یوسف مصدقی- فارغ از اینکه وقایع نیمه دوم سال ۱۴۰۱ را انقلاب بنامیم یا خیزش، جنبش بدانیم یا شورش، اعتراض بخوانیم یا اغتشاش، آن وقایع، چنان تکانی به تمام بخشها و طبقات جامعه ایران دادهاند که تا هنوز، لرزهها و پسلرزههای آن، از مرکز تا دوردستترین مناطق کشور ما حس میشوند. جامعه ایران سالهاست که در حال دگردیسی و پوست انداختن است. خیزش سراسری ۱۴۰۱، نویددهندهی فرجام این دگردیسی است.
طغیان، تنها چاره برای داشتن آینده
از دیماه ۱۳۹۶ به بعد، با ورشکستگی کامل دکان اصلاحطلبی حکومتی و اقبال عمومی به گفتمان براندازی، میل به طغیان و شورش در برابر ظلم موجود، روز به روز در جایجای ایران نمایان شد. از آن زمان تا کنون، آنچه انکارنشدنی است، حضور متناوب و رو به گسترش ناراضیان از وضع موجود، با هر باور و عقیده سیاسی، در فضای عمومی و تحمیل این حضور به حاکمیت تبهکار مستقر و هواداران سازمانیافته آن بوده است.
هرچند این حضور متناوب را هر بار بهانهای نو سبب شده اما فصل مشترک این بهانهها، طغیان نابی است که تنوع و تکثر ناراضیان را همبسته کرده و براندازی حکومت جمهوری اسلامی را به تنها گزینه ممکن برای داشتن «آینده»، بدل کرده است. به بیان دیگر، اگر پیش از این، برای بسیاری از ایرانیان، ماندن در وضعیت خاکستری و باور به سراب اصلاح تدریجی حکومت جمهوری اسلامی، نوید نوعی همزیستی را با نظام و هواخواهانش در «آینده»ای محتمل میداد، از نیمه دوم دهه ۱۳۹۰، خشونت، فساد، فریبکاری و تبهکاری رو به فزونی حاکم بر جمهوری اسلامی، تازیانههایی پیاپی را بر گُرده این قشر خاکستری نواخت و این بخش از جامعه را از خوشخیالی و خودفریبی بهدر آورد.
هم از این روست که طی سالهای اخیر، این پندار بر ناراضیان از وضع موجود غالب شده که: با استمرار حکومت جمهوری اسلامی، «آینده» بیمعناست. ساده و سرراست، تنها امکانی که تصور «آینده» را برای بخش بزرگی از باشندگان ایران میسر میکند، براندازی و نابودی تمامیت حکومت جمهوری اسلامی است. چنین پنداری، راهی جز طغیان و قیام پیش پای باورمندانش نمیگذارد زیرا تصور استمرار جمهوری اسلامی دقیقا برابر است با کابوس «بیآیندگی» برای مخالفان و ناراضیان.
آنکه «آینده» ندارد، بودنش تهی از معناست و این تهیشدگی، جز با طغیان در برابر عامل این پوچی، پُر شدنی نیست. به بیان تمثیلی، شبیه شتری است گرفتار سراب و تنگحوصله از جور ساربان، که به طغیان، رگ گردن ساربان به دندان میدَرّد. چنانکه سیمین بهبهانی تصویرش کرده:
و در این تهیشده میبینی هَیَمان اُشتر عَطشان را
که جنون برآمده با صبرش، نرود سبک به گرانباری
و جنون دو نیشۀ رخشان شد به صف خشونت دندانها
که ز صبر کینه به بار آید؛ که ز کینه زخم شود کاری
و نگاه کن که به کینتوزی، رگ ساربان زده با دندان
ز سراب حوصله تنگ آمد؛ و نگاه کن به شتر، آری!
دَرهَمستان یک طغیان ناب
از چنین چشماندازی، طغیان در برابر پوچی حاکم بر وضع موجود، ناب و معنابخش است. ناب است زیرا هیچ عنصری خارج از اراده طغیانگران در آن دخالت ندارد؛ و معنابخش است زیرا در تقابل با پوچی و بیمعنایی، عمل جایگزین بیعملی شده است. آنچه اما نباید از نظر دور داشت این است که این طغیان در عین وحدتبخشی، یک دَرهَمستان (Heterotopia) است. ملغمهای است از خوب و بد هرچه در طیف متنوع و رنگارنگ ناراضیان از وضع موجود یافت میشود.
خیزش ۱۴۰۱، عرصهای بود برای بهترین و بدترین اتفاقات ممکن در سیر دگردیسی جامعه ایران. جایی بود برای حضور افراد و گروههای متنوع سیاسی با بهترین و بدترین انگیزهها. صحنهای بود برای بازی شریفترین و شریرترین آدمها. موقعیتی بود برای درک امید و ناامیدی در بالاترین حد. مجالی بود برای نمایش حماسه و حقارت در نمایانترین وضعیت ممکن.
از اپوزیسیونِ استخواندار تا نورسیدگانِ سیاسی مشکوک، از قربانیانِ شناسنامهدار تا شهیدنمایانِ بیهویت، از میهندوستانِ رنجکشیده تا فرصتطلبانِ آمادهخور، از اندیشمندانِ باوقار تا لمپنهای عربدهجو، از هنرمندانِ دردمند تا سلبریتیهای حزب باد، از احزاب ایراندوست تا دستجات تجزیهطلب، از محافظهکاران تنزهطلب تا تندروهای ولنگار، و غیره و غیره و غیره، اندرون این درهَمستان جایگیر شدند تا بلکه از خیزش اخیر، در جهت منافع و برنامههای خود استفاده کنند. چنین درهمستانی البته منزه از خطا و لغزش نیست و اصولا توقع پاکیزگی مطلق از چنین پدیدهای، نشان از عدم اطلاع از ماهیت آن دارد.
درهَمستان به هیج وجه فضایی آرمانی نیست. فضایی است ناهمگن و سرشار از تضاد و تعارض. بنابراین توصیفات یکسویه و یکدست، پر از اغراق و سرشار از احساسات آبکی، آمیخته با یک مشت شعار بیمعنی، نه تنها کمکی به شناخت آن نمیکند بلکه موجب گمراهی کسانی میشود که مخاطب چنین توصیفاتی قرار میگیرند.
انسانی، زیادی انسانی!
یکی از بارزترین خصوصیات خیزش ۱۴۰۱، اینجهانی بودن و انسانیبودن آن بود. بیشتر جانباختگان و چهرههای نمادین این حرکت عظیم، جوانانی زیبا و عاشق زندگی بودند. از هیچیک از این عزیزان، تصویر یا کلامی در تأیید هیچ نوعی از ایدئولوژی یا ستایش از هیچ شکلی از یک جامعه آرمانی باقی نمانده است. تمام آن شجاعتها و ازجانگذشتگیهای این جوانان عاشق، برای رسیدن به یک زندگی معمولی در جامعهای عادی رخ دادند. اینکه با هر نیتی، تصویری اهورایی، مینوی و بیخطا از این خیزش ترسیم کنیم، در تضاد با واقعیت انسانی آن است.
بر کسانی که نادانسته به خیزش ۱۴۰۱ رنگ قُدسی میزنند و آنرا بینیاز از نقد میبینند، حَرَجی نیست. بیشینه این جماعت، تفاوتی با گذشتهشان نکردهاند. زمانی رمهوار دنبال عبای شکلاتی و انگشت بنفش بودند و اکنون نادم از گذشته، ختم «برای…» «برای…» گرفتهاند تا به خود و امثالشان ثابت کنند که اینبار «سمت درست تاریخ» ایستادهاند. این جماعت، یکچندی، تا زمانی که به تنظیمات کارخانه برگردند، با تمام وجود از دستاوردهای «انقلابی» که خود در آن نقشی نداشتهاند، دفاع میکنند و سپس بی هیچ اثری، در افق سرگردانی همیشگیشان محو خواهند شد.
نکوهش اما کسانی را سزاست که به عنوان کارشناس و تحلیلگر، مدام در رسانهها، کنفرانسها و دورهمیهای برونمرزی مشغول دُرفشانی هستند و بجای نقد خیزش اخیر و فهم کاستیهای آن، به عمد و دانسته، چنان تصویر کامل و بینقصی از این خیزش میسازند که انگار «انقلاب» در اوج پیروزی است و چسبیدههای این «انقلاب»، به واسطه اتصال به آن، بری از خطا هستند. این بهاصطلاح صاحبنظران، گفتارشان گاهی چنان سرشار از اغراق و آلوده به احساسات آبکی است تو گویی که اهل منبر در آنها حلول کردهاند.
چند سال پیش، محمد قائد، روزنامهنگار و مقالهنویس صاحبسبک، در کتاب در دست انتشار (یا ممنوع از انتشارش) «داستان آیندگان»، برای توصیف ایام انقلاب ۱۳۵۷ و ماجراهای پس از آن، سرآغاز کتاب «داستان دو شهر» چارلز دیکنز را شاهد مثال آورد که:
«بهترین زمان بود، بدترین زمان بود، عصر خرد بود، عصر حماقت بود، دوره ایمان بود، دوره ناباورى بود، فصل روشنایی بود، فصل ظلمت بود، بهار امید بود، زمستان ناامیدى بود، همه چیز در برابر داشتیم، هیچ در کف نداشتیم، همه یکراست به بهشت روان بودیم، همه یکراست به سویى دیگر مىرفتیم ـ خلاصه، دورهاى بود مثل عصر حاضر که بعضى از پرسروصداترین صاحبنظرانش اصرار داشتند هرچه هست، خوب یا بد، کسى جز با اغراق درباره آن حرف نزند.»
تکمله
خیزش سراسری ۱۴۰۱، موجب تغییراتی بنیادین در جامعه ایران شد. این خیزش، عموم مردم را همدل و حکومت تبهکار و اقلیت مزدورش را افسرده کرد. به واسطه این خیزش، برای نخستین بار پس از قرنها سلطه مذهب بر جسم و جان انسان ایرانی، بخش بزرگی از ایرانیان شجاعانه در مقابل این سلطه طغیان کردند. این طغیان، عرصه عمومی را از حکومت جنایتکار جمهوری اسلامی پس گرفت و چهره خیابانهای کشور را چنان دگرگون کرد که به کابوسی برای اصحاب شریعت بدل شده. انگار رؤیایی دور و دراز تعبیر شده است.
خیزش ۱۴۰۱، چهرههای درخشان کم نداشت. نامهایشان، هر کدام، جایگاهی ماندگار در تاریخ معاصر ایران خواهند داشت. چنانکه آثار هنری و همبستگی جمعی که از این خیزش الهام گرفتند، در تاریخ ایران درخشان و کمنظیر هستند. به شرط بقاء، در مقالات آینده به این درخششها پرداخته خواهد شد. مقاله حاضر اما بیش از هر چیز بر این نکته تکیه دارد که این خیزشِ سترگ پدیدهای به غایت انسانی بوده و باید انسانی فهمیده و تحلیل شود. پیشنیازِ چنین فهمی، دوری گزیدن از اغراقها و شعارهایی است که وجه انسانی این جنبش را میزداید و به آن رنگِ تقدس میزند. تقدس دادن به پدیدهای پیچیده چون خیزش ۱۴۰۱، راه به ناکجایی میبرد که نهایت آن، ناامیدی ناشی از کجفهمی و سادهانگاری است.
نکته آخر اینکه، طغیان زمانی رخ میدهد که امید و ناامیدی در نقطهای برگشتناپذیر بهم میرسند و انسانها برای رهایی از استیصال ناشی از این برخورد عصیان میکنند. اینجا همان نقطهای است که سپیدهدم در تاریکترین لحظه از شامگاه میدمد. دگردیسی جامعه ما در آخرین مرحلهی تکوین است. امیدوار و ناامید، در بهترین و بدترین زمان خود هستیم. باشد که به مدد انسانیت خود از این مرحله به سلامت گذر کنیم.