میکنم قافیهها را پس و پیش
که شوم نابغه دوره خویش
(ایرج میرزا)
یوسف مصدقی – به تازگی مستندی با عنوان «معرفت و مدارا» در معرفیِ گذشته و آرای عبدالکریم سروش (حسین حاج فرج دباغ) از تلویزیون فارسی بیبیسی پخش شد.
این مستند به سفارش بخش فارسی بیبیسی ساخته شده و کمپانی Clan Productions تولید آن را به عهده داشته است. این کمپانی سازندهی برخی دیگر از برنامههای بیبیسی از جمله مجلهی فرهنگی «تماشا» است. از دید صاحب این صفحهکلید، این مستند دو هدف عمده را دنبال میکند. نخست، ارائه تصویری از سروش به عنوان یک متفکرِ جهانی، و دوم، تبلیغ مسلکی که او و پیرواناش ساختهاند و نمایندگی میکنند.
سازندگان این فیلم با انتخابِ یک سبکِ رواییِ سرراست و ساده تلاش دارند تا اهداف دوگانهی بالا را با حوصله و بیعجله به مخاطب عَرضه کنند. ساختارِ فیلم، بر پایهی روایتِ سوم شخص از گذشتهی سروش است اما چند گفتگو با او به علاوهی تصاویر آرشیوی و چند مصاحبه با افراد صاحبنظر در حوزههای مختلف علوم انسانی، به آن سر و شکل دادهاند. به جز یک قسمت از گفتگوها که در موزهی تاریخ علم لندن در میان بازدیدکنندگان گرفته شده، باقی گفتگوها در آپارتمان و پارک و خیابانهای خلوت- که بنا به ظاهرِ معماری و اثاثیه و بافتِ گیاهی باید در نواحی حومهی شهرهایی در کانادا و ایالات متحده واقع باشند- ضبط شدهاند. در بعضی صحنههای این مستند، ایشان را تنها در میان درختان میبینیم که سر در گریبان و عصا به دست، انگار که بارِ هستی را به دوشاش نهادهاند، مشغول قدم زدن است. عصای ایشان البته بیشتر حالتی نمادین دارد زیرا در اغلب موارد، نوکاش به زمین نمیرسد ولی انگار قرار است بخشی از شمایلِ جدید این «پیرِ خردمند» باشد.
به این شمایل اضافه کنید نوشیدن مداوم چایِ شیرین شده با نبات را که قاعدتا حلاوت کلام استاد را برای مریدان دوچندان میکند. ظروف آکنده از نباتِ مُزَعفر هم مانند عصای جناب سروش، از تزیینات صحنهی فیلمبرداریِ اکثر گفتگوهای این مستند است. همین عناصر ساده در خدمت انتقال این پیام به مخاطب است که ما با انسانی فرهیخته و خلوتگزیده روبرو هستیم که در اثرِ ناملایمات روزگار و ژرفاندیشیِ ذاتی، کنج عزلت اختیار کرده و در تنهایی به مسائلِ بنیادینِ زیستِ انسانی میاندیشد.
سروش نویسندهای پرکار و خطیبی توانا است. در میانهی دههی هفتاد خورشیدی که اقبال به او در جامعهی جوان ایران بالا گرفته بود، مکتوبات و آثار صوتی او که توسط انتشارات صراط منتشر میشد، مثل برگ زر و ندای هاتف غیب، خواهان داشت. در آن روزگار کمتر کسی در این گزاره شک داشت که او پدرخواندهی فکریِ جناحی از حکومت است که بعدها به اصلاحطلبان معروف شدند. بیشترِ مُرَوّجین آن روزهای سروش، با اشاره به حجم زیاد و تنوع آثار او، تصویری جامعالاطراف و علامهی دهروار از او به دست میدادند. مشهور بود که ایشان در فلسفهی غرب و فلسفهی اسلامی به حدی داناست که میتواند پلی میان شرق و غرب باشد. شایع بود که پیشنهادِ گرفتنِ کرسی استادی در هاروارد را رد کرده تا در ایران بماند و خدمت کند. در کنار این تبلیغاتِ اغراقآمیز، حملات پردامنهی تندروترین بخش حکومت، به رهبری امثال مهدی نصیری و حسین شریعتمداری، و میدانداری اوباشی همچون مسعود دهنمکی و حسین اللهکرم، به محبوبیت سروش در میان منتقدین حکومت افزود. در تمام آن دوران نه تنها هیچ نشانهای از علاقه به عزلت و گوشهنشینی از ناحیه ایشان دیده نمیشد بلکه گاهی هم نامهای سرگشاده خطاب به یکی از مسؤولین منتشر میکرد و به مدد تواناییاش در نگارشِ همراه با آرایههای ادبی، دو کلمه حرفِ ساده را آنچنان میپیچاند که اغلب خوانندگانِ نامه، در میان غبارِ نثر مُسَجَّع و سَجع مُطَرَّفِ حضرت استاد، منظورِ اصلی را گم میکردند.
بیشتر تحصیلات رسمیِ «دکتر سروش» در حوزههای علوم تجربی و فلسفه علم است. بین اهل فلسفه روشن است که زبانِ مورد استفاده در آثار متخصصینِ فلسفهی علم، باید با وسواس و دقت انتخاب شود همچنان که در علوم پایه و تجربی، شفافیت و وضوح شرطِ اصلیِ صدقِ گزارهها است. ویژگی مهمِ تمام آثار جدی و اثرگذاری که در این حوزهها منتشر میشوند، همین وسواس و دقت علمی در استفاده از زبان است. این خصوصیت، در بیشتر موارد نوشته را عاری از هر گونه نشانهای از فصاحت و بلاغت میکند. آثار سروش اما، سرشار از فنون بلاغی است. او بیش از آنکه دلبستهی دقت علمی و تقوای آزمایشگاهی باشد، به گرمیِ منبرش میاندیشد. گاهی هم این تعلق خاطر به شاعری، مانعی میشود در راه شعور. چنانکه در میانهی بحثی عقلی، به عنوان مقوّم استدلال دست به دامن بیتی از مثنوی یا غزلی از حافظ شده و فلسفه را به عرصهی کلام تبدیل میکند. این چنین روحیهای کارِ فلسفی را تبدیل به ذوقورزی میکند و اگر در هر صاحب اندیشهای ماندگار شود، به مرور جایگاه عقل را در قاموس او کمرنگ میکند. حذف تدریجی استدلال و عقلانیت در نظریهپردازیهای عبدالکریم سروش نتیجهی همین رویه است. او از آثاری همچون «علم چیست؟ فلسفه چیست؟» که وجه عقلانی پررنگی دارند به «قبض و بسط تئوریک شریعت» رسید که هرچند وجه استدلالی آن کمتر از آثار متقدم اوست اما هنوز عقل در آن جایگاهی محکم دارد. غلبهی ذوقورزی در روحیاتِ سروشِ متأخر، به مرور زمان او را به نظریههای غیرعقلی همچون بحثِ «رؤیاهای رسولانه» کشانده است.
در جای دیگری از مستندِ «معرفت و مدارا»، جناب سروش تأکید میکند که دلبستگیاش به اسلام آنچنان عمیق است که قابل تفکیک از شخصیت او نیست و در مقام مقایسه، به زبان فارسی اشاره میکند که همچون اسلام، «اولْنظر، به دیدنِ او دیدهور» شده است. به گمان نگارنده، این علاقه اما قدری دلبخواهی و سلیقهای است. او سالهاست که صنفِ آخوند و ارباب عمامه را کسانی توصیف میکند که «بر شریعت سقفِ معیشت زدهاند» و کاسبانه برای رضایتِ عوام، دین را عوامانه تفسیر میکنند. چنین اتهامی گاهی به خود سروش هم وارد است. او نیز گاهی بنا به سلیقهی خواص، اسلامِ شیعه را از برخی سنتهایش، تهی میکند.
در جوامع سرمایهسالار، دانشگاهها هم مثل شرکتهای تجاری اداره میشوند. هدف غایی همهی شرکتها کسب سود از طریق افزایش فروشِ کالا یا خدماتِ شرکت و همزمان کاهش هزینههای آن است. درآمدِ دانشگاهها از شهریهای است که دانشجویان میپردازند بهعلاوهی موقوفاتی که از ناحیهی ثروتمندان به آنها اختصاص مییابد. درآمدِ مدرسین و اساتید، جدا از حقوق پرداختی از طرف دانشگاه، بیشتر از پولهایی تأمین میشود که شرکتها و نهادهای ثروتمند به عنوان گرنت Grant به استادانی که پروژههای سودآور تحقیقاتی تعریف میکنند. تجربهی نگارنده از فضای حاکم بر دپارتمانهای علوم انسانی در آمریکای شمالی حاکی از این است که چون از نظر بازارِ سرمایه محصول تولیدی در این دپارتمانها ارزشِ اقتصادیِ پایینی دارد- به جز رشتههای حقوق و مدیریت که درآمدهای سرشاری دارند و در بیشتر دانشگاهها اصلا جزو علوم انسانی دستهبندی نمیشوند- متخصصین رشتههایی مثل فلسفه، تاریخ، علوم سیاسی، الهیات و… درآمد قابل توجهی ندارند و برای کسب فرصتهای محدود شغلی و مالی، دائما در حال رقابت هستند. در چنین احوالی، تنها کسانی که نظریاتِ غیرعادی و عجیب و غریب و سرگرمکننده دارند میتوانند مَتاعِ خود را در این بازار بفروشند. حالا اگر در این بازارِ مَکّاره به استادی انگِ متفکر بینالمللی بخورد، شانس موفقیت او بالاتر میرود و میتواند از این نمدِ تُنُک برای خود کلاهی بردارد. عبدالکریم سروش در سالهای اخیر از همین حربه برای مطرح کردن خودش در فضای غیرِ فارسیزبان استفاده کرده است.
هدف دوم مستند تولیدی بیبیسی، همانطور که اشاره کردم، تبلیغ پروژهی سروش و همفکرانش به عنوان راه حل معضلاتِ فرهنگی و اجتماعیِ جامعهی ایران است. جناب سروش این پروژه را مختصر و مفید این گونه تعریف میکنند که: «پلورالیسم سیاسی حاصل نمیشود مگر اینکه پیش از آن به پلورالیسم دینی برسیم».
از چشماندازی روانشناسانه، با وجود لفاظیها و مغلقگوییهای جاری در آثار سروش، لُب مطلب این است که ایشان هم خواستار استفاده از مواهب مدرنیته و هم خواهان لذتِ لاس زدن با معنویت ناشی از دینداری است. این نوع سلیقه در دینداری معمولا همراه با توقعِ عدمِ پرداختِ هزینه و رهایی از تکالیف یک انسان متشرع است.
این حکمِ کلی البته استثنائاتی هم دارد. برای مثال، آدمهایی مثل مهدی بازرگان و یدالله سحابی در عین پایبندی به تکالیف شرعی و انجام مستحبات، به فکر آشتی دادن دین و علم بودند و خالصانه در این راه کوشش میکردند. هدف امثال بازرگان فهم حکمت شریعت بود به مدد علم. چنین هدفی، هر چند از چشماندازِ صاحب این صفحهکلید، بیمعنا و نقض غرض است- زیرا نسبتِ منطقیِ علم و دین تباینِ ذاتی است- اما نمیتوان منکر شد که زندگی و کارِ بازرگان و سحابی نشان از صداقت آنها در عقیدهشان داشت. آنها هیچگاه دنبال جلبِ رضایتِ و تأییدِ انسانِ فرنگی نبودند. حکایت سروش و پیرواناش اما از جنس داستانِ بنیانگذاران نهضت آزادی نبوده و نیست. این عده کم و بیش پس از دورهای تندروی و غربستیزی، کمکم شیفتهی لیبرالیسم و تنعمات حاصل از آن شدند و به سوی غرب آغوش گشودند. هرچند بخشی از این شیفتگی به واسطهی مطالعه و تحقیق علمی بود اما به قول آن فکاههی مشهور، «زغالِ خوب» هم در آن بیتأثیر نبوده است. به باور نگارنده، راه حلی که هدفش گرفتن تأیید از بیگانه باشد– این بیگانه اعم از اعراب یا اهل فرنگ و… است– راه به هیچ دِهی نمیبَرَد.
اینکه تلویزیون فارسی بیبیسی از میان صاحبنظران ایرانی تنها به جماعت اصلاحطلب میدان میدهد، بیشتر به خاطر نفوذ این گروه در بنگاه سخنپراکنی بریتانیا است. اینکه این نفوذ از کجا حاصل شده و این بزرگواران چه چیزی را عِوَضِ این معامله قرار دادهاند، موضوعی است که در حوصلهی این یادداشت نیست. اما جدا از این مقوله، باید خاطرنشان کنم که انصاف ایجاب میکرد که طی این سالها از دیگر چهرههای اندیشهورز فارسیزبان که سلیقهای متفاوت دربارهی دین دارند هم، برنامهای ساخته میشد تا قدری این رویهی یک سویهی هواداری از اصلاحطلبان و روشنفکران دینی تعدیل شود. هر چند بعید به نظر میرسد که گردانندگان بیبیسی فارسی به این پیشنهاد ترتیب اثر بدهند اما، نگارنده از میان دینداران سنتگرا، سیدحسین نصر و از میان منتقدان صریح دینداری، آرامش دوستدار را پیشنهاد میکند.
سخن آخر اینکه، بدون تعارف، نوشتههای دکتر سروش هیچ چیز به خواننده نمیآموزند بلکه بیشتر انسان را به فضایی رهنمون میشوند که تَوَهم دانایی در آن وجه غالب است. دلیل اینکه هواداران سروش در دفاع از او معمولا به شخصیتِ فَرَهمندِ استادشان میپردازند و نه تفکرِ او، ریشه در همین توهم دارد. هنوز هم بعد از این همه سال، مریدان سروش به جای روشنگری دربارهی اندیشههای او و نمایشِ صداقت در پذیرش نقاط ضعف آنها، در کار تبلیغ برای شخصیت او هستند. اینکه به اندیشهی مرادشان نمیپردازند، شاید به این خاطر است که آرای قابل تدریسی از ایشان موجود نیست. راستش را بخواهید، به نظر نمیرسد که هیچگاه با پس و پیش کردن قافیهها، ایرجمیرزا، نیما یوشیج شود. برای نیما شدن، باید بینشِ نیمایی داشت.
با این اوصاف، سروش نهتنها متفکری جهانی نیست بلکه تجویزاتِ مسلکاش هم دستِ بالا به درد حل معضلاتِ وعدههای دوستانهی «پیر و مریدان» میخورد نه چارهجویی برای مشکلات فرهنگی- معرفتیِ ایران و ایرانگرایی معاصر. در باب او و همفکراناش میتوان به گفتهی مشهورِ فردریش نیچه دربارهی شاعران استناد کرد که این جماعت «آبهاشان را گلآلود میکنند تا ژرف بنمایند.»
تورنتو
یادتان نرود هرچه با سروش و حرف زدن های بی سر وته او مخالفت کنید او شادتر می شود.پاسخ ابلهان سکوت است.
ادامه:
سروش حتی جسارت عذرخواهی بابت انقلاب فرهنگی را هم ندارد. این شخص بسیار پرمدعا است و به کمتر از خدایی رضایت نمی دهد. خودش می داند که تاریخ مصرفش منقضی شده است. با خواندن آثار سروش فهمیدم که حتی شیطان را هم می توان رنگ کرد و به جای خدا فروخت. ایشان هرکاری کرد نتوانست بر چهره ی واقعی دین، پرده ی زیبای تساهل و تسامح بکشد.
مقاله ی خوبی بود و خصوصاْ نقل قولی که در انتها از نیچه شد کاملاْ بجا و مناسب بود. با مهر
هم آیت الله بی بی سی معلوم الحال است و هم حجه الاسلام سروش. این جناب سروش یک عمر با شعر و شاعری زیست. ایشان هیچ نسبتی با عقلانیت ندارند. من با دیدگاه های دکتر داوری و دکتر نصر قرابتی ندارم اما همه می دانیم که این دو شخص به مفهوم فنی کلمه کار فلسفی می کنند. اما سروش که می دانست از پس این دو بر نمی آید شروع کرد به طرح مباحث خاله زنکی. مثلاْ می گفت که نصر در خدمت فرح پهلوی بوده و داوری هم چشم و گوش بسته تسلیم هایدگر است. کتاب های ایشان پر است از تناقضات و بعضاْ اشتباهات که فرصت و تمایلی برای گفتنش ندارم. دکتر وحید هم که از همپالگی هایش بود و بخشی از کتاب صراطهای مستقیم را نوشته بود بعدها سر عقل آمد و از او جدا شد.