یوسف مصدقی (+عکس) چند روزی است که مصاحبهی فاطمه صادقیگیوی دختر شیخ صادق خلخالی با نشریه «اندیشه پویا» موجب جنجال و هیاهوی فراوان در فضای مجازی شده است.
این مصاحبه که بیشتر شبیه بازجویی در یک چایخانه است به مدد نیتخوانیهای بیربط مصاحبهگر، تصویری منفی، عصبانی و غیرمنطقی از «دختر خلخالی» ارائه میکند. متعاقب انتشار این مصاحبه، گفتگوی ایشان با محمد مالجو در وبسایت «اخبار روز» منتشر شد که ماجرا را پیچیده کرد. زیرا ادعا شد که تحریریهی «اندیشه پویا» روایتی «با سانسور و حذف و تکنیکهای تخیلی و گرافیکی» را به جای گفتگوی اصلی منتشر کردهاند که مورد تأیید خانم صادقی نیست. قدری بعد از انتشار گفتگوی صادقی با مالجو، دست اندرکاران «اندیشه پویا» هم توضیحی دربارهی مصاحبه با فاطمه صادقی منتشر کردند که تقریبا ردیهای بر گفتگوی او با محمد مالجو بود. همهی این گفتگوها و مجادلات، طی این چند روز بارها به تفصیل در فضای مجازی منتشر شدهاند و به همین دلیل اینجا نیازی به تکرار محتوای آنها نیست.
از همان زمانِ انتشارِ گفتگوی اول، خوانندگانِ آن به دو دسته تقسیم شدند و در فضای مجازی به جان هم افتادند. گروهی از اینکه خانم صادقی چشم بر جنایات پدرش بسته و سعی کرده تا خود را از آنچه در دوران حاکمیتِ شرع پدرش در تهران و کردستان و… اتفاق افتاده بیاطلاع نشان دهد، به خشم آمدند و به تخطئه او پرداختند. دسته دوم هم در مقابل بر این نکته تأکید کردند که نکوهش و سرزنش دختری- که از قضا گویا هم پژوهشگرِ علوم سیاسی است و هم منتقدِ حجاب اجباری- به خاطر جنایات پدرش مصداق بیانصافی و بیاخلاقی است.
صادق خلخالی، نماد و نمایندهی خشونتِ افسارگسیخته و وحشیگریهای سالهای نخست پس از انقلاب ۱۳۵۷ است. سالهایی که هرج و مرج ناشی از فضای انقلاب، به دستگاه قضایی کشور نفوذ کرد و موجوداتی بیگانه با مبانی اولیهی حقوقِ نوین و دادرسی عادلانه را، تحت عنوان حاکمِ شرع، به جان هواداران رژیم سابق و سپس دگراندیشان و دگرباشان انداخت. خلخالی با جهلی توأم با خیرهسری، قدرت مطلقی را که به او تفویض شده بود آنچنان اِعمال میکرد که گویی تنها راه چاره برای معضلات موجود، حذف هر نوع مخالف است. او نمایندهی هرج و مرج و انتقامجویی انقلابیون علیه غیرانقلابیهایی بود که از قماش رژیم جدید نبودند. خلخالی آدمی بود که ارادهاش بسیار فراتر از عقلاش می رفت و آنچنان نادان بود که حتی سادهترین سطح از مآلاندیشی را هم در احکام صادره رعایت نمیکرد.
همه انقلابات کم و بیش در اوایل ظهورشان از این قِسم موجودات رونمایی میکنند. وظیفهی این افراد کمک به محکم کردن پایههای حکومت نوپا از طریق اِعمال خشونت حداکثری و ایجاد ترس و رعب در میان مخالفان است. تاریخ مصرف این موجودات کوتاه است زیرا وقتی حکومت پا گرفت و ماشین سرکوب نیروی متخصص خودش را تربیت کرد، دیگر به افراد بیترمزِ خودآموخته که طعم قدرت بیمهار را چشیدهاند، نیازی نخواهد داشت. اینها داغ ننگ بدنامی را بر پیشانی دارند و نمیتوانند در ویترینِ دستگاه جدید جایی داشته باشند. سرنوشت این جماعت هم معمولا یا سر به نیست شدن است و یا انزوا. خلخالی به دومی دچار شد و گندید.
عدهای در میان نقدهایشان بر مصاحبهی فاطمه صادقی، خلخالی را همسنگ و همسان با اسدالله لاجوردی گرفتهاند و این هر دو را نماد جنایات جمهوری اسلامی در دههی نخست انقلاب دانستهاند. به گمان صاحب این صفحهکلید تنها نقطهی اشتراک میان خلخالی و لاجوردی، جنایتکار بودنِ هر دوی آنهاست. نکتهای که در این نمادسازی نادیده گرفته میشود، تفاوت خاستگاه خلخالی با لاجوردی است. خلخالی برآمده از شرایط انقلابی بود که رهبرش مشروعیتی عظیم را از تودهی مردم کسب کرده بود و میتوانست با یک دستخط یا حتی یک جملهی شفاهی، قسمتی از این مشروعیت را همراه با قدرتی که از آن میآمد، به دیگری تفویض کند. خلخالی اولین کسی بود که از خمینی، همزمان مشروعیت و قدرت گرفت. از آنجایی که در زمانی به این مقام دست یافت که مشروعیت خمینی نیز در اوج بود، در چند روز اول انقلاب هر چه کرد، با کمترین اعتراضی روبرو نشد. به گواهی روزنامههای سه ماهِ اول انقلاب، احکام دادگاه انقلابِ خلخالی، مورد استقبال عموم مردمِ انقلابیِ تشنهی خون بود. خلخالی در آن دوران نه تنها قدرتمند بود بلکه در میان تودهی مردم و بسیاری از گروههای سیاسیِ چپ و اسلامی، محبوبیتی فزاینده یافته بود. احزاب مختلف در تأیید قاطعیت او بیانیه میدادند و جوخهی اعدامهایش پر بود از هواداران و اعضای شناخته شدهی گروههای متنوع سیاسی که میخواستند در انتقامِ خلقهای ستمدیده از جنایتکارانِ جیرهخوارِ امپریالیسم، شرکت داشته باشند. چند ماه بعد اما وقتی عکسهای جهانگیر رزمی از آن صحنهی معروف اعدامِ یازده نفره در کردستان (لینک به والاستریت ژورنال) منتشر شد، پایان محبوبیت کاذبِ خلخالی کلید خورد.
عدهای از خلقِ قهرمانِ تشنهی خونِ انقلابی، تازه فهمیدند که مرگ تنها برای همسایه نیست. لاجوردی اما خاستگاه و کارکردی متفاوت داشت. ظهور او از جایی شروع شد که بازی خلخالی در آنجا تمام شده بود. همانجایی که حکومت نوپا تصمیم گرفت به جای تکیه به فردِ سرکوبگر، «سازمانِ سرکوب» بسازد. لاجوردی به مراتب سفاکتر و پیچیدهتر از خلخالی عمل میکرد. او وظیفه داشت تا با هر وسیلهای که در اختیار دارد، تواب و سرسپرده تولید کند. بساط شکنجه و تمشیت به دست امثال لاجوردی در مکانهای معین مستقر شده بود تا سازمانِ سرکوب با تکیه بر آن به ثبات برسد. دیگر نیازی به حاکمِ شرعِ سیار نبود بنابراین خلخالی که تنها حذفِ سریعِ شرعی را بلد بود، صحنه را ترک کرد تا جا برای عرض اندامِ جنایتکاران مفلوکی مثل محمدیگیلانی- بازیچهی لاجوردی- باز شود.
نکتهی دیگر دربارهی تفاوت خلخالی و لاجوردی، به برخوردِ «نظام جمهوری اسلامی» با خاطره و میراث آنها برمیگردد. خلخالی سالها پیش از پایان عمرش برای حکومتی که داشت تبدیل به «نظام» میشد، بیارزش شده بود. برخورد جریان داخل قدرت با او آنچنان سرد و موهن بود که نه تنها او را افسرده و منزوی کرد بلکه به مخالفان حکومت جرأت بخشید که با کمک عناصری از داخل نظام او را هر چه بیشتر بکوبند و رسوا کنند. او جنایتکار بیاهمیتی بود که نه تنها هیچ میراثی- جز بدنامی- از خود برای نظام باقی نگذاشته بود بلکه همراهی و حمایتاش از هر فرد یا جریانی، به ضرر آن تمام میشد. در مقابل، لاجوردی میراثی برای نظام به جا گذاشت که در هر دورهای که نیاز به برخورد با مخالفان پیش بیاید، برای نظام کارآمد است. به همین علت است که نظام سالهاست به هر مناسبتی از «شهید» لاجوردی تجلیل میکند، برایش کنگره و بزرگداشت برگزار مینماید و از خدمات او برای حفظ و حراست از نظام قدردانی میشود. با وجود اینکه اینکه حجم جنایات لاجوردی بیش از خلخالی است، اما کمتر کسی از مسؤولان نظام زبان به افشای آنها گشوده است.
جریانِ حکومتیِ حامیِ نشریاتی از قبیل «اندیشه پویا»- که سالهاست با اسامی مختلف چندی منتشر و سپس توقیف میشوند- همیشه تلاش کرده است تا به بهای تحریف بخشی از تاریخ جمهوری اسلامی و پررنگ کردن بخشی از واقعیت، قسمت به اصطلاح معتدلِ نظام را، تطهیر کنند. نگارنده با مقایسهی آثار و فعالیتهای خانم صادقی با ارتکابات گردانندگان نشریاتی از نوع «اندیشه پویا»، قاطعانه عرض میکند که در این مجادله نباید بانویی مستقل و منتقدِ وضع موجود را در برابر جماعتی وابسته و طرفدار وضع موجود، محکوم کرد. همانطور که فاطمه صادقی در گفتگویش با محمد مالجو تلویحا اشاره کرده است، نقدِ آنچه پدرش مرتکب شده است بدون بررسی نقش و رفتار آیتالله خمینی در آن دوره ممکن نیست. بر همین مبنا باید به گردانندگان «اندیشه پویا» تذکر داد که اگر قرار است به فاطمه صادقی- که همیشه منتقد «نظام» محسوب میشده و در زندگیاش نشانی از رانتخواری نیست- برای ابراز نفرت از پدرش فشار بیاورید، بد نیست به کارنامهی اسدالله لاجوردی هم بپردازید. سپس سراغ منتفعین از وراثت و ژنِ خوب! یعنی امثال سیدحسن خمینی و باقیِ آلِ خمینی و خاندانِ رفسنجانی هم بروید.
یکی از اولین دروسی که دانشجویان حقوق در همهی دانشگاههای دنیا میگذرانند، «حقوق جزای عمومی» است. بخشی از محتوای این حوزه از دانشِ حقوق شامل اصولِ جهانشمولِ حاکم بر حقوق کیفری است. یکی از این اصول، اصلِ «شخصی بودن جرایم و مجازاتها» است یعنی مجازات تنها باید بر شخصِ مرتکبِ جرم اِعمال شود و به هیچ عنوان نمیتوان فرد دیگری اعم از نزدیکان، منسوبین یا هوادارانِ مجرم را به واسطهی نسبت یا همدلی با او، مجازات کرد. در فلسفهی حقوق اجرای این اصل در نظام حقوقی یک کشور، یکی از نشانههای گذار از یک جامعهی قبیلهای به جامعهی مدنی است. برخوردها و توهینهایی که این چند روز نسبت به فاطمه صادقی به واسطهی «دختر خلخالی بودن» اتفاق افتاد، تازگی ندارد. وسعت و دامنهی این رفتارها فقط مؤید این موضوع است که تا رسیدن به یک جامعهی متمدن راه درازی در پیش داریم.
خمینی-رفسنجانی-خامنه ای- هر فرد جدا گانه باید سنجیده شود منصف باشید متشکرم
این وصلهها به خانم مهندس نمیچسبد (سخنرانیهای ایشان در خارج کشور [البته بدون حجاب] در یوتیوب موجود است)