ای بر زمین نگذارند مبارزه مدنی و پراگماتیستی به هیچ وجه من الوجوه در نبرد با شیاطین چیره بر امور در رژیم ج.ا منتج به نتیجه مطلوب نخواهد بود
رسیده کار به جایی که تلویزیونهای توده فدایی ، جاسوسان ملا ها، چنان به تکاپو و عز و جز افتاده اند که برای این امام زاده توده ای ـ اسلامی زوار جمع کنند . حتی ۶۵۰ نفر از همان هایی که متخصص اعلامیه صادر کردن هستند در فرافکنی و رفع مسؤلیت از ملاها و روسیه و انداختن ان به دوش امریکا ، ناتو ، لیبرال دموکراسی ، و اسرائیل، هم پای انرا امضا کردند ، اما از قضا انگبین بر صفرا فزود و مردم ایران فریب این دکانداران روسی را نخوردند . اخه کی این مزخرف را باور میکنه که شاه چپ بود و ضد امریکا و ضد اسرائیل ؟ انهم پس از ۴۰ سال امریکا ستیزی خانمان سوز مارکسیستی روسی در رژیم دیوار بالا کش تروریست باز ملاهای روسی ؟ نوری زاده که ۴۰ سال دائم از اتاق خواب ملاها افسانه میگفت ،
اگرچه امیر کبیر قلابی “اکبر شاه رفیق گرمابه کیانوری “، مانور تجدد ، مدتی مردم را فریب داد و سپاه را که متشکل از بچه های روستایی بودند و فقیر تبدیل به ارگانی فاسد و نومان کلاتورایی رانت خوار کرد . اگر سید خندان گفت وگوی تمدنها را از ملاهای عقب مانده تحفه سفر کرد به غرب و مردم ایران را فریب داد . ا گر بازی بد و بدتر به دامن روحانی هم افتاد و رفت پایین تر همه کشتارگران رژیم را هم وارد بازی کرد و بزرگترین فریب تاریخ را دامن زدند ، اما این طرح جدید برانداز سازی قلابی رژیم به جای اصلاح طلبان روسی و بد و بدتر ، در اغاز مرده به دنیا امد . رسیده کار به جایی که تلویزیونهای توده فدایی ، جاسوسان ملا ها، چنان به تکاپو و عز و جز افتاده اند