یوسف مصدقی- این روزها، مصادف است با چهل سالگی آغاز رسمی جنگ میان ایران و عراق. جنگ نکبتباری که طی قریب به هشت سال، بخش عظیمی از منابع مالی و انسانی وطن ما را نابود کرد و بسیاری از زیرساختهای حیاتی کشور را- که طی دوران پهلوی با زحمت و خون دل بنا شده بودند- از صفحه هستی زدود. میزان خسارات مادی و معنوی این فاجعه چنان هولناک است که تا هنوز، کمر مردم زیر بار آن خمیده و دوتا مانده و سی و دو سال پس از پایان آن، گردانندگان بیلیاقت و چپاولگر نظام جمهوری اسلامی، از عهده ترمیم حداقلی از آن خسارات نیز برنیامدهاند.
هر چند این جنگ برای عموم مردم ایران جز رنج و فاجعه چیزی به بار نیاورد، اما برای نورسیدگان عرصهی قدرت آن سالها، برکتی آسمانی بود. درواقع، نزد ارباب قدرت و صاحبان اسلحه، جنگ هشت ساله بهانهای شد برای تمرین خشونت نامحدود، سرکوب وحشیانه دگراندیشان و بریدن نفس مخالفان جمهوری اسلامی. این برکت آسمانی، موجب استحکام پایههای حکومت انقلابی و تحمیل حضور گروه بزرگی از اوباش بر عرصه سیاست ایران شد. حضور این تبهکاران در سیاست ایران، رابطهای مستقیم با تضعیف و تخریب نهادهای اساسی اداره جامعه- چه کشوری و چه لشکری- دارد زیرا بقای این جماعت، وابسته به گسترش هرج و مرج، خونریزی و عقلباختگی در جامعه است.
اصحاب انقلاب بهمن ۱۳۵۷، از همان هفته نخست قدرتگیری، با اعدام ژنرالهای ارتش شاهنشاهی و پاکسازی افسران لایق و دورهدیده این نهاد حافظ کشور، زمینه را برای ناامنی داخلی و حمله خارجی فراهم کردند. حکومت جدید، همزمان با تلاش برای تضعیف ارتش، نیروهای شبهنظامی وفادار به خود را در قالب کمیتههای انقلاب، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و سپس بسیج مستضعفین، از میان نیروهای بهاصطلاح انقلابی سازماندهی کرد. پیادهنظام این نیروهای انقلابی، بخشی از اوباش و حاشیهنشینان جامعه بودند که به دنبال غنیمت و انتقام از طبقه برخوردار و مرفه، «انقلابی» شده بودند.
این جماعت همراه بخشی از فقرای متدین حامی انقلاب، حاضر به پرداخت هزینه برای استمرار انقلابشان بودند و از این رو برای حفظ نظام برآمده از انقلاب، به نیروهای حافظ نظام انقلابی و سرکوبگر مخالفین پیوستند. این اتفاق در واقع برکشیدن مستضعفان نبود بلکه به عرصه رسیدن فرصتطلبانی بود که حاضر به پرداخت هزینه برای حفظ تبهکاران به حکومترسیده -و نه حفظ میهن- بودند.
جنگ ایران و عراق فرصتی بود که «اوباش انقلابی» مجالی برای عرض اندام بیابند. خانوادههای عموما پر جمعیت و سنتی این بخش از جامعه، ضمن پرداخت هزینههای بالا و دلخراش از جمله کشته یا ناقص شدن اعضایشان، به مرور صاحب حقوق ویژه و صدایی بلندتر از باقی شهروندان ایران شدند. از این دوره به بعد تا زمان حاضر، میراثخواران این گروه در همدستی با فرقه تبهکار، ارزشهای عقبمانده و بَدَویشان را به باقی جامعه تحمیل کرده و میکنند. ترجیعبند تمام قلدرمآبیها و زورگوییهای این جماعت، تا همین امروز، این است که:«چون شهید دادهایم، حق همیشه با ماست!»
«جهاد» و «شهادت»- که مهمترین باورهای اجتماعی اسلام سیاسی هستند- از روز نخست به عرصه رسیدن جمهوری اسلامی تا اکنون، منبع اصلی خونرسانی به درخت انقلاب بوده است. از این رهگذر، باورمندان به چنین عقایدی، با سرمایهگذاری جان و سلامتشان در «بازار جهاد و شهادت»، خون مورد نیاز را برای استمرار حیات این «شجره طیبه انقلاب اسلامی» فراهم کردهاند. طنز سیاه ماجرا این است که جنگی میان دو حکومت مسلمان با اتباعی عمدتا شیعه نقطه آغاز این خونرسانی هولناک بود که وقیحانه، «دفاع مقدس» نامیده شده است.
باورمندان به اسلام سیاسی، موجوداتی مجنون، خونریز و جانارزان هستند که دنیا را عرصهای ابدی برای نزاع میان «حق» و «باطل» میدانند. در قاموس این جانوران، «جهاد» و «شهادت» برکاتی آسمانی هستند که «شجره طیبه» باورهایشان را از خون سیراب میکنند. در تقابل با چنین باورهایی است که باید از زشتیهای جنگ بگوییم و زشتیهای این پدیده شوم را به فریاد کنیم. بدون تعارف، هیچ جنگی مقدسی نیست و به هیچ روی نمیتوان خونریزی و فجایعی که جنگ ایجاد میکند را با هیچ مقولهای توجیه کرد.
صاحب این صفحهکلید چند باری شانس این را داشته تا روایاتی دست اول از بعضی فاجعههای جنگ ایران و عراق را از کسانی که خود شاهد آن فجایع یا مباشر در آنها بودهاند، بشنود. برخی از این روایات چنان هولناک و نگفتنی هستند که ذکر جزئیات آنها، جز همزدن این مرداب متعفن و برانگیختن بوی ناهنجار آن، ثمری ندارد. نقل اینکه چطور یک مشت کودک بسیجی در مواجهه با وحشیگریهای میدان نبرد دچار روانپریشیهای دائمی شدند یا یادآوری اینکه در جبهه خودی و پشت خط مقدم جبهههای نبرد «حق» علیه «باطل»، میان رزمندگان اسلام، منحرفین جنسی حضور داشتند که طعمههایشان را از همین کودک-سربازان انتخاب میکردند، هرچند واقعیاتی قابل درک است اما هنوز هم با ذائقه مردمی که به تصویر معنوی و پاکیزه از «دفاع مقدس» خو کردهاند، فرسنگها فاصله دارد. جبهه جنگ برای بسیاری از بسیجیان جانبرکف حاضر در آن، جایی برای رهایی از قانون و اخلاق بود که مجال برای ارضاء بسیاری از تمایلات نامتعارف و هولناک آنها را میداد.
آنچه گفته آمد، البته قابل تعمیم به همه فعالان در جنگ منحوس ایران و عراق نیست. بسیاری از حاضران در آن جنگ هشت ساله، با نیت پاک و برای دفاع از وطن- و نه جهاد فی سبیلالله- دست از جان شستند و در قالب سرباز وظیفه یا نیروی داوطلب به جبههها رفتند. این عده البته به دلیل عدم همدلی با فرقه تبهکار حاکم، چنان از مواهب جنگ و تقسیم غنائم و مناصب بعد از جنگ، بهرهمند نشدند و بازماندگان آنها در حال حاضر از ناراضیترین گروههای جامعه ایران هستند.
در نهایت، ذکر این نکته بدیهی خالی از فایده نیست که بدون شک در مقابل هرگونه تهاجم خارجی، باید با تمام توان از وطن دفاع کرد. اما «دفاع از وطن»، کار ارتش ملی منظم و محترم است نه یک مشت شهروند نارسیده به بلوغ که طبق «شرع انور» هنوز «اهلیت» کامل ندارند و «صغیر» به حساب میآیند.
حال تصور کنید پستی و بیمسئولیتی خمینی و هواخواهان مجنونش را که به یک مشت بچه که حتی حق گرفتن گواهینامه رانندگی نداشتند، امکان دادند تا اسلحه به دست بگیرند و وحشتناکترین اتفاقات دنیا را تجربه و تحمل کنند. شوربختانه، گروهی از کودکسربازان آن روزها، مدتهاست که تبدیل به هیولاهای میانسالی شدهاند که برای حفظ منافع و غنائمی که به برکت خون و جنون ایام جنگ به دست آوردهاند، از ارتکاب هیچ جنایتی روگردان نیستند.
در چهلمین سالگرد آغاز جنگ ایران و عراق، مردم ایران، بیآیندهتر از همیشه، همچنان خون و جنون را تجربه میکنند.
درآخرین سالهای دههٔ هفتاد سدهٔ بیستم میلادی دستهای مرموزی آتش تعصبات ومناقشات دینی را در کشورهای اسلامی برافروخته ودرمدت ۴۰ سال گذشته خون میلیونها انسان بیگناه درجدال «حق وباطل» بزمین ریخته شده.
آنچه که از هشت سال جنگ خونین میان «حق» و «باطل» عاید ایران شد خسارات اقتصادی غیرقابل جبران ، شهرهای ویران شده ، خانواده های داغدار، ده ها هزار جوان معلول ، بیش از یک میلیون کشته وگورستانهای آباد انباشته از جوانانی است که هر روز سنگ قبرهای سردشان با اشگ گرم مادران وپدران شستشو میشود.
شاید موقع آن رسیده باشد که مسببین این همه نتایج فاجعه بارحکومت دینی در این کشور، وجدانشان بیدارشود وبدون افزودن یک خونریزی دیگربه خونریزی های خودشان ، دست ازشرارت بردارند وازحاکمیت کناربکشند.
واقعیت اینه که ملاهای ایران نه خودشونو ایرانی میدونن و نه جزو امت اسلام و نه دیدگاههای انسانگرایانه دارن.ملاها خودشونو شیعه میدونن و شیعه یعنی کسی که معتقده حکومت مال ال علیه و این حکومت جهانی رو خدا به ال علی وعده داده و سند زده.ال علی از همه برتر و مالک جان و مال و ناموس بقیه ان و میتونن در دین اجتهاد کنن و اصلا قران و اسلام رو از اول بنویسن.هر کس با ال علی که خامنه ای و خمینی هم جزوشونه مخالفت کنه باید از بین بره.این تفکریه که امروز به کشور ما حاکمه.شیعه از جنوب لبنان به ایران در زمان صفویه ها اومد.صفویه ها به تقلید از ترکهای خزر دنبال این بودن که دینی داشته باشن که نه هربی باشه و نه رومی تا مثلا مستقل باشن.بعد از جنوب لبنان شیعه رو وارد ایران کردن و چون توی لبنان مسیحیها هم زندگی میکنن مسلمونای لبنان اعتقاداتشون با مسیحیت قاطی شده و همونطور که مسیحیا به خدای پسر اعتقاد دارن اینا هم ال علی رو به عنوان خدای پسر قالب کردن.منتها در مسیحیت خدای پسر باید برای نجات بشر فدا بشه نه اینکه حاکم جان و مال و ناموس انسانها باشه.خلاصه اینکه التقاط تفکرات مسیحی در لبنان با اسلام و خزری گری صفویه در ایران باعث شد این تفکر خطرناک انسان خدا انگاری وارد ایران و عراق و بسیاری کشورها بشه و ملل این کشورها رو در زنجیر روحانیون شیعه گرفتار بکنه و اونا رو به بدبختهایی مقلد تبدیل بکنه.رو این حساب و این نگاهی که شیعه به انسان و ایران داره جنگ راه انداختن برای منافع سیاسی خود و بازیچه کردن زندگی مردم و نسل جوون اصلا ازینا بعید نیست.کما اینکه الان توی ایران پونزده ملیون جوون محروم از همه چیز وجود داره که نه شغلی دارن و نه اینده ای.این تفکر باید نابود بشه و این زنجیر اسارت روحانیون باید پاره بشه و مردم ایران و عراق و جاهای دیگه باید خودشونو ازاد بکنن تا خودشون سرنوشتشون رو بدست بگیرن.
به نظر من ،تخفیف دادنِ مساله ی اصلی به صورت مسئله ، ما را گمراه می کند .ایران به راحتی به مشروطه گذار کرد و پادشاه فقید با غرب و شرق روابط دوستانه داشت و ایران آن روزها به راستی جزیره ی صلح و ثبات و پیشرفت بود .تنها و تنها علت اصلی زمین خوردن ما ایرانی ها میراث شوم و سیاه مدینه النبی در ایران بوده و هست .
تاریخ اسلام از مدینه النبی تا امروز پر است از کشتار ، غارتگری ، سرکوب و تجاوز به زنان و دخترکان .جنگ هشت ساله ، کشتار فرماندهان ارتش و مدیران دیوانسالاری ایرانی از همان روزهای اول انقلاب ِ سیاه تا کشتن دخترکانی مثل رومینا در تالش ، کشتن نوید در شیراز ، شلیک به سر پویا بختیاری و نیکتا و ندا و سهراب ، فشار روحی آوردن به دختر آبی تا مرز خودکشی و زندانی کردن پدر پویا و… همگی از این شجره ی خبیثه ی تروریسم ریشه گرفته است .
اگر منصفانه نگاه کنیم می بینیم تروریسم داعش و القائده و خمینی از مدینه النبی آغاز شده است و اگر غربی ها در گفتن این مساله دچار لکنت زبان می شوند به خاطر وحشت آنها است .همینطور ما ایرانی ها هم هنوز دچار وحشت هستیم و به خاطر سرکوب خانوادگی و اجتماعی و سیاسی می ترسیم ماهیت دین حاکم را آنطور که هست ببینیم .
شاید تنها راهی که مسلمان ها برای دفاع از خود دارند حذف کامل سوره های مدنی و سیره های پیامبر در مدینه است .اگر اسلام به اشعار عرفانی مکه محدود شود و مسلمانان اعلام کنند که پیامبرشان در شعب ابی طالب درگذشته است و باقی آیات و متون در مورد هجرت به بعد ، جعل بنی عباس است ، می توانند راهی برای بقا پیدا کنند وگرنه اسلام همانطور که در ایران در حال نابودی است ، در سراسر جهان نیز به نابودی خواهد رفت .
متاسفانه این دین بلایی بود که بر سر ما آمد .ما نتوانستیم مثل اسپانیا خودمان را از شر تروریسم ِ اسلامی رها کنیم و ۱۴۰۰ سال است به خودتخریبی دچار شده ایم .ما ایرانی ها در بسیاری از مواقع بزرگترین دشمنان خود هستیم زیرا می خواهیم مدینه النبی را توجیه کرده و اجرا کنیم .مدینه النبی در همان زمان هم یک جهنمِ تروریستی بوده که النصر بالرعب ، راهکار حاکمان جنون زده ی آن بوده است .رجوع کنید به داستان بنی قریظه و غزوه های پیامبر و نکاح های او با زن پسرخوانده ، دخترک ۹ ساله و کنیز های زنان بیشمارش .
هر ایرانی آزاده ای در هر کجای جهان باید متوجه باشد که نه تنها نظام اسلامی که ریشه های تروریستی آن ، دشمنان ما و بشریت هستند و هر دو را باید ریشه کن کرد.
اگر نظام پادشاهی باقی می ماند، نه تنها جنگی رخ نمی داد بلکه احتمالا کردستان عراق و جمهوری آذربایجان و استانهای غربی و شمالی افغانستان و چه بسا تاجیکستان داوطلبانه به خاک ایران می پیوستند.
انواع و اقسام استمرارطلبان و گروهکهای شبه اپوزیسیون و اپوزیسیون نما با ادعاهای سخیف و موذیانه تجزیه ایران ، جنگ داخلی، حمله نظامی و سوریه ایی شدن در صورت سرنگونی خلافت شیعه ، همواره در تلاش هستند تا ضمن تفرقه افکنی، مردم را بترساند، بلکه نظام اشان را از فروپاشی نجات دهند،
با سقوط خلافت شیعه و برقراری یک نظام سکولار و لیبرال دموکراسی پادشاهی ، نه تنها صلح و آرامش به منطقه باز خواهد گشت، بلکه موقعیت ژئوپلیتیک ایران،حتی نسبت به دوران قبل از انقلاب، بسیار تقویت خواهد شد.