رضا مقصدی – «نه….باور نمیکنم
این شعلهی شکفتهی زیبا را
در دستهای مرگ»
استاد هما ناطق، از تبارِ اندیشهورزان وُ روشنگرانِ تاریخ معاصرایران، در کشور فرانسه و در هشتاد و یک سالگی از میان ما رفت.
با از دست رفتن او زمانهی درد مندِ ما، یکی از فرهیختگانِ خجستهی خود را به خاطرهها سپُرد.
مادرش اهل فضل وُ دانش، پدرش مهندس ناصح ناطق، دانش آموختهی اروپا و پدر بزرگاش میرزا جواد تبریزی از مبارزانِ جنبش مشروطهخواهی بود.
زیستن در چنین فضای ویژهی معنوی، او را که ذهنی جستوُجو گر وُ نوجو داشت و تشنهی آموختن بود، به دانشگاه پاریس کشاند. در آنجا پس از درسآموزیهای بسیار، در سال چهل وُ شش خورشیدی، رسالهی دکترای خود را، دربارهی اندیشههای سید جمالالدین اسد آبادی (با پیشگفتاری از ماکسیم رودنسون، پژوهشگر نامدار آن زمان) به زبان فرانسه انتشار داد و دو سال بعد، در مقام استاد رشتهی تاریخ، به دانشکدهی علوم انسانی دانشگاه تهران راه یافت. کلاسهای درس او همواره مورد عنایت ویژهی دانشجویان این رشته وعلاقهمندان دیگر قرار میگرفت. دانشجویان، مقام وُ منزلت و جایگاهِ شایسته او را به دُرستی به جا میآوردند و با جانِ شورانگیز وُ شیفتهاش خالصانه، پیوندی پایدار وُ یگانه داشتند.
آثار هما ناطق، به خاطر نکتهبینیهای تازهی تاریخی و طرح مسایلِ نوپدید، به مجلات وُ جُنگهای معتبرِ فرهنگی وُ ادبیِ آن سالها اعتباری جدید میبخشید و نامِ ارجمندِ او پیوسته، به عنوانِ بانوی تاریخدانِ برجسته، بر سر زبانها بود.
با دکتر فریدون آدمیت، تاریخپژوه نامدار، اثری ماندگار به یادگار گذاشت.
کتابِ “افکار اجتماعی و سیاسی و اقتصادی در آثار منتشر نشدهی دوران قاجار” ثمرهی این همکاریِ فرهنگیِ فرخنده است.
آنانی که با پژوهشهای تاریخی و با آثار فریدون آدمیت آشنایند، از سختگیریها وُ سختکوشیهای او نیز باخبرند و، به خوبی میدانند که همکاری با چنین مردِ مردستانی، تا چه پایه، مایه میخواهد.
از هما ناطق کتابها و مقالات بسیاری به زبانهای فارسی وُ فرانسه منتشر شده است. از جمله: “آیین بابی”، “روشنفکران ایرانی در استانبول”، “وصیتنامهی عباس میرزا”، “روزنامهی قانون”، “زنان در مشروطیت”، “انجمنهای شورایی در مشروطیت”، “کارنامه و زمانهی میرزا رضا کرمانی”، “کارنامهی فرهنگیِ فرنگی در ایران”، و “حافظ، خنیاگری، می وُ شادی”را میتوان نام برد.
“چهرهی استعمارگر، چهرهی استعمارزده” نوشتهی آلبر ممی، پژوهشگرفرانسوی با پیشگفتاری از ژان پل سارتر از ترجمههای درخشان اوست. به زبان فرانسه تسلط بالایی داشت و آنگونه که میگویند، زبانهای انگلیسی، ترکی را به خوبی میدانست و به زبان آلمانی هم میخواند.
تدریس او در دانشگاه تهران تا سال ۵۹ با اما وُ مگرهایی ادامه داشت. در این میان، ناشناسانِ شناخته شده، به خانهاش میریزند و پارهای از دست نوشتههایش را به یغما میبرند. او، بیش از همه با از دست رفتنِ پژوهشِ درازدامناش در بارهی قتل گریبایدوف وزیر مختار روس درایران، افسوس میخورد.
وی، به دنبالِ “انقلاب فرهنگی” به اجبار به فرانسه بازگشت و از سال ۶۳ خورشیدی “با عنوان استاد تمام وقت، در موسسهی پژوهشهای ایرانی در دانشگاه سوربن به کار پرداخت”. در پاریس در کنار نویسندهی ارجمندِ سربلند: غلامحسین ساعدی، سهمی شایسته در انتشارِ “الفبا”ی در غربت داشت و با دوستان همدل وُ همراهاش در نشرِ گاهنامهی “زمان نو” که مجلهای نوین وُ وزین بود همت گماشت.
هما ناطق در گفتگو با مجلهی بخارا در پاسخ به موضوع تاریخنویسیِ جدید میگوید:
“این مبحث مفصلی است که مقولات گوناگونی را در بر میگیرد. حقیقت این است که در این زمینه، من چندان صاحب نظر نیستم بلکه از صاحب نظران وُ تاریخنگاران زمانهام تاثیر پذیرفتهام اما این را هم میدانم که با نگرش تاریخی وُ روشِ تحقیقِ برخی هم، همسو نیستم به مَثَل، نوشتههای کسروی یا ناظمالاسلام را از بابت نشر اسناد، با اهمیت میدانم اما روش وُ شیوهی تاریخنویسیشان را معتبر نمیشناسم. از میان تاریخنگاران دوران معاصر، دکتر آدمیت را استاد خود میدانم”.
و سپس ادامه میدهد: “نگارش تاریخ، یک فعالیت روشنفکرانه است بی آنکه با سیاست سر وُ کار داشته باشد. به مَثَل، میتوان در بارهی جنگ نوشت اما به عنوانِ پژوهشگر، و نه میهنپرست… یا به گفتهی “وِبِر”، تاریخنویسی با داوری وُ پیشداوری، بیگانه است. ایدیولوژی بر نمیدارد”.
و در همین جا دربارهی تاثیر تاریخنویسیِ روسها در ایران میگوید: “تاریخنویسیِ
ایدیولوژیکی و استالینی را حزب توده در ایران باب کرد. با اندیشههای از پیش ساخته و با شعار هر که با ما نیست بر ماست به میدان آمد. تیشه به ریشهی شکِ علمی و استقلال اندیشه زد که پیش زمینههای آفرینش هر اثر علمی و هنری به شمار میآیند. با تبلیغ الگوبرداری از ایوانفها بود… که بعضی نویسندگان به خود اجازه دادند دربارهی تاریخ طبقاتی ایران از دورهی ماد تا دوران معاصر، یکسره قلمفرسایی کنند… بدتر اینکه نقدِ تاریخی، که بازآفرینی و بازنگریِ یک اثر، بر پایهی اسناد و مُدَوِناتِ نوین است به دشنامگویی و اتهامزنی، بَدل شد”.
پس از مرگ استاد فریدون آدمیت، سردبیر مجلهی بخارا در ایران از او میخواهد چند سطری دربارهی دوست از دسترفتهاش بنویسد. “کاری است بس دشوار”. سرانجام به خود میگوید شایستهتر آن است که از زبان خود او قلم بزنم. پس، از بین نامههایی که از سالهای ۱۳۶۰ تا ۲۰۰۸ از سوی فریدون آدمیت برایش فرستاده شده است چندتایی را جدا میکند و از میان آنها فرازهایی را بر میگزیند.
مینویسد: «در این نامهها از هر دری، سخن رفته است. از کتابهای منتشر شده در ایران. از چگونگی وُ کندیِ پیشرفتِ تحقیقات خودش و پرسش از چند وُ چونِ پژوهشهای من در غربت. بیش از همه به نقد روشنفکران نشسته است. میدانیم که فریدون، اندکی تنهارو و حتا مردمگریز بود. با دید وُ بازدید وُ رفت وُ آمد، چندان سر وُ کاری نداشت. نه مهمانی میداد و نه به مهمانی میرفت. بی حوصلگی، یکی از خصلتهای او بود. با این حال او که خود همواره به تنهایی و تکروی، خوی گرفته بود در نامهای به دلداریِ من بر آمد وُ نوشت:
“میز بزرگِ کار تو و رساله و یادداشتها به تصور فضاییِ من میآید. چرا به تنهایی خو کردهای؟ مگذار غربتزدگی بر شخصیتِ پرتوانِ تو چیره گردد. تو همیشه به همتِ بلند وُ پشتکار، شاخص بودی. به کار آکادمیک بپرداز! که بهترین و شایستهترین سرگرمی است”. در نامهی مهرماهِ سال ۶۴ مینویسد: “تو خود اهل دانش وُ هنری. این خود بزرگترین تسلیبخشِ افسردگیهاست”. که البته نبود.
به راستی، هرگز از تشویق من به راهِ پژوهش، باز نایستاد. او بود که مرا به انتشار “نامههای تبعید” میرزا آقا خان واداشت. چنانکه در ۲ اوت ۱۹۹۶ نوشت “چه خوب که اقدام به کارِ کتابِ میرزا عبدالحسین بَردسیری کردهای. این خدمتی شایسته وُ ستودنی است و به روزگار خواهد ماند… اکنون که به آرشیو اسناد قرن نوزده دسترسی داری خیال نمیکنی مجموعهای از آنها را ترجمه وُ منتشر کنی؟ به این روزگار، نشرِ اندیشه وُ دانش، ارزشمندترین کارهاست”.
نکتهی دیگری که در نامههای فریدون، چشمگیر مینماید، بدبینیِ او بود نسبت به دار وُ دستهی روشنفکران ایران. از این طایفه، چندان دلِ خوشی نداشت. در نامههای گوناگون از برخی به دُرشتی، نام میبَرَد. بر آن بود که اینان، خدمتی به دانش وُ پژوهش نکردهاند. جز بیانیهنویسی و اظهار نظردر هر رشته، هنری ندارند. در اسفند ۶۵ نوشت “اساسا این حضرات، روشنفکر نیستند. روشنفکر، خصوصیتی دارد وُ تعهداتی را به همراه میآوَرَد. اینان از نظر دانش وُ تفکرِ جدید، نمایندهی تاریکفکری هستند. برعهدهی اهلِ دانش وُ فکر وُ نویسندگی است که اگر به روزگاری دیگر، فرصت یافتند یک مطالعهی تحلیلی وُ تطبیقی، در کارنامهی خَیلِ روشنفکران بنمایند… این حرفها برای تو تازگی ندارد حاشیهای بود بر آنچه تو خود گفته بودی”.
با این همه، از میان اهل قلم، برخی را بر کشیده وُ به دوستی، پذیرفته… از غلامحسین ساعدی بیش از دیگران نام برده وُ یاد کرده. زیرا او را سخت دوست میداشت. در نامهها همواره از حال او پُرسان بود. در مرگ غلامحسین نوشت: به حقیقت، خودکشیِ تدریجی کرد. با آن همه افسردگی وُ رنجهای دیگر. مرگ او واقعا بر قلب من، سنگینی میکند”.
باید اعتراف کنم که در زمینهی تحقیقات، فریدون از راهِ دور با من، همراه بود و مرا به حال خود رها نمیکرد. هر بار که متونِ سودمند به دستاش میرسید با پُست میفرستاد. امروز بخشی از کتابخانهی من، آراسته به کتابهایی است که او فراهم کرده بود.»
نمیتوان از هما ناطق و پژوهشهای گستردهی تاریخیِ او سخن گفت بی آنکه سایهی سربلندِ فریدون آدمیت را بر نگاهِ نازکبینِ او نادیده گرفت. هر چند، گهگاه در بَزنگاههای تحلیلی، با استاد خود در تخالُف میافتاد وُ سخنی دیگر میگفت وُ به راهی دیگر میرفت.
به هر روی، آنچه را که در اینجا آوردم- افزون بر آشناییِهای اندک با نگاهِ مهربان وُ ناقدانهی یک تاریخپژوهِ برجستهی دیگر- بیانگرِ رابطهی صمیمانهی دو پژوهندهی ستیهندهی تاریخ معاصر ماست که سالهای سال، بالابال، بر گُسترهی گُستردهی تاریخپژوهیِ ما، همپروازبودهاند و، ردِ پرواز وُ آوازشان در دیدگان وُ جانِ پژوهشگرانِ آینده، درخشان خواهد ماند.
باید بررسیِ همه جانبهی کار وُ پیکار وُ کارنامهی کهنسالِ هما ناطق را- که یکی از جلوههای بالندهی ظرفیتِ تاریخپژوهیِ معاصر ماست– به کنکاشگرانِ راستینِ این عرصهی رنجآفرین، واگذاشت وُ در گذشت.
امادر اینجا نمیتوان بر یک جنبهی جانانه از شخصیتِ صمیمانهی او انگشت نگذاشت.
راست این است در این سالها، بسیاری از روشنفکران وُ چهرههای پرآوازهی سیاسیِ ما نتوانستند یا نخواستند آنچنان که شایسته وُ بایسته است با عملکردهای دور وُ نزدیکشان برخوردی در خُور وُ منتقدانه داشته باشند و پا در راهی بگذارند تا آینهدارانِ آینده، چهرهشان را به زلالیِ تمام، به تماشا بنشینند.
اما او گویا این شعرِ شگفت را آویزهی گوشِ پُرهوشِ خود کرده بود:
سالها باید که تا یک سنگِ اصلی، ز آفتاب
لعل گردد در بَدخشان، یا عقیق، اندر یمن
از این روی، سالها سنگِ وجودش را با صداقتی بسیار، در معرضِ تابشِ آفتابِ روزگار میگذارد تا پیوندی گُهربار، با زمان وُ زمانه داشته باشد.
سالها پیش وقتی که نیک وُ بدِ زمانهی خویش را به سنجش میگیرد با جسارتی زنانه و زبانی صمیمانه به نقدِ رفتارِ گذشتهی نزدیکِ خود در یکی از بحرانیترین لحظههای حیاتِ سیاسیِ جامعهی ما میپردازد که بسیار تامل برانگیز است.
در بهمن ماه ۱۳۸۱ در کیهانِ چاپِ لندن، مطلبی با عنوانِ “نامهی سرگشاده” منتشر میشود که مضمونِ محوریِ آن، فراخوانِ احزاب و آزادیخواهان ایران برای پیوستن به یک “منشور اتحاد ملی” در راهِ نجات کشور از فرو پاشی است. در آن “نامه”، ۱۴۵ تن از سیاسیکاران، پژوهشگران، هنرمندان را نام بردهاند تا با گرایشهای گوناگون، دست به دست هم دهند و”وحدت آفرین” گردند. در میان آن نامها اسم هما ناطق نیز آمده بود.
چند شماره پس از آن شمارهی کیهان، نوشتهای از هما ناطق با عنوانِ “خودم کردم که لعنت بر خودم باد“، در همان نشریه درج میشود که جنبههای ترقیخواهانه و ظرفیتهای مدرنِ مردمسالارانهی آن نامهی سرگشاده را میپذیرد و به خواستههای انساندوستانهی آن “منشور”، دست مریزاد میگوید.
اما سخنِ اصلیاش بر سرِ آن منشور نیست. بر سرِ ۱۴۵ تن از برگزیدگان یا “جمعِ اضداد” است. مینویسد: “در اینجا سخن از وابستگان به گروههای ملی- مذهبی رفته است. دو واژهی متضاد. چرا که ملی، به کشور بر میگردد و مذهبی، به امت. دو مقولهی آشتی ناپذیر و تهی از محتوای علمی و نا آشنا با هویت ایرانی… در همین روال بر میخوریم به نام روشنفکرانی که پس از ۲۳ سال هنوز برای آن انقلابِ “شکوهمند”، آن راهپیماییها و آن عربدهکشیها سینه میزنند و خوشاند به اینکه تاجداران را بر افکندیم و دستاربندان را بر جایشان نشاندیم. چه خوش گفت شادروان غلامحسین ساعدی که از برکتِ آن انقلاب، “عقلِ مردم، مُدَور” و ایران، “بِرکهای گشت وُ کِرمپرور شد” حال اگر با انقلابی، کنار میتوان آمد این شما وُ این هم، گویِ میدانِ شما”.
و سپس دردمندانه ادامه میدهد: “بد بختانه در آن نامهی سر گشاده به نام من هم اشاره رفته بود. پروندهی بنده چه بسا نابخشودنیتر از دیگران باشد. چرا که در انقلاب، هم مدرس بودم و هم محقق! بَدا که شور، چنان وَرم داشت که اندوختهها و دانستهها را به زبالهدانی ریختم و در همرنگی با جهلِ جماعت، به خیابانها سرازیر شدم و…”
“از ماست که بر ماست” مجموعهای از مقالات او در بارهی جنگهای ایران و روس و برخی نوشتههای دیگر است که چهرهی برجستهی این خاتونِ خجسته را در گُسترهی پژوهشهای تاریخ ایران، درخشانتر نشان میدهد.
باری، به هما ناطق- پژوهندهی عزیزِعرصهی تاریخ ایران- باید گفت:
هرگز نمیرد آن پدری کو تو پرورید
وان مادری که چون تو (گُهر) زاد، زنده باد.