فرح دوستدار – ترسیم تصویری از دشمن و استفاده ابزاری از آن یکی از مباحث کلیدی در سیاست است. در یکسو این طیف یا تصویر سیاه و سفید که میتواند با خیالات و توهمات نیز توأم باشد ما (ملت یا قوم) قرار دارد با بسیاری از فضیلتها و برتریها که با استناد به موقعیت اجتماعی- اقتصادی یا تعصبات دینی، فرهنگی، ایدئولوژیک، ملی و غیره رواج داده میشود. در سوی دیگر این جبهه دشمن واقعی یا خیالی قرار گرفته که با خصوصیات اهریمنی خود، ضداخلاقی، شرور، بیرحم و حیلهگر قصد تخریب ما را دارد. به این وسیله طبقه حاکم سعی میکند هدفهای سیاسی و اقتصادی و تسلیحاتی خود را از داخل در برابر شهروندانش و از خارج در مقابل سایر حکومتها برحق و عادلانه جلوه داده و مشروعیت ببخشد.
با خلق چنین دشمن ترسناکی حکومت میتواند افکار عمومی را به نفع خود تحت تأثیر قرار دهد، مخارج تسلیحاتی و رفتار خشونتآمیز خود را توجیه کرده و شهروندان را به تمکین و طرفداری از خود بسیج نماید. این الگوی رفتاری در چهل سال گذشته ایران جایگزین سیاست هوشمندانه و هنر مملکتداری در مسیر حفظ منافع ملی بوده بدون آنکه طبقه حاکم وظایف ومسئولیت رفتار خود را در قبال شهروندان و یا همسایگان و مجامع بینالمللی بپذیرد.
فاجعه ملی ما از آنجا آغاز میشود که در دو قرن گذشته این تصویر دشمن به صورت «غرب بیدین و بیاخلاق» با هدف «نفوذ» و تخریب سنتهای ما نه تنها بوسیله رهبران دینی و سیاسی بلکه در تأیید نظر آنان به وسیله (به اصطلاح) روشنفکران و دانشگاهیان ایران نیز تقویت و انتشار یافته است. نمونه بارز آن در سالهای اخیر مناظرات جنجال برانگیز شهریار زرشناس از منتقدان جدی جریان نواندیشی دینی، غرب مدرن و وضعیت علوم انسانی در ایران با دکتر بیژن عبدالکریمی فیلسوف و دانشیار گروه فلسفه «دانشگاه آزاد اسلامی» و صادق زیبا کلام استاد علوم سیاسی، نویسنده با گرایش اصلاحطلبی و برخی دیگر از چهرههای دانشگاهی در این زمینه است که همگی در اینترنت قابل دسترسی هستند. اظهار نظر در مورد نظرات هر یک از این دانشگاهیان که البته در برخی موارد منطقی و مستند هستند از حوصله این مقاله خارج است. چند نکته در اکثر مناظرات و انتشارات ایرانی تأمل برانگیز است و بحث و آگاهی در مورد آنها میتواند ما را در ریشهیابی کاستیهای فرهنگیان یاری دهد:
١- لغات و اصطلاحات به کار رفته در اکثر آثار منتشر شده در ایران و در مناظرات رسانهای خصوصا بین آنهایی که غربزدگی را مذمت میکنند گنگ و نامفهوماند و معانی و کاربرد آنها بطور دقیق و مشخص توصیف نمیشود. برای نمونه صحبت از رو در رویی «سنت» با مدرنیته یا فرهنگ غرب میرود بدون آنکه عنوان شود کدامین «سنت»؟ آیا منظور سنتهای ملی و آداب و رسوم نیاکانی ایران مانند جشنها و آیینهای ملی و یا مذهبیست؟ یا باورهای فقهی و بطور مثال سنت تقلید از مجتهدان مذهبی و عزاداریها و از این قبیل؟ یا سنت تمکین در برابر حکمرانان اقتدارگرای سیاسی و دینی؟ سنت مفهومیست کلی و به باورها و رفتارهایی گفته میشود که در یک جامعه از نسلی به نسلی دیگر انتقال مییابد. فرهنگ ایرانی مانند سایر فرهنگها در صدها زمینه دارای سنتهای مختلف است. برخی از آنها مانند جشن نوروز دلیلی تاریخی و منطقی داشته و برای تمامی مردم این مرز و بوم گرامیاند از این رو باید حفظ شود و برخی دیگر مانند تعیین فردی به عنوان مرجع تقلید و تمکین تمام شهروندان، مسلمان و غیرمسلمان از او و یا حجاب اجباری و صدها مورد دیگر عمومیت نداشته، با روح زمان سازگار نیست و باید زیر سؤال رود.
به همین ترتیب هیچجا روشن نمیشود که مقصود از «غرب» دقیقاً کیست یا چیست؟ دشمن مخرب سنتها کدام مکتبهای فکری غربی هستند؟ آیا تمامی فلاسفه و متفکرین غربی بر ضد ما ایرانیان و فرهنگ ما بوده و هستند؟ آیا این غرب مجهول تمامی فرهنگ و سنتهای ما را طرد میکند؟ اگر چنین است بطور مثال این واقعیت را چگونه توجیه میکنیم که آثار مولانا جلالالدین رومی در دهههای اخیر محبوبیت فراوانی در ممالک غربی یافته و کتاب او با ترجمه کولمن بارکس (Colman Barks) در سال ٢٠٠١ با فروش پانصد هزار نسخه در آمریکا پرفروشترین کتاب سال شد؟ این گنگی و مبهم بودن مفاهیم در فرهنگ و جامعه ایران نیز انعکاس یافته به شکلی که پس از دویست سال بحث و نگارش در مورد جدال سنت با مدرنیته ایرانیان هنوز برداشت روشنی از رابطه فرهنگی خود با سایر فرهنگها نداشته و با وجود غنای تاریخی و استعدادهای شگرف از غافله تمدن عقب ماندهاند.
٢- سنتها یا الگوهای رفتاری و باورها در گذر تاریخ و تحولات اجتماعی دائما در حال تغییر و دگرگونیاند. زمانی به عنوان پدیدهای نوظهور ابداع میشوند و با تکرار آن در طی سالها و قرنها تبدیل به سنتهای دیرینه میگردند. بطور مثال بسیاری از مراسم عزاداری و گریه و شیون شیعیان ریشه قرآنی و دینی نداشته و اکثرا بعدها خصوصا در دوران حکومت صفویه شدت گرفتهاند از این رو حتا برای معتقدان به مذهب شیعه نیز قوانینی ابدی نیستند و همانگونه که به وسیله گروهی معمول شدهاند میتوان آنها را تغییر داد. ما میبایست از دویست سال پیش در هر برههای از زمان سنتهای خود را سبک و سنگین کرده و آنها را با روح زمان وفق میدادیم. هماکنون نیز در چنین نقطه عطف تاریخی قرار داریم و جای آن دارد که سنتها را با میزان عقل و خرد سنجیده و آگاهانه آنها را با خواستههای نسل کنونی هماهنگ کنیم. امروزه هر انسانی با هر درجه از تحصیلات میتواند بفهمد که شیون و گریه و زاری آنگونه که در مراسم مذهبی معمول است خصوصا خودزنی و روشهای خشن به این بهانه که در زمان امامان چنین بوده نه تنها رفتاری خشونتبار و خارج از تمدن است بلکه دارای اثرات منفی بر روان و روحیه انسانها است. اکثریت نسل جوان ایرانی نیز به روشنی نشان میدهد که خواهان شادی و سرور و زندگی بهتر است. از این رو باید سنتهای دینی ملالآور و غمانگیز و خشونتبار را ترک نموده و سنن باستانی دلانگیز و توأم با شعر و موسیقی و جشنها را تقویت کنیم. در این راه تنها ما ایرانیان و در محدوده ملی خود تصمیم میگیریم. «غرب» را در این راستا وارد کردن و مقصر دانستن تنها نشانه جهالت و بیخردی است.
٣- هر آنچه غیرایرانی و غیرشرقی است را «غربی» نامیدن نیز در یک بحث منطقی و علمی مبهم و گمراهکننده است. تمدن غرب طیف وسیعی از افکار و باورهای گوناگون است و تشکیل شده از: «مکاتب فکری و فلسفی مختلف و گاه متضاد، عقاید گوناگون مذهبی که ریشه اصلی آنان در شرق است (یهودی، مسیحی، بودایی و…)، ایدئولوژیهای متضاد، متفکرین خداناباور در برابر گروهی دیگر از متفکرین که به شکلی منطقی خداباور و معتقدند، طبیعیون یا دانشمندان و فلاسفهای که به قانون تنازع بقا در طبیعت و جامعه اعتقاد دارند در برابر گروه دیگری که بسیار اخلاقی و بشردوستانه رفتار میکند و برایش حفظ جان انسان در رأس ارزشها قرار دارد. از این رو تمامی این طیف رنگارنگ را تحت عنوان غرب معرفی کردن موجب گمراهی نه تنها عوام بلکه سردرگمی طبقه آکادمیک نیز میگردد.
در آثار اکثر نویسندگان ایرانی که در زمینه سنت و مدرنیته قلم زدهاند مشخص نمیشود که منظورشان دقیقا از مدرنیته چیست؟ آیا مقصود پیشرفتهای تکنیکی و صنعتی است که در تاریخ تمدن غرب آن را مدرنیزاسیون مینامند یا تحولات فکری، اقتصادی و سیاسی؟ جلال آل احمد غربزدگی را بیشتر در تقلید از ظواهر تمدن غربی میدید در حالیکه احمد فردید غربزدگی را مسئول سستی پایههای دین و الاهیات میپنداشت بدون توجه به این واقعیت که پشت کردن به دین در مغرب زمین به دلیل عقبماندگی دین تاریخی و روایتهای خرافی و غیرمعقول هزار و پانصد سالهای بود که با پیشرفتهای فکری زمان همگام نبود. دانشمندان و متفکرین ایرانی نیز میبایست از دویست سال پیش این سؤال را مطرح میکردند که آیا عقاید و سنتهای دینی ما با روح زمان وعقل و منطق کنونی ما هماهنگ هستند؟ یا باید در آنها تجدید نظر شود. آیا غرب را در کلیتاش دشمن معرفی کردن وسیله و بهانهای نبود جهت منحرف کردن فکر ایرانیان نسبت به کاستیهای مذهبی و سنتی خود؟ بیتردید حکام سیاسی و رهبران دینی خواهان نگهداری و تثبیت نظام حاکم استبدادی بوده و هستند ولی چرا متفکرین ما نیز به همین دام گرفتار شده و به گمراهیها دامن زدند؟ حتی بسیاری از کسانی که خود را پیرو مکتبهای مارکسیستی و لنینستی و مائوئیستی و غیره میدانستند سنتهای نامعقول دینی را زیر سؤال نبردند. برخی خود را مارکسیستهای اسلامی نامیدند و ترکیب این دو مکتب متضاد کوکتل مولوتفی شد که جامعه ایران را متلاشی ساخت.
مفاهیم گنگ و مبهم در زبان روزمره ما بسیارند. اکثرا سکولاریسم را مخالفت با دین میدانند، نظام فدرال را که انواع مختلفی دارد در تضاد با اتحاد ملی میبینند، واژه دموکراسی به انتخابات تقلیل داده شده بدون توجه به ارزشهای بنیادین آن و «مردمسالاری دینی» که در تضاد با قانون اساسی هر نوع دموکراسی است جذاب جلوه داده میشود. نئولیبرالیسم را در توجیه تجملپرستی آقازادههای تازه به دوران رسیده استفاده میکنند و غیره که همگی برداشتهای نارسا و مبهم هستند.
آیا واقعا غرب دشمن خونخوار ایرانیان بوده و دو قرن است که در صدد نابودی سنن ماست؟ یا آنکه قدرتهای جهان، چه غربی و چه شرقی، در پی پیشبرد منافع اقتصادی و افزایش قدرت خود بوده و هستند. واقعیتهای تاریخی را نمیتوان انکار کرد. سیاستهای استعماری، رقابتهای اقتصادی و تسلیحاتی، دو جنگ جهانی، جنگ سرد بین دو بلوک شرق و غرب همگی بیتردید کشورهای ضعیف و توسعه نیافته را متضرر ساخت. کشف نیروی اتمی و به کار بردن آن در جنگ دوم جهانی نشانه بارز علم فاقد اخلاق است. در مقابل مفاهیم آزادی، برابری، حقوق بشر، دموکراسی، دولت رفاه و بیمههای اجتماعی، پیشرفتهای پزشکی، تکنیکی و غیره نیز از پدیدههای غرباند. بسیاری از فرهنگهای شرقی جنبههای مثبت فرهنگ غرب را اقتباس کردند بدون آنکه سنتهای خوب خود را از دست دهند. بهترین نمونه آن کشور ژاپن است. ولی ما چه کردیم که چنین از غافله عقب ماندیم؟ چه بایست میکردیم که نکردیم؟
درونمرزیهایی که دل در گرو نجات وطن دارند باید روزی با دوگانگی شرقی- غربی، ما و دشمنان ما، مدرنیته یا سنت وداع کنند و بدون هراس بیمارگونه از غرب یا دشمنی که به گمان آنان در پی تخریبشان است در درون جامعه خود مسئله پیشرفت را مورد مطالعه عمیق قرار دهند. پیشرفت ابتدا در فکر و باورها صورت میگیرد، باید در مسائل موشکافی کرد، مفاهیم را بطور دقیق به کار برد و بدون تعصب آنچه زندگی ما را بهبود میبخشد پذیرا شد. نسلهای گذشته ما دو قرن وقت گرانبها را در راه نزاع سنت و مدرنیته تلف کردند. حالا نوبت نسل جوان است که با درس گرفتن از تجربیات گذشته و به مدد دانستههای نوین که فناوری جدید و شبکههای رایانهای در اختیار آنان میگذارد آینده نوینی را بنا نهند. حال این گوی و این میدان.
«در بارهٔ خداباوری تحصیل کرده ها وروشنفکران»
خدای معنوی «درونی» دانشمندان وعارفان بزرگ را با خدای «بیرونی» پیغمبران ادیان کلیسائی نباید اشتباه گرفت ؛ اندیشمند بزرگی چون زرتشت با«خدای» خودش در«گاتا»ها راز و نیاز عاشقانه میکند وخدای محمد ، «الله» ، بوسیلهٔ قاصدی بنام جبرئیل احکام قتل وغارت دگراندیشان (کفار ومشرکین) به «پیغمبر» خود صادرمیکند.
تفاوت این دو نوع «خداباوری» از زمین تا آسمان میباشد ؛ خدای اولی دردرون انسان است ونیازی به «اثبات» آن نیست در صورتیکه خدای دومی در«بیرون» است وموجود بودن آن مستلزم اثبات است.
به «بیژن»
« باید بدون تعصب باورها را به بخش خصوصی انتقال داد و در سیاست و جامعه در مورد ارزش ها بحث نمود» ؟
مگربحث القاعده وداعش و «رهبران ولایت فقیه» چیزی جزاین است وبرای چیزی دیگری جزهمین «ارزش»هایشان «جهاد» نمیکنند؟
درجهانی که هرعقیده ای باید محترم شمرده شود کیست داوری که «ارزش»های یکی را خوب ودیگری را بد اعلام کند؟
وقتیکه پیروان عقیده وباوری ، «ارزش» های اجتماعی وانسانی والای مطلق را در«احکام» یک خدای بیهمتای آفرینندهٔ انسان میدانند ، مرزمیان «بخش خصوصی» و «سیاست وجامعه» ازبین میرود ؛ جمهوری اسلامی نمونهٔ آن است.
خداباوران در همه جای دنیا و در بین همه طبقات از جمله تحصیل کرده ها و روشنفکران وجود دارند زیرا رد وجود خدا همانگونه غیر ممکن است که اثبات علمی وجود او. باید تعصب را کنارگذاشت و انسانها را با هر باوری که دارند دارای کرامت و حقوق دانست. بلائی که سر کشور ما آمد بوسیله همکاری ملایان و چپی های به اصطلاح خداناباور بود. پس باید بدون تعصب باور ها را به بخش خصوصی انتقال داد و در سیاست و جامعه در مورد ارزش ها بحث نمود.
نویسنده بدرستی ازبکارگیری لغات واصطلاحاتی «گنگ ونامفهوم» درنوشته ها وگفتار اهل قلم وسخنرانی ایرانی شکایت دارد ولی خودش با همان شیوه ، درجملهٔ «متفکرین خداناباور در برابر گروهی دیگر از متفکرین که به شکلی منطقی خداباور و معتقدند» ، خداباوری را درمقابل خداناباوری «منطقی» مینامد بدون اینکه توضیح دهد این منطقی بودن خداباوری را کدام علم ودانش امروزی اثبات کرده ؟. دانش امروزی چیزی بنام «خدا» را یک فرضیهٔ غیرقابل بررسی واثبات میداند ؛ چیزیکه وجود ندارد قابل اثبات نیست ، چه رسد به خداباوری که «منطقی» نامیده شود. ازآنجائیکه کشورما چهل ویک سال است به تسلط «خداباوران» درآمده وحاکمانش هزاران شهروند بیگناه را بجرم «محاربه با خدا» اعدام کرده اند ، نمیتوان درچنین شرایطی به سادگی از روی ادعای بی اساس «منطقی» بودن خداباوری در نوشتهٔ شما گذشت.
هردین یا ایدئولوژی که هم «یکتاپرست» وهم «حکومتی» باشد بدون شک «توتالیتر» خواهد بود.