یوسف مصدقی- چند روزیست که سیدابوالحسن بنیصدر نخستین رئیس جمهور اسلامی، در هشتاد و هشت سالگی به لقاءالله متصل شده و این خاکدان به ما آدمیان واگذاشته است. پس از مرگ او، رسانههای فارسیزبان یکی دو روز را به تکرار مکرراتی درباره زندگی و اعمال او گذراندند و سپس او را به وادی فراموشان سپردند. در آن یکی دو روز اما بیشتر لفاظیها و سخنپراکنیهای «اهل نظر» به ذکر خیر و ستایش از آن پرزیدنت مخلوع اختصاص یافته بود و کمتر کسی سیاهه تباهکاریها و بدعملیهای آن مرحوم مبرور را روی دایره ریخت.
سلسلهجنبان این ذکر خیرهای خنک، یکی، چند نفر از بقایای دارودستهی رو به موت دفتر پرزیدنت یازده میلیونی بودند و دیگر، چند استمرارطلب مفلوک آویزان تلویزیونهای فارسیزبان لندنی. از این جماعت، یکی از شجاعت ابول مرحوم در مقابله با خمینی میگفت و دیگری از آزادیخواهی او در ایام گریز از ایران، سومی از با اصول بودن نخستین «رئیس جمهور ایران» داد سخن میداد و چهارمی از وطنپرستی او. یکی از حق تدفین او در ایران نوشت و دیگری از استقلال او از کمکهای خارجی به هنگام تبعید ستایش کرد. خلاصه اینکه انواع یاوه و اغراق بود که در مناقب ابوالحسن بنیصدر منتشر شد و تصویری آرمانی و اهورایی از آن مخلوع متوهم به خورد بینندگان و خوانندگان این رسانهها داد.
ترجیعبند بیشتر دُرفشانیهای هواخواهان بنیصدر هم این بود که آن جناب در طول زندگی سیاسی طولانیاش، اگرچه اشتباهاتی مرتکب شده بود اما حال که به سرای باقی شتافته، بنا به سنت حمیده ما ایرانیان که حرف زدن پشت سر مرده را مذموم میدانیم، نباید از خرابکاریها و نقاط ضعف ایشان سخنی به میان آورد بلکه مستحب مؤکد این است که به نیکی از فرد درگذشته یاد کنیم و به قول سعدی به حکم قضا رضا دهیم و از مامضی درگذریم.
اینکه پشت سر مرده جز به نیکی نباید حرف زد، سخن مهملی است متعلق به فرهنگ سرشار از ریاکاری ما. اینکه ایرانیجماعت بهویژه شیعیان مرتضاعلی، حتا برای تصویر پس از مرگ خودشان نگرانند و به این امید دارند که خاندان و وابستگان پس از درگذشت آن وجودات ذیجود نیز جز به ذکر خیر از آنها لب به سخن باز نکنند، نشان از این دارد که که خوش نداریم تلخی حقیقت را حتا به گاه مرگ و احتمالا پس از آن، تاب بیاوریم.
این ریاکاری تا جایی در ما نفوذ کرده که در زمان حیاتمان انواع روایات و سخنان دروغ و ناراست را در مورد فضائل و نیکیهای نداشتهی خود میبافیم و با استمرار منتشر میکنیم تا پس از طی زمانی چند، آن دروغها از فرط تکرار، در گوش و ذهن اطرافیان و آشنایان، به روایاتی مقرون به حقیقت مبدل شوند. بدبختی البته زمانی بیشتر میشود که خودمان دروغهایی را که بافتهایم باور میکنیم و جدی میگیریم و به تصویری از خود خو میکنیم که بر پایه دروغهای خودساختهمان شکل گرفته است. تصویری که این روزها در بیان و نوشتهجات بنیصدریون و استمرارطلبان مفلوک همدل با آنها از ابوالحسن مرحوم در فضای مجازی و تلویزیونهای لندنی پراکنده شده، نمونه کافی و وافی و مثالزدنی از همان جنس دروغبافیهاست.
طی چهل سالی که میان معزولی و مرگ نخستین پرزیدنت جمهوری اسلامی فاصله افتاد، شخص ایشان با پشتکاری مثالزدنی آنقدر به تکرار روایاتی خیالی و سراسر دروغ درباره ایام کوتاه حضورش در هیأت مدیره «شرکت سهامی جمهوری اسلامی» پرداخت که دیگر امر بر خودش هم مشتبه شده بود که تمام آن دروغها، راست هستند.
بر اساس تخیلات بنیصدر، او از روز نخست انقلاب نکبتبار ۵۷ و حتا پیش از آن، به تنهایی مقابل استبداد خمینی ایستاد و برخلاف میل «امام» و تنها با تکیه بر محبوبیت بینظیر و دانش بیمانند خود، در رقابتیترین انتخابات تاریخ ایران، یازده میلیون رأی کسب کرد و با اتکا به این پشتوانه مردمی، فرمانده کل قوا شد و جنگ با عراق را تا نزدیکی پیروزی رساند اما ناگهان با چراغ سبز خمینی، کودتایی ناجوانمردانه از سوی «حزب جمهوری اسلامی» او را از سنگر خدمت به اسلام و میهن بیرون راند و راهی مبارزه در غربت کرد.
تکرار این روایت تخیلی از گذشته، بعلاوهی کثرت تبهکاریها و جنایات رقبا و جانشینان بنیصدر در «شرکت سهامی جمهوری اسلامی» در دوران طولانی و پرماجرای پس از عزل او، کمکم موجب شد که بسیاری از سیاهکاریها و اشتباهات ابوالحسن بنیصدر در ابتدای انقلاب اسلامی به فراموشی سپرده شود. این فراموشی اما نباید موجب تبرئه «پرزیدنت سیدابوالحسن» در پیشگاه تاریخ شود.
به گمان صاحب این صفحهکلید، میان القاب و عناوینی که از صدر انقلاب تا امروز به ابوالحسن بنیصدر اعطا یا حواله شده، هیچکدام به اندازهی لقب «بچهپررو» که ایرج پزشکزاد نویسنده و طنزپرداز چیرهدست معاصر به شخصیت سیدابوالحسنخان الصاق کرده، گویا و دلنشین نیستند. جناب پزشکزاد در مجموعه طنزهای سیاسی که میان سالهای ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۳ نوشت و بعدها در کتاب «انترناسیونال بچهپرروها» گردآوری کرد و به چاپ زد، چند باری احوال بنیصدر و بنیصدریون را پرسیده و از جمله او و طایفه اطرافش را مفتخر به لقب «بچهپررو»-و نه «بچهی پر رو»- کرده است.*
دلیل انتساب این لقب به نخستین رئیس جمهور اسلامی به این بر میگردد که پس از گریختن بنیصدر از ایران و پناهندگی او به دولت فرانسه، ایشان در مصاحبههای متعددش با روزنامهها و نشریات معتبر اروپایی از قبیل اشپیگل، لیبراسیون و… به قول جناب پزشکزاد، چنان «عظمت رو»یی از خود نشان داد که «انسان در مقابل آن خلع سلاح» میشد. بنیصدر در مصاحبههای کذایی، از بیخ منکر نقش خود در فجایع رخ داده در ایران پس از انقلاب شده بود و همزمان، به دنبال نمایش تصویری قهرمانگونه و اسطورهای از خودش در برابر موج توطئههای خمینی و اذنابش بود.
به عنوان نمونه، بنیصدر در مصاحبه با روزنامه فرانسوی لیبراسیون (مورخ ۶ اوت ۱۹۸۱) عنوان میکند که پس از خلع شدن از مقام فرماندهی کل قوا به همسرش گفته که احساس میکند که سرنوشت او شهادت است و باید «سیاوش دوران» باشد اما عیال مربوطه که انگار دوست نداشته رُل فرنگیس را در این کمدی- درام «انقلابی» بازی کند، به سیدابولحسن تکلیف میکند که نقشاش را از سیاوش به رستم تبدیل کند و به مقاومت علیه خمینی دست بزند! و چنین شد که نخستین رئیس جمهور اسلامی با بلعیدن حَبّ جیم و تراشیدن سبیل، خیلی رستمصولت و دلاورانه، راهی پاریس شد و از آنجا مقاومتش را ادامه داد.
باز به قول جناب پزشکزاد، «عظمت رو»ی جناب پرزیدنت زمانی بیشتر رخ نمود که از او درباره آراء و اعمال درخشانش در دوران قدرت، سؤال شد. فیالمثل وقتی از او در باب تئوریاش درباره تشعشع شهوتخیز موی زنان(دلیل علمی برای حجاب اجباری!) یا انتصاب خلخالی به ریاست ستاد مبارزه با مواد مخدر (عامل کشتار بیمحاکمه صدها نفر) یا خونریزیهای کردستان («…تا کار کردستان یکسره نشده، پوتین از پا در نیاورند») یا نقش او در انقلاب فرهنگی و… سؤال شد، ایشان از بیخ منکر همه اینها شد و حتا استناد به کتابها و مقالات و سخنرانیهایش در این موارد، در تغییر این انکار، کارگر نیفتاد.
واقعیت این است که آدمی چون ابوالحسن بنیصدر، در یک جامعه نرمال و پیشرفته، احتمالا پس از استخدام در آموزش و پرورش، دست بالا و خوشبینانه، میتوانست تا حد مدیریت یک دبیرستان دولتی یا نظامت یک هنرستان صنعتی ارتقاء مقام پیدا کند و به واسطه گفتار، رفتار و سکناتش موقع سخنرانی در مراسم رسمی، سوژه خنده و مسخره دانشآموزان یا هنرجویان زیر نظرش قرار بگیرد. از بد حادثه اما انقلاب اسلامی در ایران رخ داد و بنیصدر و امثالش را به مقاماتی رساند که نه دانش و نه درایت اداره آن جایگاهها را داشتند. نگارنده چهار سال پیش از این، به مناسبت اتصال ابراهیم یزدی به لقاءالله، به این نکته اشاره کرد که از فکلی نمازخوانی چون یزدی نه میراثی بجا خواهد ماند و نه دستاوردی. این نکته در مورد سیدابوالحسن بنیصدر نیز صادق است.
ابوالحسن بنیصدر، آخرین ضلع از مثلث بیق (بنیصدر، یزدی و قطبزاده) بود که زحمتش را از صفحه سیاست ایران کم کرد. میان آن سه نفر هم شاید خوشاقبالترین بود زیرا هم جان به در برد و هم تا آخرین لحظه عمر بدون رویارویی با واقعیت در توهم زیست و بدون کوچکترین تاوانی بابت اعمال و آراء مخرب خود درگذشت. اضلاع مثلث بیق، همچون قریب به اتفاق باقی اصحاب اولیه انقلاب ۵۷، تعدادی صفر و هیچ بودند که در کنار عدد منفی خمینی قرار گرفتند و عمق فاجعه را بیشتر کردند. همین!
* برای فهم این اصطلاح و وجه تسمیه آن رجوع کنید به کتاب «انترناسیونال بچهپرروها» مجموعه ۱۷ مقاله و لطیفه سیاسی از ایرج پزشکزاد؛ چاپ دوم؛ نشر کتاب؛ صفحات ۵۹ تا ۶۳
۱- وی در زمان علی شریعتی در اروپا و بخصوص فرانسه اصلن شهرتی نداشت. کتابی هم نوشته بود به نام ” کیش شخصیت ” ، آنرا به شریعتی دادند که بخواند و او گفته بود ؛ اول خودش باید آن کتاب را بخواند!
۲- به نوشته مرحوم خسرو شاکری زند از فعالین کنفدراسیون دانشجویی و سیاسی آنزمان، بنی صدر در جلسه ای دانشجویی در پاریس گفته بود که ” مصدق یک پایش را گذاشت اینور ایران و یک پایش را آنور و …است به ایران ” ! نوشته در سایت گویا هم انتشار یافت! نان مصدق را می خورد و عرق ملی گرایی…!؟
۳ – تز دکترایش را در پاریس بخوانید چیزی در حد دکترای مصدق در سوئیس بنام ” وراثت در اسلام “! که دکترا یش را نخست به فارسی و بعد توسط مترجم به فرانسه ترجمه گردیده!دکتر مصدق!
۴- آمار یازده میلیون رای ریاست جمهوریش هم در آنزمان در مطبوعات تهران انتشار یافت کسی وی را در ایران نمی شناخت و تنها یار خمینی بودن : بیشترین رای را نیز از مردم مسلمان اصفهان و قم و…و حمایت خمینی بدست آورد و نه از زادگاهش همدان ! عجب ملی مصدقی که روی تابوتش نیز پرچم سه رنگ بدون شیر و خورشید پهن بود!!گویی شیر و خورشید متعلق به سلطنت پهلوی است!؟
۵- در زمان حیاتش نیز مکاتبه و گفتگو های بسیاری با وی گردیده؛ از جمله در پاریس در دهان خمینی گذاشت که به مردم دنیا بگوید که جمهوری اسلامی مانند همین جمهوری فرانسه خواهد بود، خدعه کردم خمینی!!!؟ از جمله امضا کردن دستور حجاب اجباری زنان برای ورود به ادارات دولتی ( روزنامه انقلاب اسلامی شماره ۲۸ خودش)!
گفتنی ها بسیار هست !
بنی صدر با سایر اعضای مثلث بیق تفاوت چندانی نداشت و بالاتر با اکثر فکل کراواتی های مذهبی هم تفاوتی نداشت. این که بنی صدر گویا از سوربن دکترای اقتصاد گرفته دلیل بر روشنفکری و فهمیدگی او نیست کما این که تروریستی مثل چمران هم از برکلی دکترای مهندسی برق داشت و بازرگان هم استاد دانشکده فنی بود اما از انجا که کوته فکر بود میخواست با ترمودینامیک وجود الله را ثابت کند و این خود در ان سال ها موجبات خنده فراوان دانشجویان شد. از شخصی که در یکی از بهترین دانشگاه های اروپا درس میخواند چگونه میتوان انتظار داشت که از شکمش اقتصاد اسلامی را در اورد مگر این که ادم قالتاقی باشد و یا بی شعور. مسئله بعدی این اقای دکتر مزخرفاتش در رابطه با اشعه ساطعه از موی خانم هاست که کمتر از مزخرفات بازرگان خنده دار نیست. از نظر انسانی هم وی از کشتار مردم بیگناه در کردستان و گنبد کاووس پشتیبانی کرد. تا اخر دوران زندگی خود هم کماکان از انقلاب اسلامی (با تاویلات خودش) پشتیبانی کرد و یکبار از نقش خود عذر خواهی نکرد. اگر من و دیگران در دوره ای که زنده بود در موردش چیزی ننوشتیم به این دلیل بود که یک لشکر به اصطلاح ملی مذهبی در مورد سجایای ایشان قلمفرسایی نکرده بودند ولی حالا که اینه میخواهند بنی صدر را به عنوان مندلا به ما غالب کنند ما هم مجبوریم مخالفت خود را ابراز کنیم.
آقای دیدبان:
فرق یک روشنفکر و دانشگاه رفته و اروپا دیده با عوام نا آگاه این است که روشنفکر برخلاف عوام نا آگاه حق را از باطل تشخیص میدهد اگر عوام نا آگاه در سال ۵۷ طرفدار آخوند و خمینی بودند علتش این بود دیدند آدمهای کت شلوار کرواتی ریش سه تیغه دارای مدرک دانشگاهی و اروپا و آمریکا دیده رفتند زیر عبای آخوندها و عوام بدبخت از همه جا بی خبر فریب این اتحاد آدمهای کت شلوار کرواتی ریش سه تیغه مانند بنی صدر و یزدی و قطب زاده و بازرگان و سحابی و سنجابی و فروهر و کیانوری و فرخ نگهدار و مسعود رجوی و …… با عمامه و عبا را خوردند. این تاریک فکران به جای شاه مترقی پیشرو قرن بیستمی و ایرانپرست و خمینی و آخوندها، خمینی و آخوندها را انتخاب کردند و مردم بدبخت نگون بخت را به کژراهه و جهل و خرافات و به عربستان ۱۴۰۰ سال پیش و نابودی و فنا کشاندند
شادروان بنی صدر تا زمانی که خمینی را انسان درستی می دانست با او همکاری کرد و زمانی که تناقض های آشکار قول و عمل خمینی را به او یاد آور شد و پاسخ غیر منتظره ای از خمینی دریافت کرد به این مضمون که او در پاریس خدعه کرده دست از او کشید و در حالی که مقام ریاست جمهوری را داشت رفته رفته به اپوزیسیون گرایش یافت. گویا نویسنده یادداشت بالا فراموش کرده است که زمانی اکثریت قاطع همین مردمی که از بنده و شما تشکیل شده طرفداران و جان نثاران خمینی بودند! و حالا از میان همه باید یکی از سالمترین و درستکار ترین آنان که به تازگی نیز درگذشته آماج حملات قلمی قرار گیرد. گویا بعضی از آقایان در زمان زندگی افراد جرات نوشتن علیه آنان را ندارند و صبر می کنند بعد از فوت آنها چیزی بنویسند که شخص مرحوم دیگر امکان پاسخگویی هم نداشته باشد. این صفت جوانمردانه ای نیست. آقای نویسنده، انسان به حمله به افراد بزرگ، بزرگ نمی شود!
آقای قاسم:
اگر بنی صدر با سواد بود شاه مدرن و پیشرو و قرن بیستمی و ایران پرست و فرهنگ فاخر غرب و ایران را ول نمیکرد که برود به سمت ارتجاع ۱۴۰۰ سال پیش صحرای عربستان بدوی و وحشی، و سنگ حکومت اسلامی را به سینه بزند و با آخوندها هم سنگر شود. رضاشاه نه سواد دانشگاهی داشت و نه غرب را دیده بود اما ۱۰۰ سال از زمانش جلوتر بود و از همه دکتر قلابیها مانند بنی صدر ها و یزدی ها و قطب زاده ها و بازرگانها باسوادتر بود و در عرض مدت بسیار بسیار کوتا ۱۶ ساله به اندازه ۱۰۰۰ سال حکومت اسلامی در کشور کار انجام داد و از همه مهمتر با کشف حجاب، زنان ایران را از زندان ۱۴۰۰ ساله نجات داد که هیچکس جرات این کار سترگ را در آن زمان نداشت
به گفته سعدی بزرگ: نه عالم بود نه دانشمند – چهارپایی بر او کتابی چند. یا: خر عیسا چو به مکه رود – چو بیاید همانخر باشد. امثال بنی صدر که در آموزش و پرورش و دانشگاه رایگان پهلوی ایرانساز و شادی آفرین علم و دانش آموخت که بتواند حق را از باطل تشخیص دهد و آدم شود و پس از آن بورسیه گرفت که رایگان در فرانسه درس بخواند تا دید و جهان بینیش گسترده شود برعکس، ایشان شیپور را از سر گشادش زدند و به جای اینکه از آخوند و اسلام فاصله بگیرد و یا در زندگی شخصیش آنها را داشته باشد کاملن عقب گرد به سمت حماقت و جهل و خرافات و ارتجاع و واپس گرایی کرد و بین شاه پیشرو و مترقی و قرن بیستمی و ایران پرست و مدرن و خمینی و آخوندها و ارتجاع او خمینی و آخوندها و ارتجاع را انتخاب کرد و ملتی نگون بخت و از همه جا بی خبر را به چاه ویل نابودی و جهل و خرافات و نادانی و خودکشی رهنمون شد. امثال بنی صدر در تاریخ ایران بزرگترین مقصران و باعثان سقوط مردم ایران در سال شوم ۵۷ هستند نمک نشناسان و حرام لقمه گانی که یک کشور آباد و زیبا را که میرفت به همت پهلوی ایرانساز و شادی آفرین به آبادترین و مرفه ترین و شادترین در خاورمیانه تبدیل شود به چنین نکبت و سیاهی و تباهی کشاندند.لعنت و نفرین مردم نگون بخت ایران بر آنها باد.
” هر که نیاموخت از گذشت روزگار- نیز ناموزد ز هیچ آموزگار”
“سنگ اول چون نهد معمار کج تا ثریا میبرد دیوار کج”
وارد بحث گذشته وی و عملکردش در دوران ریاست جمهوری
نمیشوم . فقط دو نکته کوتاه خطاب به معدود گماشتگان وی
که قصد “رستم” سازی از او دارند .
او از شکست انقلاب اسلامی و حتی از طرد شخص خویش درس
نگرفت ! معتقد بود که این انقلاب توسط “ملاتاریا” دزدیده شده
است . در آلمان قانونی هست که اگر صاحب مال و جنسی حفاظ
برای آنان نگذاشته باشد، در صورت چنگ اندازی دزدان او خود
به اندازه دزد مسئول خواهد بود . در اینجا ایشان باید مانند
آنها که برای فرار از مسئولیت و تبرئه خویش به این تئوری چنگ
انداخته اند باید گفت که چقدر شما نادان و احمق بوده اید
که یک “آخوند شپشو و یک لاقبا” به شما با موفقیت دستبرد
می زند . او تا آخر نیاموخت ! چون به آنچه که بدنبالش رفت
ایمان داشت . فقط کافیست به نام روزنامه اش که خود سردبیر
آن بود نگاه کنیم ….”انقلاب اسلامی” ۴۲ سال گذشت و او
هیچ وقت نیاموخت . دفاع از بنی صدر دفاع از انقلاب اسلامی
است . نگردیم که چکار کرد و نکرد . او تا به آخر حامی این
انقلاب بود و نام روزنامه خود را تغییر نداد . دعوای او با
بقیه عمله های رژیم دعوای خانوادگی بود و هیج.
دیگر اینکه پایه تمام ساختار اقتصادی و شتر گاو پلنگی مستر
در قانون اساسی نتیجه تراوشات “فکری” و من درآوردی او
بوده است که در نوشته های دیگر او نیز بیانگر آن است .
اقتصاد اسلامی و توحیدی . یک “وحدت اضداد”از تعاونی ،
دولتی ، خصوصی ! آنچه را که بود و مملکت را به جلو میبرد
با یک توهم داغان کردند بدون داشتن یک جایگزین تجربه
پس داده . بله سنگی که او در قانون اساسی در زمینه اقتصاد
کج نهاد کماکان توسط دیگر عمله های رژیم در حرکت ممتد
بسوی ثریاست ! از او و یزدی و رفسنجانی و…شهید زنده
نسازید . آنها و اینجا بنی صدر در ساختمان تاریخ ایران پوچ
به معنی واقعی بودند .
درود یاران جان
کودک به راحتی هر آنچه را میشنود باور می کند وهیچ اشکالی بر او
نمیتوان گرفت .اما اگر چند سال بعد در دبیرستان به همان کودک سابق
گفته شود.فلانی سوار بر خر از جو زمین خارج شد ومنظومه شمی را پیمود
وراه شیری وملیاردها کهکشان دیگر را ترک کرد والله را نشسته برتختی مرمرین
دید وباهم دیزی میل فرمودند. اگر پذیرفت یا دیوانه است یا سوپرمومن تشریف
دارند .حالا حساب کنید اگرسوربن دکترا گرفته باشد ونه تنها این افسانه بلکه راه
رفتن درختان وسنگ ها زمانی که فلانی برای ریدن میرود حصار میسازند وسنگها
برای پاک کردن گوه صف می بندند چقدر احمق یا شیادند.
کتابی از این مرحوم را ۴۰ سال پیش دیدم که با تقلا وزور سعی در تیوریزه کردن
اقتصاد اسلامی (لابد باحذف بانکداری وربا) داشتند.صندوق های قرض الحسنه
هم چک وبرات وپس انداز با وام های اسلامی راتا مدتی برقرار شد.به همان
شکلی که پوست علم ودانشگاه را دباغ زاده ای کند واسلامیش کرد .گویا فقط
علم طب جا مانده بود که بحمدالله شیخکی با سوزاندن کتاب های مرجع پزشکی
وتجویزسه پستان واستوقدوس وشیرخشت و مومنایی وفلوس به ویژه روغن بنفشه
این علم لابد صهیونیستی رابه زیر بیرق اسلامی کشاند.الللححمممدولللله.
=======
سر آن ندارم که هریک از پله هایی که خمینی از آن نردبام به پشت بام مدرسه
رفاه و رفاه قشر آخوندک پیمود تا خاک بر سر این ملت ومردم قبلی وامت (گله شتر)
فعلی نمود رانام برم اما بنی صدر یزدی قطب زاده وحتا مطهری وطالقانی ودباغ ووو
هزیک پله ای بودند ودستمال یک بارمصرفی تا جانی بزرگ را برقله ومردم باورمند را
خاکستر نشین وخاک بر سر کنند.آیا یک مجوس یک بار در طول تاریخ از این جماعت
پرسیده به فرض قبول کامل واجرای وحی به محمدآیافرهنگ وفولک لر وعادات ایل محمد
(همان آل محمد) که شامل پوشش مناسب کویر وشن های روان است هم باید بپذیریم
وسنت وفرهنگ خودمان که هزاران سال با وضعیت محل سکونتمان مناسب تر بوده را
ترک کرده ولعن کنیم ؟ مگر فرهنگ همان عرب های جاهلیت نبوده؟مگر پدر علی عموی
محمد وبسیاری دیگرعلی رغم نهایت فشارنامسلمان نمردند؟مگر در بیابان با باد وشن روان
کسی چه مرد چه زن میتواند بدون روسری از خانه خارج(بلافاصله بیابان) شود؟چرا
نوع لباس آنان در آن زمان دروسط شهرهای ما باید قانون باشد؟مگر قبیله ها یی که
با کمبودغذا بلافاصله به قبیله همسایه یورش نمیبردند وزنها را با شتر وبز وغذا
غنیمت میبردندبه همین علت زنان در پستوها ودور از نظر بودند آیا هنوز هم
همان وضع ادامه دارد ؟که شما وطالبان تمام هم خود را صرف آن می کنید.
درود. مطالب ذکر شده درمورد بنی صدر بسیار جامع ، کامل و عالی بود. باتشکر فراوان
حجت الله اسلام مرحم مغفور دکتر ابول الحسن بنی صدر (کاشف اشعه موی زن) هم خودش عمامه بسر گذاشت و هم باباش گنده ملا بود پس بخوبی به رفتارهای جماعت ملاها آشنا. دکتر ابولجان وقتی فهمید مقام ریاست جمهوری در جمهوری اسلامی پشم بافیه شروع به کل کل کردن با جماعت ملاها به سرکردگی ملا خمینی کرد. زمانی بگذشت دید از نازکیشدنش توسط ملاها خبری نیست با برادر رجوی که هم از ملاها بیلاخ تحویل گرفته بود تماس گرفته وبرنامه سرنگونی ملاها را کیشدن و آن شد که نباید میشد سر از پاریس در آوردن و منتظر سرنگونی جمهوری اسلامی شدن. حاصل مبارزات حجت الله اسلام مرحم مغفور دکتر ابول الحسن بنی صدر (کاشف اشعه موی زن) بکشدن دادن و معلول کردن صد ها هزار جوان، به باد دادن کشور، آواره کردن میلیون ها ایرانی در سراسر جهان و ………. بود و نه چیز دیگر.
جناب مصدقی به عنوان کسی که آن زمان دبیرستانی بود و از نزدیک با مطالبی که عنوان کردید آشنایی دارم عمق مطالب نوشته شده توسط شما را کاملا درک و تایید میکنم. تبریک میگم قلم بسیار زیبایی دارید.
دست آقا یوسف درد نکند ،زیبا و برازنده بود
بنیصدر مسوول روابط عمومی خمینی در پاریس بود، سخنرانیهایش را مینوشت، همه وعدهها و حرفهای قشنگ خمینی در پاریس نوشته بنیصدر بود.
https://twitter.com/NoToIslamicRep/status/1447061459234484228
آقای مصدقی… در اینکه باید حقیقت را گفت شکی نیست. در اینکه بنی صدر و همفکرانش انقلاب اسلامی و جمهوری اسلامی را به ما قالب کرده اند شاکی نیست و امثال بنی صدر جاده باز کن خمینی و جمهوری کشتار اسلامی بودند و هستند
اما شما همه واقعیت را نگفتید! چه مصلحتی در میان است که از کشتار مردم کردستان به دست بنی صدر و نوچههایش نگفتید؟ چه مصلحتی در میان است که از شهادت بنی صدر در دادگاه میکونوس نگفتید؟
عنوان “بچه پررو” برازندهٔ به بنی صدر است و او بیشتر کارهای به ضرر ایران کرد تا به نفع ایران، اما بدانید، رعایت بی طرفی همیشه لازم است. مگر آنکه بگویید که اینها نظر شماست نه روایت تاریخی
بنی صدر و اشعه ساطع از موی زن
بنده کمتر روی خبری که از نویسنده ان آگاهی نداشته باشم یا در جای غیر معتبری نوشته شده باشد کلیک میکنم چون معتقدم درسته که یک فرد هستم ولی به ان خبر جعلی کمک کرده و مانند یک توده ای و جبهه ملی و یا نهضت آزادی و یا یک اسلامی عمل میکنم . امروز بر حسب اتفاق که مانند همیشه رادیو فردا را سطحی و تیتر وار نگاه میکردم خبری توجه ام را جلب کرد با عنوان بنی صدر و دروغ های رژیم اسلامی ( نقل به مضمون ) که در ان با وقاحت کامل گفتار بنی صدر در مورد اشعه موی زن را دروغی از جانب حکومت اسلامی خوانده بود و مات از این بی شرمی وقیحانه که جای اعتراضی هم در زیر ان نبود فکر کردم به ما که شاهد زنده ان دوران هستیم و این جمله را دقیقا و با گوش خود شنیده ایم چگونه پا اندازان این افراد معلوم الحال دروغ تحویل میدهند وای به حال نسلی که نبوده . البته چندی پیش خبری هم در بالاترین دیدم که با وقاحت تیتر زده بود ” سالگرد شهادت خسرو روزبه شهید خلق ” که این قاتل حرفه ای را به عنوان شهید به خورد عده ای ساده لوح بدهد . چرائی اینکه این جماعت چگونه اینقدر وقیح میشوند را در استقرار این رژیم باید دید که با چه ترفند های دروغی به حکومت رسیدند وافرادی از قبیل همین مردک که حتا زبان فرانسه را هم با فعل و فاعل غلط و همیشه در زبان حال صحبت میکرد و مادام العمر به عنوان دانشجوی کندراسیون به میهن فروشی مشغول و با پا اندازی برای ورود خمینی به پاریس اولین رئیس جمهور جمهوری نادانان شد
بنی صدر آدم خوبی بود ولی بقول این نویسنده اصلا نباید وارد عالم سیاست می شد که لازمه آن هزارتا پدرسوختگی است. باید همان کار دانشگاهی اش را ادامه می داد.