حسین جعفری- بازپرداخت به تاریخ ایران، یا نگاهی به تاریخ ایران از دیدی واقعبینانه، به نظر من از ضروریات است و حتما باید روزی و روزگاری عملی شود و موسسهای معتبر مرکب از گروهی تاریخشناس و ایرانشناس واقعی و دلسوز بدون تعصب، تشکیل شده و تاریخ ایران را با توجه به اسناد و مدارک و آثار باقیمانده از هزارههای پیشین، مورد بازبینی دقیق قرارداده و تا جایی که ممکن است تاریخی بدون دروغ و بی حب و بغض تدوین کنند.
در ایران ما، متاسفانه هر سلسلهای بر سر کار آمده، ابتدا آثار سلسله پیشین را ازبین برده و تاریخ آنها را مخدوش کرده است، نمونه آن رفتاری است که ساسانیان با سلسله اشکانیان کردند و تقریبا تاریخ و آثار این سلسله طولانی را از صفحه روزگار معدوم ساختند.
این وارونهکاران غافل بودند که همین بلا ممکن است بر سر آنها و خاندان و سلسله آنان نیز بیاید و تاریخ به صورت واژگونه از آنان یاد کند. البته تاریخ که نه، بهتراست بنویسم، جانشینان آن سلسله و کسانی که پس از هر سلسله بر سر کار آمدند، که با امدادهای عدهای جیرهخوار حکومتها که خود را دربست به آنها میفروشند، حقایق تاریخی را عمدا کتمان بکنند.
حال کاری به دوره کورش و داریوش ندارم که نمیدانیم آنها واقعا چه نوع پادشاهانی بودهاند و چه خدماتی کرده یا کوتاهیها واشتباهاتی در کار خود داشتهاند، یا فاقد اسناد و مدارک کافی برای کشف حقایق هستیم، اما اکنون و در عصر حاضر شاهدیم که چگونه افراد خودفروخته، درلباس تاریخشناس و تاریخنویس، با جعل تاریخ، بیرحمانه و غیرمنصفانه به جان تاریخ معاصر افتاده و افراد را مورد قضاوت قرار داده و تاریخ و حقایق را چنان وارونه جلوه میدهند که جنگ ایران و عراق در نوشتههای آنان «پیروزی ایران بر صدام» خوانده میشود و نسل جوان هم بدون آگاهی و اطلاع از حقایق و واقعیات، آنچه را که در کتابهای درسی به خورد آنان میدهند، به عنوان تاریخ معاصر باور کرده و از هر صد نفر آنان، بی اغراق نود و پنج درصدشان در همان اشتباهی که به خورد آنان دادهاند، میمانند. آن پنج درصد هم کسانی هستند که دنباله مطالعات خود را در داخل یا خارج از ایران پیگیری کرده و به پارهای از حقایق دست مییابند.
من دراین نوشته قصد بازنویسی و بازخوانی تاریخ معاصر را ندارم، اما هرگاه دیدهام به یکی از رجال ایراندوست و وطنخواه ایران عیب و ایراد بی مورد و ناروا گرفته شده و مطالبی را به صورت وارونه به آنها نسبت دادهاند، حقیقتا دلم به درد آمده و بسیار متاثر و متاسف شدهام. اصولا ما در تاریخ نیز مانند بقیه مسائل، بد مطلق و خوب مطلق نداریم. افراد مجموعهای هستند از صفات خوب و بد. کارهای نیک کردهاند و به موقع تصمیمات درست گرفتهاند، گاه نیز اشتباهات فاحش انجام دادهاند. نه میتوان نیکوکاریها و کارهای درست را صرفا ملاک عمل قرار داده و درباره این افراد قضاوت در حقیقت یکسویه کرد، و نه میتوان انگشت روی اشتباهات آنان گذاشته و آن را ملاک داوری قرار داده و بیرحمانه و غیرمنصفانه بر آنها تاخت. بد و خوب را سره و ناسره را باید گفت و نوشت و در پایان اگر ضرورتی داشته باشد، نتیجه گرفت و قضاوت کرد یا بهتر آنست که قضاوت را به عهده خوانندگان و مردم گذاشت.
چرا این همه از وثوقالدوله، تقیزاده، حسین علاء، احمد قوامالسلطنه، محمدعلی فروغی و… بد میگویند و چرا این اندازه به ستایش قائم مقام فراهانی، میرزا تقی خان امیرکبیر، میرزا حسین خان موتمنالملک، میرزاحسن خان مستوفیالممالک، دکتر محمد مصدق… میپردازند؟ فراموش میشود که آنها چه خدماتی کردهاند و باز فراموش میکنند که این دسته بعدی چه اشتباهاتی مرتکب شدهاند. بگذریم که این مقدار را نیز به عنوان مقدمه نوشتم برای مطلبی که قصد دارم برای شما در اینجا بیان کنم.
چند روز پیش حتما در خبرها دیدید یا خواندید که غلامعلی حداد عادل، پیش از تشکیل جلسه علنی مجلس شورای اسلامی، کتابی را در پاکت سفیدی به محمدجواد ظریف وزیر امورخارجه جمهوری اسلامی، به عنوان هدیه داده است. کتاب خاطرات، یا روزنویسهای زندهیاد محمدعلی فروغی است از کنفرانس صلح پاریس که به همت زندهیاد ایرج افشار ایرانشناس و کتابشناس مشهور گردآوری و تدوین شده و برای نخستین بار درسال ۱۳۹۰ انتشار یافته است.
شاید نیازی به معرفی محمدعلی فروغی نباشد که از رجال بسیار عالم و مجرب ایران معاصر در اواخر دوره قاجاریه و آغاز حکومت پهلویها در دوره هر دو پادشاه این سلسله بود و انصافا نمیشود از خدمات سیاسی و علمی او به آسانی گذشت. بارها به مشاغل حساس منصوب شد از جمله نمایندگی و ریاست دوره دوم مجلس شورای ملی، چندین بار وزارت، ریاست هیات نمایندگی ایران و ریاست جامعه ملل، سه بار نخست وزیری در دوره دو پادشاه پهلوی و سفارت در کشور نوبنیاد ترکیه در زمانی که آتاتورک و عصمت اینونو آن کشور را اداره میکردند و سرگرم تجدید حیات آن بودند و مدرنیته را به این کشور باقیمانده از امپراتوری عظیم عثمانی وارد و تجویز میکردند. آتاتورک بارها ازمقام علمی و اطلاعات و تجربیات فروغی قدردانی کرده است. فروغی به سبب درایت، آگاهی و تجریه سیاسی و علمی، روشنبینی و مرد تصمیمهای حیاتی در مواقع حساس و توفانی، مورد احترام اغلب رجال و سیاستمداران و علمای شرق و غرب و چهرهای شناخته شده و بینالمللی بود.
او در دورهای که سردار سپه با عنوان «والاحضرت رضاپهلوی» موقتا و برای چند ماه جانشین سلسله منقرض شده قاجاریه شد، از سوی وی به سمت نخستین رئیسالوزرای این حکومت تازه تاسیس، تعیین شد و تا زمان تاجگذاری شاه، این سمت را داشت تا اینکه پس از او حسن مدرس، سیاستمدار بسیار خوشنام دیگر، به خواهش رضا شاه، جانشین وی شد.
فروغی بار دیگر، سالها بعد یعنی پس از برکناری حاج مخبرالسلطنه هدایت، به دستور رضاشاه به سمت نخست وزیری منصوب شد که این سمت را تا زمان غائله خراسان برعهده داشت. اما در آن هنگام به سبب خشمی که شاه از محمد ولی اسدی، داماد فروغی و نایبالتولیه آستان قدس رضوی در قضیه متحدالشکل کردن لباس داشت، پس از واقعه مسجد گوهرشاد، اسدی را دستگیر و محاکمه و تیرباران کردند. رضا شاه همزمان با آن، فروغی را هم از نخست وزیری معاف کرد و او از آن زمان تا شهریور بیست خانهنشین و به کارهای تحقیقاتی و ادبی خود سرگرم بود.
اما چند روزی پس از اشغال ایران توسط متفقین در شهریور بیست، رضا شاه شخصا به خانه فروغی رفته و پس از مدتی انتظار در اتاق پذیرائی خانه آنها، فروغی که با عجله لباس خانه را مبدل به کت و شلوار کرده بود، به خدمت شاه رسیده نهایت احترام را نسبت به شاه انجام داد و شاه هم با گفتن اینکه فروغی تو هم مثل من خیلی پیر شدهای، از او درخواست کرد که در این موقعیت حساس که مملکت و ملت و حتما باقی ماندن سلطنت در خاندان او، نیاز به وی دارند، سمت حساس ریاستالوزرائی را بپذیرد که فروغی تقریبا بدون هیچ اعتراضی فورا این خدمت را پذیرفت که این بار مدت نخست وزیری او بسیار کوتاه بود و درسال ۱۳۲۱به واسطه شدت یافتن بیماری و تالمات خاطر، از سمت خود استعفا داد و کوتاه زمانی بعد، زندگیاش در شصت و هفت سالگی خاتمه یافت، در حالی که قراربود فروغی با سمت سفیر کبیر ایران در آمریکا، راهی واشنگتن شود، سفر و ماموریتی که هرگز صورت تحقق به خود نگرفت.
اما یکی از کارهای بزرگ فروغی در همین دوره کوتاه نخست وزیریاش، علاوه بر استقرار ولیعهد جوان بر تخت لرزان پادشاهی، انعقاد قراردادی با متفقین بود که سبب اعتراض بسیاری به وی شده، زبان انتقاد عدهای از نمایندگان و رسانهها را به سوی او گشود و آن قراردادی بود که وی با متفقین منعقد ساخت، به این منظور که از آنها تعهدی رسمی بگیرد تا این سه کشور یعنی روسیه شوروی، انگلیس و ایالات متحده آمریکا که سه قوه قاهره در آن عصر بودند و ایران را نیز اشغال کرده و در حقیقت فاتحین جنگ بودند، ملزم و موظف گردند کشور را پس از پایان جنگ جهانی دوم ترک کرده و قوای خود را از خاک ایران بیرون ببرند و البته در برابر آن، پذیرفته بود که ایران از حالت بیطرفی خارج شده و با اعلام جنگ به آلمانها جزو گروه متفقین در آید.
هنگامیکه این قرارداد به مجلس رفته بود که توافقنامه وین را به نمایندگان ارائه دهد و مورد بررسی و تصویب آنان قرار گیرد، فروغی مورد حمله شدید نمایندگان، به ویژه نمایندگان افراطی قرار گرفت. به ویژه هنگامی که فروغی روی حسن نیت و التیام دادن به مردم اظهار کرد، آنها میآیند و میروند و کاری هم به ما ندارند. نمایندگان مجلس پس از سالها اطاعت بی چون و چرا ازحکومت طی سالهای سلطنت رضا شاه و پیش از آن، حال پس از اشغال ایران توسط متفقین و استعفای رضاشاه و ترک مملکت، با پیدا کردن این آزادی که تا کنون سابقه نداشت، زبانهای در کام کشیده را بیرون کشیده و هر آنچه دلخواهشان بود اعم از راست یا اغلب دروغ بر زبان میآوردند. آنها فرصت پیدا کردند که فروغی را به طور کامل مورد انتقاد و اعتراض قرار دهند. کار به جائی رسیده بود که دشتی که دردوره رضا شاه، در اوایل از نزدیکان و مبلغین سردار سپه و رضاشاه بعدی بود، پس از مدتی که مورد محبت و علاقه شاه بود، از کارها برکنار و زندانی شده و بعد باز هم توسط همان شاه بخشوده و به نمایندگی مجلس انتخاب شده بود، حالا ادعا میکرد که چرا اجازه میدهید «این مرد» جواهرات سلطنتی را برداشته و از ایران خارج شود!؟
میرزا شهاب کرمانی، پدر دکتر مظفر بقائی معروف، که به سلطنت پهلوی، رای مثبت داده بود، اکنون پس از برکناری رضاشاه، آن جمله معروف را بر زبان آورد که «الخیر فی ماوقع». درست مثل همان نمایندگان دوره بیست و سوم مجلس در آستانه انقلاب ۵۷ که وقتی فضای سیاسی باز به وجود آمد، ناگهان از این رو به آن رو شده هر یک خود را ولتر، روبسپیر، میرابو، دانته و… ایران تصور کرده و با ایراد نطقهای آتشین و بستن اتهامهای واهی، انتقام سالها خفت و خواری و سکوت خود در دوران خفقان را میگرفتند.
افسوس و هزار بار افسوس که ما ملت «افراط و تفریط» هستیم. در خدمتگزاری و چاکری و نوکری ظالم و دیکتاتور، با یکدیگر مسابقه بی شخصیتی گذاشته و دیکتاتور را به مرز جنون میرسانیم و بعد به محض آنکه مقداری فضای باز سیاسی فراهم شد، با یکصد وهشتاد درجه تغییر، انقلابی دو آتشه شده و خواهان اعدام و تیرباران کسانی میشویم که تا کنون به آنها خدمت میکردیم!
در همین جلسه مجلس شورای ملی بود که ضمن اعتراضات گوناگون، شخصی هم از جایگاه تماشاچیان قطعه سنگ یا تکهای کاهگل را محکم به سوی محمدعلی فروغی، آن مرد شریف و محترم پرتاب کرد که سنگ یا کاهگل به گوشه پیشانی فروغی خورد و او پس از مدتی سکوت و در آوردن دستمالی از جیب خود برای پاک کردن پیشانیاش، بقیه مطالب خود را با این جمله آغاز کرد که بعدها خیلی معروف شد:
…جمله معترضهای بود اما…
شخص ضارب محمدعلی روشن بود که نه تنها مورد بخشش فروغی قرارگرفت، بلکه از آنجا که بیکار هم بود، شغلی نیز در شهرداری به او واگذارشد که به زندگی خود سر و سامانی بدهد، فروغی اهل انتقام و کینهورزی نبود.
اما جالب آنجاست که در حقیقت «جمله معترضهای بود» با آنکه در اغلب جراید تیترشد یا در متن خبرهای روز آمد و به همین صورت نیز وارد تاریخ و کتابهای تاریخی و سیاسی شد، اما در حقیقت نمیتوانست ترکیب درستی باشد برای حرکتی که روشن کرده بود و البته از فروغی ادیب و دانشمند و پایهگذار «فرهنگستان زبان فارسی» نیز خیلی بعید بود که چنین جملهای را به زبان بیاورد. اما این دسته گل را درحقیقت خبرنگاران جراید به آب دادند زیرا او گفته بود «حمله معترضهای بود» که واقعا هم حقیقت به همین صورت بود زیرا روشن با سنگ یا قطعهای خشت و گل، به او حمله کرده بود، نه اینکه با جملهای به نطق او اعتراض کرده باشد. زندهیاد اسماعیل والیپور هم که در سالهای پس از انقلاب نشریه بسیار ارزنده و خواندنی «روزگارنو» را در پاریس انتشار میداد، در بخش پایانی آن نشریه خاطرات خود را مینوشت که امیدوارم روزی این خاطرات به همت کسی به صورت کتابی انتشار یابد که حاوی مطالب بسیار مفیدی است. پوروالی مینویسد فروغی کلمه «حمله» را بر زبان آورد و اما بر اثر اشتباه ما خبرنگاران که خبر را با شتاب از روی نوشته یک خبرنگار کپی کرده بودیم، «حمله» تبدیل شد به «جمله» درست مثل آن نطق معروف قوامالسلطنه که ده یازده سال پس از این قضیه روی داد و «کشتنییان» شعر منوچهری دامغانی را که قوام در نطق تهدیدآمیز خود خطاب به تودهایها و جبهه ملی و طرفداران دکتر مصدق آورده بود، رضا سجادی، گوینده پرحرارت رادیو، آن را به «کشتیبان» تغییر داد و با خواندن «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» سبب خشم مردم شده و حادثه معروف سی تیر را به وجود آورد که عمر نخست وزیری قوام از سه روز تجاوز نکرده و شاه ناچارشد باز مصدق را به نخست وزیری به مجلس شورای ملی معرفی کن!!
اصل شعر منوچهری بدین گونه است:
باز دگرباره مهرماه در آمد
جشن فریدون آبتین به بر آمد
عمر خوش دختران رَز به سر آمد
کشتنییان را سیاستی دگر آمد
سجادی در خاطرهای نوشته است «خود قوام آن را به «کشتیبان» تغییر داده بود و من به او مساله را یادآوری کردم اما او گفت، میدانم برو و به همین صورت بخوان».
اما به نظر میرسد که این گونه نباشد، به ویژه که این شعر منوچهری معروفیت عامه نداشت و پس از آن نطق و وقایع خونین سیام تیربود که بر سر زبان خواص افتاد، نه حتا عموم مردم. به نظر نمیرسد حتا سجادی با آنکه ازخانواده معممیبود و بعدها تا مدیرکلی هم ارتقاء یافت و برادرش هم بعدها ازاساتید دانشگاه شد، اما خود او درآن سنین، این شعر را پیش از آن شنیده یا دیده باشد. احتمالا خود قوام که مردی ادیب و شعرشناس بود، این تغییر را به عمد در آن داده است که نطق او تهدیدآمیزتر شود کما اینکه این نطق و آن «کشتیبان را سیاستی دگر آمد» هم تاریخی شد و هم وقایع تاریخی سیام تیر را سبب گردید.
اما باز گردم به هدیه حداد عادل و به قول آخوندها منبر را ببندم! به نظر میرسد حداد این کتاب را به آن خاطر به ظریف نداده باشد که در حقیقت به وزیر خارجه رقیب انتخاباتی خود برای ریاست جمهوری پیام داده باشد «ای ظریف دلنگران نباش، با خواندن این کتاب و با به یادآوردن نام ذکاءالملک فروغی، حتما یاد آن نطق معروف فروغی در مجلس خواهی افتاد که نمایندگان آن همه به او و قراردادش حمله کردند و او را خائن و وطنفروش و بیگانه خواندند وحتی به او «حمله» هم شد، در صورتی که بعدها ارزش آن قرارداد و نیز ارزش فروغی و میزان وطندوستی وی در تاریخ ثبت شد زیرا اگر این قرارداد نبود، ممکن نبود روسهای زورگو که فاتح جنگ هم شده بودند، در قضیه پیشهوری که به پشتیبانی قوای اشغالگر شورویها دلگرم بود و هنوز پس از پایان جنگ دوم جهانی و اعلام رسمی آن، اما روسها برخلاف قول و قرارها حاضر نبودند قوای خود را از ایران خارج کنند و حتا وقتی دولت وقت نیروئی برای سرکوب فرقه دموکرات پیشهوری به آذربایجان اعزام کرد، روسها در ایوانکی، مانع پیشروی آن قوا شده و با کمال وقاحت اظهار کردند از اینجا تا ارس منطقه نفوذ ما میباشد و شما حق دخالت نظامیندارید! در نتیجه نیروهای ایران دست از پا درازتر به تهران برگشتند، تا بالاخره به همت حسین علاء سفیر ایران در واشنگتن و سید حسن تقیزاده، سفیر ایران در لندن و نماینده تامالاختیار ایران در شورای امنیت که در آن زمان در لندن مستقربود، شکایت ایران را به دبیرخانه شورای امنیت تسلیم کردند آن هم با استناد به همین قراردادی که فروغی بسته بود که حداکثر شش ماه پس از خاتمه جنگ دوم جهانی، متفقین قوای خود را از ایران خارج کنند و حال که انگلیس و آمریکا ایران را تخلیه کردهاند، اما روس ها با توسل به انواع ترفندها، حاضر نیستند ایران را ترک کنند و همین امر سبب شده است که پیشهوری یکی از استانهای بسیار بزرگ و پر اهمیت ایران را با دلگرمی به قوای روسیه از ایران جدا ساخته و اعلام استقلال و جدا سری کند. حال آقای ظریف شما از اینکه مورد مذمت و توهین و اعتراض این نمایندگان قرار گرفتهای نگران و ناراحت نشوید، زیرا بعدا اینها هم درک خواهند کرد و خواهند فهمید که تو با بستن این قرارداد چه خدمت ارزندهای به مملکت، ملت و به ویژه حکومتی کردهای که تو وزیرخارجهاش هستی. مگر مملکت را با آن تحریمها و با دست خالی میشد اداره کرد؟ یا اگر آمریکا و متحدانش به گزینه نظامیمتوسل شده و ده بیست نقطه از ایران را به بهانه تاسیسات اتمیبمباران میکردند، آیا همین حکومت بلافاصله سقوط نمیکرد و مسئولان آن، فرار را بر قرار ترجیح نمیدادند؟ نخیر آقای ظریف شما اصلا دلگیر نشوید و به کارتان ادامه دهید.»
من فکر نکنم حداد عادل با آن سابقهای که از گفتار و کردارش، به ویژه ناآگاهیاش از شعر و شاعری و سیاست دیدهایم، تا این اندازه سیاستمداری ژرفنگر باشد و با این نیت چنین کتابی را به ظریف داده باشد. در حقیقت اگر دختر حداد عادل درمیان و بر سر کار نبود، باور کنید، اکنون هیچ کس حداد عادل را نمیشناخت. حتا شنیدهام که همسر او خانم «ماهروزاده» به مراتب عاقلتر و مدبرتر و سیاستمدارتر از خود حداد است و حداد تنها جنبه تابلو نمایشی را دارد. آقا هم محض خالی نبودن عریضه، گاهی اظهار لطفی به او کرده و دستی به سر و گوش وی میکشد و متلکی بارش میکند وگرنه هم درباره اداره مجلس شورای اسلامی به او ایراد گرفته و لاریجانی را به جای وی منصوب کرد و هم در عرصه شعر و شاعری، هرگاه حداد بینوا خواسته است جولانی بدهد، آقا فوری نوک ایشان را قیچی کرده که امر بر او مشتبه نشود که واقعا شاعر است و از شعر و ضوابط آن سر در میآورد. در ضمن حداد وسیله تفریحی است در مجالس «گده»ای آقا که قدری با سر به سرگذاشتن او و شنیدن حرفهایش، آقا تفریحی هم کرده باشد!
اما البته اگر او به اندازه کافی «کربز» باشد، میتواند از این جنحالی که در باره تقدیم این کتاب به راه افتاده به نفع خود استفاده کرده و آن را به همین شکلی که آوردم تعبیر و تفسیر کند. ولو قصد او در حقیقت از دادن این کتاب به ظریف آن بوده باشد که «بابام جان شما زیاد به این عنوانهای امیرکبیر عصر و مصدق زمانه بودنها غره نشو، تو از ذکاءالملک فروغی بالاتر که نیستی، گیرم نواده دختری حاج علینقی کاشانی هم باشی که آن بلاها را سر محمد مسعود درآورد، تحصیل کرده آمریکا و برکلی هم باشی، دکترای روابط بینالملل هم داشته باشی، خوش خنده و خوش اشتها و خوش رو هم باشی. در این مملکت، حسود پرور هیچ کس شهرت وموفقیتهای دیگری را بر نمیتابد. دیدی که شاه تمام آن شش ماده را به نام خود خرج کرد و در زمانی که سپاه دانش را اعلام میکرد، هرگز نامیاز مبتکر آن یعنی خانلری بینوا بر زبان نیاورد، دیدی که ما بر سر همان ذکاءالملک که سبب تثبیت و تقویت سلطنت رضا شاه شده بود و پسر او را نیز که اصلا شانسی نداشت، چگونه به سلطنت رسانده بود در حالی که متفقین غربی به خود فروغی و روسها به محمد ساعد پیشنهاد ریاست جمهوری ایران را داده بودند، اما دیدی که دنیا به این ذکاء الملک با آن همه ید بیضا هم وفا نکرد و آن مرد در سن ۶۷ سالگی دقمرگ شد، تو نیز چندان به این کار خود که دو سه روزی بیشتر عمر نخواهد کرد، غره نشو و خود را مباز و از سرنوشت فروغی بینوا که این همه او را بدنام کردهایم، عبرت بگیر.
چند روزی پیش و پس شد ورنه از جور سپهر
بر سکندر نیز بگذشت، آنچه بر دارا گذشت
دیدی که ما بزرگترین تاجرمان یهودیزادهای بود که تازه «مسلمان اصل» شده بود و یک چهارم ثروت ایران را به چین بخشید و یک چهارماش را هم خود تصاحب کرد، اما هرگز به روی مبارکاش نیاوردیم که تو یهودیزادهای. یا رئیس جمهور محبوبمان که تازه مورد اعتماد آقایمان هم بود و با او همفکری بسیار نزدیک داشت، با آنکه همه میدانستند یهودیزاده است، آیا هرگز آن را بر زبان آوردیم؟ فقط بارها و بارها تکرار کردیم که ملاک وضعیت فعلی آدمهاست. اما این ذکاءالملک را که جد پنجم و ششماش از یهودیان بغداد بود که به ایران مهاجرت کرده بود، هنوز که هنوز است، یهودیزاده میخوانیم، چرا؟ دیگر تو حدیث مفصل بخوان از این مجمل و زیاد غره نشو».
خیلی آموزنده بود واقعا ممنونم