فاطمه زندی – «جوّگیری» هم مثل همه عناصر دیگر جدول مندلیف، به اندازه و مقداری در همه آدمیزادهها (و کسی چه میداند شاید در غیرآدمیزادهها) پیدا میشود؛ منتها بعضیها آنقدر عنصر «جوّگیری» وجودشان بالاست، که مدام در حال گل زدن به خودشان هستند و اگر بادیگارد یا بپایی نداشته باشند، خدا میداند چه بلایی سر خودشان و بخت برگشتگان دور و برشان میآورند.
«جوّگیری»، انواع و اشکال مختلف، در درجاتی متفاوت دارد ولی به طور کلی معمولاً بدبختی به بار میآورد و من مدتی است که به نوعی سانتریفوژ فکر میکنم که بتواند عنصر «جوّگیری» را از وجود انسان خارج کند؛ ولی خوب که فکر میکنم میبینم شاید به سانتریفوژ هم نیاز نباشد و کمی استفاده از «مغز» هم بتواند مشکل را حل کند. حالا نشستهام و در حال فشار آوردن به مغز خودم هستم تا این پدیده بهتآور را بهتر درک کنم.
اولین خاطرهای که از این لغت کارآمد و به دردبخور دارم به زمانی برمیگردد که انقلاب داشت کلید میخورد. روزی در مدرسهمان چند تا از همکلاسیها شعار میدادند و «انقلاببازی» در میآوردند. آن زمان با اینکه با خود این کلمه آشنا نبودم، اما مطمئن بودم که این بچهها تحت تأثیر شرایط قرار گرفته و رفتارشان از سرِ درک و درایت نیست. امروز که میانسالی را هم پشت سر گذاشتهام میبینم «جوّگیری» بلای خانمان سوزی است که اساساً سن و سال هم نمیشناسد؛ بلایی که هر نوعاش هر روز در یک جایی از دنیای ما در حال قربانی گرفتن است.
واقعاً چطور میشود که درجه «جوّگیری» در آدمها با هم فرق دارد؟ به تغذیه مربوط است؟ مشکل یا بیماری روانی است؟ ژنتیک است؟ از تربیت ناشی میشود؟ ترکیبی از اینهاست یا اصلاً به جاهای دیگری مربوط است؟ پیدا کردن ریشه و دلیل «جوّگیری» ساده به نظر نمیرسد و خیلی کارشناسی میخواهد ولی عواقباش در مقیاس کلان، فقط دامنگیر «جوّگیر» نمیشود و خشک و تر را با هم میسوزاند و همین قسمت از داستان است که باعث سردرد من شده.
حالتهای «جوّگیرانه»
«جوّگیری» حالتهای مختلفی دارد. نوع معروف و شناخته شده آن شورش است. معمولاً شورشها توسط یک مرکز تصمیمگیری یا اتاق فکر به راه نمیافتند. یک نفر یا چند نفر که اعصابشان بر اثر تحمل یک چیزهایی که غالباً هم چیزهای بدی هستند به شدت خُرد میشود، طاقت از دست میدهند و سر به شورش میگذارند. با اینکه میدانند ته داستان اصلاً معلوم نیست ولی کارد به استخوانشان رسیده و به اینکه چه بر سرشان میآید هم فکر نمیکنند. بعد نوبت به «جوّگیران» میرسد. «جوّگیران»، قسمت سیاهی لشکر اغلب شورشها هستند. یکهویی دچار یک حسهایی میشوند که همهشان هم بد نیستند ولی مشکل اینجاست چون از سر «جوّگیری» حال شورش به آنان دست میدهد، معلوم نیست که وسط معرکه چه «جوّهای» دیگری سر راهشان قرار میگیرد و قافلهی شورش را به کجا میبرند و بارش را به کجا میرسانند و چقدر خرابی به بار میآورند. متأسفانه نتیجه شورشهایی که «جوّگیران» به آنها دامن میزنند، مثل همان سنگی است که یک دیوانه به چاه میاندازد. حالا باید یک سری آدم «بدون جوّ» پیدا شوند و معرکه را جمع و جور کنند، که صد البته اصلاً به این سادگیها نیست.
نوع دیگر، «جوّگیری» انتحاری است که شورترین حالتاش همین وضعیت آقایان و خانمهای داعش است. یک عده آدم «جوّگیر» در همه جای دنیا که خدا میداند چه کسی چه «جوّی» برایشان درست کرده (من که واقعاً بیخبرم) راه میافتند در آرزوی چیزی که هنوز بر کسی معلوم نیست چیست، خودشان را و یک عده آدم بدبخت از همه جا بیخبر را به دیار عدم میفرستند. حالا آن آدم جوّسازی که این نوع از «جوّگیران» به داماش افتادهاند، آن دیار عدم را چه بزکی کرده و چه بهشت قاطع و دست به نقدی از آن ساخته، خدا میداند ولی من شخصاً همینقدر میدانم که اگر بیماری به اسم «جوّگیری» در جامعهشناسی، روانشناسی، انسانشناسی، عصبشناسی و بقیه شناختهای دیگر شناسایی شده و به رسمیت شناخته شود و دارو و علاجاش پیدا شود، شاید بشود امیدی به حفظ بقای نوع بشر از دست این گروه داشت.
نوع دیگر «جوّگیری»، گرفته شدن توسط جوّ که چه عرض کنم، توفانِ مُد و فشن است. با اینکه اینطور به نظر میرسد که بشر بعد از اینکه از بالای درخت پایین آمد و راه رفتن روی دو پایش را یاد گرفت، بلافاصله دست به کار تهیه رخت و لباس و زلم و زیمبو شد، ولی خداوکیلی یک وقتهایی به اسم مُد و فشن، خیلی نقض غرض میشود. یک عده هر روز و هر شب مشغول طرحافکنی هستند و یک عده دیگر، هر روز و هرشب زحمت میکشند تا حاصل دسترنج خود را در جوِّ توفانی مُد، به جیب آن عده اولی بریزند. این نوع از «جوّگیری» مصداق آشکار هرز انرژی، پول و زمان است ولی اغلب مردم، به درجاتی دچار آن هستند و قابل انکار نیست که خیلی هم مُسری است، البته کسی هم اسمش را «جوّگیری» نمی گذارد و اگر یکی هم مثل من پیدا شود که هر روز به شکلی به «جوّگیری» مُدپرستانه غُر بزند، اصلاً و ابداً تحویل گرفته نمیشود.
«جوّگیری» بعدی که بیشتر دامن غیرِغربیها را گرفته، «جو» اَعمال (جمع عملها) به اصطلاح زیبایی، یعنی همان همشکلسازی انسانها از نظر کوچکی و درجه سربالایی دماغ، و قلمبگی لب و لوچه و فرارفتگی ابروها و برآمدگی باسن و سینه و قس علیهذا است. این جوّ از کجا شروع شده را خدمتتان عرض میکنم ولی اینکه توفانش در کجا قرار است فروکش کند خدا میداند چون فعلاً که فروکش کردنی به نظر نمیرسد. به نظر من کسی که در صدر این «جوّسازی» قرار دارد یا یک مجرم فراری بوده که برای تغییر چهره دست به چنین عمل فجیعی زده است، یا آدم فضایی- چیزی به خوابش آمده و قصد تقلید چهره داشته، یا اینکه گول «غربی»هایی را خورده که خودشان اصلاً این شکلی نیستند و برای «زشتسازی» یا «سرکارگذاری» ملل «جوّگیر» شرقی نقشه کشیدهاند؛ هر چه که بوده نتیجه چنین اَعمال بیبدیلی، تنها چیزی که نیست زیبایی و جذابیت بشری است، حالا غیربشریاش را من نمیدانم، باید از همان آدم فضاییهایی پرسید که به خواب مردم میروند و سرنخ «جوّسازی» را به دستشان میدهند.
نوبت میرسد به «جوّ» معروف و شناخته شدهی غرب و دوستانی که تحت تاثیر آن، به «جوّگیری» غربی مبتلا میشوند! حقیقتاش من زمانی که در ایران بودم برداشت کلاً متفاوتی از غربزدگی داشتم. آن وقتها فکر میکردم که وقتی کسی پایش به غرب میرسد چشمش را می بندد و عقلش را میدهد دست غربیها و هر چه اینها میکنند عیناً قبول و تقلید میکند، ولی حالا نظر کاملاً متفاوتی دارم. یعنی شواهد نزدیک، چیزی دیگری را نشان میدهد. این نوع «جوّگیری» در عمل بدان معناست که «جوّگیرانی» که به اینجا میآیند، از خود بیخود شده و دچار هویتگریزی میشوند. اگر در فروشگاه، رستوران، محل کار، کتابخانه، سینما، پارک و خلاصه انواع جاهایی که آدم ها در آنجا به هم میرسند، به آنها برسی و خدای ناکرده کلامی به زبان شیرین پارسی از دهانت خارج شود، چنان لهجه خارجیشان غلیظ میشود که به عقل جنّ هم نمیرسد شما همزبان هستید. ضمناً همین عده، کوچکترین تلاشی هم در تقلید از غربیها نمیکنند. اتفاقاً تمامقد ایرانی زندگی میکنند ولی چنان گرفتار «جوّ غرب» میشوند که از خود غافل شده، یادشان میرود کیستند و از کجا آمدهاند.
یک نوع وخیم دیگرش، «جوّگیری» عقیدتی است. یک عدهای هستند که حتی یک بار در عمرشان به هیچ چیزی، شخصاً فکر نکردهاند. یعنی اصلاً پدرت در میآید اگر یک وقتی بخواهی از این گروه خواهش کنی که «فکر کنند» یا «تصمیم بگیرند» یا برای کاری از کارهایشان یک «دلیل» بیاورند. کلاً هر چیزی و هر کاری که برای انجام آن، استفاده از عضوی به اسم مغز لازم باشد، برایشان عجیب و غریب مینماید. اینها زندگیشان از غلط و درستهایی ساخته شده که از بچگی و قبل از اینکه همان قسمتی که مغز نام دارد شروع به «سفت» و منجمد شدن بکند، در آن فرو کردهاند و درست عین بازماندگان پمپی که با بارش مواد مذاب، در جا کل بدنشان قالب گرفته شده، اینها هم مغزشان به همان شکل اولیه، دچار یک ایستایی باستانی شده است. این گروه از آدمها اگر از نوع «جوّگیر»ها باشند و یکی سر راهشان سبز شود که از یک مکتب یا باور جدید مثلا یک اندیشه نوین معنوی برایشان بگوید، خدا میداند که با آن مغزهای منجمد چه برداشت و دریافتی خواهند داشت و خدا میداند که سر آخر، کار به کجا خواهد کشید! هم احساس مدرن بودن و معنوی بودن و مد روز بودن به آنها دست میدهد و هم مانند قبل، حتی یک سلول از مغزشان برای فهم و ارتباط با چیزی که «جوّگیر»انه به آن پیوستهاند قادر به فعالیت نیست. متأسفانه این گروه بعد از «جوّگیر»شدن توسط جوّ «روشنفکری معنوی» طولی نمیکشد که تبدیل میشوند به همان آبا و اجداد مذهبی که در گوششان اذان خواندهاند، با همان میزان از بیمایگی، تعصب و کژباوری. فکر میکنم وقتی «جوّگیری» از نوع عقیدتی باشد، فرقی نمی کند عقیده خداباورانه باشد یا ضد خدا، دینباور یا ضد دین، مسیحباور باشد یا ضد مسیح، اسلامگرا یا اسلامستیز، در نهایت پدر همه ابنای بشر را در میآورد.
اینها که شمردم انواع وخیمی از «جوّگیری» هستند که به چشم همهمان میآیند. ولی در سطوح زیر اتمی هم شوربختانه بسیاری از انواع «جوّگیری»، خیلی موذیانه در اغلب ما افسار را به دست گرفته و میتازانند. شاید باورمان نشود ولی خیلی مسیرهایی که در زندگی انتخاب میکنیم از سر «جوّگیری» است. بسیاری از ما چیزهایی مثل رشته تحصیلی، شغل، ازدواج، طلاق، روابط و دوستان را تحت تاثیر انواع جوّها در پیش میگیریم و عاملی که کمتر از همه نقش دارد «انتخاب هوشمندانه» یا «انتخاب آزادانه» و یا «انتخاب بخردانه» است. اسماش مهم نیست، مهم این است که طوری زندگی نکنیم که به قول قدیمیها با یک غوره سردی کنیم و با یک مویز گرمی. همه ما انسانها ظاهراً عضوی داریم به اسم مغز، که کارکرد خیلی بالایی دارد، به شرط اینکه آن را تعطیل نکنیم و خود را به دست «جوّ» نسپاریم.