Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۴۱ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪141‬‬
                                                                                                                                                                                                            ‫جمعه ‪ 24‬تا پنجشنبه‪ 30‬آذ‌رماه ‪1396‬خورشیدی‬

‫م ‌یکرد و م ‌یگفت اگر باید شاعر بود‬                                                 ‫خاطراتی دربارۀ کسروی و‬                                                                                                  ‫مقدمه ترور بعدی و قتل‬
‫لااقل مثل عارف قزوینی م ‌یباید بود‬                                                   ‫مبارزات و قتل او (بخش پایانی)‬                                                                                                           ‫کسروی‬
‫و اشعاری نغز از او م ‌ینوشت و آنگاه‬
‫م ‌ینوشت در سا ‌لهای خیلی پیش که‬                                                                                            ‫ایرج هاشمی زاده‬                                                                 ‫«پدر» تعریف م ‌یکرد که به علت‬
‫من تازه به عدلیه رفته بودم با سمت‬                                                                                                                                                                           ‫بیماری در بیمارستانی در مشهد‬
‫بازرس به همدان رفتم و عارف در‬                                                       ‫دنیا باید بداند که خط انقلاب همان مسیری است که شهید نواب صفوی دنبال‬                                                     ‫بستری بودم‪ ،‬یکی از آشپزها یا کمک‬
‫همدان روزگار بدی داشت و افسرده‬                                                      ‫کرد و اکنون کسانی در صحنه انقلاب حاضرند که خط نواب را دنبال کنند‪.‬‬                                                       ‫آشپزها‪ ،‬از ضاربین و قاتلین کسروی‬
‫و بیمار‪ .‬به دیدن او به خان ‌هاش رفتم‪،‬‬                                               ‫محمود احمدی نژاد‬                                                                                                        ‫بود؛ این شخص را صدا زدم و با دادن‬
‫خانه‌ای محقر بدون فرش و ابزار؛‬                                                                                                                                                                              ‫انعامی‪ ،‬به او گفتم شرح بده شماها‬
‫روی تختی افتاده بود‪ .‬صحبت‌ها‬             ‫باید اسلحه کشیده و با آنها مبارزه‬          ‫م ‌یشود؟ ووو؟ و از این قبیل گفتارها‪.‬‬    ‫اهدا فرموده همانا خرد م ‌یباشد خرد‬      ‫چشم ‌هسار کوچکی حفره بسیار بزرگی‬        ‫چگونه این «ملعون» را از پا درآوردید‪.‬‬
‫از هر مقوله‪ ،‬من به وضع او اشاره‬          ‫کنید و اگر در این راه هم کشته شوید‬         ‫کسروی در یک سخنرانی در همین‬             ‫راهنمای انسان در نیکی و بدی است و‬       ‫کندند که یک جیپ به راحتی در آن‬          ‫او داستان را این گونه شرح داد‬
‫کرده و اظهار ناراحتی کردم و گفتم‬         ‫سعادتمندم ‌یگردید‪.‬خلاصهرای«پدر»‬            ‫موارد سخن م ‌یگفت؛ دانشجوئی با او به‬    ‫اگر انسان پیرو خرد باشد هیچگاه کاری‬     ‫جای م ‌یگرفت‪ ،‬آنگاه جسد کسروی‬           ‫که ما چند نفر نزد آی ‌تالله بهبهانی‬
‫آقای عارف عزیز من با قوا ‌مالسلطنه‬                                                  ‫مقابله برخاست و گفت اشتباه م ‌یکنید‪،‬‬                                            ‫و حدادپور را که با همان لباسهای‬         ‫رفتیم و به او گفتیم حضرت آقا شما‬
‫نخست‌وزیر رابطه بسیار نزدیک و‬                                    ‫را م ‌یزند‪.‬‬        ‫خدا کجا بود‪ ،‬کسروی عصبانی شد‬                  ‫خلاف قاعده و اصول نم ‌یکند‪.‬‬       ‫خونین که بر تن داشتند بدون آنکه به‬      ‫فتوا بدهید که کسروی کافر است تا‬
‫دوستانه دارم‪ ،‬اجازه بدهید در تهران‬                                                  ‫و جلسه را ترک کرد و در حالیکه‬                                                   ‫کفن بپوشانند در قعر آن حفر کردند و‬
‫به خدمتش بروم و وضع شما را‬               ‫درباره ادبیات و مرحوم‬                      ‫غرغرکنان خارج م ‌یشد گفت پسرک‬           ‫راهو رسمسیاسیکسروی‬                      ‫روی آن سنگ و بتون و شن و سیمان‬                  ‫ما حساب او را پاک کنیم‪.‬‬
‫گوشزد کنم و بخواهم که مقرری‬                           ‫عارف قزوینی‬                   ‫نادان در خان ‌هاش پای روضه م ‌ینشیند‪،‬‬                                                                                   ‫فرمودند شما به پیش آن شخص‬
‫کافی برای شما تعیین کنند و به‬                                                       ‫مادرش درپای روضه گریه م ‌یکند و‬         ‫سا ‌لهای ‪ 22‬و‪ 23‬گفتگوهائی بین‬                                    ‫ریختند‪.‬‬        ‫بروید و از او درباره مسائل دینی‬
‫وضع شما سر و سامانی بدهد‪ .‬گفت‬            ‫کسروی درباره شعر نظر خاصی‬                  ‫خودش هم به پای مادر گریه را سر‬          ‫کسروی و تود‌ها ‌یها درگرفت‪ ،‬کسروی‬       ‫مرحوم سمینو(**) سخنرانی بسیار‬           ‫سؤالاتی بکنید تا وضعیت به شما‬
‫هرگز‪ ،‬هرگز‪ .‬من به هیچ عنوان زیر‬          ‫داشت و بعضی ازادبا‪ ،‬شاید هم باید‬           ‫م ‌یدهد و آن وقت این جا م ‌یآید و‬       ‫کتابی به نام «سرنوشت ایران چه‬           ‫مهیجی ایراد کرد؛ تعداد زیادی از‬         ‫روشن گردد و ما هم همین کار را‬
‫بار قوا ‌مالسلطنه و امثال قوا ‌مالسلطنه‬  ‫گفت اغلب آنها او را در این مورد ب ‌یذوق‬    ‫م ‌یگوید خدا نیست‪ ،‬عجب وضعی شده‬         ‫خواهد شد و امروز چاره چیست؟»‬            ‫طرفدارانش بودند و عده زیادی دانشجو‬      ‫کردیم‪ .‬بقیه داستان را حال من‬
‫و هرکس و در هر مقامی و موقعیتی‬           ‫و کم ذوق تشخیص م ‌یدادند‪ .‬م ‌یگفتند‬                                                ‫نوشته و به دست ‌هجاتی که سیدضیاء‬        ‫از دانشگاه تهران آمده بودند و مراسم‬
‫باشد نمی‌روم‪ ،‬همین زندگی مرا‬             ‫کسروی شعر را نم ‌یفهمد و با تعصب‬                 ‫است‪ ،‬عجب دنیائی شده است‪.‬‬          ‫طباطبائی لیدر آنها بود و چ ‌پگرایان که‬  ‫با سخنرانی و شعر و غیره پایان یافت‪.‬‬                        ‫شرح م ‌یدهم‪.‬‬
‫بس است و به هیچ کس نیاز ندارم‪.‬‬           ‫درباره شعرای کم نظیری مثل سعدی‬                                                     ‫تود‌ها ‌یها بودند؛ م ‌یتاخت و م ‌یگفت‬                                           ‫دادگستری‪ ،‬کسروی را برای‬
‫خدایش بیامرزد‪ .‬خدا همه رفتگان‬            ‫و حافظ بحث م ‌یکند و آنها را م ‌یراند‪.‬‬     ‫خا طر ه د یگر ی ا ز‬                     ‫انسان اگر در بیابانی به دیوار باغی و‬    ‫خاطره‌ای از کسروی که‬                    ‫توضیح و بازپرسی درباره مسأله‬
                                         ‫مگر م ‌یشود حافظ «شیرین سخن» را‬                 ‫راهنمائ ‌یهای کسروی‬                ‫درختان سرسبز آن باغ بنگرد در پیش‬        ‫مرگ خود را پیش‌بینی‬                     ‫کتابهایش احضار کرده بود‪ .‬روزی‬
                      ‫را بیامرزد‪.‬‬        ‫با همه اشعار شیرین و دلکش به موجب‬                                                  ‫خود م ‌یگوید حتما این باغ بنیانگذاری‬                                            ‫درجلسه هفتگی جمعیت آزادگان‬
                                         ‫اینکه در یکجا م ‌یگوید بخت و اقبال‬         ‫«پدر» درسال ‪ 23‬با مرحوم خسرو‬            ‫داشته که آ ‌ن را ساخته و آباد کرده‬                         ‫م ‌یکرد‬              ‫برحسب همه هفته‪ ،‬سخنرانی و غیره‬
‫با قاتلین کسروی چه‬                       ‫مطرح است و در جای دیگر م ‌یگوید‬            ‫روزبه آشنا شده بود‪ .‬داستان از این‬       ‫است‪ .‬بنابراین وقتی با جهانی چنین با‬                                             ‫دایر بود‪ .‬در میان حاضرین ‪ 5‬و ‪6‬‬
                   ‫کردند‬                 ‫زندگی جز نتیجه سعی و کوشش‬                  ‫قرار بود که ما درخانه پرمان(حاتمی)‬      ‫نظم و قاعده که میلیونها سال است دور‬     ‫شیعیگری ازچاپخانه خارج شده‬              ‫نفر ناشناس با قیاف ‌ههای غیرمأنوس‬
                                         ‫نیست؛ بخاطر این ضد و نقیض گوئی‬             ‫م ‌ینشستیم و اغلب آنها پیرو مکتب‬        ‫محوری آن چنان با نظم م ‌یگردد که‬        ‫بود و در خیابان روی بساط روزنامه‬        ‫آمدند که ضابطین جلسه آنها را در‬
‫چند نفر به عنوان متهمین و قاتلین‬                                                    ‫حزب توده بودند ـ سرهنگ حاتمی‬            ‫دقیق ‌های جلو و عقب نم ‌یافتد و این‬                                             ‫میان جمعیت نشاندند و مراقب آنها‬
‫کسروی گرفتار شدند‪ ،‬بطوریکه‬                                    ‫دور انداخت‪.‬‬           ‫ـ سرهنگ حبی ‌بالله پرمان ـ ابراهیم‬      ‫اتمسفر که کره خاکی را فرا گرفته اگر‬             ‫فرو ‌شها خودنمائی م ‌یکرد‪.‬‬      ‫بودند‪ .‬آقای کسروی سخنرانی خود‬
‫شنیدم آنها را ه ‌رگاه که به دادگاه‬       ‫شاعر برای خود عالمی دارد و روزی‬            ‫پرمان ـ خانم صفا حاتمی و مرحوم‬          ‫اندکی زیاد یا کم شود انسان از گرما‬      ‫عصر من با گردش درلال ‌هزار سری‬          ‫را شروع کرد و درباره بازپرسی خود‬
‫م ‌یآوردند با نقل و شیرینی و گلاب در‬     ‫تحت تاثیر یک پیش آمد شعری گفته‬             ‫خسرو روزبه مخفی بود و پیش آنها‬          ‫یا سرما هلاک خواهد شد و چیزهای‬          ‫به دفتر زدم‪ ،‬کسروی پشت میز خود‬          ‫شرح م ‌یداد و گفت خدا را شکر که‬
‫مسیرشان پذیرائی و بدرقه م ‌یکردند و‬      ‫و روزگاری دیگر‪ ،‬چند سال دیگر در‬            ‫م ‌یآمد‪« .‬پدر» در دام او گرفتار شده‬     ‫حیر ‌تآور بسیاری‪ ،‬چگونه بدون سازنده‬     ‫نشسته بود و عد‌های از طرفداران دور‬      ‫دشمنان ما‪ ،‬ما را براهی م ‌یکشند و‬
‫سفارش لازم از طرف آی ‌تالله بهبهانی‬      ‫اثر پیش آمد و موضوع دیگری شعر‬                                                                                              ‫را دور روی صندل ‌یها نشسته و سخنانی‬     ‫م ‌یکشانند که مسیح را کشیدند‪ .‬ما‬
‫که آن وقت م ‌یگفتند در دادگستری‬          ‫دیگری گفته‪ .‬او که خود را رهبر‬                                                                                              ‫م ‌یگفتند‪ .‬شخصی وارد شد‪ ،‬یک جلد‬         ‫کتابهائی نوشته‌ایم درباره مضرات‬
‫نفوذ فو ‌قالعاد‌های داشت به مسؤولین‬      ‫جامعه و نمونه و به قول امروزی‌ها‬                                                                                           ‫کتاب شیعیگری را خریده بود و در‬          ‫خرافات‪ .‬با اصل دین نه تنها حرفی‬
‫می‌شده‪ .‬می‌گفتند هژیرکه وزیر‬             ‫الگو نمی‌داند‪ .‬او برای دل خود شعری‬                                                                                         ‫دست داشت‪ ،‬سلامی کرد و تبریک‬             ‫نداریم که آن را مقدس هم م ‌یدانیم و‬
‫دارایی بود چون وصله تمایل به‬             ‫ساخته است‪ .‬این مائیم که باید بین‬                                                                                           ‫گفت و افزود‪ :‬آقای کسروی کتاب‬            ‫برای بزرگان دین احترام خاص قائلیم‬
‫بهائیت به او زده بودند مایل بوده که‬      ‫خوب و بد قضاوت کنیم و بهتر و‬                                                                                               ‫قشنگی شده است و چه تصاویر زیبا‪،‬‬         ‫ولی آنچه دین را به بیراهه کشانده‬
‫به نحوی این اتهام را ازخودش رفع‬          ‫برتر را برگزنیم‪ .‬تندروی کسروی‬                                                                                              ‫شما فکر نم ‌یکنید که عک ‌سالعملی‬        ‫خرافات و پندارهای گمراه‌کننده‬
‫کند و به دادگاه سفارش لازم کرده‬          ‫پذیرفتنی نبود‪ .‬مگر صحیح است که‬                                                                                                                                     ‫است ولی با این کارها که دشمنان‬
‫بود؛ در نتیجه متهمین پس از برائت‬         ‫در میان هزاران شعر و گفتار عالمانه‬                                                                                                              ‫داشته باشد؟‬        ‫ما م ‌یکنند ما را مثل مسیح به راه‬
‫دیگر شیر شده بودند و خود هژیر را‬         ‫شیخ سعدی بخاطر اینکه در باب‬                                                                                                ‫کسروی خندید و گفت چرا فکرش‬
‫هم در مقام وزیر دربار ترور کردند و‬       ‫پنجم درباره عنفوان جوانی چیزی‬                                                                                              ‫را کرد‌هایم‪ .‬کوچکترین عک ‌سالعملش‬               ‫بزرگ و شایان م ‌یکشانند‪.‬‬
‫به همان اتهام هم دستگیر و محاکمه‬         ‫نوشته و گوشه چشمی به پسرکی‬                                                                                                 ‫آنست که ما را می‌کشند‪ ،‬ولی این‬          ‫پس از سخنان او یکی از آن چند‬
                                         ‫داشته همه آن نوشت ‌ههای پندآمیز و‬                                                                                          ‫حر ‌فها را که ما م ‌یزنیم و نوشت ‌هایم‬  ‫نفر ناشناس بلند شد وگفت «حضرت‬
      ‫نظامی شده و اعدام گردیدند‪.‬‬         ‫شیرین را بدور ریخت‪ .‬کتاب «درقلمرو‬                                                                                          ‫م ‌یدانند ولی نم ‌یگویند‪ ،‬علی دشتی‬      ‫آقای کسروی امام صادق علی ‌هالسلام‬
‫اما چگونه باید ازقتل کسروی و‬             ‫سعدی» علی دشتی زنده یاد را‬                                                                                                 ‫هم این حرفها را م ‌یداند و نم ‌یگوید‬    ‫چگونه آدمی است؟» کسروی تبسمی‬
‫حدادپور برائت حاصل می‌کردند؟‬             ‫بخوانید تا ببینید درباره اسطوره‌ای‬                                                                                         ‫و دیگران هم م ‌یدانند و جرأت گفتن‬       ‫کرد و گفت آقاجان این امام صادق‬
‫متهمین در محکمه چنین مطرح‬                ‫چون سعدی چگونه قلمفرسائی‬                                                                                                   ‫آن را ندارند چون کشته م ‌یشوند‪ ،‬ما‬      ‫(استغفرالله) از همه کاذب تربوده‬
‫کرده بودند که حدادپور رفیق کسروی‬         ‫م ‌یکند‪ .‬خود دشتی که صاحب قلمی‬                                                                                              ‫گفتیم و پای مرگش هم ایستاد‌هایم‪.‬‬       ‫است؛ چون به پیروان خود گفته بود‬
‫به ما حمله کرد و تیری که از هف ‌تتیر‬     ‫ب ‌ینظیر است چگونه در مقابل سعدی‬                                                                                                                                   ‫که پس از من اسماعیل فرزندم امام‬
‫او شلیک شد به کسروی اصابت کرد‬            ‫با اعجاز از او یاد م ‌یکند‪ .‬ولی کسروی‬      ‫آیت الله کاشانی و نواب صفوی زمانی که هنوز رابطه آنها بهم نخورده بود‬             ‫خاطره‌ای ازمراسم کتاب‬                   ‫خواهد بود از طرف حضرت باریتعالی‪،‬‬
‫و کسروی کشته شد‪ .‬خوب تکلیف‬               ‫در این باب (خشک) بود؛ م ‌یگفت شعر‬                                                                                                              ‫سوزان‬               ‫اسماعیل وفات یافت و مردم سؤال‬
‫کسروی که معلوم گردید‪ ،‬حدادپور‬            ‫سخن است و سخن باید به مناسبت‬               ‫و تحت تاثیر تبلیغات و بیان گرم و‬        ‫و بنیانگذار تواند بود‪ .‬چلچله کی‬                                                 ‫کردند چگونه شد؟ حضرت فرمودند‬
‫را چرا کشتید؟ حدادپور پیرو کسروی‬         ‫و به موقع ضرورتی ایجاب کند و این‬           ‫گیرای او قرار گرفته بود و ما م ‌یدیدیم‬  ‫آموخته لانه وآشیانه با این دقت بسازد‬    ‫سالی یک بار در زمستان مراسمی‬
‫و واج ‌بالقتل بود و گفتیم که به ما‬       ‫سخن باید دارای معنی و محتوا باشد‬           ‫ش ‌بها با لباس شخصی و کلاه پوست‬         ‫و برای جوج ‌ههای خود توشه بیاورد‬        ‫برگذار می‌شد که به کتاب سوزان‬                        ‫خدا پشیمان گردید!‬
‫حمله کرد و ما از خود دفاع کردیم‬          ‫نه اینکه بدون ضرورت زانوی غم و‬             ‫بره می‌رود و پاسی از شب گذشته‬           ‫و ماده چگونه این قواعد حیر ‌تآور را‬     ‫معروف شده بود‪ .‬اشخاص کتابهائی‬           ‫چنین شد که تیر حضرت بهبهانی‬
‫و دفاع از جان هم که لازم است‬             ‫تفکر در میان گرفته و هی زور بزنیم‬          ‫برمی‌گردد‪ ،‬سالهای بعد خودش‬              ‫هدایت و راهنمائی م ‌یکند‪ ،‬اگر انسان‬     ‫از قبیل رمان و شعر و غیره م ‌یآوردند‬    ‫به هدف اصابت کرد و با صراحتی که‬
‫و در این راه اگرکسی کشته شود؛‬            ‫قوافی را بغل هم چیده همینطور‬               ‫تعریف م ‌یکرد که چیزی نمانده بود‬        ‫از توده و مواد درست شده این مواد را‬     ‫و کسروی نگاهی به آنها افکنده و‬          ‫کسروی با آن شیعیان متعصب سخن‬
‫خب کشته شده است‪ ،‬ما از جان‬               ‫عدس و عسس و مگس و اینها را با‬              ‫من عازم آذربایجان شوم و تسلیم‬           ‫چه کسی رهبری م ‌یکند که سلولهای‬         ‫سخنان کوتاهی درباره آن می‌گفت‬           ‫گفت فرمان قتل خود را امضا کرد‪.‬‬
‫خود دفاع کردیم اگر نم ‌یکردیم که‬         ‫هم جور کرده و آنها را با سخنانی ربط‬        ‫دموکراتهای آذربایجان که تبریز و‬         ‫چشم را بسازند و سلولهای قرنیه و‬         ‫و کتاب را درآتش بخاری م ‌یافکند‪.‬‬        ‫البته نویسندگانی هستند که خیلی‬
‫کشته م ‌یشدیم‪ ،‬بنابراین او هم در‬                                                    ‫شهرهای آذربایجان را گرفته بودند و‬       ‫عنبیه را سامان دهند و سلولهای‬           ‫کسی کتاب شعر خودش را آورده بود‬          ‫بهتر این موضوع را مطرح م ‌یکنند‬
‫راه دفاع از خود کشته شد و خونش‬                         ‫داده و غزلی بسازیم‪.‬‬          ‫حکومت جداگانه تشکیل داده بودند و‬        ‫اعصاب گوش را‪ .‬اگر فقط توده و ماده‬       ‫و گفت من سالها دچار مالیخولیا شده‬       ‫ولی بنحوی که بجز خواص؛ دیگران‬
‫هدر رفت و با سلام و صلوات آقایان‬         ‫فرض کنید شعر مانند کره خوراکی‬              ‫پول چاپ کرده روی اسکناس با ترکی‬         ‫باشد اینها روی هم انباشته م ‌یشدند نه‬   ‫و هی شعر عاشقانه م ‌یگفتم‪ ،‬پسرم‬         ‫به موضوع پ ‌ینبرند وکفرش نکنند‪...‬‬
‫محترم فدائیان اسلام تبرئه شدند و‬         ‫می‌باشد‪ .‬ارزش کره به نفس کره‬               ‫نوشته بودند ایکی تومن و رهبرانشان‬       ‫اینگونه اعجاز و دانش وآنچه م ‌یبینیم‬    ‫پهلویم و عروسم بغل دستم و دخترم‬
‫این بود نمونه دادگستری آن زمان و‬         ‫است م ‌یخواهد در بست ‌هبندی باشد‬           ‫پیش ‌هوری و همدست او غلام یحیی‬          ‫تازه آنچه م ‌یبینیم یک هزارم آفرینش‬     ‫خانه شوهر و زنم با موی سپید در‬          ‫د ا ستا ن کشته شد ن‬
‫چنین دادگستری چنان سرنوشتی‬               ‫م ‌یخواهد تود‌های یا فل ‌های باشد؛ انسان‬   ‫دانشیان بودند‪ .‬خلاصه اگرهمت مرحوم‬       ‫نیست معلوم نیست درعالم هستی چه‬          ‫کنارم ولی من با سوز و گداز عشق در‬                        ‫کسروی‬
                                         ‫کره را م ‌یخواهد که میل کند‪ .‬قالب آن‬       ‫قوا ‌مالسطنه نبود‪ ،‬مملکت ویران شده و‬    ‫خبرهائی هست که بشر هنوز کشف‬             ‫فراق یار از دست رفته هی زور م ‌یزدم‬
        ‫هم داشت که همه دیدیم‪.‬‬            ‫که ارزشی ندارد‪ ،‬آیا م ‌یشود به جای‬         ‫معلوم نبود عاقبت کار به کجا کشیده‬                                               ‫و شرح فراق م ‌یدادم چه سود از این‬       ‫به نظرم اسفند ماه ‪ 1323‬بود‬
                                         ‫کره آشغال دیگری را در قالب ریخت‬                                                                          ‫نکرده است‪.‬‬        ‫عشق و شرح هجران؛ آنگاه با خنده و‬        ‫(تاریخ دقیقا در خاطرم نیست)*‬
‫و این هم فتوای امام‬                                                                                           ‫م ‌یشد‪.‬‬       ‫چپی‌ها درکتابی به نام «آقای‬             ‫لودگی دیوان خود را درآتش افکند‪.‬‬         ‫«پدر» ظهر به خانه آمد و گفت‬
‫«عزیز»! در مورد سلمان‬                                     ‫که ارزشی ندارد؟‬           ‫خلاصه «پدر» به خدمت مرحوم‬               ‫کسروی و مفهوم ماتریالیسم» به او‬         ‫شبی مرحوم کسروی هم کتا ‌بهای‬            ‫امروز کسروی را کشتند؛ گفت از‬
                                         ‫بگذریم از بدآموز ‌یهای دیگر شعرا‬           ‫کسروی رفته و با او در این مورد‬          ‫جواب دادندکه حیف از دانش شما‪،‬‬           ‫رمان و غیره را یکی یکی دیده و به‬        ‫نزدیک دادگستری م ‌یگذشتم دیدم‬
                   ‫رشدی‬                  ‫که مدیحه سرای مردمان زورگو و‬               ‫مشورت م ‌یکند و کسروی م ‌یگوید‬          ‫شما با این دانش و فهم در پیچ و‬          ‫آتش م ‌یافکند‪ ،‬بعد چشمش به یک‬           ‫دادگستری شلوغ است؛ داخل شدم‬
                                         ‫جباران روزگار بود‌هاند و خود را تا مقام‬    ‫آقای سروان من بیش از اینها از شما‬       ‫خم همان کوچه‌هائی گیر افتاده‌اید‬        ‫جلد انجیل خورد‪ ،‬آ ‌ن را با احترام در‬    ‫گفتند کسروی را کشتند؛ نزدیکتر‬
                ‫بسمه تعالی‬                                                          ‫توقع داشتم‪ .‬اینها خائن به مملکت‬         ‫که شیوخ صوفی گیرکرده بودند‪ .‬پدر‬         ‫طاقچه گذاشت و گفت ما کتابهائی را‬        ‫رفتم کشته او را غرقه به خون دیدم‪،‬‬
                                               ‫سگی کوچک پائین م ‌یآوردند‪.‬‬           ‫و ملت هستند‪ .‬حرف حسابی اینها‬            ‫آمرزیده کدام روح‪ ،‬وقتی انسان را به‬      ‫م ‌یسوزانیم که باعث گمراهی جوانان‬       ‫قاتل گویا نواب صفوی بود و مشغول‬
       ‫انالله وانا الیه راجعون‬                                                      ‫چیست؟ ایالت را از کشور جدا کردن‬         ‫جبر زیرآب م ‌یکنند در‪ 3‬دقیقه خفه‬        ‫و مردم جامعه م ‌یشوند؛ ولی انجیل‬        ‫سخنرانی برای مردم بود و با هیجان‬
                                         ‫سحرآمدم ب ‌هکویت بشکار رفته بودی‬           ‫و افسران رشید را کشتن و با رو ‌سها‬      ‫م ‌یشود و آب در ری ‌هاش پر شده و‬        ‫با اینکه توسط پیروان حضرت مسیح‬          ‫م ‌یگفت‪ :‬مردم‪ ،‬دیشب جدم حضرت‬
‫به اطلاع مسلمانان غیور سراسر‬                                                        ‫لاس زدن و مملکت را به آنها فروختن‬       ‫چند حباب هوا خارج م ‌یشود رو‪ ،‬آیا‬       ‫نوشته شده نزد ما مقدس و محترم‬           ‫ابوالفضل عباس را خواب دیدم که ما‬
‫جهان م ‌یرسانم مولف کتاب « آیات‬          ‫تو که سگ نبرده بودی بچه کار رفته بودی‬      ‫است‪ ،‬شما نباید نزد آنها بروید بلکه‬      ‫روح انسان با این حبابهای هوا خارج‬       ‫است چون روزگاری به مردم راهنمائی‬        ‫را به کشتن این کافر فرمان داد و‬
‫شیطانی» که علیه اسلام و پیامبر و‬                                                                                                                                                                            ‫گفت چنین خونی کربلا هم به خود‬
‫قران‪ ،‬تنظیم شده است‪ ،‬همچنین‬                                          ‫یا‬                                                                                                   ‫و دلالت کرده است و م ‌یکند‪.‬‬       ‫ندیده است ‪ .‬ضاربین را که بادرشگه‬
‫ناشرین مطلع از محتوای آن‪ ،‬محکوم‬                                                                                                                                     ‫بنابراین کسانی که بهتان زده و‬           ‫فرار م ‌یکردند در نزدیک بازار تهران‬
‫به اعدام م ‌یباشند‪ .‬از مسلمانان غیور‬          ‫چون به بزرگان بنشینی بخوان‬                                                                                            ‫می‌گفتند کسروی در کتاب سوزان‬
‫م ‌یخواهم تا در هر نقطه که آنان را‬                                                                                                                                  ‫قران را سوزانده است اتهامی بیش نبود؛‬       ‫دستگیر کردند و به زندان بردند‪.‬‬
‫یافتند‪ ،‬سریعا آ ‌نها را اعدام نمایند تا‬      ‫پیش من افکن تک ‌های استخوان‬                                                                                            ‫چه او درباره قرآن کریم و بنیانگذار‬
‫دیگر کسی جرات نکند به مقدسات‬                                                                                                                                        ‫آن با احترام خاص سخن م ‌یگفت و‬          ‫کسروی با چند نفر از یارانش‬
‫مسلمین توهین نماید و هرکس که‬             ‫و در میان این تاخت و تازها به‬                                                                                              ‫هیچگاه تا آنجا که من م ‌یدانم خدای‬      ‫آقایان آزادی‪ ،‬یزدانیان و حدادپور به‬
‫در این راه کشته شود شهید است‬             ‫شعرای مادر مرده و از ما ب ‌یخبر و‬                                                                                          ‫نا کرده اهانت و توهینی به مقام‬          ‫بازپرسی م ‌یروند‪ .‬ضاربین که مهیای‬
‫ا ‌نشا‌ءالله‪ .‬ضمنا اگر کسی دسترسی‬        ‫ب ‌یدفاع خفته در میان هزاران خروار‬                                                                                         ‫آنها نمی‌کرد‪ .‬البته خود نیز بدعتی‬       ‫انجام نقشه خود بودند پاسبا ‌نها را در‬
‫به مولف کتاب دارد ولی خود قدرت‬           ‫خاک‪ ،‬به مرحوم عارف قزوینی ارادت‬                                                                                            ‫آورده و چیزی به نام پاکدینی مطرح‬        ‫اطاقی سرگرم م ‌یکنند و سپس حمله‬
‫اعدام او را ندارد‪ ،‬او را به مردم معرفی‬   ‫خاص داشت و با احترام زیاد از او یاد‬                                                                                        ‫می‌ساخت که اصول آن در کتاب‬              ‫را آغاز م ‌ینمایند‪ .‬آزادی و یزدانیان‬
‫نماید تا به جزای اعمالش برسد‪.‬‬                                                                                                                                       ‫ورجاوند بنیاد نوشته شده و م ‌یگفت‬       ‫فرار م ‌یکنند‪ ،‬حدادپور پشت در کشته‬
 ‫والسلام علیکم و رحم ‌هالله و برکاته‬                                                                                                                                ‫دین یعنی زیستن با آئین بخردانه و‬        ‫م ‌یشود و کسروی دست م ‌یبرد که‬
                                                                                                                                                                    ‫خداوند گوهری گرانمایه که به انسان‬       ‫کلت خود را که به کمر داشته‪ ،‬باز کند‬
‫رو ‌حالله الموسوی الخمینی ‪29 .‬‬                                                                                                                                                                              ‫ولی مجال این کار را به او نداده و با‬
‫بهمن ‪ /1367‬رجب ‪1409‬‬                                                                                                                                                                                         ‫خنجر و اسلحه کارش را م ‌یسازند‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                            ‫جسد آ ‌ن دو در پزشکی قانونی بود و‬
‫*شادروان کسروی روز ‪ 20‬اسفند‪ 1324‬به دادسرای تهران احضار م ‌یشود‪ ،‬قاتلین‬                                                                                                                                      ‫برای محل دفن جستجو ادامه داشت‪.‬‬
‫کسروی‪ ،‬مظفری و برادران امامی وارد اطاق دادسرا م ‌یشوند و کسروی و حدادپور را به‬                                                                                                                              ‫جائی حتی در ظهیرالدوله هم‬
                                                                                                                                                                                                            ‫اجازه دفن ندادند؛ به ناچار در سر‬
                    ‫قتل م ‌یرسانند و الل‌هاکبر گویان کاخ دادگستری را ترک م ‌یکنند‪.‬‬                                                                                                                          ‫ارتفاعاتی در دامنه کوه و نزدیک‬

‫** سروان سمینو افسر ژاندارمری و ازدوستان خانوادگی ما بود‪ .... ،‬سمینو فرزند‬
                                              ‫یک افسر فرانسوی و مادر ایرانی بود‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16