Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۴۱ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 141
جمعه 24تا پنجشنبه 30آذرماه 1396خورشیدی
م یکرد و م یگفت اگر باید شاعر بود خاطراتی دربارۀ کسروی و مقدمه ترور بعدی و قتل
لااقل مثل عارف قزوینی م یباید بود مبارزات و قتل او (بخش پایانی) کسروی
و اشعاری نغز از او م ینوشت و آنگاه
م ینوشت در سا لهای خیلی پیش که ایرج هاشمی زاده «پدر» تعریف م یکرد که به علت
من تازه به عدلیه رفته بودم با سمت بیماری در بیمارستانی در مشهد
بازرس به همدان رفتم و عارف در دنیا باید بداند که خط انقلاب همان مسیری است که شهید نواب صفوی دنبال بستری بودم ،یکی از آشپزها یا کمک
همدان روزگار بدی داشت و افسرده کرد و اکنون کسانی در صحنه انقلاب حاضرند که خط نواب را دنبال کنند. آشپزها ،از ضاربین و قاتلین کسروی
و بیمار .به دیدن او به خان هاش رفتم، محمود احمدی نژاد بود؛ این شخص را صدا زدم و با دادن
خانهای محقر بدون فرش و ابزار؛ انعامی ،به او گفتم شرح بده شماها
روی تختی افتاده بود .صحبتها باید اسلحه کشیده و با آنها مبارزه م یشود؟ ووو؟ و از این قبیل گفتارها. اهدا فرموده همانا خرد م یباشد خرد چشم هسار کوچکی حفره بسیار بزرگی چگونه این «ملعون» را از پا درآوردید.
از هر مقوله ،من به وضع او اشاره کنید و اگر در این راه هم کشته شوید کسروی در یک سخنرانی در همین راهنمای انسان در نیکی و بدی است و کندند که یک جیپ به راحتی در آن او داستان را این گونه شرح داد
کرده و اظهار ناراحتی کردم و گفتم سعادتمندم یگردید.خلاصهرای«پدر» موارد سخن م یگفت؛ دانشجوئی با او به اگر انسان پیرو خرد باشد هیچگاه کاری جای م یگرفت ،آنگاه جسد کسروی که ما چند نفر نزد آی تالله بهبهانی
آقای عارف عزیز من با قوا مالسلطنه مقابله برخاست و گفت اشتباه م یکنید، و حدادپور را که با همان لباسهای رفتیم و به او گفتیم حضرت آقا شما
نخستوزیر رابطه بسیار نزدیک و را م یزند. خدا کجا بود ،کسروی عصبانی شد خلاف قاعده و اصول نم یکند. خونین که بر تن داشتند بدون آنکه به فتوا بدهید که کسروی کافر است تا
دوستانه دارم ،اجازه بدهید در تهران و جلسه را ترک کرد و در حالیکه کفن بپوشانند در قعر آن حفر کردند و
به خدمتش بروم و وضع شما را درباره ادبیات و مرحوم غرغرکنان خارج م یشد گفت پسرک راهو رسمسیاسیکسروی روی آن سنگ و بتون و شن و سیمان ما حساب او را پاک کنیم.
گوشزد کنم و بخواهم که مقرری عارف قزوینی نادان در خان هاش پای روضه م ینشیند، فرمودند شما به پیش آن شخص
کافی برای شما تعیین کنند و به مادرش درپای روضه گریه م یکند و سا لهای 22و 23گفتگوهائی بین ریختند. بروید و از او درباره مسائل دینی
وضع شما سر و سامانی بدهد .گفت کسروی درباره شعر نظر خاصی خودش هم به پای مادر گریه را سر کسروی و تودها یها درگرفت ،کسروی مرحوم سمینو(**) سخنرانی بسیار سؤالاتی بکنید تا وضعیت به شما
هرگز ،هرگز .من به هیچ عنوان زیر داشت و بعضی ازادبا ،شاید هم باید م یدهد و آن وقت این جا م یآید و کتابی به نام «سرنوشت ایران چه مهیجی ایراد کرد؛ تعداد زیادی از روشن گردد و ما هم همین کار را
بار قوا مالسلطنه و امثال قوا مالسلطنه گفت اغلب آنها او را در این مورد ب یذوق م یگوید خدا نیست ،عجب وضعی شده خواهد شد و امروز چاره چیست؟» طرفدارانش بودند و عده زیادی دانشجو کردیم .بقیه داستان را حال من
و هرکس و در هر مقامی و موقعیتی و کم ذوق تشخیص م یدادند .م یگفتند نوشته و به دست هجاتی که سیدضیاء از دانشگاه تهران آمده بودند و مراسم
باشد نمیروم ،همین زندگی مرا کسروی شعر را نم یفهمد و با تعصب است ،عجب دنیائی شده است. طباطبائی لیدر آنها بود و چ پگرایان که با سخنرانی و شعر و غیره پایان یافت. شرح م یدهم.
بس است و به هیچ کس نیاز ندارم. درباره شعرای کم نظیری مثل سعدی تودها یها بودند؛ م یتاخت و م یگفت دادگستری ،کسروی را برای
خدایش بیامرزد .خدا همه رفتگان و حافظ بحث م یکند و آنها را م یراند. خا طر ه د یگر ی ا ز انسان اگر در بیابانی به دیوار باغی و خاطرهای از کسروی که توضیح و بازپرسی درباره مسأله
مگر م یشود حافظ «شیرین سخن» را راهنمائ یهای کسروی درختان سرسبز آن باغ بنگرد در پیش مرگ خود را پیشبینی کتابهایش احضار کرده بود .روزی
را بیامرزد. با همه اشعار شیرین و دلکش به موجب خود م یگوید حتما این باغ بنیانگذاری درجلسه هفتگی جمعیت آزادگان
اینکه در یکجا م یگوید بخت و اقبال «پدر» درسال 23با مرحوم خسرو داشته که آ ن را ساخته و آباد کرده م یکرد برحسب همه هفته ،سخنرانی و غیره
با قاتلین کسروی چه مطرح است و در جای دیگر م یگوید روزبه آشنا شده بود .داستان از این است .بنابراین وقتی با جهانی چنین با دایر بود .در میان حاضرین 5و 6
کردند زندگی جز نتیجه سعی و کوشش قرار بود که ما درخانه پرمان(حاتمی) نظم و قاعده که میلیونها سال است دور شیعیگری ازچاپخانه خارج شده نفر ناشناس با قیاف ههای غیرمأنوس
نیست؛ بخاطر این ضد و نقیض گوئی م ینشستیم و اغلب آنها پیرو مکتب محوری آن چنان با نظم م یگردد که بود و در خیابان روی بساط روزنامه آمدند که ضابطین جلسه آنها را در
چند نفر به عنوان متهمین و قاتلین حزب توده بودند ـ سرهنگ حاتمی دقیق های جلو و عقب نم یافتد و این میان جمعیت نشاندند و مراقب آنها
کسروی گرفتار شدند ،بطوریکه دور انداخت. ـ سرهنگ حبی بالله پرمان ـ ابراهیم اتمسفر که کره خاکی را فرا گرفته اگر فرو شها خودنمائی م یکرد. بودند .آقای کسروی سخنرانی خود
شنیدم آنها را ه رگاه که به دادگاه شاعر برای خود عالمی دارد و روزی پرمان ـ خانم صفا حاتمی و مرحوم اندکی زیاد یا کم شود انسان از گرما عصر من با گردش درلال هزار سری را شروع کرد و درباره بازپرسی خود
م یآوردند با نقل و شیرینی و گلاب در تحت تاثیر یک پیش آمد شعری گفته خسرو روزبه مخفی بود و پیش آنها یا سرما هلاک خواهد شد و چیزهای به دفتر زدم ،کسروی پشت میز خود شرح م یداد و گفت خدا را شکر که
مسیرشان پذیرائی و بدرقه م یکردند و و روزگاری دیگر ،چند سال دیگر در م یآمد« .پدر» در دام او گرفتار شده حیر تآور بسیاری ،چگونه بدون سازنده نشسته بود و عدهای از طرفداران دور دشمنان ما ،ما را براهی م یکشند و
سفارش لازم از طرف آی تالله بهبهانی اثر پیش آمد و موضوع دیگری شعر را دور روی صندل یها نشسته و سخنانی م یکشانند که مسیح را کشیدند .ما
که آن وقت م یگفتند در دادگستری دیگری گفته .او که خود را رهبر م یگفتند .شخصی وارد شد ،یک جلد کتابهائی نوشتهایم درباره مضرات
نفوذ فو قالعادهای داشت به مسؤولین جامعه و نمونه و به قول امروزیها کتاب شیعیگری را خریده بود و در خرافات .با اصل دین نه تنها حرفی
میشده .میگفتند هژیرکه وزیر الگو نمیداند .او برای دل خود شعری دست داشت ،سلامی کرد و تبریک نداریم که آن را مقدس هم م یدانیم و
دارایی بود چون وصله تمایل به ساخته است .این مائیم که باید بین گفت و افزود :آقای کسروی کتاب برای بزرگان دین احترام خاص قائلیم
بهائیت به او زده بودند مایل بوده که خوب و بد قضاوت کنیم و بهتر و قشنگی شده است و چه تصاویر زیبا، ولی آنچه دین را به بیراهه کشانده
به نحوی این اتهام را ازخودش رفع برتر را برگزنیم .تندروی کسروی شما فکر نم یکنید که عک سالعملی خرافات و پندارهای گمراهکننده
کند و به دادگاه سفارش لازم کرده پذیرفتنی نبود .مگر صحیح است که است ولی با این کارها که دشمنان
بود؛ در نتیجه متهمین پس از برائت در میان هزاران شعر و گفتار عالمانه داشته باشد؟ ما م یکنند ما را مثل مسیح به راه
دیگر شیر شده بودند و خود هژیر را شیخ سعدی بخاطر اینکه در باب کسروی خندید و گفت چرا فکرش
هم در مقام وزیر دربار ترور کردند و پنجم درباره عنفوان جوانی چیزی را کردهایم .کوچکترین عک سالعملش بزرگ و شایان م یکشانند.
به همان اتهام هم دستگیر و محاکمه نوشته و گوشه چشمی به پسرکی آنست که ما را میکشند ،ولی این پس از سخنان او یکی از آن چند
داشته همه آن نوشت ههای پندآمیز و حر فها را که ما م یزنیم و نوشت هایم نفر ناشناس بلند شد وگفت «حضرت
نظامی شده و اعدام گردیدند. شیرین را بدور ریخت .کتاب «درقلمرو م یدانند ولی نم یگویند ،علی دشتی آقای کسروی امام صادق علی هالسلام
اما چگونه باید ازقتل کسروی و سعدی» علی دشتی زنده یاد را هم این حرفها را م یداند و نم یگوید چگونه آدمی است؟» کسروی تبسمی
حدادپور برائت حاصل میکردند؟ بخوانید تا ببینید درباره اسطورهای و دیگران هم م یدانند و جرأت گفتن کرد و گفت آقاجان این امام صادق
متهمین در محکمه چنین مطرح چون سعدی چگونه قلمفرسائی آن را ندارند چون کشته م یشوند ،ما (استغفرالله) از همه کاذب تربوده
کرده بودند که حدادپور رفیق کسروی م یکند .خود دشتی که صاحب قلمی گفتیم و پای مرگش هم ایستادهایم. است؛ چون به پیروان خود گفته بود
به ما حمله کرد و تیری که از هف تتیر ب ینظیر است چگونه در مقابل سعدی که پس از من اسماعیل فرزندم امام
او شلیک شد به کسروی اصابت کرد با اعجاز از او یاد م یکند .ولی کسروی آیت الله کاشانی و نواب صفوی زمانی که هنوز رابطه آنها بهم نخورده بود خاطرهای ازمراسم کتاب خواهد بود از طرف حضرت باریتعالی،
و کسروی کشته شد .خوب تکلیف در این باب (خشک) بود؛ م یگفت شعر سوزان اسماعیل وفات یافت و مردم سؤال
کسروی که معلوم گردید ،حدادپور سخن است و سخن باید به مناسبت و تحت تاثیر تبلیغات و بیان گرم و و بنیانگذار تواند بود .چلچله کی کردند چگونه شد؟ حضرت فرمودند
را چرا کشتید؟ حدادپور پیرو کسروی و به موقع ضرورتی ایجاب کند و این گیرای او قرار گرفته بود و ما م یدیدیم آموخته لانه وآشیانه با این دقت بسازد سالی یک بار در زمستان مراسمی
و واج بالقتل بود و گفتیم که به ما سخن باید دارای معنی و محتوا باشد ش بها با لباس شخصی و کلاه پوست و برای جوج ههای خود توشه بیاورد برگذار میشد که به کتاب سوزان خدا پشیمان گردید!
حمله کرد و ما از خود دفاع کردیم نه اینکه بدون ضرورت زانوی غم و بره میرود و پاسی از شب گذشته و ماده چگونه این قواعد حیر تآور را معروف شده بود .اشخاص کتابهائی چنین شد که تیر حضرت بهبهانی
و دفاع از جان هم که لازم است تفکر در میان گرفته و هی زور بزنیم برمیگردد ،سالهای بعد خودش هدایت و راهنمائی م یکند ،اگر انسان از قبیل رمان و شعر و غیره م یآوردند به هدف اصابت کرد و با صراحتی که
و در این راه اگرکسی کشته شود؛ قوافی را بغل هم چیده همینطور تعریف م یکرد که چیزی نمانده بود از توده و مواد درست شده این مواد را و کسروی نگاهی به آنها افکنده و کسروی با آن شیعیان متعصب سخن
خب کشته شده است ،ما از جان عدس و عسس و مگس و اینها را با من عازم آذربایجان شوم و تسلیم چه کسی رهبری م یکند که سلولهای سخنان کوتاهی درباره آن میگفت گفت فرمان قتل خود را امضا کرد.
خود دفاع کردیم اگر نم یکردیم که هم جور کرده و آنها را با سخنانی ربط دموکراتهای آذربایجان که تبریز و چشم را بسازند و سلولهای قرنیه و و کتاب را درآتش بخاری م یافکند. البته نویسندگانی هستند که خیلی
کشته م یشدیم ،بنابراین او هم در شهرهای آذربایجان را گرفته بودند و عنبیه را سامان دهند و سلولهای کسی کتاب شعر خودش را آورده بود بهتر این موضوع را مطرح م یکنند
راه دفاع از خود کشته شد و خونش داده و غزلی بسازیم. حکومت جداگانه تشکیل داده بودند و اعصاب گوش را .اگر فقط توده و ماده و گفت من سالها دچار مالیخولیا شده ولی بنحوی که بجز خواص؛ دیگران
هدر رفت و با سلام و صلوات آقایان فرض کنید شعر مانند کره خوراکی پول چاپ کرده روی اسکناس با ترکی باشد اینها روی هم انباشته م یشدند نه و هی شعر عاشقانه م یگفتم ،پسرم به موضوع پ ینبرند وکفرش نکنند...
محترم فدائیان اسلام تبرئه شدند و میباشد .ارزش کره به نفس کره نوشته بودند ایکی تومن و رهبرانشان اینگونه اعجاز و دانش وآنچه م یبینیم پهلویم و عروسم بغل دستم و دخترم
این بود نمونه دادگستری آن زمان و است م یخواهد در بست هبندی باشد پیش هوری و همدست او غلام یحیی تازه آنچه م یبینیم یک هزارم آفرینش خانه شوهر و زنم با موی سپید در د ا ستا ن کشته شد ن
چنین دادگستری چنان سرنوشتی م یخواهد تودهای یا فل های باشد؛ انسان دانشیان بودند .خلاصه اگرهمت مرحوم نیست معلوم نیست درعالم هستی چه کنارم ولی من با سوز و گداز عشق در کسروی
کره را م یخواهد که میل کند .قالب آن قوا مالسطنه نبود ،مملکت ویران شده و خبرهائی هست که بشر هنوز کشف فراق یار از دست رفته هی زور م یزدم
هم داشت که همه دیدیم. که ارزشی ندارد ،آیا م یشود به جای معلوم نبود عاقبت کار به کجا کشیده و شرح فراق م یدادم چه سود از این به نظرم اسفند ماه 1323بود
کره آشغال دیگری را در قالب ریخت نکرده است. عشق و شرح هجران؛ آنگاه با خنده و (تاریخ دقیقا در خاطرم نیست)*
و این هم فتوای امام م یشد. چپیها درکتابی به نام «آقای لودگی دیوان خود را درآتش افکند. «پدر» ظهر به خانه آمد و گفت
«عزیز»! در مورد سلمان که ارزشی ندارد؟ خلاصه «پدر» به خدمت مرحوم کسروی و مفهوم ماتریالیسم» به او شبی مرحوم کسروی هم کتا بهای امروز کسروی را کشتند؛ گفت از
بگذریم از بدآموز یهای دیگر شعرا کسروی رفته و با او در این مورد جواب دادندکه حیف از دانش شما، رمان و غیره را یکی یکی دیده و به نزدیک دادگستری م یگذشتم دیدم
رشدی که مدیحه سرای مردمان زورگو و مشورت م یکند و کسروی م یگوید شما با این دانش و فهم در پیچ و آتش م یافکند ،بعد چشمش به یک دادگستری شلوغ است؛ داخل شدم
جباران روزگار بودهاند و خود را تا مقام آقای سروان من بیش از اینها از شما خم همان کوچههائی گیر افتادهاید جلد انجیل خورد ،آ ن را با احترام در گفتند کسروی را کشتند؛ نزدیکتر
بسمه تعالی توقع داشتم .اینها خائن به مملکت که شیوخ صوفی گیرکرده بودند .پدر طاقچه گذاشت و گفت ما کتابهائی را رفتم کشته او را غرقه به خون دیدم،
سگی کوچک پائین م یآوردند. و ملت هستند .حرف حسابی اینها آمرزیده کدام روح ،وقتی انسان را به م یسوزانیم که باعث گمراهی جوانان قاتل گویا نواب صفوی بود و مشغول
انالله وانا الیه راجعون چیست؟ ایالت را از کشور جدا کردن جبر زیرآب م یکنند در 3دقیقه خفه و مردم جامعه م یشوند؛ ولی انجیل سخنرانی برای مردم بود و با هیجان
سحرآمدم ب هکویت بشکار رفته بودی و افسران رشید را کشتن و با رو سها م یشود و آب در ری هاش پر شده و با اینکه توسط پیروان حضرت مسیح م یگفت :مردم ،دیشب جدم حضرت
به اطلاع مسلمانان غیور سراسر لاس زدن و مملکت را به آنها فروختن چند حباب هوا خارج م یشود رو ،آیا نوشته شده نزد ما مقدس و محترم ابوالفضل عباس را خواب دیدم که ما
جهان م یرسانم مولف کتاب « آیات تو که سگ نبرده بودی بچه کار رفته بودی است ،شما نباید نزد آنها بروید بلکه روح انسان با این حبابهای هوا خارج است چون روزگاری به مردم راهنمائی را به کشتن این کافر فرمان داد و
شیطانی» که علیه اسلام و پیامبر و گفت چنین خونی کربلا هم به خود
قران ،تنظیم شده است ،همچنین یا و دلالت کرده است و م یکند. ندیده است .ضاربین را که بادرشگه
ناشرین مطلع از محتوای آن ،محکوم بنابراین کسانی که بهتان زده و فرار م یکردند در نزدیک بازار تهران
به اعدام م یباشند .از مسلمانان غیور چون به بزرگان بنشینی بخوان میگفتند کسروی در کتاب سوزان
م یخواهم تا در هر نقطه که آنان را قران را سوزانده است اتهامی بیش نبود؛ دستگیر کردند و به زندان بردند.
یافتند ،سریعا آ نها را اعدام نمایند تا پیش من افکن تک های استخوان چه او درباره قرآن کریم و بنیانگذار
دیگر کسی جرات نکند به مقدسات آن با احترام خاص سخن م یگفت و کسروی با چند نفر از یارانش
مسلمین توهین نماید و هرکس که و در میان این تاخت و تازها به هیچگاه تا آنجا که من م یدانم خدای آقایان آزادی ،یزدانیان و حدادپور به
در این راه کشته شود شهید است شعرای مادر مرده و از ما ب یخبر و نا کرده اهانت و توهینی به مقام بازپرسی م یروند .ضاربین که مهیای
ا نشاءالله .ضمنا اگر کسی دسترسی ب یدفاع خفته در میان هزاران خروار آنها نمیکرد .البته خود نیز بدعتی انجام نقشه خود بودند پاسبا نها را در
به مولف کتاب دارد ولی خود قدرت خاک ،به مرحوم عارف قزوینی ارادت آورده و چیزی به نام پاکدینی مطرح اطاقی سرگرم م یکنند و سپس حمله
اعدام او را ندارد ،او را به مردم معرفی خاص داشت و با احترام زیاد از او یاد میساخت که اصول آن در کتاب را آغاز م ینمایند .آزادی و یزدانیان
نماید تا به جزای اعمالش برسد. ورجاوند بنیاد نوشته شده و م یگفت فرار م یکنند ،حدادپور پشت در کشته
والسلام علیکم و رحم هالله و برکاته دین یعنی زیستن با آئین بخردانه و م یشود و کسروی دست م یبرد که
خداوند گوهری گرانمایه که به انسان کلت خود را که به کمر داشته ،باز کند
رو حالله الموسوی الخمینی 29 . ولی مجال این کار را به او نداده و با
بهمن /1367رجب 1409 خنجر و اسلحه کارش را م یسازند.
جسد آ ن دو در پزشکی قانونی بود و
*شادروان کسروی روز 20اسفند 1324به دادسرای تهران احضار م یشود ،قاتلین برای محل دفن جستجو ادامه داشت.
کسروی ،مظفری و برادران امامی وارد اطاق دادسرا م یشوند و کسروی و حدادپور را به جائی حتی در ظهیرالدوله هم
اجازه دفن ندادند؛ به ناچار در سر
قتل م یرسانند و اللهاکبر گویان کاخ دادگستری را ترک م یکنند. ارتفاعاتی در دامنه کوه و نزدیک
** سروان سمینو افسر ژاندارمری و ازدوستان خانوادگی ما بود .... ،سمینو فرزند
یک افسر فرانسوی و مادر ایرانی بود.