توهّمِ بزرگ: فتح‌نامه‌ی قاسم سلیمانی

پنج شنبه ۹ آذر ۱۳۹۶ برابر با ۳۰ نوامبر ۲۰۱۷


یوسف مصدقی – رسمِ فتح‌نامه‌نویسی از سوی سرداران و سلاطین، سابقه‌ای طولانی و پُر و پیمان در تاریخ ایران‌زمین دارد.

الف) دیروز

قرن‌ها پیش از هجوم اعراب و سیطره‌ی اسلام بر فلات ایران، پادشاهانِ هخامنشی و ساسانی برای ثبتِ افتخاراتِ حاصل از پیروزی در نبردهای کوچک و بزرگ‌شان، فتح‌نامه و کتیبه می‌نوشتند. نمونه‌ی بسیار مشهور و هنوز پابرجای این آثار، سنگ‌نوشته‌ای است که به فرمانِ داریوشِ‌ اولِ هخامنشی بر صخره‌ی بیستون (بَهیستان یا بغستان) نزدیک کرمانشاه، کَنده‌کاری شده است. مضمونِ بیشترِ این فتح‌نامه‌ها، گزارشی از جنگ‌های پادشاه یا سردارِ فاتح بود؛ در بیانِ اینکه چگونه دشمنانِ غَدّار و پلیدش را به مدد الهی (اهورایی) شکست داده و به کیفر رسانده است. در برخی از آنها شرح مبسوطی از اسارت و شکنجه‌ی پیش از اعدامِ سردار مغلوب آمده است. پادشاهِ پیروز با افتخار از بریدنِ گوش و بینی و درآوردنِ چشم و پوست‌کندنِ یاغیِ شکست‌خورده سخن گفته و این همه را ناشی از اراده‌ی اهورامزدا دانسته است.

کتیبه داریوش

پیش از ظهورِ اسلام، در اشعارِ اعراب هم نمونه‌های فراوانی از فتوحاتِ پر افتخارِ اهلِ بادیه می‌توان یافت. این قصاید، معمولا شرحِ جنگ و دعوای دو قبیله بر سر یک چاهِ آب یا چند شتر را چنان توصیف می‌کنند که گویی حماسه‌ای در صَحاریِ عربستان رخ داده و فاتحِ دعوا، قهرمانی افسانه‌ای بوده است. پس از اسلام، فتح‌نامه‌نویسی  تبدیل به ابزاری برای اِبرازِ وجودِ سردارانِ خلیفه شد. هر سرداری که از مدینه، دمشق یا بغداد برای گسترشِ اسلام و غارتِ مللِ دیگر به جایی اعزام می‌شد، پس از نیل به مقصود، بنا به مقتضای زمان، فتح‌نامه‌ای خطاب به خلیفه می‌نوشت و شرحِ نُصرت و ظَفَرش را مکتوب می‌کرد و از خلیفه کسبِ تکلیف می‌نمود. نمونه‌های فراوانی از این دست نوشته‌ها را می‌توان در تاریخ‌نامه‌های به جا مانده از آن دوران یافت.

دو قرنی که از اسلام گذشت، خلیفه‌ی بغداد به تدریج تبدیل به آلت دستِ سردارانِ فارس و تُرک شد. سنت فتح‌نامه‌نویسی اما تغییری نکرد. سردارِ فاتح هر چند که معمولا بیش از خلیفه قدرت داشت، اما فتح‌نامه را خاضعانه به او می‌نوشت و خود را «مجاهدِ فی‌ سبیل‌الله» و «عَبدِ خلیفه‌ی اسلام» می‌خواند. خلیفه هم در پاسخ، از سرِ ضعف و استیصال، فرمان و خلعت برای سردارِ فاتح می‌فرستاد و او را «ناصرِ دین‌الله» لقب می‌داد. بعد از این ماجرا، بنا به یک الگوی تکراری، یا سردار مورد بحث گرفتارِ توطئه‌ی خلیفه می‌شد و به زیارتِ ملک‌الموت می‌شتافت یا اینکه توطئه را کشف می‌کرد و میل به چشم خلیفه می‌کشید و پس از کور کردنِ او، یکی از ورثه‌ی بی‌خطرش را به خلافت می‌نشاند. از آل‌ بویه تا غزنویان و سپس ترکان سلجوقی و خوارزمشاهی، اوضاع چنین بود.

تندیس نادرشاه افشار

از اینجای تاریخ به بعد، در حوصله‌ی موضوعِ این مقاله نیست، بنابراین نقدا شرحِ تاریخ را دَرز گرفته و سراغِ اوضاعِ امروز می‌رویم.

ب) امروز

در آخرین روزِ آبان‌ماه ۱۳۹۶ خورشیدی، قاسم سلیمانی ملقب به «سردارِ عارف»، فرمانده‌ی سپاه قدس- شاخه‌ی برون‌مرزیِ سپاه پاسداران- فتح‌نامه‌ای خطاب به سیدعلی خامنه‌ای منتشر کرد که شباهتِ شایانِ توجهی با فتح‌نامه‌های سرداران قدرتمندِ خلفای بغداد دارد. او در این فتح‌نامه، پس از مقداری تعارف و شعار، شرحی دلبخواهی و مجعول از ظهورِ داعش در عراق و سوریه می‌دهد. سپس از میزانِ خسارات، درگیری‌ها و جنگ‌های چند سالِ اخیر می‌گوید. در انتها- پس از آنکه از هر گوشه‌ی دستگاهِ قدرتِ داخلی و خارجیِ حکومت، از شخصی یا نهادی ذکرِ خیری می‌کند- «به عنوانِ سربازِ مکلف‌شده» از جانبِ امام‌ خامنه‌ای، پایانِ کارِ داعش را «اعلام می‌کند». فارغ از تعارفات معمولی که هر سرداری نسبت به خلیفه‌ی زمانِ خود در فتح‌نامه‌ی ارسالی درنظر می‌گیرد، آنچه در فتح‌نامه‌ی قاسم سلیمانی بیش از هر چیز جلبِ نظر می‌کند، اِبرازِ قدرتِ ظاهرا متواضعانه‌ی اوست که دامنه‌اش را تا بیرون از مرزهای کشورِ ایران می‌بَرَد. پاسخِ تقریبا مختصرِ خامنه‌ای به سلیمانی با خطابِ دو عنوانِ «سردارِ پر افتخارِ سپاهِ اسلام» و «مجاهدِ فی سبیل‌الله» به او، شروع می‌شود و با نصیحتِ او و هَمرَزمانش برای هوشیاری در برابر مکرِ دشمنان، پایان می‌یابد. انگار که خلیفه‌ی بغداد پاسخِ «یمین‌الدوله سلطان محمود غزنوی» را داده باشد.

قاسم سلیمانی

نزدیک به چهار سال است که قاسم سلیمانی نقشِ پررنگی در تبلیغاتِ رسانه‌ایِ حاکمیتِ جمهوری اسلامی بازی می‌کند. رسانه‌های رسمی و غیررسمیِ حکومتی و بخشی از کاربرانِ فعالِ فضای مجازی، طی این چند سالِ اخیر تصویری حماسی- قُدسی از رفتار و مَنِشِ او ساخته‌اند. بخشی از افکار عمومیِ داخلِ کشور، تحتِ تلقینِ این رسانه‌ها، حسابِ او را از حسابِ باقیِ سرانِ جمهوری اسلامی جدا می‌داند. قاسم سلیمانی برای این بخش از جامعه، قهرمانی محبوب و مورد اقبال است. القاب و صفاتی به او نسبت داده می‌شود که در افکار عمومی، از او هیبتی رُستم‌صولت با خُلقی علی‌وار، می‌سازد.

میان سرداران سپاه- در مقامِ مقایسه با افرادی چون محسن رضایی، یحیی رحیم‌صفوی، عزیز جعفری، علی شمخانی و غلامعلی رشید که همگی هم‌درجه با سلیمانی هستند- قاسم سلیمانی تنها کسی است که ظرفیت لازم برای تبدیل شدن به قهرمانی محبوب را دارد. او چهره‌ای با ابهت و جاافتاده دارد. صدایش بم و خوش‌آهنگ است. وقار و آرامش در حرکات و سَکَناتش حس می‌شود و آثارِ زخم و جراحتِ دوران جنگ با عراق را هم بر جسمش حمل می‌کند. به اینها اضافه کنید که بیشترِ دورانِ فعالیتِ سلیمانی در سپاه، به عملیاتِ سپاه قدس در خارج از کشور مربوط می‌شود، بنابراین او سابقه‌ی ظاهری در سرکوبِ مستقیمِ مردم ندارد. هیچ یک از سرداران فعلی سپاه دارای مجموعه‌ی این خصوصیات نیستند. شاید تنها سرلشکری که می‌تواند رقیبِ سلیمانی قلمداد شود، محمد باقری رئیس ستاد نیروهای مسلح است. باقری اما، آدمی خشک و عصاقورت داده است و به سختی امکان مقبولیتِ عام دارد. در حالی که برخلافِ سرلشکر باقری، به نظر می‌رسد قاسم سلیمانی مقبولیتی قابل توجه در میان بخشی از جامعه کسب کرده است.

پرسشی که در چنین شرایطی پیشِ روی مشاهد‌ه‌گرِ هوشیار قرار می‌گیرد این است که این اقبال به قاسم سلیمانی از کجا ناشی می‌شود؟ به بیانِ اقتصادی، تقاضا برای کالایی با نامِ تجاریِ «سردارِ عارف قاسمِ سلیمانی» از کجا نشأت می‌گیرد؟

تقاضا برای یک کالا می‌تواند دو منشاء متفاوت داشته باشد. به صورت طبیعی، نیاز به ارضایِ یک هوس یا رفع یک مشکل، می‌تواند به ایجادِ تقاضا برای تولید یک کالا منجر شود. در این حالت، کالای تولیدشده، معلولِ نیازِ جامعه‌ی مصرف‌کننده است و تولیدکننده‌ی کالا، نقشی در ایجادِ نیاز و تقویتِ تقاضا ندارد. گاهی اما کنترل‌کنندگانِ بازار، با ایجادِ نیازِ مصنوعی برای یک کالا، مردم را به خرید آنچه تولید کرده‌اند، تشویق و تحریص می‌کنند. در این حالت، نیازِ واقعی و اساسی وجود ندارد بلکه کنترل‌کنندگانِ بازار و اصحابِ قدرت برای کسب سود و قدرتِ بیشتر با ایجادِ نیازِ کاذب، کالایی غیرضروری را به مصرف‌کننده‌ی بینوا قالب می‌کنند.

پس از نادرشاه افشار، ملت ایران هیچ ژنرال و سردار چشمگیری در مقیاس جهانی نداشته و در هیچ جنگی به پیروزی نرسیده است. در این فِترتِ دویست و هفتاد ساله که با قتل نادر شروع شده، نیمی از خاک ایران از دست رفته است و چندین کرور از نفوس این کشور در جنگ‌های بی‌ثمر، بیماری‌های مسری و قحطی‌های ناشی از بی‌کفایتیِ حکومت‌های مرکزی از صفحه‌ی هستی پاک شده‌اند. وقتی ملتی استبدادزده، قرن‌ها تجربه‌ی شکست را با خود حمل کند، میلِ به ظهور قهرمانی که تواناییِ التیام بخشیدن به غرورِ ملیِ مجروحِ ملت را داشته باشد به مرور در ناخودآگاهِ جمعی‌اش پیدا می‌شود. حال اگر این ملت، قرن‌ها با باور ظهورِ منجی زیسته باشد و منتظرِ سوشیانت یا مهدیِ موعود بوده باشد، ظرفیت این را دارد که به هر شخصیتیِ که تولید می‌کند، رنگی قُدسی و معنوی بزند. بنابراین به نظر می‌رسد که تقاضای طبیعی برای کالای «سردارِ عارف» در میان مصرف‌کنندگانش وجود دارد.

«سردار عارف»

اربابِ قدرت و سرقفلی‌دارانِ شیعه‌گری اما، برای تحکیمِ پایه‌های قدرتِ خود، قانع به میزانِ تقاضای طبیعی نیستند. به همین دلیل، با تحریکِ عواطف عمومی و افسانه‌سازی‌های دامنه‌دار، تقاضای مصنوعی برای قهرمانی معنوی و نجات‌بخش را در میان ملت ایجاد کرده‌اند تا درنهایت، تصویری منجی‌وار از «سردارِ عارفً قاسم سلیمانی» را به مردم شهیدپرورِ ایران قالب کنند.

تصویرِ امروزِ قاسم سلیمانی، ساخته‌ی یک دستگاهِ تبلیغاتیِ عریض و طویلِ واپَسگرا است که قرن‌ها به اَشکال مختلف جنسِ بُنجُل به مصرف‌کننده‌ی ایرانی انداخته است. این دفعه هم انگار قرار است، قوه‌ی اسطوره‌سازیِ ناخودآگاهِ جمعیِ ایرانیان به مددِ وِیاگرایِ شیعه‌گری، اُرگاسمی پر هیاهو را کلید بزند که مایه‌اش خیالِ تشکیلِ امپراتوریِ شیعه است. هزینه و خطرِ این لذتِ گذرا، برای کشور ایران می‌تواند آن‌قدر بالا باشد که به چندپارگی، جنگ داخلی و در نهایت، تجزیه‌ی کشور ختم شود.

ج) فردا

برگردیم به تاریخ از همان جایی که دَرز گرفتیم؛ ناگهان مغولان سر رسیدند و حکومتِ سرداران و سلاطینِ تُرک را برچیدند. خواجه نصیرالدین طوسی که نابغه‌ی دوران و وزیرِ هلاکوخانِ مغول بود، زیرِ گوشِ خانِ مغول خواند که: خان و خلیفه در یک جهان نمی‌گُنجند. پس لشکرِ مغول به سوی بغداد روان شد و بساط خلافتِ قریش را بر بلادِ اسلامی برای همیشه جمع کرد. خلیفه در نمد مالیده شد تا جان داد. همان سال، خواجه نصیر، «فتح‌نامه‌ی بغداد» را خطاب به تاریخ نوشت که همچنان موجود است و مایه‌ی عبرت.

برای امتیاز دادن به این مطلب لطفا روی ستاره‌ها کلیک کنید.

توجه: وقتی با ماوس روی ستاره‌ها حرکت می‌کنید، یک ستاره زرد یعنی یک امتیاز و پنج ستاره زرد یعنی پنج امتیاز!

تعداد آرا: ۰ / معدل امتیاز: ۰

کسی تا به حال به این مطلب امتیاز نداده! شما اولین نفر باشید

لینک کوتاه شده این نوشته:
https://kayhan.london/?p=96931

3 دیدگاه‌

  1. حبیب تبریزیان

    طبق یک عادت فرهنگی، وقتی ازعنوان «رئیس جمهور»نام برده میشود،درذهن آدم دوگل، آدنائر یا قدری عقب تر ژرژ واشنگتن، به ذهن تداعی میشود و از یاد میرود از درون مبارزات ضد استعماری وانقلاب اسلامی، رواسای جمهور ی چون ایدی امین، ژان بدل بوکاسا، نوری اِگا، نمیری، و بشار اسد، احمدی نژاد و آشیخ حسن بیرون آمدند. برهمین سیاق عنوان ژنرالی هم، نام رومل، مونت کمری، دوگل و آیزنهاوررا تداعی میکنند.
    من حوادث سوریه را از نخستین روز اعتراضات مردم تعقیب کردم. این ژنرل ایرانی:الحاج قاسم سلیمانی هنر نظامی از خود نشان نداد ولی الحق مداح و روضه خون بسیار واردی است. او با مداحی شهادت طلبانه عشق شهادت رادر افراد سپاه آن چنان شعله ور میکردکه هر آدم لامذهبی را هم تشنه شربت شهادت میشد.

  2. ناشناس

    همه خواهان صلح هستند ولی تاوقتی ظالم هست دفاع از مظلوم هم باید باشه

  3. فرّخ-خطاب به همهٔ عزیزان و سروران گرامی!

    گذشته از تمامی افتخارات و سرافکندگی‌های تاریخی، تلاشمان باید رسیدن به کشور و نهایتاً دنیایی دور از جنگ و خونریزی و غارت و انتقام‌کشی باشد تا مردم بتوانند در آسایش و آرامش زندگی کنند و استعدادهایشان شکوفا شود. متاسّفانه جنگ‌افروزان داخلی و خارجی به طمعِ قدرت، ثروت، شهرت و یا در جهت مکاتب واهی همیشه کوشیده‌اند تا صلح و آرامش را در تمامی منطقه بر هم بزنند.
    به امید ایران، خاورمیانه و دنیایی زیباتر و آبادتر
    ارادتمند

Comments are closed.