یوسف مصدقی- چند روزی است که دعوا میان شیخ محمد یزدی و شیخ صادق لاریجانی، دو قاضیالقضات سابق و اسبق فرقهی تبهکار، نَقل محافل سیاسی برانداز و نُقل مجالس و گَعدههای* آخوندی و شبهآخوندیِ جاانداز است.
برخی از اصحاب نظر، این گردگیریها و شاخ و شانهکشیها را نشانهی تَرَک و شکاف بر بنیان بنای پوسیدهی نظام اسلامی و نویدبخشِ فروپاشی عاجل فرقهی تبهکار دانستهاند و بعضی دیگر از صاحبنظران، این لگدپراکنیهای طلبگی را جنگ زرگری میان دو نفر از سَرخِیلانِ دزدانِ صاحبمنفعت در این مافیای مذهبی، فرض کردهاند. دو سه مشنگ معلومالحال هم که در شَبَکات اجتماعی بساط مالهکشی و چِلبَندی(بنگاه شادمانی) پهن کردهاند و مثل عَنتَرهای لوطیمردهی سرگردان، هر از چندی به دریوزگی، جای دوست و دشمن به کاربران فضای مجازی نشان میدهند، نعلینپرانیِ دو شیخ فاسد فوقالذکر را دلیلِ شادابی و تضارب آراء در جمهوری اسلامی گرفتهاند و این مضحکه را مبارکباد گفتهاند!
غرض از این چند سطر اما نه ارزیابی میزانِ شکافهای نظام اسلامی است و نه تکرار چندبارهی تحلیلهای پامنقلی از اتفاقات جاری. مشغلهی این تأمل، پرداختن به عقده و تکبر جاری میان دو طایفه از صنف آخوندهای شیعه است که از همان صدر برپایی بساط این دکان تزویر، تا همین امروز، در میان این جماعت کذاب جریان داشته است.
از شروع تاریخ شیعهگری، ائمهی شیعه- که همگی با تکیه بر خرافهی «نطفهی مقدس» بر قلیلی از موالی (بندگان و طبقات محروم جامعه) ولایت یافته بودند- از تتمّهی غنائم چپاولهای صدر اسلام و همچنین از راهِ گرفتن خمس و سهم امام روزگار میگذراندند. این حضرات که جز یکی دو کتاب ادعیه و مقادیر حدیث و افسانه چیزی خواندنی و قابل فهم از خود به یادگار نگذاشتهاند، همگی بجز یازدهمینشان- که عقیم و ابتر بود- در عرصهی تولید مثل و انتشار ذُریّه و ازدیاد میراثخوار، دلاوریها به خرج داده و کم نگذاشته بودند. اولاد پاکیزه و مطهر این «معصومین» که بیشینهشان از مال مفت و خمس پروار شده بودند، نخستین بانیان دکان آخوندی شدند و شیعیان عراقِ عرب و جبل عامل لبنان را تا قرنها به برکت فقه امامیه چاپیدند.
از اوایل قرن دهم هجری، با ظهور صفویه و شیعه شدنِ اکثریت باشندگان سرزمین ایران به ضرب شمشیر قزلباش، موقعیتی طلایی نصیب سادات و فقهای مفتخور ساکن لبنان و عراق شد تا با مهاجرت گلهای و افسارگسیخته، به نوعی دیگر، همچون اجداد طاهرینشان، ایران را دوباره فتح کنند و دور دیگری از چپاول و تحمیق را در این مملکت بختبرگشته از سر بگیرند. از زمان شاه تهماسب اول صفوی تا پایان ایام احمدشاه قاجار، طی قریب به چهار قرن، وجود آخوند شیعه بر کلیه امور زندگان و اموات اهل ایران سایه افکنده بود. از احوال شخصیه (تولد، نَسَب، ازدواج، طلاق، ارث، وصیت و…) تا آموزش و پرورش؛ از قضاوت، اجرای حدود و احکام تا ادارهی اوقاف و ثبت املاک و اموال؛ همگی امور زندگی مردم ایران، گرفتار چنگال آخوندجماعت بود.
ایام خوش ارباب عمامه اما با به عرصه رسیدن رضاشاه پهلوی به پایان رسید. این پادشاه مقتدر و روشنبین، به مدد دانایان دنیادیدهای چون فروغی، داور و تقیزاده، با عُرفی کردنِ امور اداره مملکت و بنیان نهادن ساختارهای نوین اداره کشور، دست آخوند و ملا را از قلمرو آموزش، قضاوت، اوقاف، ثبت احوال و املاک کوتاه کرد و این موجودات خشکمغزِ تیرهروان را به گوشهی حجرههای مدارس «علمیّه» فرستاد. در نتیجهی این تدبیر شاهانه، بخش بزرگی از منابع درآمدهای مفت و بیدلیل آخوندها خشکید. مقارن همین ایام، شیخ عبدالکریم حائری یزدی، حوزهی علمیه قم را برای جمعآوری آخوندهای پراکنده و جلوگیری از انقراض این موجودات وامانده، تشکیل داد.
از این ایام تا وقوع انقلاب نکبتبار ۱۳۵۷، آخوندجماعت از نظر وضع معاش به دو دستهی اصلی تقسیم میشدند. آنهایی که شهریه میگرفتند و آنهایی که شهریه میپرداختند. گروه اول که اکثریت طلاب را تشکیل می دادند، با شِندِرغاز شهریهای که مَراجع تقلید به آنها میپرداختند به علاوهی پول مفتی که از خواندن نماز قضای اموات و روضهخوانی روی منبر و صندلی در میآوردند، روزگار میگذراندند. شیخ محمد یزدی تا پیش از انقلاب۵۷، جزو همین طایفهی شهریهبگیر و گدا محسوب میشد که قوت روزانهاش را هم از بیت سیدکاظم شریعتمداری میگرفت و بابت دو کاسه یَخنی (آبگوشت)، با گردن کج ساعتها مجیز این مرجعِ بعدها مغضوب را میگفت.
اقلیتی که دسته دوم یعنی شهریهدهندگان را تشکیل میدادند، معمولا مَراجعی بودند که پول خمس و زکات و رَدّ مظالم بازاریهای نزولخوار و محتکر را در حوزههای علمیه، خرج عِدهکِشی و یارگیری از میان طلبههای پاچهورمالیده و تنگدست میکردند. منتهای آرزوی هر طلبهی شهریهبگیر، ورود به سلک آیاتِ عظامِ شهریهبده بود زیرا که بدون پرداخت شهریه از محل وجوهات، به صِرف سواد حوزوی نه قدرتی حاصل میشد و نه احترامی نافذ. یکی از مفاسدی که به دنبال این توانِ مالی و نفوذ پدید میآمد، موضوعِ «آقازادگی» بود.
پیش از انقلاب ۱۳۵۷، گروهی که در ایرانِ تحتِ سلطهی شیعهگری آقازاده خوانده میشدند، اولادِ ذکور آیات عظام شیعه بودند که امور مالی و دفتر و دستک و مُهرِ پدر را در دست داشتند. بعضی از این آقازادهها، همواره در کنار پدرِ دامَتبَرَکاتُهشان حضور داشتند و لحظهای آن وجودِ پر برکت را تنها نمیگذاشتند مبادا که ذرهای از منافع و مواهب را از دست بدهند. برخی دیگر از آقازادگان اما، راه دانشگاه و دیگر نهادهای عُرفی را در پیش میگرفتند و حتی راهی بلاد کفر میشدند تا از کم و کیف اوضاع فرنگ هم اطلاع حاصل کنند. از نخستین و مشهورترین این نوع آقازادگان، مهدی حائری یزدی فرزند بنیانگذار حوزهی علمیه قم بود که سالهای طولانی را در کانادا، آمریکا و انگلستان گذراند و با همهی اسلامپناهی که داشت، از بلاد کفر دل نمیکَند.
یکی دیگر از این مراجع عظام که اولاد ذکورش را به همین رویّه پرورد و به عرصه رساند، میرزا هاشم آملی لاریجانی بود. او که نام اصلیاش هوشنگ را برای زیّ طلبگی و آخوندمسلکی مناسب نمیدانست، در همان ایام جوانی، خود را هاشم نامید و ضمن پرداختن به درس و بحث طلبگی، از مِلکداری و زمینخواری و همچنین تولیدمثل غفلت نکرد. پسران پنجگانهی او که طی این سالها در نظام جمهوری اسلامی هیچ تپهای را از گُلکاری بینصیب نگذاشتهاند، از مشهورترین آقازادگان پس از انقلاب کذایی ۱۳۵۷ هستند. میان تمام پسرانِ گُلکارِ میرزا هاشم، تنها یکی به کسوت آخوندی در آمد و شد شیخ صادق آملی لاریجانی.
آخوند شهریهبگیر هر چند همواره مجیز مرجع شهریهبده را میگوید اما بنا به طبیعت پست و ذات حریص حرفهاش، انبان عقده و حسادت است. بیشینهی این جماعت بنا به حسد و تحقیرشدگیشان، از عمق جان از آقا و آقازاده بیزارند اما چون به مفتخوری و دریوزگی معتادند، تا زمانی که فرصت عقدهگشایی حاصل نشود، بر بیزاریشان سرپوش میگذارند و ریاکارانه، مجیز آقا و آقازاده را میگویند.
یک جنبه از حکایت دعوای یزدی و لاریجانی، جنبهی روانشناختی پشت این دعواست. وجه روانی این مجادله، عقدهگشایی یک پیرمرد حقیرِ سابقا شهریهبگیر علیه یک آقازادهی متکبر است. شیخ محمد یزدی هنوز هم در سُویدای جانش از امثال میرزا هاشم و اولاد ذکورش متنفر است. اشارهی او به «ارث پدریِ» صادق لاریجانی و داستان کاخسازی بجای مدرسهی علمیه، ریشه در همین عقدهی کهنه دارد. در مقابل، تکبر آقازادگی صادق لاریجانی از جای جای نامهاش به شیخ محمد یزدی پیداست. اشارههای مکرر شیخ صادق به بیسوادی و کمهوشی پیرمرد یزدی، بیشتر از آنکه برای تنویر افکار عمومی باشد، حکایت از تکبر آقازادهی میرزا هاشم دارد. ابزار بازنمایی این تکبر اما، یادآوری جایگاه علمی خود و پدر متوفایش و اشاره به سابقهی نه چندان مطبوع شیخ محمد یزدی است.
با مزهترین عبارت نامهی تحقیرآمیز لاریجانی به یزدی، ترکیب اضافیِ «استفراغ وُسع» است که در میانهی نامهی کذایی برای اشاره به سطح سوادِ آخوندی شیخ محمد از آن استفاده شده است. استفراغ که در لسان عرب مصدر باب استفعال از ریشهی «فَرَغَ» است، جدا از معنی جاری و مصطلحی که در زبان فارسی دارد، در لغتنامهی دهخدا به معنی «توانایی خود در کاری بذل کردن» و همچنین «همهی توانایی خویشتن به کار بستن» است. لاریجانی به زبانی مستعرب و خنک به مدد اصطلاحات آخوندی، وُسع شیخ محمد یزدی در فقه امامیه را ناچیز دانسته و او را پیرمردی مُخَبَّط و عصبانی توصیف کرده است.
بیشینهی آخوندجماعت اعم از آقازاده یا گدازاده، به واسطهی شکل آموزش، نوع ارتزاق و باورهایشان، از جملهی اراذلالناس هستند. کسی که به کسوت آخوندی در بیاید، آلوده به بیماری شیادی و ناقل ویروس تبهکاری است. اینکه بابت دعوای دو شیاد تبهکار قند در دلمان آب شود و خیال کنیم که از این مجادله چیزی عاید ما مردمِ غارتشده میشود، گمانی باطل است. به قول میرزا حبیب اصفهانی: « الوَیل الوَیل! لَیسَ هذا اولُ قارورتٍ کُسِرَت فیالصدر الطبابتِ فَزِرتِهِ کانَ قمصورا»! (یعنی: وای! وای! این اولین شیشه ای نیست که در صدر طبابت شکسته است. سادهاش میشود: از این اتفاقها زیاد افتاده است و زِرت داستان مدتهاست که قمصور شده!)
از آنجا که صاحب این صفحهکلید چند سالی در ایام ماضی در ایران مشغول به وکالت دادگستری بوده، نیک میداند که هر چند «استفراغ وُسعِ» همگی قاضیالقضاتهای جمهوری اسلامی قلیل و ناچیز بوده و هست اما وسعت استفراغ آنها بر ارکان قضا و ساختار دادگستری مملکت، فراگیر و شگفتآور بوده، هست و خواهد بود. بوی تعفن این استفراغ وسیع چنان در اطراف و اکناف ایرانزمین منتشر شده که جملهی باشندگان آن سرزمین از شدت گَند آن به فریاد آمدهاند. کار، مدتهاست که از دست شده و آخرین مرهم، داغ نهادن است. به قول حافظ شیراز: « علاج کی کنمت آخرالدواء الکَی»!
*گعده: جلسه، نشست
سپاس بسیار برای این کار عالی!
کاش معنی این جمله موشکافانه شما را مردم ما پیش از انقلاب میدانستند و این بلا را سر خودشان و ایران نمیآوردند :
» کسی که به کسوت آخوندی در بیاید، آلوده به بیماری شیادی و ناقل ویروس تبهکاری است«
آفرین بر فکر شفاف، استدلال برا و قلم توانای نویسنده
ائمه شیعه و فرزندان و اخلاف و بازماندگانشان – تا آخوندهای امروز- همه و همه مشتی مفت خور شیاد بوده اند و هستند که به اسم دین، دکان و دم و دستگاه درست کرده و هنوز هم در حال چاپیدن مردم و مفت خوری هستند، امامان شیعه هیچ کار مثبت و مفیدی انجام نداده اند که جایی ثبت و ضبط شده باشد.اینها هیچ چیزی به دنیا اضافه نکردند؛ مثلا بزرگترین هنر حسن بن علی، امام دوم، این بوده که زن میگرفته و طلاق میداده یا حسین، برادر کوچکش، به طمع قدرت و حکومت سر خود و هفتاد هشتاد نفر دیگر را به باد میدهد، اینها آدمهای مهمی نبودند، امروزه با حیله و نیرنگ و قلب واقعیت اینها را بیخود بزرگ کرده و ازشان اسطوره ساخته اند.
مقارن همین ایام، شیخ عبدالکریم حائری یزدی، حوزهی علمیه قم را برای جمعآوری آخوندهای پراکنده و جلوگیری از انقراض این موجودات وامانده، تشکیل داد.
فرزند همین شخص از طرف آیت الله بروجردی به آمریکا رفت و در آنجا دکتری فلسفه گرفت و تبدیل شد به یکی از مخالفان نظام. کتاب حکمت و حکومت از اوست و در ایران ممنوع است. دکتر حایری در یک مناظره ی روزنامه ای، جوادی آملی را با خاک کوچه یکی کرد. سالهاست که فوت کرده.
با درود فراوان
نوشته بسیار خردانه و آگاهی دهنده.
با سپس فراوان از آقای مصدقی برای کاری بسیار ارزشمند.
پاینده ایران، مرگ بر جهالت و خرافات