مهشید امیرشاهی و خردمندی نابهنگام هفدهم بهمن!

- امیرشاهی به ماجرای انتشار مقاله مورد بحث و حواشی آن، در فصل بیست و نهم رمان «در حضر» پرداخته است و بدون مظلوم‌نمایی و آه و ناله‌های سوزناک مرسوم، تنهایی خود را در برخوردها و گفتگوهایش با باقی شخصیت‌های داستان، به خوبی نمایش داده است.

پنج شنبه ۱۶ بهمن ۱۳۹۹ برابر با ۰۴ فوریه ۲۰۲۱


یوسف مصدقی- روز هفدهم بهمن ماه ۱۳۵۷ خورشیدی، روزنامه «آیندگان» مقاله‌ای به قلم مهشید امیرشاهی منتشر کرد که پیام خردمندانه‌اش‌ میان هیاهوی گلّه‌ «روشنفکران» انقلابی‌شده و بیانیه‌های خردستیز «اهل قلم» بوقلمون‌صفت جدیدالاسلام آن روزها، گم شد. عنوان نوشته امیرشاهی- که اعضای تحریریه روزنامه آن را «نامه مهشید امیرشاهی، قصه‌نویس، به آیندگان» نامیده بودند- چنین بود: «کسی نیست که از بختیار حمایت کند؟»

مهشید امیرشاهی

در میانه بهمن ۵۷، در اوج محبوبیت و نفوذ خمینی میان توده‌های بی‌هویت کف خیابان، اوباش تیزی به دست مسلمان و گانگسترهای خَلقی بانک‌زن از زندان درآمده، در روزهایی که نخبگان دلال‌مسلک طبقه متوسط و نانخورهای قلم و دفتر همگی رنگ عوض کرده بودند و به بوی کباب خیالی، تصویر امام امت را در ماه و موی «محاسنش» را لای قرآن می‌دیدند، هواداری از قانون اساسی مشروطه و نخست‌وزیر تنها مانده‌اش و نوشتن چنین مقاله‌ای با چنان عنوانی، حکایت از دلاوری و دانایی نویسنده‌اش داشت.

این نویسنده دانا، در بخشی از این نامه/مقاله، برخلاف حال و هوای زمانه جنون‌زده و انقلابی، بدون هراس از عواقب ایستادن مقابل توفان جهل رایج آن دوران، قلمش را چنین در نقد مدعیان روشنفکری آن ایام تیز کرده بود: «امروز در این حیرتم که چرا بیشتر روشنفکران متعهد و مسئول سکوت کرده‌اند. «متعهد» و «مسئول» را با طنز به کار نبردم، چون اتفاقاً آنها که تعهد و مسئولیتشان طنزآمیز است هیچکدام ساکت ننشسته‌اند، همه بحمدالله اخیرا،ً طی مقالات و رسالات، به دین مبین اسلام مشرف شده‌اند و شتاب دارند که خود را در صفوف فشرده دیگر تازه اسلام آورده‌ها جا کنند… شتاب از این باب که مباد در این دنیا عقب و بی‌نصیب بمانند.»

https://kayhan.london/1399/11/15/%db%b1%db%b7%d8%a8%d9%87%d9%85%d9%86-%db%b1%db%b3%db%b5%db%b7%d8%9b-%d9%85%db%8c%e2%80%8c%d8%aa%d8%b1%d8%b3%d9%85-%d8%a8%d9%87-%d8%ae%d8%a7%d8%b7%d8%b1-%d8%a2%db%8c%d9%86%d8%af%d9%87%e2%80%8c-%d8%a7

امیرشاهی هرچند که در پانویس مقاله‌اش، اشخاصی چون مصطفی رحیمی، حسین مُهری، مهدی بهار و محمود عنایت را از شمول روشنفکران ابن‌الوقت یا خاموش، استثنا کرده بود، اما این عده معدود را به هیچ روی نماینده جریان حاکم بر روشنفکران و اصحاب قلم آن ایام نمی‌دید و بنابراین به درستی، اخلاق رمه‌وار و مقلدانه اکثریت این جماعت مدعی فهم را آماج انتقاد خود قرار داده بود.

نقد امیرشاهی در این مقاله اما تنها به نخبگان فرهنگی جامعه محدود نبود. او از رفتارهای ریاکارنه و مهوّعی که از گروه‌های مختلف طبقه متوسط «انقلابی شده» سر می‌زد، احساس خطر ‌کرده و از این رو، بدون تعارف آیینه‌ای مقابل پلشتی‌های این طبقه از جامعه گرفته بود: «از بقیه حیرت‌ها و حسرت‌ها چه بگویم؟ از کدامش بگویم؟ از اینکه گمرک‌چیانی که تا دیروز در پناه دولت وقت برای رد کردن هر بسته و چمدان گوش من و شما را می‌بریدند و امروز ناگهان می‌خواهند دزد من و شما را بگیرند؟ یا از کارمندان تلویزیون که در گذشته اوامر دولت‌های پیش را نه فقط بی چون و چرا بلکه با خوش‌رقصی اجرا می‌کردند و حالا برای دولتی که فرمایش صادر نمی‌کند لب ورچیده‌اند و ناز می‌کنند؟
یا از نمایندگان مجلسی که به این امید از مسند وکالت استعفا می‌دهند که کرسی وکالت آینده‌شان را گرم نگه دارند؟ یا از روزنامه‌نگارانی که دیروز مرعوب بودند و امروز هم متأسفانه مرعوبند؟… و یا از این آخرین حیرت و حسرت غریب و عظیم که یک نفر، حتی یک نفر، در این ملک نیست که صدا و یا قلمش را صریحاً و مستقیماً در دفاع از شاپور بختیار به کار برد؟ همه اینها را نمی‌شود گفت، زیاده مفصل است و از حوصله (و احتمالاً سیاست فعلی) روزنامه ها خارج.»

آنچه در این چند سطر به اختصار و با صراحت بیان شده، چند سالی پس از وقوع انقلاب کذایی، در نخستین داستان بلند مهشید امیرشاهی، «در حَضَر»، به مدد قدرت مشاهده و به یاری طنز تلخ و بُرّنده این نویسنده توانا، به تفصیل روایت شده است. این رمان خواندنی که بازه زمانی میان ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ تا ۱۴ آبان ۱۳۵۸ را در بر می‌گیرد، روایتی است دست اول و هوشمندانه از مشاهدات نویسنده از رفتار و منش اعضای طبقات متنوع اجتماع ایران در وقایع مهم آن چهارده ماه پر ماجرای ایران انقلاب‌زده.

امیرشاهی به ماجرای انتشار مقاله مورد بحث و حواشی آن، در فصل بیست و نهم رمان «در حضر» پرداخته است و بدون مظلوم‌نمایی و آه و ناله‌های سوزناک مرسوم، تنهایی خود را در برخوردها و گفتگوهایش با باقی شخصیت‌های داستان، به خوبی نمایش داده است.

چنانکه از داستان بلند «در حضر» بر می‌آید، مهشید امیرشاهی در روزهای منتهی به انقلاب و چند ماهی پس از آن، کوتاه‌مدتی به عنوان مترجم، در شرکت سهامی انتشارات خوارزمی مشغول به کار بوده. مجادلات امیرشاهی در انتشارات خوارزمی (در رمان «در حضر»: انتشارات بیرونی) با مدیر ابن‌الوقتش علیرضا حیدری (در رمان «در حضر»: نعمتی) همچنین بحث و جدل‌های او با باقی نویسندگان و اهل قلمی که ذکر آنها به اسامی مستعار یا بدون ذکر شهرت (هرچند کاملا قابل کشف) در این رمان آمده، تصاویری شفاف از نادانی و ریاکاری نخبگان فرهنگی دوران انقلاب را پیش چشم خوانندگان «در حضر» می‌آورد. این جماعت، شامل شاعران خَلقی، نویسندگان به‌اصطلاح متعهد و اساتید چپگرای دانشگاه هستند که میان قانون اساسی مشروطه و ولایت فقیه خمینی، دومی را گُزیده‌اند و به چنین حماقتی مفتخرند.

سخن آخر اینکه، مقاله مهشید امیرشاهی در حمایت از شاپور بختیار، کاری نابهنگام بود. هرچند لغت‌نامه‌ها، نابهنگامی را بی‌وقتی، بی‌موقعی، غیرمنتظره و خلاف طبع زمانه بودن معنی کرده‌اند، اما کار نویسنده یگانه آن مقاله، در عین نابهنگامی، کاری سترگ و خردمندانه بود. مهشید امیرشاهی در ایامی که اکثر قریب به اتفاق هم‌صنفانش، صلاح را در پیروی از اخلاق رمِگان دیده بودند، به فهمیدن خطر کرد و در برابر هیاهوی جهل، دانایی‌اش را فریاد کشید.

نامه او به «آیندگان» با این جملات به پایان می‌رسد:«من صدایم را به پشتیبانی از آقای شاپور بختیار* با سربلندی هرچه تمامتر بلند می‌کنم، حتی اگر این صدا در فضا تنها بماند. من از تنها ماندن هرگز هراسی به دل راه نداده‌ام. ولی این بار می‌ترسم نه به خاطر خودم، بلکه به خاطر آینده این ملک و سرنوشت همه آنها که دوستشان دارم.»

هم از این روست که ما آیندگان آن روزها، اکنون، او را سپیدروی و سربلند در پیشگاه تاریخ می‌بینیم.**


*مهشید امیرشاهی پیش از وقوع انقلاب، هیچ آشنایی شخصی با شاپور بختیار نداشت. حمایت او از بختیار در آن ایام، حمایت از برنامه‌ها و اصلاحاتی بود که آخرین نخست‌وزیر مشروطه، معرّف و پیگیر آنها بود. نخستین ملاقات آنها، مدتی پس از انقلاب، در پاریس رخ داد و منجر به پیوستن امیرشاهی به «نهضت مقاومت ملی ایران» شد. علاقه مهشید امیرشاهی به شاپور بختیار به هیچ روی موجب شیفتگی کورکورانه و تأیید بی‌قید و شرط تمامی اعمال بختیار نشد. گواه این مدعا، دومین رمان امیرشاهی، «در سفر»، است. بخش مهمی از «در سفر» نقد تند و تیز و سرشار از طنز نویسنده است نسبت به سیاست‌ها و رویّه‌های حاکم بر تشکیلات زیر نظر بختیار.
**مهشید امیرشاهی پس از انقلاب، در تبعید، شش داستان بلند نوشته که هر کدام، از قله‌های ادبیات داستانی معاصر زبان فارسی به حساب می‌آیند. دو رمان «در حضر» و «در سفر» و چهار مجلد «مادران و دختران» بهترین نمونه‌های ادغام هنر رمان با نثر سهل و ممتنع و سرشار از طنز نویسنده آنها هستند. این شش کتاب روایت‌هایی دقیق، عمیق، زنده و خواندنی از تاریخ ایران پس از مشروطه هستند که به باور صاحب این صفحه‌کلید، تا امروز، بهترین نمونه‌های این عرصه به شمار می‌آیند. امیرشاهی برخلاف اکثریت قریب به اتفاق داستان‌نویسان ایرانی، بهترین کارهایش را در دوران پختگی و سالمندی نوشته و هر بار که اثری داستانی منتشر کرده، قدمی از داستان پیشین‌اش فراتر گذاشته است. از این جهت نیز، او میان نویسندگان ایرانی، استثناست.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۲ / معدل امتیاز: ۳

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=229242

2 دیدگاه‌

  1. ۱۴

    مثل واژه ایت الله ،، به جای اخوند ،،

    ایت الله یعنی نشانه خدا ،، ایا حقیقتا این کثافتهای متعفن ذهنی را میشود نشانه خدای پاک و بخشنده و مهربان دانست ؟

  2. ١٣

    چرا در این نوشته هـا و مقالات هـنوز از واژه (( روشنفکر )) ایرانى استفاده میشود ؟!؟!؟!؟
    آیا چیزى به اسم روشنفکر ایرانى وجود دارد ؟
    گمراه کردن مردم با این واژه هـاى بدون پایه و اساس تا کى ؟!؟!؟
    آیا خسته نشدید از این دقلکارى هـا ؟??

Comments are closed.