من نیز از تبار ِ شمایم،
آوارگانِ درد!
آوارگانِ تیرهترین لحظههای مرز!
آوارگانِ خاطرهی آبهای سرد!
چشمانتان: ترانهسُرای سپیده دم.
دستانتان: شکوهِ درخشانِ آرزو.
در سینهتان: تغزلِ یک عشقِ سربلند.
در جامهدانِتان
پیراهنِ قصیدهی غمناک، خفته است.
بی آنکه آفتاب بداند
اندوهِ دیرسالهی دلهای پاک را
با خاک گفته است.
آوارگان!
من نیز از تبارِ شمایم که پیش ازین
از سنگلاخ وُ خار، گذر کردم.
سهم من از زمانهی بیداد
یک مشت، خاک بود.
خاکی که عطرِعاطفهی عاشقانه را
بر جانِ عاشقانِ جهان، نقش میزند.
اینست
اندوهِ اشکهای هراسانِ تلخِتان-
آیینهی منست.
دریاست، زندگی.
حتا اگر کشاکشِ امواجِ تیره دل-
جانِ به لب رسیدهی “آیلان” را
بر بسترِ سیاهترین،ساحل آورَد.
زیباست، زندگی.
حتا اگر ترانهسُرای سپیده دم-
یک شعر ِعاشقانه نگوید.
با ماست، زندگی.
حتا اگر گلوی طربناکِ خاک ما-
بی نام ما ترانه بخوانَد.
رضا مقصدی، سپتامبر ۲۰۱۵
*عکس از نیلوفر دمیر خبرنگار ترک؛ آیلان کودک سه سالهی کُرد سوری که دریا پیکر بی جاناش را به ساحل سپرد.