رضا خوشحال – دهه ۴۰ خورشیدی را میتوان یکی از طلاییترین دوران تاریخ معاصر دانست. دههای که آغاز آن با انقلاب شاه و ملت در کنار الغای رژیم ارباب و رعیتی، اصلاحات بزرگ اداری و احداث کارخانهها و پروژههای بزرگ عمرانی و صنعتی، با دستاوردهای چشمگیری نظیر تأسیس سپاه دانش و بهداشت همراه بود که برای ترویج فرهنگ عمومی، مبارزه با بیسوادی و ارتقای بهداشت جامعه تلاش میکرد.
شاید مهمترین نکته، اعطای حق رای به زنان برای نخستین بار بود که نه تنها نقش زنان را در جامعه ارتقا میداد بلکه حق تعیین سرنوشت را برای آنان فراهم میکرد؛ گامی بلند که ایران آن زمان را از بسیاری از کشورهای مترقی پیش انداخته بود. به نظر میرسید ضرباهنگ پیشرفت در مدرنیزاسیون و مدرنیته با بسامد نزدیکی در حال اتفاق افتادن بود که به افزایش توسعه همهجانبه در مملکت میانجامید. با این حال اما انقلاب سفید، با دشمنی شورشیان سرخ و سیاه روبرو بود. بلوای خمینی در خرداد ۴۲ نشان از تجدید قوا در بین ارتجاع داشت که عزم خود را برای نابودی ایران و سنگاندازی در مسیر توسعه با برنامه جدیدی از ترور و خرابکاری جزم کرده بود.
کمتر از یکسال پس از روی کار آمدن دولت متشکل از نیروهای میهنپرست و فنسالار که در حقیقت مجریان اصلی اجرای انقلاب سفید محسوب میشدند، حسنعلی منصور، نخست وزیر وقت، توسط تروریستهای مؤتلفه اسلامی در جلوی مجلس شورای ملی مورد اصابت سه گلوله قرار گرفت و نهایتا پس از ۶ روز، مردی که آرمانها و اهداف بزرگی برای ارتقای میهن در سر داشت، در آستانه دومین سالگرد انقلاب شاه و ملت در ۴۱ سالگی در بهمن ۴۳ درگذشت. تروری که جدا از قتل عالیترین مقام دولت، زنگ خطر نوعی نزدیکی بین کمونیستهای بیوطن و واپسگرایان اسلامی را به صدا در آورده بود که نتیجه آن بعدها فعالیتهای خرابکارانه و توطئههایی بود که توسط نهاد به اصطلاح «کنفدراسیونهای دانشجویی خارج از کشور» چه در ابعاد داخلی و خارجی علیه ملت و مملکت ایران دنبال میشد.
تروریستهای سرمست از قتل نخست وزیر که عاشقان خونریزی و جنایت بودند، اینبار شخص اول مملکت و مغز متفکر انقلاب سفید را نشانه گرفتند. هفده سال پس از ترور ناموفق شاه توسط حزب توده، اینبار قرعه جنایت ظاهرا به نام رضا شمس آبادی افتاد. به نظر میرسید بعد از غائله موفق ترور نخستوزیر توسط رفقای عباپوش و سیاهمسلک، اینبار رفقای مائوئیست تصمیم به بختآزمایی مجدد گرفته بودند. تروری که در فروردین ۱۳۴۴ در کاخ مرمر صورت گرفت و البته ناکام ماند ولی به خوبی دستان پشتپرده نهاد خودخوانده کنفدراسیونهای دانشجویی خارج از کشور را نشان میداد. سازمانی که در واقعیت به نهادی ضد دانشجویی تبدیل شده بود که وظیفه اصلی آن شستشوی مغزی دانشجویان تازهوارد به خارج بود که در همان بدو ورود تحت تزریق «افکار اشتراکی» توسط سرنگهای آلوده این جماعت انیرانی قرار میگرفتند.
در حالی که نخستوزیر و دولتمردان با همفکری نزدیک با شاهنشاه آریامهر به دنبال پیشبرد اهداف انقلاب سفید و ارتقای جایگاه کشور و پیشرفت و ترقی ملت ایران بودند، گروهها و سازمانهای تروریستی یکی پس از دیگری در کشور تشکیل میشدند. بازوی خارجی این گروهها که همان کنفدراسیون ضد دانشجویی بود نیز بطور موازی مشغول پروپاگاندای سنگین رسانهای و دروغپردازی علیه دستاوردهای بزرگ ملی بود، که البته در مواردی بطور آشکار دعوت به خشونت و ترور در آنها وجود داشت. بجز تعدادی محدود، رسانهها، مطبوعات و مجموعههای فرهنگی بجای روشنگری و بیان خدمات کمنظیر دولت شاهنشاهی، به گلآلود کردن بیشتر فضای بدبینی در کشور مشغول بودند. به وضوح پیوندی شوم بین «قلم و اسلحه» ایجاد شده بود که هردو البته به کارگزاران ترور و خرابکاری بدل شده بودند.
شلیک به قلب قانون؛ مروری بر استبداد ایدئولوژیک مسلحانه ارتجاع سرخ و سیاه (بخش اول: ۱۳۴۳-۱۳۲۰)
در سالهای پایانی دهه ۴۰ دور جدیدی از خرابکاریها با هدف ضربه به جایگاه بینالمللی کشور و خدشهدار نمودن اقدامات دولت پادشاهی ایران صورت گرفت. در یکی از مهمترین آنها تروریستهای اسلامگرا در اردیبهشت سال ۱۳۴۷ با هدف تخریب رابطه دو دولت اسراییل و ایران به دفتر هواپیمایی «العال» در تهران یورش برده و موجبات خشونت را فراهم کردند. یکسال بعد در تیرماه ۱۳۴۸، نوبت به گروه تروریستی جدیدی به نام «سازمان رهاییبخش خلقهای ایران» رسید که با هدف برهمزدن امنیت اقتصادی در کشور، به بانک ایران و انگلیس در خیابان تخت جمشید حمله کرده و موجودی بانک را مصادره کرد. این رفقای انشعابی از حزب توده که مورد حمایت کنفدراسیون دانشجویی قرار داشتند، در گام بعدی اقدامی مسلحانه اما ناموفق با هدف ربودن سفیر وقت آمریکا در ایران داشتند که ناکام ماند. با این حال اما به نظر میرسید مرحله جدیدی از رویارویی تروریستهای چپگرا با دولت قانون در شاهنشاهی ایران آغاز شده است.
نقطه عطف رویارویی مسلحانه گروههای چریکی و خرابکار را البته باید در واپسین سال دهه ۴۰ مشاهده کرد. دستور کار جدیدی که به نظر میرسید در اتاقهای فکر ارتجاع سرخ طراحی شده بود و حکایت از فعال ساختن گسلهای ترور و خشونت برای دهه پیش رو داشت. تروریستهایی که غارت بانکها و ایجاد ناامنی اقتصادی را از رفقای مارکسیستشان آموخته بودند، با ربودن گوی قساوت از سایر همپالگیهای جنایتکار خود، در یک حرکت تمرینی در مقایسه با سینما رکس، با به آتش کشیدن سینما «اروپا» سه هموطن خود را زنده زنده در آتش سوزاندند. گروهی که نام خود را «چریک فدایی خلق» گذاشته بود اما به زودی مشخص شد که آنها فداکنندگان خلق و میهن برای اجرای منویات ایدئولوژیک اربابانشان در اتحاد جماهیر شوروی سابق در به ویرانی کشاندن ایران بودند. با فرارسیدن یازدهمین روز از یازدهمین ماه سال ۱۳۴۹، بهمن خونین دیگری اینبار در شمال ایران در حال رقم خوردن بود. تروریستهای وابسته به گروه چریکهای فدایی خلق با حمله به پاسگاهی در سیاهکل، دو مامور قانون و رییس اصناف شهر را به قتل رسانده و پس از برداشتن اسلحهها به جنگل گریختند. اقدامی که به مثابه جنگ مسلحانه چریکی علیه دولت قانونی پادشاهی و ملت ایران بود و تغییر ایدئولوژی گروههای ستیزهجو از گذار نرم به سوسیالیسم به فاز درگیری مسلحانه را نشان میداد. نیروهای اهریمنی دوباره در دوم اسفند با یورشی دیگر بیش از ۱۷ مامور ژاندارمری و شهروند عادی را به خاک و خون کشیدند تا یکبار دیگر قساوت و دروغ بودن شعارهایشان را به تصویر بکشند. به راستی آیا دلیلی جز دشمنی با ایران و ایرانی میتوان برای چنین اقدامات کور و وحشیانه آنهم در شرایطی که حکومت با تلاش شبانهروزی در حال حرکت کشور به سوی دروازههای تمدن بزرگ بود، میتوان متصور شد؟!
تنها ۱۴ روز از آغاز سال ۱۳۵۰ خورشیدی و دهه جدید نگذشته بود که تروریستهای بازمانده از شورش موسوم به «جنگل» با حمله به کلانتری قلهک، با قتل مامور نگهبان اقدام به مصادره سلاحها کردند. زمانبندی حادثه نشان میداد تروریستها مایل نبودند حتی یک روز کاری دست از خرابکاری و ترور بردارند.
چهار روز بعد در اقدامی شنیع به کمک سلاحهای ربوده شده، سپهبد جانفدای میهن، ضیاالدین فرسیو، رییس دادرسی ارتش، با بیش از ۱۴ گلوله تروریستهای ضدخلقی به قتل رسید تا برگ سیاه دیگری به کارنامه خیانت ارتجاع تروریستی سرخ افزوده شود.
برگ بعدی حدود یکسال بعد توسط رفقای دیگرشان در سازمان مجاهدین خلق صورت گرفت تا نشان دهند چوب امدادی خشونتآفرینی و کشتار لحظهای بر زمین قرار نمیگیرد. تازهترین قربانی قتلهای کور نیروهای میهنپرست، سرلشکر سعید طاهری، رییس اطلاعات شهربانی بود که در امرداد سال ۵۱ توسط نیروهای انیرانی ترور شد.
البته در خرداد همین سال تروریستهای مجاهد با هدف بر هم زدن روابط دولت پادشاهی ایران و آمریکا اقدام به ترور ژنرال هاروارد پاریس نمودند که به جراحت سنگین وی و کشته و زخمی شدن ۵ ایرانی بیگناه منجر شد.
بمبگذاریهای متعدد در ساختمان انجمن روابط ایران و امریکا، ساختمان روابط فرهنگی ایران و انگلیس، شرکت هواپیمایی پان آمریکن، شرکت هواپیمایی بریتانیا، دفتر مجله «این هفته»، سفارت اردن در ایران، فروشگاههای کوروش و فردوسی، کمپانی کالای تجارتی فیروز، نمایندگی کمپانی رادیو و تلویزیون آرتیآی آمریکا، شرکتهای نفتی شل، لاوان، و فلات قاره، شرکت مس سرچشمه و در تعدادی از سینماها و هتلهای کشور در کنار اقدامات خرابکارانه و قتل شهروندان عادی در سایر مناطق کشور از جمله در اصفهان از دیگر برگهای تاریکی هستند که به کارنامه سیاه جنایت این مرتجعان آنهم صرفا در سال ۱۳۵۱ باید افزود.
اما این پایان ماجرای پر تلاطم سال ۵۱ نبود. تروریستها اینبار برای ربودن و ترور ولیعهد رضا پهلوی و جنایت علیه خانواده پادشاهی برنامهریزی کرده بودند. توطئهای که عمق کینه و دشمنی نیروهای اهریمنی را نشان میداد که البته توسط نیروهای اطلاعاتی پیش از اجرا کشف شد. طبق اعلام ساواک گروهی از تروریستهای وابسته به چریکهای فدایی خلق طرح این ترور را ریخته بودند. اگرچه عاملان این جنایت یکسال بعد به سزای اعمال ضدانسانی خود رسیدند، اما صحبت یکی از تروریستها (خسرو گلسرخی) در دادگاه با عنوان متهم اصلی پرده از حقیقتی مهم برمیداشت. تلاش او برای بافتن صدر اسلام به ذیل مارکسیسم نشانگر پیوندی استراتژیک بین نحلههای فکری دو اردوگاه ارتجاع سرخ و سیاه بود؛ پیوندی که حاکی از دستور کار جدیدی برای آتشافروزی و به آشوب کشاندن کشور در سالهای پیش رو در دهه ۵۰ بود.
دربخش سوم به مجموعه اقدامات تروریستی «جاسوسان سرخپوش و سیاهدل» روسیه علیه دولت قانون در پادشاهی پهلوی خواهیم پرداخت. پایان این مرور غمانگیز تاریخ معاصر ایران به فاجعهی دهشتناک پشت بام مدرسه رفاه «به دست خمینیستهای جنایتکار» خواهد رسید.
[ادامه دارد]
[بخش اول]
*رضا خوشحال دانشجوی دکترای گداخت هستهای در دانشگاه آلبرتا کانادا است.