یوسف مصدقی- روزی چند از درگذشت محمدرضا شجریان گذشته و غوغای ماجرای وفات او کمکم آرام گرفته است. شروع این غوغا، به روال معمول، فضای مجازی و عرصه رسانههای دیداری و شنیداری را، دو سه روزی، پر کرد از انواع مرثیههای پر اغراق، خاطرات دستکاری شده و دلنوشتههای آبکی در باب «خسرو آواز ایران» و بزرگیهای او.
به موازات فضای مجازی، دنیای واقعی هم شاهد رفتار گلّهوار و ازدحام بیمبالات برخی از عاشقان این هنرمند درگذشته- از مقابل بیمارستان جم تا آرامگاه فردوسی در توس- بود. در روزگار و شرایطی که همهگیری ویروس کرونا در جایجای مملکت از کشته پشته ساخته، این گردهماییهای جنونآمیز، نمایشی هولناک از سطح آگاهی و مسئولیت میان ایرانیان را پیش چشم ناظران سراسر گیتی آورد.
از هیاهوی چند روز نخست که بگذریم، حال که تب تند سوگواری بر مرگ شجریان به عرق نشسته و گرد و غبار ازدحام دلدادگانش گذشته، بیفایده نیست تا از چشماندازی دیگر به شخصیت و «شمایل» او بنگریم.
صاحب این صفحهکلید باور دارد که میان شخصیت شجریان و «شمایل» ساخته شده از او، فاصلهای شگرف وجود دارد که شخص محمدرضا شجریان، هوشمندانه، رندانه و با برنامه، سالها در ایجادش کوشیده بود و در نهایت در سالهای بیماریِ منجر به مرگش، آن را تکمیل کرد. پرداختن به این فاصله و آن «شمایل»، مشغولیت اصلی این جستار است.
ذکر این نکته نیز ضروری است که در این مقاله، مراد نگارنده از واژه «شمایل»، جدا از پشتوانه مذهبی این لغت در زبان فارسی، توجه به برابرنهاد فرنگی آن (واژه icon) نیز هست که در عین اشاره به «تمثال»های مذهبی کهن، همزمان اشاره به شخصیتهایی دارد که در یک حرفه یا هنر به اوجی مثالزدنی و دستنیافتنی رسیدهاند به گونهای که تصویری اسطورهای از آنها در ذهن هواخواهانشان نقش بسته است.
شک نیست که خرقه تهی کردنِ ناموَری سترگ چون محمدرضا شجریان، تنها یک «خبر» نیست. واکنش به این واقعه نیز نمیبایست چون واکنش به اخبار روزمره باشد.
چه شنونده مشتاق موسیقی دستگاهی ایرانی باشیم و چه بیزار از آن، چه دل در گرو سنت داشته باشیم و چه خواهان «از سر تا پا فرنگی شدن»، چه شجریان را انساندوستی صادق بدانیم و چه فرصتطلبی ریاکار، چه او را پرورده مکتب روضهخوانهای شیعه بدانیم و چه پاسدار پیام اهورایی هنر باربد و نکیسا، چه او را همراه با قدرت حاکم بدانیم و چه بر آن، منکر نتوانیم شد که برای قریب به نیم قرن، خواسته یا ناخواسته، صدای او را در بزنگاههای مختلف تاریخ معاصر ایرانزمین، به مناسبت، شنیدهایم و اگر نه خود را، لااقل بسیاری از دیگرانِ اطرافمان را، مسحور آن صدا، دیدهایم.
هرچند صدای شجریان زنگ و رنگی کمنظیر داشت و تسلط او بر ظرافتهای فنی آواز ایرانی، کیفیتی جادویی به آن بخشیده بود اما صِرف داشتن چنین صدایی حتی اگر به اجراهای بینقص و شاهکار پیوند خورده باشد، به صاحب صدا، جایگاهی چنین رفیع نمیبخشد. آنچه شجریان را دارای این جایگاه کرده، شمایل اوست. شمایلی که با آن صدا آمیخته و همزمان، چنان دلبری و قدرتی به او بخشیده که حتی «خبر» مرگ صاحب صدا، جایگاه شمایل او را میان اذهان بسیاری از باشندگان ایرانزمین، استوارتر کرده است.
شمایل شجریان، نه یکباره و یکدست به ایرانیان عرضه شد و نه از روز نخستِ ارائه، شکلی کامل و پیراسته داشت. باید توجه داشت که شمایل شجریان پرورده دو وجه هنری و اجتماعی شخصیت اوست و این دو وجه، هر یک تحت تأثیر آدمیانی نُضج گرفتند که سایهشان را برای سالیان دراز بر ذهن این هنرمند بیبدیل، افکندند و از این راه بر شمایل او اثر گذاشتند.
وجه هنری این شمایل، وامدار آموزش و خوشهچینی شجریان نزد تمامی بزرگان موسیقی دستگاهی ایران است. شجریان محضر قریب به اتفاق اساتید این عرصه را- از نامداران تا گمنامان- به کمال درک کرد و میراث آنها را از دریچه سلیقه و تواناییهای خود، به نسلهای پس از خود بازنمایاند. از این منظر، وجه هنری شمایل شجریان، وامدار تمامی اساتید و هنرمندان موسیقی دستگاهی پیش از اوست. البته باید در نظر داشت که سنت موسیقی که به روایت شجریان به دست ما رسیده، به شدت مشحون از سلیقه و برداشت شخصی اوست. به بیان دیگر، روایت شجریان از موسیقی سنتی ایران، به هیچ روی بیطرفانه نیست بلکه درک او از سنت و هنر فاخر، موجب شد که روایتی شخصی و قدرتمند از میراثی کهن را با تغییراتی شگرف، به آیندگان بسپرَد.
وجه اجتماعی شمایل شجریان اما بیش از همه، تأثیر گرفته و وامدار سه شخص متفاوت در سه بخش مختلف زندگی اوست. هر یک از این سه نفر، با اثرگذاری بر شخصیت محمدرضا شجریان در دورهای از زندگی او، نقشی مهم در شکلگیری شمایل شجریان در سالهای متمادی زندگی اجتماعیاش داشتند.
این سه نفر به ترتیب حضور در زندگی محمدرضا شجریان، مهدی شجریان (پدر او)، هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سایه) و غلامرضا دادبه (جانسوز) بودند.
پدر شجریان- خراسانیمردی شیعه، مؤمنی جزماندیش، متشرعی پایبند به مستحبات مذهب و قاری مشهور قرآن- پسرش را بنا به باورهای خود، شیعهای قاری تربیت کرد. بیست سال نخست زندگی محمدرضا شجریان زیر سایه پدری چنین گذشت. هرچند رفتن به دانشسرای مقدماتی برای معلم شدن وسپس اولین ازدواج و چندی بعد مهاجرت به تهران، شجریان را از زیر سایه سنگین پدر رها کرد اما اثر تربیت شیعی پدر تا سالها پس از آن در او باقی بود. چنانکه تا سالها بعد، چند بار در مسابقات قرائت قرآن کشوری و بینالمللی شرکت کرد و مقامآور شد و مضاف بر آن، در اولین رمضان پس از انقلاب بهمن ۵۷، «ربّنا»خوانیِ او جایگزین مناجاتخوانی سیدجواد ذبیحی- مقتول به دست انقلابیون- شد. پس از مرگ پدرش نیز دو مجموعه قرآنخوانی، «به یاد پدر» منتشر کرد تا باقیاتالصالحات و ادای دین به او باشد.
اجتناب شجریان از شرکت در مجالس عمومی و خصوصی پیش از انقلاب (بجز جشن هنر شیراز)، نپذیرفتن کار در بنگاههای موسیقی با وجود احتیاج مالی، همچنین معاشرت نکردن با بسیاری از اهل طرب آن دوران، به همان اندازه که ریشه در برداشت او از حفظ شأن هنر فاخرش داشت، در باورهایی که از پدر به او رسیده بود- و پس از تغییراتی از اعتقاد به اخلاق بدل شده بود- داشت.
آشنایی شجریان با هوشنگ ابتهاج، دهه چهارم زندگی او را، میان سی تا چهل سالگی، به باورهایی از نوع دیگر آلود. ابتهاج در آن سالها از هر لحاظ امکان اثرگذاری بر شجریان را داشت. کسوت، دانش ادبی، شهرت شاعری و پیشینهی سیاسی ابتهاج علاوه بر مقام او در سرپرستی برنامه «گلها» در دهه پنجاه، موجب نفوذ او بر شجریان شد. دلبستگی ابتهاج به حزب توده و باور او به سوسیالیسم موجود در اتحاد شوروی، موجب شده بود که اغلب هنرمندان اطراف او، کمابیش همراه یا سمپات حزب توده شوند. شجریان هر چند هیچگاه «تودهای» نشد- و حتی چندی پس از انقلاب برای مدتی رابطهاش را با معاشران وابسته به این نحله گسست- اما بخشی از باورهای اجتماعیاش تا سالها بعد، از نفوذ این جماعت، آزاد نبود. اوج این رابطه البته در همراهی شجریان با «کانون چاووش» و خواندن اشعاری از سایه، سیاوش کسرایی و جواد آذر بر زمینه موسیقی محمدرضا لطفی و پرویز مشکاتیان است.
سومین و مهمترین شخصی که بر شکلگیری اندیشه شجریان اثر گذاشت، غلامرضا دادبه مشهور به «جانسوز» بود. دادبه از بزرگان دراویش سلسله نعمتاللهی گنابادی و پیران اهل این طریقت بود. او در عین وابستگی به آداب خانقاهی، دلبسته حکمت خسروانی ایران باستان و عرفان ایران پیش از اسلام بود. دادبه حافظشناسی توانا و موسیقیدانی دانا بود که عشقی عمیق و پر شور به ایرانزمین داشت. دادبه همچنین به صراحت دشمن اهل شریعت و جماعت آخوند بود و این عداوت را در گفتار و رفتارش نمایش میداد.
شجریان از انتهای دهه پنجاه خورشیدی، همزمان با شروع دوران پختگیاش، به حلقه نزدیکان دادبه راه یافت و از آن تاریخ تا پایان عمر این درویشِ زندهنام، همراه و دانشجوی او بود. همنشینی با دادبه، به مرور شجریان را از سنت شیعهگری و مرام چپروی جدا کرد و کمکم اندیشههای میهنی و عرفانی را در او نیرو بخشید. آثار شجریان از «بیداد» تا «فریاد» به شدت بر اندیشه و سلیقهای سوار هستند که از مکتب ایرانگرا و عرفانی دادبه آمده است.
اگر به روند تدریجی ظهور و جایگیری شمایل شجریان در حافظه جمعی ایرانیان اندیشه کنیم، در مییابیم که محمدرضا شجریان در سفری پنجاه ساله و سرشار از کوشش، عزم بر این جزم کرده بود که جامهی برترین هنرمند ایرانی را چنان بر قامت نامش بدوزد که حتی مرگ نیز نه تنها گزندی به آن نرسانَد بلکه دوام آن را جاویدان کند. او در گذر از این مسیر، پس از سعی و خطاهایی چندباره، مختصاتی از والاترین ظرافتهای هنری را با مَنِش و مرامی اجتماعی- تاریخی در هم آمیخت تا شمایلی ماندگار از خود بسازد.
این شمایل با شکوه، از انسان ناکامل و جایزالخطایی که او بود، قدری فاصله داشت و این خود موجب شده بود که با ترفندهایی قابل درک، همواره تلاش شود تا این فاصله کاهش یابد. از این رو، شجریان همیشه بر انتشار اخبار زندگی خصوصی و حتی تصاویر منتشره از خودش در عرصه عمومی، دقتی وسواسگونه داشت. چون نیک بنگریم، تصاویر شجریان طی چهار دهه اخیر همواره مردی خوشصورت و آراسته را به ما مینمایانند که گذر زمان، جز چروکی چند بر چهره و شاید چند تار موی سپید- که قاصدانه از رنگ شبقگونهای که در سالهای میانسالی به زلف استاد آرایش میداد، برکنار میماندند- تغییری چندان در آنها ایجاد نکرده بود.
جای تعجب نیست که جز یک پیام تصویری چند دقیقهای با موهای کوتاه، از چند سال دوران بیماری و پایان عمر شجریان نه تصویری روشن منتشر شده و نه از فتور و شکستگی او خاطرهای مصور بر حافظه ایرانیان نقش بسته است.
چنانکه نقل شده، شجریان باور داشت همانطور که فردوسی زبان فارسی را نجات بخشیده و از گزند باد و بارانِ روزگار رهانیده، او نیز بایستی این کار را در حق موسیقی اصیل ایرانی انجام دهد. فارغ از اینکه آیا این قیاس به گزاف است یا نه، وصیت او در مورد آرمیدن جسمش در مزاری در جوار آرامگاه فردوسی، خود نشان از چنین اندیشهای دارد. صدالبته، انجام این وصیت، آخرین مرحله از تکمیل شمایل «خاک پای مردم ایران» برای آیندگان نیز بود.
گاهی اما، خود شجریان در تقابل با شمایل خودساختهاش سخنانی گفته که واقعیت افکار او را از میان اسطورهاش به شنونده هوشیار مینمایانند. بهترین نمونه از این دست سخنان، در انتهای مستند «همسفر با مرغ سحر» به کارگردانی حسن سربخشیان، آمده: «من نتیجه خیلی بدی گرفتم از زندگی با انسانها. با همه اینکه مورد علاقه هستم [و] توجه بهم میکنند و اینها، ولی روابط آدمها رو که با همدیگه دارم میبینم، خیلی برام سخته. کاش ما آدم نبودیم. گنجشک بودیم. کبوتر بودیم. اینجوری همدیگه رو از بین نمیبردیم. نتیجه خوبی من از زندگی ندارم. ولی راهی که اومدم، با عشق اومدم. راهم رو درست اومدم… نمیدونم والاّ. چی بگم؟ من نتیجهای که از زندگیم گرفتم، با همه اینکه راضی بودم ازش، اگه بخوام زندگیم رو کتاب کنم و بگم این نتیجه رو از زندگی گرفتم، از آدمها گرفتم، هر جوونی بخونه، میره خودکشی میکنه…» (دقیقه ۵۲ به بعد مستند «همسفر با مرغ سحر»).
برخلاف باور عاشقان و هواخواهان افراطی شجریان، کارنامه کاری و اجتماعی او، جای نقد بسیار دارد. انتقاد از او البته به معنی کاستن از اهمیت او در تاریخ هنر ایران معاصر یا غرضورزی برای تخریب شمایل با شکوه او نیست.
چند سال پیش از این، صاحب این صفحهکلید در بخشی از مقالهای، به سایه سنگین شجریان بر آواز سنتی ایرانی، اشاراتی انتقادی داشت و در انتهای آن جستار، آرزو کرد که گذر او و دیگر نامورانی که ذکرشان در آن مقاله گذشته بود، از «آستانه ناگزیر»، برای سالها به تأخیر بیفتد. شوربختانه چنین نشد و بسیاری از آن بزرگان، طی سالهای اخیر، از آستانه گذر کردهاند. از میان آن درگذشتگانِ نامدار اما تنها محمدرضا شجریان است که به مدد شمایل با شکوهی که از خود ساخته، از آنسوی آستانه، حضورش را به ذهن و زبان ما ایرانیان تحمیل میکند.
آقای مصدقی خیلی خشمگینانه می نویسند.خشم میتواند انگیزه باشد اما اگر مهار خود را به آن بسپاریم از جاده انصاف خارج میشویم.ایشان مثلا در نوشته هایشان راننده ها را طایفه بنی هندل میخوانند ,البته من راننده نیستم ولی خشم زیاد در نوشته های ایشان موج میزند.در نوشته ای که راجع به حرفهای مشایخی در باره انتظامی سخن میگویند حرفهای مشایخی را عادی جلوه داده اند درحالیکه آن صحبت ها مالامال از حسادت بود ومشایخی آشکارا داشت از فرط حسادت منفجر میشد.حرفهای گلپا هم در باره شجریان چنین بود.آقای مصدقی قدری بر اعصاب خود مسلط شوید وضمنا منصفانه تر قضاوت کنید.
سحرگه رهروی در سرزمینی
همی گفت این معما با قرینی
که ای صوفی شراب آنگه شود صاف
که در شیشه بماند اربعینی
هنرمند فقید شجریان یکی از تاثیرگذارترین شخصیت ها بر موسیقی ایران بود. بیشتر خوانندگان موسیقی سنتی امروز ایران از او تاثیر گرفته اند. شجریان موسیقی سنتی ایرانی را اعتلا بخشید و یک میراث ماندگار و ارزشمند از خود به جای گذاشت. من به عنوان کسی که تعصب خاصی در موسیقی ندارد و باور دارد که همه ظرفیت های موسیقی ایرانی باید به کار گرفته شود تا هنر سرزمینمان شکوفا تر شود، به تلاشها و میراث استاد فقید شجریان احترام می گذارم.
گزارشها و مقالات متعددی در رسانه های برون مرز در مورد شجریان منتشر گردیده است. بنظرم، صرف نظر از اینکه ایشان که بود و چه کرد، مطالب منتشر شده بسیار غلو آمیز هستند، موسیقی قاجاری بخش بسیار حاشیه ایی از موسیقی ایرانی بود با بردی محدود در بین طیفی خاص از جامعه.
به برکت انقلاب اسلامی این نوع موسیقی به نامبر وان طبقه شهرنشین شیعه اثنی عشری تبدیل شد. اما در بخشهای دیگر کشور ایران ، برد این نوع موسیقی بسیار محدود و یا اصولا غایب است.
بعید می دانم، مثلا یک گیلکی یا یک کرد یا یکمازنی یا یک عرب یا یک آذری یا یک بلوچ و دیگر گروه های قومی و مذهبی به موسیقی رخوت آلود و حزن انگیز قاجاری علاقه ایی داشته باشند.
خلاصه اینکه، عنوان خسرو آواز ایران برای ایشان مبالغه آمیز است. ایران کشوری بررگ و رنگارنگ است.خسرو آواز قاجاری برای ایشان مناسب تر است.
مگر اینکه معتقد باشیمکه فرهنگ شیعه اثنی عشری شهرنشینان منطقه هلال شیعی در خلافت شیعه که پیوندی نوستالژیک با دوران قاجار دارد، فرهنگ اصلی و اصیل ایران زمین است و دیگر فرهنگها ارزشی ندارند. که البته این هم برای خودش حرفی است و در اغلب مقالات مرتبا تبلیغ می شود!!!!
دوستداران شجریان حق دارند برای او سینه بچاکند، اما حق ندارند او را به اسطوره کل ملت ایران تبدیل کنند.
بنده درموسیقی سنتی تخصصی ندارم اما سالهاست شنونده آنم و به مدد استاد شجریان بسیار بسیار از موسیقی سنتی کیف کردم و اندک آموختم .
از این رو خود را در مقامی نمی بینم که بخواهم ایشان را نقد کنم یا القاب زشت به ایشان بدهم .
کاش در استفاده از واژه ها کمی تامل کنیم و خام و ناپخته آن را قی نکنیم . مخاطب بنده نگارنده مقاله نیستند .
استاد شجریان برای خیلی از ایرانیان عزیز و گرامی هستند . یاد بگیریم به دیگرانی که برخلاف ما فکر می کنند احترام بگذاریم . برای بنده دوست داشتنی ترین انسان روی کره زمین بودند و توهین به ایشان برایم عذاب آور است. اگر خود را انسان و مسلمان می دانید راضی به آزار دیگران نشورید.
تشکر بابت مقاله تان
کم مانده ایشان را پیامبر خطاب کنید با همه ی نکات مثبت ولی کارهایی کرد که عاقبت به خیر نشد شخصی ان قدربا حقیقت بیگانه بود که با کسانی حشر و نشر داشت که از دشمنان دین بودند بسیاری از طرفدارانش برای مثال از سلبریتی های سگ باز ،ضد دین دائم در حال تعویض همسر و…. بودند او یک بازنده ی بزرگ بود هر چه از او خواستند شعری در خصوص رزمندگان یا مدافعان حرم بخواند توفیق نداشت ( لیاقت نداشت) امت برای فتنه گران و توهینکنندگان به مقدسات در فتنه ی ۸۸ سعر خواند
هیچ انسانی کامل نیست ،مسلما استاد شجریان هم انسان کاملی نبودن ،لطفا اجازه بدین کسانیکه ایشونو از نزدیک می شناسند در موردشون اظهار نظر کنند و اجازه بدین مردم ایران ایشونو دوست داشته باشن با تمام ایراداتی که داشتن
قبول دارم که عده ایی از مردم ایشونو نمی شناختن ،خب حالا تا حدی با استاد آشنا شدند بازم خوبه
همه میدونیم که در موفقیت استاد بسیاری از اساتید دخیل بودن
و آنانی که خوشبختانه در قید حیات هستند ایشان را ستودند
در این نوشتار بسیار هوشمندانه شاید یک مقایسه مستقیم بین فردوسی و شجریان عمق فاجعه را بهتر نشان میداد.
فردوسی سی سال زحمت کشید و رنج برد، نه برای مال اندوزی و Icon شدن، بلکه برای بازگرداندن زبان پارسی به جایگاهش.
شجریان، در مقابل، چهل سال از موقعیتی استفاده کرد که آخوندها فراهم آوردند: یکه تاز میدانی شدن تقریبا بدون رقیب نتیجه ای جز مایل به مال اندوزی و شهرت طلبی نداشت. .
در نبودن هایده، مهستی، گلپا، ابی، داریوش و… جناب شجریان موسیقی قاجاری را به ایران بازگرداند. چیزی که آخوند پسند بود و به همین خاطر اجازه گرفت. موسیقی او در حقیقت نوحه خوانی و روضه همراه با دایره و تار و تنبک بود. در حقیقت یک نوع requiem اسلامی. حزن آور و دپرسیو. جمودت و خودت. درست مطابق نسخه آخوندها که بر خلاف فرهنگ باستانی ایرانی با هر نوع سرور وشادی شدیدا مخالفند، چون دکانشان تخته میشود.
سرفراز باشید جناب مصدقی.
اواخر دهۀ چهل بود و نوجوانی و عشق موسیقی اصیل ایرانی و موسیقی نو. بنان و دلکش و مرضیه وشهیدی و قوامی و الهه و پوران وگلپایگانی و سیما بینا و هایده و یاسمن و ملوک ضرابی و … بسیاری دیگر صاحبان نوا و موسیقی که صدای گرم تازه ای در برنامه گل ها شنیدم: سیاوش بیدکانی! و چند سال بعد نام اصلی را شنیدم. تا زمان درگذشت استاد فکر می کردم بیدکان نام محلی است ولی در مباحث بعد از درگذشت استاد شنیدم که بیدکان نام گوشه ای از دستگاه شور است که توسط استاد پیر نیا پیشنهاد شده بود. حرکت استاد از مراحل خشک مذهبی و هم فکری نسبی با هوشنگ ابتهاج و سپس رسیدن به”خس و خاشاک” هم به نظر من اعتلاء فرهنگی ایشان است.
استاد گلپایگانی هم از مفاخر آواز و موسیقی ایران ست و قابل احترام.