[رضا مقصدی]
نه…
نمیتوان به شیونِ زنانه، چشم بست.
نه…
نمیتوان به کودکانِ مرگ
عاشقانه، دل نبست.
اشک را ز چهرهی کبوترانِ زخمدیده، پاک کن!
آرزوی آبی ِ سپیده را
پیشِ چشمِ دخترانِ نورسیدهیِ دیارِ درد-
سینهریز ِ خاک کن!
مرگ
ماجرای تلخ ِ روزگارِ ماست.
این منم که در «حَلب»، دوباره کشته می شوم.
خانهام خراب
سینهام پُراز بُرادههای اضطراب.
آرزوی آبگونهام به ناگهان
شعله- شعله، درد میشود.
میروم به سوی سرنوشتِ تیرهای که در برابرِ من است.
میروم به سوی آن جهنمی که رنگِ مرگِ باورِ من است.
***
ای فروغ ِ سالهای دوردست!
این منم که در «دمشق»های دل، دوباره مشق میکنم:
شعرهای عاشقان ِ این دیار را
شعرهای عاشقانهی «نزار» را.
اشک را ز چهرهی کبوترانِ من بیا وُ پاک کن!
جانِ ناشکفتهی مرا
همنشین ِ هر چه تاک کن!
این منم که در «حَلب»، دوباره زنده می شوم.
———————————————–
*نزار قبانی شاعر عشق وَ شراب وُ زن به سال ۱۹۲۳ در دمشق به دنیا آمد و در سال ۱۹۹۸ چشم از جهان فرو بست.