Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۴۲ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪142‬‬
                                                                                                                                                                                  ‫جمعه ‪ 1‬تا پنجشنبه‪‌ 14‬د ‌یماه ‪1396‬خورشیدی‬

‫بحث شود‪ .‬م ‌یپرسند پس چه کنیم؟‬                                   ‫گذر عمر‪ :‬خاطراتی از گذشت ‌ههای دور‬                                                                               ‫خوانندگان عزیز ما با نام اشرف‬
‫جواب م ‌یدهد «امام را آن بالا روی‬                                                                                                                                                 ‫پزشکپور (ا‪.‬پ‪.‬تگزاس) و رشحات‬
‫دیوار بگذارید که هر دو طرف را‬                ‫پدر بزرگم از ترس آنکه مبادا پسرش کافر شود‬                                                                                            ‫قلمی ایشان ـ به‌قول قدما ـ‬
                                           ‫اجازه نداد پدرم برای تحصیل پزشکی به ایتالیا برود‬
                   ‫بتواند ببیند!»‬                                                                                                                                                                   ‫آشنایی دارند‪.‬‬
‫لازم می‌دانم اضافه کنم همۀ‬                                                                      ‫اشرف پزشکپور در میان پدر و برادرانش‬                                               ‫آقای پزشکپور‪ ،‬از صاحب‬
‫پزشکان حق استفاده از عنوان‬                                                                                                                                                        ‫منصبان وزارت کشور و از آن‬
‫حکیم‌باشی را نداشتند و عناوینی‬                                                                                                                                                    ‫جمله «جوانان سابق» است که‬
‫از این قبیل نظیر منجم‌باشی و‬                                                                                                                                                      ‫گذر عمر خوشبختانه از ذهن فعال‬
‫منشی‌باشی‪ ،‬منحصراً به اشخاصی‬                                                                                                                                                      ‫و طبع وقاد ایشان چیزی نکاسته‬
‫داده م ‌یشد که صلاحیت آنان مورد‬                                                                                                                                                   ‫و شاهد آن‪ ،‬علاوه بر مطالبی که‬
‫قبول عامه و مخصوصاً علما و اساتید‬                                                                                                                                                 ‫گهگاه در «کیهان» نگاشته‌اند‪،‬‬
‫زمان خود باشد و داشتن این القاب نیز‬                                                                                                                                               ‫دفتر خاطراتی است که با عنوان‬
‫از این جهت خالی از اهمیت نبود که‬
‫علاوه بر صدور فرمان از دربار‪ ،‬امتیاز و‬                                                                                                                                               ‫«گذر عمر» ب ‌هچاپ رساند ‌هاند‪.‬‬
‫مقرر ویژه هم ب ‌هنام مستمری به همراه‬                                                                                                                                              ‫بخشی از این دفتر‪ ،‬به خاطراتی‬
‫داشته است‪ .‬مثلا پدر بزرگم مرتباً‬                                                                                                                                                  ‫از دوران خدمتشان به‌عنوان‬
‫سالانه ‪ 24‬تومان مستمری نقدی و‬                                                                                                                                                     ‫فرماندار همدان‪ ،‬شهردار مشهد‪،‬‬
‫هفت خروار غله دریافت م ‌ینمود که‬                                                                                                                                                  ‫فرماندار تبریز و معاون استاندار‬
‫اگر امروز ب ‌هنظر ناچیز م ‌ینماید‪ ،‬در آن‬                                                                                                                                          ‫آذربایجان و دیگر مأموریت‌های‬
‫روزگار کارساز بود و این گذشت زمان‬                                                                                                                                                 ‫دولتی اختصاص دارد و بخش دیگر‬
‫چه بر سر ارزش پول نه تنها در ایران‪،‬‬                                                                                                                                               ‫ـ که آن را ما برای مطالعۀ شما‬
                                                                                                                                                                                  ‫برگزید ‌هایم ـ به خاطرات جوانی و‬
         ‫بلکه در دنیا آورده‪ ،‬بماند‪.‬‬
‫و اما طبابت آن زمان هم کیفیت‬                                                                                                                                                                       ‫دوران تحصیل‪.‬‬
‫خاص خودش را داشت‪ .‬آن روزها‬                                                                                                                                                        ‫در این قسمت‪ ،‬نویسندۀ کتاب‬
‫هنوز دارو به صورت اسپسیالیته‬                                                                                                                                                      ‫شما را با خود در فضای اجتماعی‬
‫وجود نداشت‪ ،‬بنابراین غالب اطبا یا‬                                                                                                                                                 ‫و فرهنگی ایران هفتاد سال پیش‪،‬‬
‫برای خود در مطب داروخانه داشتند‬                                                                                                                                                   ‫در کوچه و خیابان تبریز و تهران‬
‫و هر طبیب یکی دو نفر نسخ ‌هپیچ‬                                                                                                                                                    ‫گردش می‌دهد و از مردم آن‬
‫داشت که بعد از معاینه و تشخیص‬                                                                                                                                                     ‫روزگار‪ ،‬از مدرس ‌هها‪ ،‬از معلمان‪ ،‬از‬
‫بیماری به‌دستور طبیب‪ ،‬داروهای‬                                                                                                                                                     ‫دانشکده حقوق و استادانی چون‬
‫تجویزشده را نسخه پیچی کرده‪،‬‬                                                                                                                                                       ‫دکتر ولی‌الله خان نصر‪ ،‬صدیق‬
‫به بیمار م ‌یدادند‪ .‬یا اگر داروخانه‬                                                                                                                                               ‫حضرت مظاهر‪ ،‬ابوالحسن فروغی‪،‬‬
‫نداشتند‪ ،‬نسخه را می‌نوشتند و‬                                                                                                                                                      ‫شیخ محمد سنگلجی و ذکاءالدوله‬
‫بیمار اوایل از عطار ‌یها و بعدها از‬
‫داروخان ‌هها خریداری م ‌یکرد‪ .‬نکتۀ‬                                                                                                                                                              ‫غفاری یاد م ‌یکند‪.‬‬
‫مهم در این مورد‪ ،‬تعیین قدر خوراک‬                                                                                                                                                  ‫خاطرات‪ ،‬از آن رو که با بیان‬
‫( ُدز) هر دارو بود که تشخیص آن به‬                                                                                                                                                 ‫شیرین و نثر روان و نکته‌ها و‬
‫عهدۀ پزشک بود و این در تخصص‬                                                                                                                                                       ‫تلمیحات همراه است‪ ،‬خواننده‬
‫پزشکان آن روز بود و اطبای فعلی‬                                                                                                                                                    ‫را به دنبال می‌کشاند‪ .‬با هم‬
‫ب ‌هگمان من آشنایی با آن طرز کار و‬
‫قدر خوراک هر دارو و میزان تجویز‬                                                                                                                                                                       ‫م ‌یخوانیم‪...‬‬
‫آن را با توجه به مورد و سن و سال‬
                                           ‫خدمت ایشان و همراهانشان مرحومان‬         ‫استاد فرا می گیرد‪ .‬دکتر کاستالدی‬        ‫را در کنف حمایت خود قرار م ‌یدهد‬          ‫اشرف پزشکپور ‪ -‬پشت سر بنیه رو به ضعف می‌گذارد‪ ،‬گوش‬
                  ‫بیماران ندارند‪.‬‬          ‫دکتر مصطفی حبیبی و دکتر کاسمی‬           ‫ب ‌هسبب علاق ‌های که نسبت به پدر پیدا‬   ‫و کسی هم به این حاتم‌بخشی‌ها‬
‫آن روزها ویزیت معمول نبود و‬                ‫و دکتر بیانی به تبریز رفتیم و افتخار‬    ‫کرده بود‪ ،‬هنگام مراجعت به ایتالیا‬       ‫اعتراض نم ‌یکند‪ .‬گاهی فکر م ‌یکنم‬         ‫را که می‌نگرم باورم نمی‌شود که نم ‌یشنود‪ ،‬پاها ب ‌هاختیار آدم نیست‪،‬‬
‫بیماران‪ ،‬ب ‌هویژه آنان که از آباد ‌یها‬     ‫پذیرایی از میهمانان را عهد‌هدار بودم‪.‬‬   ‫پیشنهاد م ‌یکند که اگر خرج سفرش‬         ‫نکند ابوسعید ابوالخیر از مردم ینگی‬
‫و دهات مجاور م ‌یآمدند‪ ،‬سر قیمت‬                                                    ‫را متقبل شود‪ ،‬او را با خود به ایتالیا‬   ‫دنیا بوده! و یا اینان از تبار و اعقاب و‬   ‫من این راه دور و دراز را پیموده از چشم دیدش را دست داده‪ ،‬روز و شب‬
‫چانه م ‌یزدند‪ .‬مثلا اگر دارو ‪ 18‬قران‬                ‫طبابت در ایران‬                 ‫می‌برد تا به ادامه تحصیل بپردازد‪.‬‬       ‫احفاد او هستند که به وصیتش عمل‬
‫بود‪ ،‬بیمار م ‌یگفت ب ‌هاندازه دو قران‬                                              ‫پدر متأسفانه نتوانست از این فرصت‬        ‫م ‌یکنند که گفته بود بر سرد ِر خان ‌هاش‬   ‫خطرات و تصادفات و حوادث دوران‪ ،‬چند بار باید قطر‌ههای جورواجور در‬
‫بدهید ببرم‪ ،‬اگر منفعت کرد‪ ،‬م ‌یآیم‬         ‫جمله معترضه بود و چون صحبت‬              ‫استفاده کند‪ ،‬چون وقتی داستان را‬         ‫بنویسند‪« :‬هر که به این خانه آمد‪ ،‬نانش‬
                                           ‫از طبابت پدر به میان آمد‪ ،‬برای اطلاع‬    ‫برای استجازه به پدرش می‌گوید و‬          ‫دهید و از ایمانش نپرسید زیرا هر آنکه‬      ‫جان سالم بِ َدر برد‌هام و در حالی که چشم چکاند‪ ،‬صبح و ظهر و شام با غذا‬
                  ‫باقی را م ‌یبرم!!‬        ‫نسل جوان از کیفیت کار طبابت در آن‬       ‫نظرش را جویا م ‌یشود‪ ،‬با مخالفت او‬      ‫نزد خدای تعالی به جان ارزد‪ ،‬نزد ما به‬
‫پدر نقل کرد که در اوایل کار‪ ،‬یک‬            ‫روزگار اشاره به این مطلب را ب ‌یفایده‬   ‫مواجه م ‌یشود زیرا پدرش معتقد بود‬       ‫نان ارزد‪ ».‬درهای بیمارستانها به روی‬       ‫هیچ گاه سفر به آمریکا و رحل اقامت باید دوا خورد‪ .‬ویتامین که دیگر حد‬
‫روز برای عیادت به بالین بیماری‬             ‫نم ‌یدانم‪ .‬پزشکی‪ ،‬در خانوادۀ ما موروثی‬  ‫اگر پسرش به فرنگستان برود‪ ،‬کافر‬         ‫همه باز است‪ .‬حق ندارند از قبول بیمار‬
‫می‌رود‪ .‬بیمار زن بود و در بستر‬             ‫بود‪ ،‬پدر بزرگ من هم حکی ‌مباشی زمان‬     ‫م ‌یشود! سرانجام پدر برای تحصیل در‬      ‫چه دارا و چه ندار خودداری کنند‪ .‬یاد‬       ‫افکندن در این قاره از مخیل ‌هایم خطور و حصر ندارد و پادرد و استخوا ‌ندرد‪،‬‬
‫بیماری و در پوشش کامل‪ .‬پدر از‬              ‫خود بود‪ .‬باید توضیح بدهم در آن زمان‬     ‫دارالفنون به تهران م ‌یرود و وقتی به‬    ‫اورژان ‌سهای خودمان افتادم که اگر‬
‫آن شخصی که به خان ‌هاش رفته بود‬            ‫علم و دانش ب ‌همصداق «العلم علمان‬       ‫تبریز برم ‌یگردد‪ ،‬با لقب طبی ‌بالملک‬    ‫بیمار ولو در حال سکرات هم باشد‪ ،‬تا‬        ‫نم ‌یکرد‪ ،‬خودم را دور از یار و دیار در اینها همه از قماش همان محاسن سن‬
‫م ‌یپرسد خانم والده هستند؟ هنوز‬            ‫علم‌الادیان و علم‌الابدان» در شرق‪،‬‬      ‫به سمت چشم‌پزشک محمد حسن‬                ‫به نرخ آن روزها دویست سیصدهزار‬
‫جمله تمام نشده بود که مریض مثل‬             ‫منحصر به طبابت و روحانیت بود و‬          ‫میرزا ولیعهد برگزیده م ‌یشود‪ .‬پدرم‬      ‫تومان و امروزها لابد پانصد ششصد هزار‬      ‫این دریای ناپیداکرانه م ‌ییابم‪ .‬ب ‌هنظرم و سال(!) است‪ .‬اما بیایید آن روی سکه‬
‫ترقه منفجر م ‌یشود و ضمن بد و‬              ‫مرحوم پدر بزرگم علاوه بر این که در‬      ‫مردی بسیار مهما ‌ندوست و د ِر خانه‬      ‫تومان در صندوق بیمارستان تودیع‬
‫بیراه گفتن به شوهر م ‌یگوید مگر‬            ‫این دو رشته صاح ‌بنظر و مورد توجه‬                                                                                         ‫جای شکر و سپاس دارد زیرا رسیدن را بخوانیم‪ .‬با تمام این شکوه و گله و غر‬
‫حکیم قحطی بود که این را آوردی‪.‬‬             ‫علما بود‪ ،‬مطالعاتی هم در علم نجوم‬
‫پدر م ‌یگوید دیگر جای درنگ نبود‪،‬‬           ‫و هیأت داشت و بعضاً پیشگوی ‌یهایی‬                                                                                         ‫به این سن و سال و پیمودن این راه زدنها‪ ،‬مگر ب ‌هاین آسانی هم م ‌یشود دل‬
‫کیف را برداشته و فرار را بر قرار‬           ‫م ‌یکردهکهبهحقیقت م ‌یپیوست‪.‬مثلا‬
‫ترجیح دادم و از آن ب ‌هبعد یاد گرفتم‬       ‫در حاشیۀ تقویم‪ ،‬روز وفات مرحوم حاج‬                                                                                        ‫دور و دراز و پر پیچ و خم و گذشتن از دنیا و زندگی کند‪ .‬مگر آرزوهای دور و‬
‫که هر وقت به عیادت بیمار زن بروم‪،‬‬          ‫میرزا جواد آقا مجتهد را پی ‌شبینی و‬
‫ولو عجوز‌های هم باشد‪ ،‬سؤال کنم‬             ‫یادداشت کرده بود که درست در همان‬                                                                                          ‫از فراز و نشی ‌بهای زندگی اگر نه یک دراز دست برم ‌یدارند؟ یاد سرود‌های از‬
                                           ‫روز اتفاق افتاد! باری‪ ،‬آن مرحوم در‬
            ‫خانم صب ّیه هستند؟!!‬           ‫روزهای معین هفته مجلس‪ ،‬و در واقع‬                                                                                          ‫توفیق‪ ،‬حداقل م ‌یتواند مایۀ خوشدلی شادروان همائی م ‌یافتم که م ‌یفرماید‪:‬‬
‫این را هم بگویم که در سال ‪1312‬‬             ‫ب ‌هقول طلاب حوزۀ درس داشت که به‬
‫برای اولین بار یک قرص مل ّین ب ‌هنام‬       ‫تدریس کتب طبی و فقهی که همه به‬                                                                                            ‫باشد و اگرنه اندکی ب ‌هوفق رضا بوده‪« ،‬مانده است دمی و آرزو ساز ـ من وعدۀ‬
‫حب دکتر راس آمریکایی به بازار‬              ‫زبان عربی نوشته شده بود‪ ،‬م ‌یپرداخت‬
‫ایران راه یافت و با تبلیغات زیاد و‬         ‫و طبعاً فرزندانش هم در آن جلسات‬                                                                                           ‫اختصاص به من تنها ندارد‪ .‬جای سال م ‌یدهم باز»‪ .‬این سرودۀ استاد‬
‫توزیع دفترچ ‌هها و بروشورهای مزین‬          ‫حضور داشتند و کار به جایی رسید‬
‫به کاریکاتورها که بر پدر گران آمد‪.‬‬         ‫که بعدها جلسات درس را آنان اداره‬                                                                                          ‫خرد‌هگیری هم نیست‪ ،‬گردش زمانه بزرگوار‪ ،‬همیشه برای من این قول یا‬
‫بیشتر از این لحاظ که چرا باید چنین‬
‫داروی ساد‌های که از زمانهای قدیم‬                                  ‫م ‌یکردند‪.‬‬                                                                                         ‫را ب ‌یشباهت ب ‌هقول آن پرتقا ‌لفروش مثل عربی را تداعی م ‌یکند «یشیب‬
‫به دستور اطبا در عطاری‌ها تهیه‬             ‫مرحوم عموی من اعزازالملک از‬
‫م ‌یشد‪ ،‬از خارج وارد شود‪ .‬او تصمیم‬         ‫صاحب منصبان عالیرتبه گمرک که با‬                                                                                           ‫دور‌هگرد ندیدم که تا دستم را دراز ‌بن آدم و یش ّب فیه خصلتان‌الحرص‬
‫به ساخت حبی ب ‌هنام حب سینا گرفت‬           ‫بلژیک ‌یها کار کرده و مردی خو ‌شذوق‬
‫که در اندک زمانی در سراسر ایران‬            ‫و روشنفکر بود‪ ،‬در یادداشتهایی که از‬                                                                                       ‫کردم درش ‌تها را انتخاب کنم‪ ،‬مچ و طو ‌لالامل» (آدمی پیر م ‌یشود و دو‬
‫شهرت یافت و دوستدارانش در مقام‬             ‫خود به یادگار گذاشته‪ ،‬مطالبی نوشته‬
‫تحسین و تمجید از آن‪ ،‬اشعار زیادی‬           ‫که نمودار ج ّو حاکم در آن روزگار‬                                                                                          ‫دستم را گرفت و گفت «پدر‪ ،‬از دم صفت در او جوان م ‌یگردد‪ ،‬حرص و آز‬
                                           ‫و میزان فهم و درک قشر خاصی از‬
               ‫سرود‌هاند‪ .‬ازجمله‪:‬‬          ‫مردم در سطوح بالا و علما م ‌یباشد‪.‬‬                                                                                        ‫م ‌یفروشیم»‪ ،‬یعنی ریز و درشت و و آرزوهای دور و دراز‪).‬‬
                                           ‫او درباره پدرش م ‌ینویسد‪ ...« :‬مرحوم‬                                                                                      ‫دوران کهولت‬
       ‫مابین دو حب در این اواخر‬            ‫حکیم‌باشی پدرم از اجله علما و‬                                                                                                          ‫رسیده و نارس‪ ،‬درهم!‬
                                           ‫دانشمندان زمان خود و مقبول علما‬
  ‫در کشور ما جدال و جنگ است‬                ‫و صاحبنظران همسن و سال خود بود‬                                                                                            ‫گفتنی است که من هم همانند بحث پیری و عوارض ناشی از‬
                                           ‫و هر هفته در روزهای معین جلساتی‬
      ‫این یک ز وطن ب ‌هاسم سینا‬            ‫داشتند که غالباً درباره نظرات و عقاید‬                                                                                     ‫همۀ همسن و سالهای خودم‪ ،‬هر کهولت به میان آمد؛ قولی است که‬
                                           ‫علما در مورد مسائل علمی و فلسفی‬
    ‫وان یک ز ممالک فرنگ است‬                ‫بحث م ‌یکردند و اما بعضاً نیز از طلاب‬                                                                                     ‫از گاهی که نگاهی به کارنامه دوران جملگی بر آنند‪ ،‬اما باید ما ایرانیان‬
                                           ‫جوان و جویای نام در این جلسات‬
         ‫پرسید یکی عقیده از من‬             ‫حضور پیدا کرده و مسائل و مطالبی‬                                                                                           ‫حیاتم م ‌یافکنم‪ ،‬متوجه اشتباهات شاکر و سپاسگزار باشیم که در این‬
                                           ‫را عنوان م ‌ینمودند که در شأن این‬
   ‫گفتم که مجال عذر‪ ،‬تنگ است‬               ‫مجلس نبود‪ .‬مثلا آیا بول و غایط‬                                                                                            ‫خودم م ‌یشوم و با خود م ‌یگویم ای دوران «چون نگه می‌کنم نمانده‬
                                           ‫امام پاک است یا نه؟ و از این قبیل‬
            ‫در ذائقه وط ‌نپرستان‬           ‫مزخرفات‪ .‬گاهی هم در بین این‬                                                                                               ‫کاش آن روزها عقل امروزم را داشتم! بسی» در ینگی دنیا هستیم و شاید‬
                                           ‫بح ‌ثها موضوعات خند‌هداری مطرح‬
 ‫این شهد مذاب و آن شرنگ است‬                ‫می‌شد‪ .‬مثلا آیا امام پشت دیوار را‬                                                                                         ‫اینجاست که یاد گفتۀ استاد این دعای عاقبت به‌خیری پدران و‬
                                           ‫م ‌یبیند یا نم ‌یبیند‪ ،‬خوشبختانه در‬
                ‫دیگری گفته بود‪:‬‬            ‫بین آنان یک عالم خو ‌شفکری بود‬                                                                                            ‫سخن سعدی علیه‌الرحمه می‌افتم مادران ماست که به اجابت پیوسته و‬
                                           ‫که غالباً ساکت م ‌ینشست و حرفهای‬
    ‫ابن سینا گر نم ‌یرفت از جهان‬           ‫موافق و مخالف را م ‌یشنید و در بحث‬                                                                                        ‫که فرموده است‪« :‬گر از بسیط زمین چنین سرنوشتی برای ما رقم خورده‬
                                           ‫شرکت نم ‌یکرد‪ .‬اما این بار طاقتش‬
       ‫حب سینا را خریدار آمدی‬              ‫طاق شد و گفت این چه کاری است‬                                                                                              ‫عقل منعدم گردد ـ گمان به خود نبرد است و مایۀ خوشوقتی است زیرا درست‬
                                           ‫که شما م ‌یکنید‪ .‬چرا امام را پشت‬
      ‫آفرین گفتی طبی ‌بالملک را‬            ‫دیوار می‌گذارید که منجر به ج ّر و‬                                                                                         ‫هیچکس که نادانم»‪ .‬جمله معترضه است که ما ایرانیان مقیم ینگی دنیا از‬

     ‫روح پاکش گر ب ‌هگفتار آمدی‬                                                                                                                                      ‫بود‪ ،‬اما این یک واقعیت است‪ .‬کیست بد حادثه اینجا به پناه آمد‌هایم‪ ،‬اما‬

‫کار به آنجا رسید که بر اثر استقبالی‬                                                                                                                                  ‫که مدعی حتی یک بار اشتباه‪ ،‬آری ب ‌همصداق از دوزخیان پُرس که اعراف‬

‫که از این فرآورده ب ‌هعمل آمد‪ ،‬لابراتواری‬                                                                                                                            ‫فقط یک بار در زندگی نباشد‪ ،‬حتی بهشت است باید قبول کنیم واقعاً این‬

‫ب ‌هنام «لابو سینا» پا گرفت که هنوز هم‬                                                                                                                               ‫شیخ اجل هم از این قاعده مستثنی کشور هم برای خود بهشتی است‪،‬‬

‫با عرضۀ داروهای دیگر‪ ،‬به فعالیت خود‬                                                                                                                                  ‫نبوده و به همین جهت آرزوی عمر مگر نه این است که سعدی هم در‬

                     ‫ادامه م ‌یدهد‪.‬‬                                                                                                                                  ‫دوباره کرده است تا به یکی تجربه زمان خود مشکلاتی از آن قبیل که‬

‫ادامه دارد‬                                                                                                                                                           ‫آموختن‪ ،‬در دگری تجربه بردن به کار! ما در مملکت و در وطن خود داریم و‬

                                                                                                                                                                     ‫سخن به درازا کشید‪ .‬صحبت از داشتیم یا به شکل و نحوۀ دیگر داشته و‬

                                                                                   ‫اشرف پزشکپور و پدرش طبیب الملک‬                                                    ‫عمر دراز به میان آمد‪ .‬گرچه هستند بالاخره به این نتیجه رسیده که ممکن‬

                                                                                                                                                                     ‫افرادی که به طول توجه ندارند و است بهشت هم به همت مردان فرزانه‬

                                                                                   ‫او به روی همه باز بود‪ .‬هرکس از وضیع‬     ‫نکند‪ ،‬کسی به دادش نخواهد رسید و‬           ‫پهنای آن را م ‌یپسندند ولی ب ‌هقول و همدلی و همدردی و ب ‌هدور از کینه‬
                                                                                   ‫و شریف از هر کجا که می‌آمدند‪،‬‬           ‫ا ‌یبسا که تا تریاق از عراق آورند و پولی‬
                                                                                   ‫می‌دانستند که د ِر خانه به رویشان‬       ‫فراهم کنند که در نیم ‌ههای شب برای‬        ‫معروف«سلقشلغاست»گروهیاین‪ ،‬و عناد و فساد در دسترس باشد‪ .‬ببینید‬
                                                                                   ‫باز است و هرروز برای دوازده نفر‬         ‫کمتر کسی میسر است و چک و سفته‬
                                                                                   ‫ناهار تهیه م ‌یشد و غالب دوستان و‬       ‫را هم که مطلقاً قبول ندارند‪ ،‬بیمار در‬     ‫گروهی آن پسندند و اما من به دور چه زیبا همۀ آرزوهای دست نیافتنی‬
                                                                                   ‫آشنایان م ‌یدانستند که پدرم دوست‬        ‫آستانۀ در اورژانس جان به جا ‌نآفرین‬
                                                                                   ‫دارد ناهار را با دوستان بر سر سفره‬      ‫تسلیم م ‌یکند و از کسی هم بازخواست‬        ‫از این حرفها‪ ،‬شخصاً اعتراف م ‌یکنم را در این یک بیت خلاصه کرده است‪:‬‬
                                                                                   ‫بنشیند‪ .‬رجال و شخصی ‌تهایی هم که‬
                                                                                   ‫به تبریز م ‌یآمدند‪ ،‬اگر هم به خانه پدر‬                          ‫نم ‌یشود!‬         ‫ب ‌هقول یکی از دوستان خو ‌شذوقم که «بهشت آنجاست کآزاری نباشد ـ‬
                                                                                   ‫وارد نم ‌یشدند‪ ،‬لااقل حتماً یک شب‬
                                                                                                                                    ‫پدرم طبیب بود‬                    ‫در جواب برادر بزرگش که به او گفته کسی را با کسی کاری نباشد»‪ .‬امروزه‬
                                                                                                   ‫میهمان پدر بودند‪.‬‬
                                                                                   ‫یا د م هست پس ا ز خا تمۀ‬                ‫پدرم طبیب بود و گذشته از طبابت‪،‬‬           ‫بود‪« :‬حسن‪ ،‬من هرروز در روزنام ‌هها و به رأ ‌یالعین م ‌یبینیم که این گفته آن‬
                                                                                   ‫غائلۀ پیشه‌وری در دولت قوام که‬          ‫از معاریف شهر هم به شمار م ‌یرفت‪.‬‬
                                                                                   ‫منصورالملک به استانداری آذربایجان‬       ‫در جوانی به ِسمت مترجم فرانسه‬             ‫آگه ‌یها خبر مرگ دوستان و آشنایانم روز سعدی در مورد ینگی دنیا مصداق‬
                                                                                   ‫منصوب شد‪ ،‬یک روز دکتر اقبال وزیر‬        ‫دکتر کاستالدی از مردم ایتالیا طبیب‬
                                                                                   ‫بهداری به من زنگ زد که فلانی قرار‬       ‫ولیعهد وقت استخدام شده و بالطبع‬           ‫را م ‌یخوانم‪ ،‬از قرار‪ ،‬من از قلم افتاد‌هام پیدا م ‌یکند‪ .‬هوای تمیز‪ ،‬فضای سبز‪،‬‬
                                                                                   ‫است من با هیأتی به آذربایجان بروم و‬     ‫در ضمن ترجمه حال و احوال بیماران‬
                                                                                   ‫جناب فهیمی توصیه کردند که به منزل‬       ‫و نحوۀ مداوای دکتر و آشنایی با خواص‬       ‫و قسر دررفته‌ام»‪ .‬می‌گوید‪« :‬بله فراوانی نعمت‪ ،‬کسی را با کسی کاری‬
                                                                                   ‫پدرتان وارد شویم‪ .‬البته از این لطف‬      ‫داروها و موارد مصرف هر کدام‪ ،‬ب ‌هتدریج‬
                                                                                   ‫ایشان استقبال کردم و روز موعود در‬       ‫علاقمند م ‌یشود که از دانش و محضر‬         ‫داداش‪ ،‬شما تأخیر وفات دارید!» من نیست‪ ،‬همه با تو بیگان ‌هاند‪ ،‬اما وقتی‬
                                                                                                                           ‫دکتر کاستالدی استفاده کند‪ .‬به این‬
                                                                                                                           ‫ترتیب مقدمات دانش پزشکی را نزد‬            ‫هم تأخیر وفات دارم! فرانسو ‌یها مثلی با تو روبرو می‌شوند‪ ،‬های و هویی‬

                                                                                                                                                                     ‫دارند‪ ،‬می‌گویند هر سنی محاسن می‌کنند‪ ،‬لبخند بر لب دارند و باز‬

                                                                                                                                                                     ‫خودش را دارد؛ این درست‪ ،‬اما در جای شیخ اجل خالی است که ببیند‬

                                                                                                                                                                     ‫کنار محسنات باید اضافه م ‌یکردند این عموسام هم از خزانۀ ملت شریف‬

                                                                                                                                                                     ‫مشکلات وگرفتاریهای خودش را آمریکا «گبر و ترسا وظیف ‌هخور دارد»‪،‬‬

                                                                                                                                                                     ‫هم دارد‪ .‬آدمی‪ ،‬زمانی که پا به سن هر روز گروه گروه از ملی ‌تها و نژادهای‬

                                                                                                                                                                     ‫م ‌یگذارد آهسته آهسته به مصداق مختلف‪ ،‬سپید و سیاه و از هر فرقه و‬

                                                                                                                                                                     ‫«من نع ّمره نن ّکثه» احساس ناتوانی جماعت راهی این دیار م ‌یشوند‪ ،‬همه‬

                                                                                                                                                                     ‫م ‌یکند‪ ،‬قوا ب ‌هتدریج ب ‌هتحلیل م ‌یرود‪ ،‬را با آغوش باز پذیرا م ‌یشود و پیران‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18   19