پویا بهرامی – حمله تروریستی هفت اکتبر که توسط حماس علیه اسرائیل انجام شد، موجی از واکنشهای زنجیرهای (chain reaction) را در خاورمیانه به راه انداخت. این زنجیره در نهایت به سوریه رسید و سقوط یکی دیگر از حکومتهای استبدادی ساختهشده توسط اتحاد جماهیر شوروی در منطقه را رقم زد. بشار اسد، وارث سلسلهای از سرکوب و تمامیتخواهی که پدرش حافظ اسد پایهگذاری کرده بود، با فرار به روسیه در روز یکشنبه، هشتم دسامبر ۲۰۲۴، پایان خود را رقم زد.
حزب بعث سوسیالیست عرب– منطقه سوریه به دبیرکلی بشار الاسد در سال ۱۹۴۷ به رهبری میشل عفلق، صلاح الدین البیطار و زکی ارسوزی و با حمایتهای عیان و آشکار اتحاد جماهیر شوروی در سوریه تأسیس شد. این حزب که خواهان رنسانس و رستاخیز و اتحاد جهان عرب در قالب یک کشور بود، شاخههایی را در کشورهای مختلف تأسیس کرد که شاخه عراق (با دبیرکلی صدام حسین) و شاخه سوریه (با رهبری حافظ الاسد سپتامبر ۱۹۷۱ تا ژوئن ۲۰۰۰ و سپس بشار الاسد از ۲۴ ژوئن ۲۰۰۰ تا هشت دسامبر ۲۰۲۴) به مهمترین و قدرتمندترین آنها تبدیل شدند. بعثیسم آمیزهای از ناسیونالیسم عربی، سوسیالیسم و علائق ضد امپریالیستی بود. شعار آن «اتحاد، آزادی، سوسیالیسم» (وحده، حریه، اشتراکیه) خواهان اتحاد عربی، و آزادی از قید کنترل و دخالت غیر اعراب است. دکترین حزب بعث عمدتاً توسط میشل عفلق که به ویژه تحت تأثیر اندیشههای آندره ژید، رومن رولان، آناتول فرانس، مارکس و نیچه قرار داشت، تدوین شده است. حزب بعث در سال ۱۹۶۳ در سوریه به قدرت رسید اما اختلافات داخلی بین اعضا باعث شد تا در سال ۱۹۶۶ گروهی از این اعضا که در شاخه منطقهای سوریه متمرکز شده بودند علیه حکومت سوریه و شاخه ملی (فراکشوری) حزب بعث کودتا کرده و حکومت را به دست گیرند. از این زمان اختلاف بین شاخه سوریه و شاخه عراق حزب نیز اوج گرفت و دو سال بعد شاخه عراقی حزب هم به ایجاد سازمان مستقلی با نام حزب بعث اقدام کرد که رقابت و دشمنی سختی با شاخه سوریهای داشت. در حالی که شاخه سوریه به رهبری حافظ اسد و سپس بشار اسد، حکومت را به انحصار خود درآورد، شاخه عراقی این حزب نیز تحت رهبری صدام حسین به الگویی مشابه از استبداد تبدیل شد. شعار فریبنده «وحدت، آزادی، سوسیالیسم» در عمل چیزی جز سرکوب، فساد و ویرانی به ارمغان نیاورد.
میراث اسد: از رنسانس عربی تا سرکوب
بشار اسد، با حکومتی که از پدرش به ارث برده بود، نه تنها نتوانست اصلاحات سیاسی لازم را انجام دهد، بلکه با گسترش نفوذ جمهوری اسلامی ایران در سوریه، کشور را به حیاط خلوتی برای نیروهای قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و حزبالله لبنان تبدیل کرد. در کنار این، بیعدالتی و فساد گسترده در دولت نیز موجب افزایش نارضایتی در کل کشور شده بود. هرچند که او تلاش میکرد با سکوت در برابر حملات اسرائیل به مواضع رژیم ایران در خاک سوریه، از ورود به جنگی گسترده اجتناب کند، اما این استراتژی نیز سرانجام به فروپاشی حکومتاش ختم شد.
اثر دومینو و سرنوشت بشار اسد
شاید بتوان اتفاقات خاورمیانه را با «اثر دومینو» مقایسه کرد. گرچه بشار اسد شخصاً نقشی در سقوط نخستین دومینو (حمله تروریستی هفتم اکتبر به خاک اسرائیل) نداشت، اما حکومت او به خاطر سیاستهای تمامیتخواهانه پدرش و خودش، به ویژه پس از سقوط صدام حسین و گسترش نفوذ جمهوری اسلامی ایران در عراق (در پی انفعال بیسابقه حکومت حزب دموکراتهای ایالت متحده) بخش مهم و استراتژیک آنچه اسرائیل «حلقه آتش» و جمهوری اسلامی «محور مقاومت» میخوانَد، شده بود که صورتحساب فاجعه هفت اکتبر در نهایت به پای همه آنها (محور مقاومت یا حلقه آتش) نوشته میشد. و البته که همین هم شد.
بدیهی بود که پس از فاجعه تروریستی هفتم اکتبر، که مردم اسرائیل را در شوک عمیقی فرو برد، دولت اسرائیل با کمترین ترحم، خاک غزه را شخم خواهد زد. قابل پیشبینی بود که حزبالله نیز به خاطر ماهیتاش نمیتواند در چنین جنگی نظارهگر باقی بماند. کسانی که در صلح شعار جنگ و جهاد سر میدهند، تا کی میتوانند در جنگ منفعل بمانند؟
احتمالاً به همین دلیل، بشار اسد سالها بود که دست از شعار دادن برداشته بود و نسبت به حملات اسرائیل به مواضع نیروهای قدس سپاه پاسداران و تدارکات حزبالله در خاک خود، واکنش جدی نشان نمیداد تا در جنگ بعدی که کاملاً اجتنابناپذیر بود، مجبور به عمل نباشد.
نقش گروه تروریستی حماس و پیامدهای جنگ
پس از هفت اکتبر ۲۰۲۳ برای اسرائیل، وقوع جنگی دیگر در خاورمیانه اجتنابناپذیر بود. ارتش دفاعی اسرائیل در پی سالها برای چنین روزی آماده شده بود. شیوه جنگ اسرائیل با حزبالله دلیل اثبات این ادعا است. برای مثال میتوان به عملیات پیجرها و بیسیمها (واکیتاکیها) اشاره کرد که هنوز شیوه و تاکتیک آن برای حزبالله، سپاه پاسداران انقلاب اسلامی و دستگاه اطلاعاتی لبنان ناشناخته و مرموز است و برای سرویسهای اطلاعاتی غربی و روسیه هم حیرتانگیز بوده است؛ و یا شناسایی گسترده ردههای مختلف نیروهای حزبالله تا ردههای پایین که نشان از یک عملیات شناسایی بلندمدت دارد. با آغاز جنگ در غزه و گسترش آن به لبنان، ارتش اسرائیل به شکلی هدفمند توان نظامی حزبالله را نابود کرد. همزمان در سوریه گذرگاههایی که برای انتقال نیروها و تسلیحات رژیم ایران به حزب الله مورد استفاده قرار میگرفت، به شدت زیر آتش اسرائیل قرار گرفت و افراد تاثیرگذار نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی یکی پس از دیگری حذف شده یا از منطقه فرار کردند.
با حملات موشکی حزبالله به شمال اسرائیل و دو حمله مستقیم جمهوری اسلامی به خاک اسرائیل، جبهه جنگ جدیدی در لبنان باز شد و سنگینی جنگ از غزه به جنوب لبنان چرخید و روند هدفمند تضعیف و ناکارآمدی حزبالله، توسط ارتش دفاعی اسرائیل آغاز شد. همانطور که پیش از این اشاره شد، آسمان سوریه در طول سالهای اخیر به جولانگاه نیروی هوایی اسرائیل تبدیل شده و از این طریق آسمان سوریه، رفت و آمد نیروها و عوامل لجستیک جمهوری اسلامی نیز زیر آتش اسرائیل قرار داشت و مسیر تامین نظامی حزبالله در برابر چشمان نظارهگر روسیه که بارها مقامات جمهوری اسلامی از آن کشور به عنوان متحد قابل اعتماد خود یاد کردهاند، تقریبا از بین رفت.
اما بشار اسد بجای واکنش قاطع، همچنان در لاک بیعملی فرو رفت. این بیعملی، که شاید برای جلوگیری از گسترش جنگ بود، در نهایت به فروپاشی کامل رژیم او کمک کرد. نیروهای ارتش اسد که طی سالها به ابزاری برای سرکوب داخلی تبدیل شده بودند، در برابر حملات مخالفان، شهر به شهر عقبنشینی کردند و دمشق سرانجام به دست «هیئت تحریرالشام» سقوط کرد.
آتشبس در لبنان و سقوط در دمشق
در حال حاضر با جدیت میتوان گفت که ریسک اسرائیل درباره گره زدن نبرد خود برای حفظ موجودیت این کشور به آینده سیاسی آمریکا جواب داده است. نتانیاهو رئیس دولت اسرائیل، فشار ارتش دفاعی را در جبهههای جنگ کاهش داد و از هر اقدامی که ممکن بود موجب کاهش آرای جمهوریخواهان در انتخابات شود، خودداری کرد تا مطمئن شود رئیس جمهور مورد علاقهاش وارد کاخ سفید میشود. این دقیقا نقطهای است که پس از آن نتانیاهو میتواند سطح تنش با جمهوری اسلامی ایران و حزبالله را پایین آورد و باقی امور را یا به سیاست فشار حداکثری ترامپ بسپارد یا منتظر استقرار کامل تیم رئیس جمهور ترامپ در کاخ سفید شود.
به محض اعلام آتشبس در لبنان، آتش سوریه شعلهور شد؛ وضعیتی که یادآور تئوری معروف «واکنشهای زنجیرهای» است. تنها چند روز کافی بود تا مشخص شود بشار اسد چگونه همچنان به قدرت چسبیده و این قدرت شکننده بر چه پایههایی استوار است. نیرویی که سالها به بقای استبداد او کمک میکرد– همان نیرویی که در جنگ توسط اسرائیل به شدت تضعیف شده؛ همان «حلقه آتش» یا «محور مقاومت» – دیگر توان یا حتی تمایل به مداخله نداشت. ارتش اسد بدون حمایت خارجی، چیزی نبود جز ساختاری پوشالی که با تلنگری فرو میریخت؛ و این ضعف، خود بازتاب پایگاه اجتماعی به شدت ضعیف اسد بود. اسدی که در آخرین نمایش رقتانگیز انتخاباتیاش، ادعای تصاحب بیش از ۹۵ درصد آرا را داشت، حالا با ارتشی بیانگیزه و فرسوده مواجه بود؛ ارتشی که تنها هنر باقیماندهاش، خوشبختانه، عقبنشینی و فرار بود. این ارتش قلمروهای تحت کنترل اسد را یکی پس از دیگری و شهر به شهر، به تحریرالشام و متحدانش تسلیم کرد. در جنگی که به سرعت برق ویرانیهای خود را برجای گذاشت، باقیمانده چیزی که روزگاری به عنوان ارتش «سکولاریسم سوری» شناخته میشد– و البته سالها پیش با اتکای به نیروهای کاملاً «غیرسکولار» جمهوری اسلامی ایران و حزبالله از معنا تهی شده بود– در برابر اسلامگرایانی که تحت حمایت ترکیه بودند، شکست خورد و گریخت.
اسلامگرایانی که بطور طنزآمیز، از سوی حکومت به اصطلاح «لائیک» ترکیه حمایت میشوند، در جبهههای مختلف پیروز شدند و مسیری را پیمودند که حتی خوشبینترین تحلیلگران سوریه و خاورمیانه را نیز شگفتزده کرد. این سقوط برقآسا، در عین اینکه پیشبینیپذیر بود، نشان داد که حکومت اسد، حتی با تمام ابزارهای سرکوب، تنها چیزی بیش از یک ویرانه نبود.
پایان یک رژیم و آغاز چالشی جدید
برخلاف چهارده سال پیش که رسانهها با ذوق و شوق فریاد میزدند «بهار عربی به سوریه رسید»، امروز میتوان با قاطعیت گفت که آنچه به دمشق رسید، نه بهاری از جنس آزادی، بلکه موجی ویرانگر از نوع «موج کابل» است؛ همان موجی که با سقوط کابل به دست طالبان آغاز شد و حالا به دمشق رسیده است. در واپسین ساعات سرنگونی حکومت اسد، دمشق به دست نیروهایی غیر از تحریرالشام آزاد شد. اما در نخستین ساعات صبح سرنگونی، ابو محمد الجولانیِ بازسازیشده، که این روزها با وسواس خاصی در حال زدودن نمادهای القاعدهای از چهره خودش و هیت تحریر شام است، سجده شکر بجا آورد. او، با ظاهر جدید و نام تازهاش «احمد حسین الشرع»، به مسجد اموی دمشق وارد شد تا پیروزی خود را جشن بگیرد. از سوی دیگر، این جنگ برقآسا چهرهای دیگر از پیروزی را نیز به نمایش گذاشت: اسلامگرایی عثمانیسم ترکیه که از میان آتش و خون سوریه، به عنوان برندهای دیگر سر برآورد.
در اینکه کسی جز اسد مقصر اصلی این رنج بیپایان ملت سوریه است، شکی نیست! او کسی بود که میتوانست پس از مرگ پدرش فضایی تازه برای سیاست در کشور ایجاد کند، اما نکرد. او کسی بود که میتوانست بهموقع کنار برود و کشور را از ویرانی نجات دهد، اما نرفت. نهتنها نرفت، بلکه با سرکوب، کشتار و ویرانی، پایههای استبدادش را محکمتر کرد. اما او تنها مقصر این جهنم نیست؛ صلحطلبی سادهلوحانه و شرمآور باراک اوباما و بیعملی شرکای اروپاییاش نیز به همان اندازه در این فاجعه نقش دارند. به ویژه، در سال ۲۰۱۸، زمانی که حزب سوسیال دموکرات آلمان و بخشی از حزب سبزهای آلمان از جمله وزیر امور خارجه فعلی این کشور، همراه با حزب دموکراتهای آزاد، با رأی منفی خود به عملیات نظامی آلمان علیه داعش، عملاً راه را برای گسترش بحران در سوریه هموار کردند. این رأیگیری در حالی انجام شد که اروپا هنوز در شوک عملیاتهای تروریستی داعش در پاریس بسر میبرد. و چه بگوییم از باراک اوباما، مردی که در بند طلسم جایزه صلح نوبل گرفتار شد و حاضر نشد منطقه پرواز ممنوع در سوریه اعلام کند تا جنگ سریعتر پایان یابد! بیعملی او نهتنها باعث فرسایشی شدن جنگ شد، بلکه پای بازیگرانی بیپرنسیب را به منطقه باز کرد؛ بازیگرانی که سوریه را به گلخانهای برای رشد و پرورش بنیادگرایی اسلامی تبدیل کردند.
آینده سیاسی سوریه پس از اسد
بسیاری از مردم سوریه حکومت و ساختاری جز استبداد حزب بعث و خانواده اسد را ندیده و نمیشناسند. آیا پیروزی هیت تحریر الشام و احمد حسین الشرع (ابو محمد الجولانی) باعث ایجاد دموکراسی یا سکولاریسم و پایان استبداد در سوریه خواهد شد؟ این سئوالی است که اکثر مردم سوریه نیز خواهان پاسخ سریع به آن نیستند و میخواهند فعلا از موهبت سقوط بشار اسد و حزب بعث سوسیالیست لذت ببرند.
به این ترتیب، سایر نیروهای سیاسی و سکولار در سوریه، به احتمال زیاد، هیچ شانسی برای مقابله با ایدئولوژی الجولانی سابق و الشرع جدید نخواهند داشت. در عمل، الشرع (همان الجولانی بازسازیشده) تنها بازیگری خواهد بود که باقی میماند، و آسیبپذیرترین گروه در حال حاضر، کُردهای سوریه هستند که اگر حمایت آمریکا را از دست بدهند، در میان انبر هیئت تحریر الشام و ترکیه اردوغان پاشا، با سرنوشتی بسیار خطرناک روبرو خواهند شد. درواقع سطح و نوع درگیری الشرع با کُردها کاملاً به میزان وفاداری او به اردوغان پاشا بستگی دارد. الشرع (الجولانی) اکنون به خوبی شرایط خلأ قدرت در سوریه را درک کرده و زیرکانه به هر جریان و گروه آنچه را میگوید که میخواهند بشنوند. اما باید سادهلوح بود که تصور کنیم کسی که پانزده سال از زندگیاش همواره جهاد مسلحانه بوده، قصد دارد در سوریه یک دموکراسی سکولار مدرن بنا کند!
با این اوصاف، حتی در خوشبینانهترین سناریو، آنچه میتوان در انتظار سوریه دید، نسخهای از «جمهوری اسلامی» است که در قالبی بومیشده تکرار میشود. شگفتآورتر آنکه، اگر این سناریو به وقوع بپیوندد، باید گفت تنها سد دفاعی اسدِ به ظاهر سکولار در برابر این نسخه جمهوری اسلامی، همان جمهوری اسلامی ایران بود!
اما سناریوی تاریکتر و وحشتانگیزتر، ظهور امارت اسلامی سوریه (الشام) است؛ حکومتی که اگرچه ممکن است به ظاهر آرام و مرحله به مرحله شکل بگیرد، اما در سایه مماشات و بیعملی غرب، تحقق آن دور از ذهن نخواهد بود. چنین رخدادی، نهتنها سوریه را به جولانگاه جدید بنیادگرایی تبدیل میکند، بلکه ثبات خاورمیانه را نیز برای دههها به نابودی خواهد کشاند.
نقش غرب و پیامدهای آتی
در این میان، نقش سیاستهای انفعالی غرب، به ویژه اتحادیه اروپا و دولتهای آمریکا، غیرقابل انکار است. باراک اوباما با امتناع از ایجاد منطقه پرواز ممنوع در سوریه، و رهبران اروپایی با سیاستهای محافظهکارانه خود، زمینهساز فرسایشی شدن جنگ و گسترش بنیادگرایی در منطقه شدند. اکنون، با شکلگیری شرایط جدید، تنها اسرائیل به عنوان سدی در برابر این بحران جهانی باقی مانده است.
نتیجهگیری
این نوشته را با همان مفهوم تئوری «واکنشهای زنجیرهای» به پایان میبرم: اگر امارت اسلامی در سوریه شکل بگیرد، میتوان گفت که کنش حماس در حمله وحشیانه هفتم اکتبر، زنجیرهای از واکنشها را به حرکت درآورد که نهتنها میتواند به سقوط سخت جمهوری اسلامی ایران منجر شود، بلکه پیدایش یک دولت شبهحماس را نیز در سوریه رقم بزند. دولتی که حاکمان آن، به اصطلاح سیاستمدارانی از جنس اسماعیل هنیهها و یحیی سنوارها خواهند بود؛ کسانی که در لباس سیاست، بنیادگرایی و ویرانی را گسترش خواهند داد.
در چنین سناریویی، اسلامگرایان ترکیه نیز با سودای عثمانیگرایی، سوریه را به حیاط خلوتی وسیع برای تخریب هرآنچه از سکولاریسم میراث آتاتورک باقی مانده، تبدیل خواهند کرد. در این میان، نقش سیاستهای غرب و به ویژه اتحادیه اروپا، بسیار تعیینکننده خواهد بود.
نباید فراموش کرد که اسرائیل، تنها سد دفاعی غرب در برابر این موج بنیادگرایی اسلامی خواهد بود. اما اینبار نیز اسرائیل به تنهایی قادر نخواهد بود بار سنگین مبارزه با این تهدید جهانی را بر دوش بکشد. اگر غرب و به ویژه اروپا اینبار نیز در دام مماشات بیپایان گرفتار شود، باید هزینهای به مراتب سنگینتر از امروز را در آینده بپردازد؛ آیندهای که در آن، امارت اسلامی سوریه تنها یکی از فجایع پیش رو خواهد بود.
*پویا بهرامی روزنامهنگار آزاد ساکن برلین