یوسف مصدقی- نیمه اردیبهشت امسال، گوگوش هفتاد ساله شد. میان خوانندگانِ زن فارسیزبان این قرن رو به پایان خورشیدی، فقط دو سه نفر تا پس از شصتسالگی روی صحنه دوام آوردهاند و تنها گوگوش است که از این خیلِ شیدا، توانسته بر هر مانعی- اعم از طبیعی و اجتماعی- غلبه کند و در سنی که بیشتر آدمها خود را بازنشسته میکنند، همچنان در اوج، کار کند. خوشبختانه او همچنان روی پا و سرحال است و اگر اتفاقی ناگهانی و نابهنگام بر زندگیاش حادث نشود، میتواند تا سالهای متمادی پس از اینهم به کارش ادامه دهد و ما شنوندگان و بینندگانش را از حضورش روی صحنه بهرهمند کند.
قریب به سه سال پیش از این روزها، صاحب این صفحهکلید در مقالهای مفصل، به زندگی پر ماجرای گوگوش پرداخت و به این بهانه، قدری مفهوم «گوگوش بودن» و هویت مستقل این مفهوم را از بانویی با نام «فائقه آتشین»، تحلیل کرد. از آنجا که سر و کار این چند سطر فقط با دو سه نکتهی آن جستار طولانی است، خواننده علاقمند را برای بیشتر دانستن درباره زندگی گوگوش/ فائقه به آن مقاله ارجاع میدهم و از تکرار جزئیات زندگی او در میگذرم.
یکی از نکاتی که گوگوش را از باقی آوازخوانهای ایرانی متمایز میکند، آغاز متفاوت و غیرعادی حرفهی اوست. اینکه کسی حرفهاش را پیش از شکلگیری حافظهاش شروع کند، نادر و بلکه محال به نظر میرسد، اما گوگوش از این حکم مستثناست. پدرش، صابر آتشین، گوگوش را از دو سالگی به عنوان بخشی از وسایل صحنه به محل اجرای نمایش میبُرد و در قسمتی از نمایش، دخترش را روی صندلیِ دو طبقهای که روی چانه می گذاشت، مینشاند و روی طنابی در ارتفاع نسبتا زیاد، راه میرفت.
گوگوش چیز دندانگیری از آن نمایشها به یاد نمیآوَرَد اما به مدد عکسهای باقی مانده از آن دوران و خاطرهنویسی برخی از تماشاگران مطبوعاتی آن برنامهها، انگار این عملیات محیرالعقول، اجراهای موفقی داشته و موجب ابتهاج خاطر تماشاچیان محترم و نیمهمحترم آن میشده است.
این صندلینشینیِ پر تماشاچی، مدتها زینت نمایشهای صابر آتشین بود تا اینکه یک بار در میانهی اجرا، صندلی از روی چانهی صابر لیز میخورَد و همه چیز سرنگون میشود. گوگوش از این حادثه جانِ سالم در میبَرَد چون پدرش گیسِ بافتهی او را در میانهی راهِ سقوط، چنگ میزند و نجاتش میدهد. بعد از این واقعه تا همین امروز، گوگوش بارها از بلندی افتاده اما همیشه سالم به زمین رسیده است.
این سالم به زمین رسیدنِ همیشگی، از نکات اساسی زندگی گوگوش است. او تا سن هفتاد سالگی، با انواع و اقسام آدمها، گروهها و باندها– اعم از اهل طرب، آلودگان به نشئهجات، سیاستمداران فاسد، آدمهای امنیتی و حتی تبهکاران– سر وکار داشته اما نه تنها همیشه از شرّ آنها جان به در برده بلکه حتی گَرد و لکهای هم بر دامانش ننشسته و ذرهای از محبوبیتاش میان اکثریت عوام و خواصِ باشندگانِ ممالک فارسیزبان کم نشده است.
بخشی از این محبوبیت مستمر و ماندگار، ناشی از استعداد کمنظیر و یگانهی او در ارائهی هنرش است اما این تمام ماجرا نیست. باید توجه داشت که او، در زمان و مکان مناسب (دوران شکوهمند ثبات و رونق دهههای چهل و پنجاه خورشیدی در تهران رو به توسعه) به عرصه رسید و توانست با تکیه بر هوش و غریزهی بقاء، از هر فرصتی برای بزرگتر شدن و کسب محبوبیت بیشتر استفاده کند.
گوگوش همچنین توانسته در انتهای هر ماجرایی، با قدرت و هوش سرشار فائقه آتشین، سرِ هر شارلاتانی را که به بوی کباب و برای کسب منفعت، به دنبال استفاده از شمایل گوگوش بوده را به تاق بکوبد و از خودش و هنرش به بهترین شکل ممکن حفاظت کند.
نکتهی دیگری که نباید از آن غفلت کرد این است که سرنوشت گوگوش، شباهت و پیوندی عجیب با سرنوشت ایران معاصر و باشندگان آن دارد. اوج و فرود زندگی گوگوش، راه به همان دهی میبرد که مسیر تاریخ این صد سال اخیر کشور ما برده است.
از خاک سیاه برخاستن، رونق گرفتن، باز خاکسترنشین شدن و دوباره برخاستن، اشغال شدن و بازیچهی قدرتمندان بودن، استقلال نسبی یافتن و با درک روابط قدرت رشد کردن، به انقلاب و جنگ خوردن و منزوی و ورشکست شدن، مورد آزار و ستم همخانه قرار گرفتن و زیر شدیدترین سرکوبها دوام آوردن، از اندیشه گریختن و از قوهی خیال و بیزمانی برای بقاء اسلحه ساختن، همگی از فصول مشترک این دو سرنوشت هستند.
همچنانکه گوگوش، بیرون از صحنه، فائقه آتشین را دارد که از او در مقابل تهدید و خطر محافظت کند، ناخودآگاه جمعی ایران و ایرانیان هم به وقت خطر و در زمان تندباد حوادث، سنگینیِ آسیبها را به دوش میکشد و هزینهی بقاء کشور و ملت را میپردازد و فرسوده میشود. بهای چنین ماندگاری و بیزمانی اما قربانی کردنِ دروننگری فردی و جمعی است.از این روست که گوگوش تصویر نمایانی از ایرانی بودن است. هوشمند، احساساتی، جاهطلب، رؤیاپرداز، بدونِ دوراندیشی، فاقدِ دروننگری و حافظه؛ ایستاده بیرون از زمان!
گوگوش را دوست داریم چون او بخشی از خودِ ماست. قسمتی از ما، که از پسِ سالها، همچنان بیزمان مانده است. در عین اینکه بعضی رفتارهایش خوشایند ما نیست، اما نمایندهی تواناترین ویژگیهای ما برای بقاء، از پسِ هزاران سال تحمل استبداد، یورش و غارت است. او چنانکه خودش چند سال پیش خواند، «همان ایران» است، بزرگتر از آنچه که بدخواهانش میگویند، کمتوانتر از آنچه خود و عاشقانش مدعی هستند.
گوگوش نامیرا و ایران جاودان باد!
گوگوش هنرمندی تاثیرگذار در موسیقی ما ایرانیان و فارسی زبانان است چه بخواهیم چه نخواهیم. با انتخاب شعر و آهنگ خوب و همکاری با نوازندگان گوناگون پیشکسوت یا جوان ترانه های جالبی را با اجرای منحصربفرد در یاد چند نسل ماندگار شده است. امیدوارم در آینده نزدیک گوگوش عزیز و همه هنرمندان دور از وطن به همراه همکاران درون ایران سرود آزادی و شادی را در میهنمان بخوانند.
جناب ایرانی ژان ژاک روسو فرانسوی آن Jean-Jacques Rousseau فیلسوف (فرزانه) نویسنده و آهنگساز اهل (کسان) سوئیس می گوید: « می شود حقیقتی (راستینگی) را دوست نداشت ولی نمی توان آنرا انکار (رد) کرد». اگر اشتباه (کژی ) نکنم شما همان کاربری به نام Irani هستید که دوماه پیش مرا به خاطر (برای) نوشتن گفته هایی از
Karl Marx و همچنین Konrad Adenauer مورد (نشانه) بازپرسی قرار (نهش) داد. من که نگفتم خواننده مورد علاقه جنابعالی (سرور ارجمند) برود و خود را باز نشسته کند. نوشتم شاید با خود بگوید…
دیگر اینکه موزیک مانند سرزمین پدری نیست که حد (انداره) و مرزی داشته باشد. اینکه گفته ام من مهربانو گوگوش را نمی شناسم دورغ نیست ,چون پس از شورش ۱۹۷۹ بدنیا آمده ام و اینکه موزیک پاپ راک و بلوز دوست دارم جرم نیست. به هرحال Goethe در نوشته ایی می نویسد که زندگی بسیار کوتاه است Vita brevis (لاتین آن) مانند یک دم است. در پارسی هم می گوییم دم را غنیمت (پروه) دان ! پس بیائید تا زنده هستیم به جای درگیر شدن با یکدیگر قدر (ارج) دمان را بدانیم!
او سناریوی و سرنوشت حک شده ای در قالب و اندازه های غریبی شکل گرفت و شکل سیاسی گرفت
یادمان نمیرود او تمام قصه خودمان است
در رویانیم میپرورانند کاشکی صادق هدایت تفسیر او را بعهده میگرفت
بسم الله الرحمن الرحیم
نوشته ی خوب و جالبی بود! درود ما و رحمت و برکات الهی بر خواهر عزیزمان ” گوگوش ” که از دوران کودکی تا به حال روی زیبایش را دیده و صدای دلنشینش را شنیده ایم. والسلام علیکم و رحمت الله و برکاته.
درود بر شما، خانم گوگوش تسخیر کننده دلها و فراتر از یک هنرمند هستند
بی نظیر ، یکی از بهترین مقاله های آ قای مصدقی !
من و شما و او و ما ، گوگوش ، آئینه روبروی ما !
زیبا و دلنشین .
یک کار بسیار ژورنالیستی و حرفه ایی از اقای مصدقی در مورد هنر و هنرمندان مردمی که هویت و وجودشان متاثر و بازگو کننده دوران پر فراز و نشیب تاریخشان است از جمله همین خانم گوگوش که در تاریخ فعالیت هنری شان دیگر قسمتی از همبستگی و هویت ما ایرانیان شده اند و گویی هرکجای این دنیا که باشیم ناخوداگاه دوراو جمع میشویم تا خودمان و یکدیگر را پیدا کنیم .
گوگوش عزیز زنی مقاوم ودر برابر ناملایمات ایستادگی کرد خیلی با استعداد و
دوست داشتنی و با قلبی پاک به راه خود ادامه داد من غاشق خودش وصداشم
امیدوارم تا ۱۲۰ سالگی همچنان بدرخشد
اقای مصدقی , نویسنده محترم این ستون پر معنا به ما یاد میدهد که ارج نهادن به
ارزش هنرمندان خارج نشین در زمان حیات ایشان شایسته هست. هر چند نام و یاد هنرمندان به زمان وابسته نیست اما قدردانی از انها و یاد اوری زندگی مواج ایشان در زمان حیاتشان به تعداد وارزش علاقمندان ایشان می افزاید.
جناب ارتام ، که مدعی هستید ، گوگوش را نمی شناسید و عاشق و طرفدار موسیقی بلوز خود را معرفی میکنید و پس تقدیس موسیقی بلوز از بانو گوگوش میخواهید به علت پا گذاشتن به مرحله اول دوران پیری خود را باز نشسته و از صحنه خدا حافظی کند ، چرا استاد ، بی بی کینگ تا اخرین سال عمرش بر روی صحنه میرفت و برنامه اجرا میکرد ؟ چرا گیتاریست ارکستر بلوز ، دایر استریت ، مارک کنوپفلر هنوز کنسرت میگذارد و برنامه اجرا میکند ، اکثر بزرگان موسیقی جهان در هر سبکی تا اخرین سالهای عمرشان تا جائی که توان داشتند به روی صحنه رفتند و طرفداران خود را خشنود ساختند ، از جمله فرانک سیناترا ، حتی پدر بانو گوگوش ، صابر اتشین ، به سال ۱۹۸۶ – ۱۹۸۷ در استنانبول در جم هتل هنگام اجرای برنامه ، جان به جان آفرین تسلیم کرد ، بنده شخصا در انشب انجا حضور داشتم ، حتی جناب محمود قربانی و برادران گوگوش هم انجا بودند . جان دادن روی صحنه هنر ، نصیب هرکسی نمیشود . و ارزوی خیلی از هنرمندان است که از هر هزار و ده هزار شاید نصیب یکی بشود .
Thomas Hobbes فیلسوف (فرزانه) انگلیسی یکبار گفته بود:«زندگی بد, وحشیانه (ددمنشانه) و کوتاه است» با خواندن این مقاله (نوشتار) می شود پی برد که زندگی چقدر کوتاه است. هفتاد سال پیش خانم گوگوش بدنیا آمده. من که بانوی هنرمند ایرانی گوگوش را نمی شناسم و دوستدار سبک موزیک ایشان هم نیستم چون خودم گیتار نمی نوازم و می خوانم فقط (تنها) برای Hobby و گرچه ایران زمین را بسیار دوست دارم ولی طرفدار (هواه خواه) موزیک پاپ راک و بلوز هستم.
John Lee Hooker می گوید:« Blues از زمانیکه جهان هست وجود(هستی) دارد. بلوز ریشه موزیک (خنیاک) است و راک اند رول و راک بر گرفته از اوست. بلوز مانند باور [کلیساست] است که همه چیز بر گرد آن ساخته شده. بلوز تاریخ (سرگذشت) مرد و زن است. آغاز جهان است آدم و هوا (مشی و مشاینه) و بهشت است».
به باور من یک خواننده زمانیکه جوان است هنر او بیشتر جلو چشم آدم است تا سن بالاتر و شاید با خود در یک لحظه(یکدم) بیندیشد و بگوید وقت آن رسیده که صحنه (پیشگاه) را ترک کنم. حافظ می گوید: چون پیر شدی از میکده بیرون آی// رندی و هوس رانی در عهد شباب اولای
افرین به نویسنده ، این شهر حال ، گوگوش و ما ایرانیان ، نوشته ای همانند ائینه ای صاف و شفاف از ما ایرانیان . صد افرین .