در ادامهی گفتگوی رادیو اسراییل با امیر طاهری درباره «صهیونیسم، جنبش ملیگرایی یهودیان» بخش سوم آن را در زیر میخوانید که روز پنجشنبه ۱ مهر ۱۳۹۵ برابر با ۲۲ سپتامبر ۲۰۱۶ پخش شد.
منشه امیر: آقای امیر طاهری، شما در گفتگوهای پیشین از این رشته برنامه ها، به تفصیل بیان کردید که یهودستیزی و یهودیستیزی از چه ریشههایی نشات میگیرد و چه اهدافی را دنبال میکند و چگونه در طول تاریخ، دولتها، حکومتها، سازمانها و افرادی بودهاند که کتابهایی یا مطالب افتراآمیزی را در باره یهودستیزی منتشر و توزیع و تبلیغ کردهاند.
در این گفتگو، میخواهم که به حکومت اسلامی ایران بپردازیم و ببینیم که یهودستیزی که در لوای این حکومت، روز به روز بیشتر میشود، از کجا سرچشمه میگیرد؟ یادآوری بکنم که به تازگی (بهار ۱۳۹۵، مه ۲۰۱۶) دومین نمایشگاه «کاریکاتورهای هولوکاست» در تهران برپا بود. محمود احمدی نژاد را یادآوری بکنیم که گفت، هولوکاست افسانه است. علی خامنهای را بگوییم که او پیش از احمدی نژاد سخنان مشابهی بیان کرده بود. یکی از مقامات ارشد حکومت ایران که مشاور رییس جمهوری بوده و هست، در سخنانی در مشهد گفته است که «یهودیان توطئه کردهاند که بر جهان مسلط شوند». از شما میپرسم چرا یهودستیزی و این مخالفت شدید با صیونیسم که ملیگرایی یهودیان است، و مخالفت با دولت اسرائیل در حکومت اسلامی ایران رواج یافته است؟
امیر طاهری: اینجا دو موضوع مطرح است: یکی اینکه ما ایرانیان، قوم ایرانی، نوع خاص یهودستیزی خود را از قبل داشتهایم. نمیخواهم بگویم که ما فرشته بودهایم. در ایران با وجود منش کوروش کبیر و حتی با وجود کارهای ناصرالدین شاه، که برای نخستین بار در دنیای اسلام، «ذمی» بودن را لغو کرد (ذمیبه افراد اقلیتهای دینی اطلاق میشد که ناچار به پرداخت مالیاتی برای زندگی کردن در سایه حکومت اسلامی میبودند) و به همه اقلیتهای مذهبی یک نوع تساوی بخشید، اما یهودیها در ایران نیز مانند جاهای دیگر مورد اذیت و آزار بودند، گرچه این نوع یهودستیزی یا آنتی سمیتیزمِ مدرن اروپایی که ما در بحث خود پیرامون آن سخن میگوییم، در ایران وجود نداشت.
دشمنی با یهودی یا حس کراهت نسبت به یهود، با حکومت صفویان در ایران شروع شد. موارد زیادی را میتوان ذکر کرد که یهودیان در ایران مورد اذیت وآزار قرار گرفتند. برای مثال (اگر درست به خاطر بیاورم) در سال ۱۸۳۰ میلادی بود که چهارصد یهودی را در شهر تبریز کشتند؛ سرِ آنها را بریدند. ده سال بعد از آن، یهودیان در مشهد مجبور شدند به زور اسلام بیاورند. ده سال دیگر نیز سپری شد که در شیراز دوازده یهودی را کشتند و اموال بیش از شش هزار یهودی را تاراج کردند. پنج سال بعد از آن، به یهودیان در اصفهان حمله شد. در تبریز نیز بار دیگر به یهودیان حمله شد. این رفتارها یک زنجیره مداوم بود.
اوایل قرن بیستم یک ایرانشناس مجار به نام «آرمینیوس وامبری» که (برای یافتن ریشههای شرقی مجارها به لباس درویشی درآمد وبه ایران و به همه سرزمینهای اسلامی رفت و زبانهای ترکی و عربی و فارسی آموخته بود) به ایران هم سفر کرد، و در سفرنامه خود نوشت: «من هیچ موجودی بی پناهتر، ستمدیدهتر، و شکنندهتر از یهودیان در ایران، در قیاس با هیچ جای دیگری از این زمین خاکی جهان، ندیدم».
این را یادآوری میکنم که بگویم که نباید فکر کرد که چون کوروش کبیر یهودیان را آزاد کرد، دیگر هیچ اذیت و آزاری نسبت به یهودیان در ایران وجود نداشته است. اما این نوع یهودستیزی که در جمهوری اسلامی ایران مطرح شده است، که شما خود به برخی از اظهارات محمود احمدی نژاد، محمد علی رامین، حتی همین آخرین بیانیه محمد جواد ظریف وزیر امور خارجه ایران، و یا همین دومین نمایشگاه و مسابقه کارتون و کاریکاتور هولوکاست در تهران اشاره کردید، اینها «وارداتی» است و متفاوت از نوع سنتی یهودستیزی در ایران است.
در سالهای دهه ۱۹۷۰ در تهران ما گروهی در روزنامه کیهان تهران داشتیم که تصمیم میگرفتیم که چه لغاتی برای برخی کلمات فرنگی به کار ببریم و معادل فارسی برای آنها پیدا کنیم.
پیشنهاد من این بود که لغت آنتی سمیتیزم را همانگونه که هست، ما در فارسی و در روزنامه خود و اصولاً در مطبوعات به کار ببریم. مانند سوسیالیسم، کمونیسم، آنارشیسم، دموکراسی و غیره، برای آنکه نشان داده شود که اینها «واردات» خارج است.
دوستان گفتند که نه. از عبارت «سامیستیزی» برای آن استفاده شود. اما نظر من این بود که کاربرد «سامیستیزی» اعراب را نیز میرنجاند و به آنها هم برمیخورد، همانگونه که به حبشیها و «آرامی»ها هم برمیخورد.
آخر گسترۀ واژهی «سامی» فراتر از یهودی است. ما اصولاً واژهای برای بیان نفرت از یهود نداشتیم. من میگویم که چنین لغتی درست نشده بود، زیرا ما نمیخواستیم اصلاً چنین لغتی داشته باشیم. لذا، یک وقتی رسید که یک دفعه به نوع «وارداتی» آن رسیدیم که قبلاً در زندگی ما نبود؛ مانند میکروبی که از خارج آمده باشد.
به هر حال، به پیشنهاد یکی از همکاران ما در آن دوره، آقای درویش علی، عبارت «یهودستیزی» مطرح شد. من الآن میبینم که این عبارت در میان همه ایرانیان و فارسیزبانان و در رسانهها در این چند دهه اخیر به خوبی رواج یافته و «مد» شده است. اما من هنوز میگویم که عبارت «آنتی سمیتزم» را ترجیح میدهم زیرا نشان میدهد که این پدیده، ریشه خارجی دارد. این نوع «آنتی سمیتزم» در درجه نخست از آلمان، در دوران حکومت هیتلری، به ایران سرایت کرد.
در سال ۱۹۳۵ میلادی، یوزف گوبلز که وزیر تبلیغات هیتلر بود، دفتر مخصوصی را با یک شبکه صد نفره برای ایران افتتاح کرد که هدف از آن، تبلیغات نازی در ایران بود. علت نیز آن بود که نگاه مشترکی در حال شکلگیری بود که ایرانیها و آلمانها یک نژاد مشترک دارند و آریایی هستند. نازیهای میخواستند تاریخ آلمان را طولانیتر و «غنیتر» کنند و آریایی بودن ریشه خود را برجسته کنند.
هدف نازیها این بود که ارتش آلمان نازی وارد قفقاز خواهد شد و از آنجا به ایران نیز خواهد رسید و به «ایران آریایی» خواهد پیوست و از آنجا هند را نیز تصرف خواهد کرد و الی آخر.
یک سال قبل از آن نیز انجمن خاورشناسی در حزب نازی تشکیل شده بود که ایران را در درجه اول اهمیت مطالعات خود قرار داده بود که دلیل آن نیز همین تصورات در مورد «نژاد مشترک» بود.
دو سال بعد از آن نیز، وزیر اقتصاد آلمان، دکتر «یالمار شاخت» (کمیسر مالی و رییس «رایش بانک» در حکومت نازیها) به تهران رفت و با رضا شاه و ولیعهد او، محمد رضا شاه، ملاقات، و مصاحبههای مطبوعاتی کرد و از «همخونی» دو ملت صحبت کرد.
سال بعد، حسن اسفندیاری رییس وقت مجلس ایران به آلمان رفت که هیتلر، گورینگ و دیگر سران حزب نازی از او پذیرایی بسیار گرمیکردند و اسفندیاری در آنجا با دکتر «شاخت» و نیز با گوبلز ملاقات کرد.
یک سال بعد هم رهبر جوانان حزب نازی آلمان، «بالدور فون شیراخ» به تهران رفت و در جلسه افتتاحیه انجمن «ایرانیهای جوان» شرکت کرد و او هم با رضا شاه و ولیعهدش ملاقات کرد.
باید بگویم که پیش از آن، آلمانها یک هنرستان صنعتی در تهران افتتاح کرده بودند (با نام مدرسه صنعتی) که هیتلر آن را بسیار توسعه داد و یک افسر ویژه اس. اس را به نام «ولفگانگ اشترونگ» را به ریاست آن گماشت.
جالب این است که یکی از شاگردان این هنرستان صنعتی آقای مجتبی میرلوحی بود که بعداً به عنوان «نواب صفوی» معروف شد و او بنیانگذار «فدائیان اسلام» بود، و میدانیم که آقای خمینی و آقای رفسنجانی و خیلی دیگر از روحانیون پیرو او بودند.
البته بگویم که «نواب صفوی» تحصیلات خود را نیمه تمام گذاشت و به قاهره رفت و در پایتخت مصر، زیر نفوذ «اخوان المسلمین» («برادران مسلمان») یهودستیزی خود را به شکل مدرنتری درآورد.
رفسنجانی در مورد «نواب» گفته است: «من یکی از پیروان او بودم و نخستین بار که او را دیدم، مسحور او شدم. عاشق او شدم. خیلی عاشق او شدم». میدانیم که این «فدائیان اسلام» بعدها به ویژه در سالهای ۱۹۵۰ میلادی، نقش بسیار مهمی را در صحنه سیاست ایران بازی کردند و مسیر سیاست ایران و حکومت را تغییر دادند.
آلمانها برای تحقق برنامه خود، که من آن را «به تور زدن» ایران مینامم، به موازات آیینهای هزاره فردوسی که در سال ۱۹۳۴ در تهران برگزار شد، آنها هم در برلین یک هزاره مشابه برپا کردند؛ منتهی با این تفاوت که در ایران احساسات ضد عرب با این کنفرانس همراه بود و در برلین با احساسات ضد یهودی آن را در هم آمیخته بودند.
آن زمان بود که یک میدان بزرگ و همچنین یک خیابان بزرگ برلین را «ایران» نامگذاری کردند. البته چون ما ایرانیها هم خسیس هستیم، یک کوچه تنگ و باریک در تهران را «کوچه برلن» نامگذاری کردیم!
بنا بر این، چیزی به نام «مسئله یهود» در ایران هم آرام آرام شروع به مطرح شدن کرد تا آنکه گزارشی توسط “آدولف آیشمن” تهیه شد که آن زمان برآورد کرده بود که یهودیان ایران بیش از شصت هزار تن هستند و برنامه نازیها این بود که آلمان نازی به هر جایی که میرسد، یهودیان را هم ریشهکن کند. آیشمن با این هدف گزارش در مورد یهودیان ایران را تهیه کرده بود. هدف آن بود که یهودیان ایران نیز در لیستی قرار گیرند که باید از بین بروند و کشته شوند.
اما بحث و جدل و گفتگوهای زیادی میان ایران و آلمان نازی درگرفت که ایران میگفت، یهودیان ما از نظر خونی یهودی نیستند، بلکه تنها از نظر دینی یهودی هستند و آلمان با یهودیها از نظر خونی مخالف است.
مقامات ایران حتی این ادعا را مطرح کردند که یهودیان ما در ایران «موسوی» هستند؛ یعنی پیروان حضرت موسی. اما این امر در خود ایران موجب ایجاد جنجال شد زیرا «سادات موسوی» میگفتند که ممکن است این امر باعث شود که مردم این دو را با هم «قاطی» کنند.
بالاخره تصمیم گرفتند که به جای «موسوی» بگویند «کلیمی»، چون یکی از القاب حضرت موسی «کلیمالله» بود که با وجود لکنت زبانی که داشت، خدا لکنت او را درست کرد و خیلی با خدا همصحبت و همکلام میشد و خوشصحبت هم شده بود. لذا عبارت «کلیمیان ایران» از آن زمان باب گردید. کوشش بر این بود که هویت یهودی آنها پوشیده و حذف شود.
خلاصه، بعد از مذاکرات طولانی، در یک جلسه «فوق العاده» که به دستور هیتلر برپا شد و «رودولف هس» معاون هیتلر ریاست نشست را در دست داشت، (قبل از فرار «هس» به انگلیس)، تصمیم گرفته شد که باید یهودیان ایرانی را نیز به عنوان «آریایی» قبول کرد و “فرمانی” صادر شد دایر بر این که اینها از یهودیان سایر نقاط جهان متفاوت هستند و با این ترفند، آنها از نابودی «معافیت» گرفتند!
بعد، روابط ایران و آلمان نازی دوباره خیلی گرم شد و «آلفرد ارنست روزنبرگ» (تئوریسین ارشد حزب نازی و رییس دفتر سیاست خارجی این حزب) که قبلاً در باره او صحبت کردیم، هفت هزار و پانصد کتاب با محتوای ضد یهودی و نیز با مطالبی در باره کشاورزی آلمان به ایران هدیه داد.
شایعاتی نیز که ماشین تبلیغاتی گوبلز پخش میکرد، مبنی بر اینکه آلمانها از نژاد آریایی هستند، بیشتر شد. صحبت از این بود که «ویلهلم» پادشاه یا «قیصر» قوی آلمان نیز مسلمان شده و در مورد خود هیتلر نیز این شایعه را رواج دادند که زمانی که از مادر متولد شد، نخستین حرفی که زد اسم «علی» را صدا کرد!
منشه امیر: چه کسانی این ادعاها را در ایران مطرح میکردند؟
امیر طاهری: روحانیون و مطبوعات وقت. مطبوعاتی بودند که از آلمان نازی پول میگرفتند و کار تبلیغی آنها را انجام میدادند. آخوندهای زیادی وابسته به آلمان نازی شده بودند و بالای منبر میرفتند و این مطالب را برای ایرانیان بی خبر بیان میکردند.
ببینید، این بازوبندی که هیتلر میبست، از سوی این آخوندها در پای منبرها این طور برای مردم ایران تفسیر میشد که در لای این پارچه نام پنج تن آل عبا نوشته شده است! شما ببینید که تبلیغات برای چسباندن هیتلر به اسلام شیعی بسیار زیاد بود.
عکسهایی از هیتلر و حضرت علی را در کنار هم چاپ میکردند و به مغازهداران میدادند که آن را در تاقچه مغازهها بگذارند. یکی از گردانندگان این جریان «هروین (اروین) اتل» بود که سرهنگ اس.اس بود ولی هیتلر او را سفیر کبیر آلمان در ایران کرده بود تا نشان دهد که چه اهمیت زیادی برای ایران قائل است و اصولاً ایران چه اهمیتی دارد.
این آقای سفیر اس.اس آلمانی روابط بسیار خوب و نزدیکی با آخوندها و مجموعه روحانیون برقرار کرده بود. همچنین مناسبات مشابهی با بازاریان و متنفذین آنها داشت. مناسبات نزدیکی نیز با عوامل و کسانی داشت که من آنها را «ایران بزرگبینها» مینامم که آن زمان نیز وجود داشتند. در این چارچوب «نیمه پان ایرانیستهای قبلی» را هم یادآوری کنم.
ولی نفرت از یهودی در ایران نمیتوانست مانند آلمان ریشهدار شود. این واقعیت را خود سفیر آلمان، همین آقای «اتل» در چندین نامه برای سران حزب آلمان نازی نوشته است. او معترف شده که در ایران تنها از راه مذهب میتوان به یهود حمله کرد. او چند آیه در قرآن را نیز پیدا کرده بود تا بگوید که «یهودیان بزرگترین دشمن اسلام و مسلمانان» هستند.
او معترف بود که ما نمیتوانیم از نظر نژادی و خونی به یهودیان ایران حمله کنیم. یعنی منظور او این بود که نوع یهودستیزی در ایران باید متفاوت باشد.
برای همین است که میبینیم که سازمان امنیت نازی در آن زمان دو مامور برجسته خود، «فرانتس مایر» و «رومان گاموتا» را به تهران فرستاد تا اینها زمینه را برای ورود ارتش هیتلر «در آینده نزدیک» آماده کنند و در ایران با کمک «انجمن ایران جوان» که رهبر آن فردی به نام حبیبالله نوبخت بود، قدرت را به دست بگیرند و سیاستهای خود را در آنجا اِعمال کنند.
یکی از این افسران بعدها خاطرات خود را به اسم «بامداد سرخ» منتشر کرد. اما بعد از اشغال ایران توسط قوای متفقین از شمال و جنوب، این عوامل وابسته به آلمان به تدریج دستگیر شدند.
منشه امیر: اما هیتلر شکست خورد و نتوانست وارد ایران شود و یهودیان ایران خوشبختانه سالم ماندند.
با سپاس از شما آقای طاهری، پرسشهای دیگری را که در باره یهودستیزی در حکومت ایران در سالهای اخیر دارم در برنامه آینده با شما در میان خواهم گذاشت.
درود اقای طاهری
با عرض احترام وروزگاری بهتر,من نه سیاست مدار هستم ونه از این حکومت دل خوشی دارم. فقط دوست دارم. که کشورمان را از این دزدها و نادانها پس بگیریم چون تمام ایران را چپاول کردند و در ضمن به صغیر وکبیر هم رحم نمکنند. فقط میگن اسلام. اخه چه اسلامی؟ با سپاس