Page 13 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۴۵ (دوره جديد
P. 13

‫صفحه ‪13‬ـ ‪ Page 13‬ـ شماره ‪145‬‬
‫جمعه ‪ 19‬تا پنجشنبه ‪ 25‬ژانویه ‪2018‬‬

‫رنقدوس‪ .‬او جهاندیده و هنرور‪ ،‬و در‬     ‫داستان عاشقانه «وامق و عذرا» ـ ب ‌هروای ‌ت عنصری‬                                                                                                           ‫در زمانهای قدیم فلقراط پسر اقوس‬
‫ایران و روم و هندوستان معروف بود‪.‬‬                                                                                                                                                                ‫بر جزیره كوچك شامس حكومت‬
‫برای شاه بربط و دیگر وسایل موسیقی‬     ‫بسیار كرد‪ .‬شاه به دیدن او مایل شد‬                    ‫وامق و عذرا‬                                                    ‫می‌كرد و به میدان جنگ م ‌یفرستاد‪.‬‬      ‫می‌كرد‪ .‬این پادشاه فرمانروایی‬
‫م ‌یساخت و آهنگ م ‌یسرود‪ .‬روزی‬        ‫و به سپهسالار بارش فرمان داد وی را‬                                                                                  ‫باری‪« ،‬عذرا» در نظر پدرش گرام ‌یتر‬     ‫خودكامه و ستمگر بود‪ ،‬اما به آباد‬
‫در حضور شاه و وامق و عذرا و بزرگان‬    ‫بجوید بر اسب بنشاند و بیاورد و سالار‬    ‫تا رنگ زرد و آشفتگیش افشاگر راز‬      ‫م ‌یآمد دید‪ .‬چنان در نظرش زیبا و‬       ‫از چشم و جانش بود‪ .‬او افزون بر‬         ‫كردن سرزمین خود شوق بسیار‬
‫دربار سرودی خواند كه در دل وامق‬       ‫بار چنان كرد كه شاه فرموده بود‪ ،‬و‬                      ‫دلباختگیش نباشد‪.‬‬      ‫دلستان آمد كه نم ‌یتوانست از او نظر‬    ‫این هنرها چنان زیبا روی و طناز و‬       ‫داشت‪ .‬او در آ ‌نجا بتی بر پا كرد كه‬
‫چنان اثر كرد كه به جایگاه خاص خود‬     ‫چون وامق را دید بر او تعظیم كرد‪ ،‬و‬                                           ‫برگیرد‪ .‬عذرا نیز برابر خود جوانی دید‬   ‫دلارام بود كه هر زمان از كوی و بازار‬   ‫یونانیان او را مظهر ازدواج و نماینده‬
‫رفت‪ ،‬رو به‌آسمان كرد‪.‬چون عمر روز‬      ‫گفت ای جوان خوب چهر‪ ،‬شاه ترا‬            ‫وامق نیز به كار خویش درماند و به‬     ‫آراسته و خوش منظر‪ .‬بی‌اختیار بر‬        ‫می‌گذشت چشم همه رهگذران به‬
‫به آخر رسید و تاریكی شب بر همه‬        ‫احضار فرموده با من بیا تا به بارگاه او‬  ‫خود گفت‪ :‬دریغ كه بخت بد مرا به‬       ‫جای ایستاد دمی چند به روی و موی‬        ‫سوی او بود و همه انگشت حیرت و‬                           ‫زنان م ‌یشمردند‪.‬‬
‫جا سایه گسترد از بی خودی به باغی‬      ‫برویم‪ .‬وامق فرمان برد و چون به در‬                                                                                   ‫حسرت به دندان م ‌یگزیدند‪ .‬از سوی‬       ‫در شهر شامس كه همنام جزیره‬
‫كه خوابگه عذرا در آن بود رفت‪ .‬چون‬     ‫كاخ رسید فلقراط به پیشبازش رفت‬                   ‫حال خویش رها نمی‌كند‪.‬‬            ‫و بالایش نگریست و بدان نگاه!‬      ‫دیگر ‪ ،‬در سرزمینی نه چندان دور‬         ‫بود دختر جوان و زیبا و دلارامی به‬
‫به آن جا رسید گفت‪ :‬این زندگی پر‬       ‫به گرمی و مهربانی وی را پذیرا شد و‬      ‫چون طوفان آشفتگی و پریشان‬            ‫به اشاره دست مادرش را كه در آن‬         ‫چنان روی نمود كه مادر وامق كه‬
‫از ملال مرا از جان خود بیزار كرده‪،‬چه‬                                          ‫دلی و اشكباری دوست همسفرش را‬         ‫نزدیك ایستاده بود نزد خود خواند‪ .‬او‬    ‫نوجوانی با هنر و هوشمند بود ُمرد‬                ‫نام «یانی» زندگی می‌كرد‪.‬‬
‫خوش باشد كه به ناگاه بمیرم‪ .‬آن گاه‬          ‫نواخت و در کنار خود نشاند‪.‬‬        ‫دید دانست چه سودا در سرش افتاده‪.‬‬     ‫نیز از آن همه زیبایی و دلاویزی در‬      ‫و پدرش ملذیطس زنی دیگر گرفت ‪.‬‬          ‫فلقراط چون روزی روی این دختر‬
‫سر به آستان خوابگه معشوق گذاشت‬        ‫در این هنگام یانی در حالی كه‬            ‫پندش داد و گفت دم اژدها را پذیره‬     ‫شگفت شد و گفت من حدیث ترا به‬           ‫این زن دیوخویی بد آرام و بد سرشت‬       ‫را دید به یك نگاه دلباخته او شد‪،‬‬
‫آن را بوسید و به جایگاه خویش‬          ‫دست عذرا را در دست گرفته بود‬            ‫مشو‪ ،‬اندیشه باطل را از سرت به در‬     ‫حضرت شاه م ‌یگویم تا چه فرماید‪ .‬از‬     ‫و بد كنش بود و جز به فسادانگیزی‬        ‫و وی را از پدرش خواستگاری كرد‪.‬‬
                                      ‫وارد مجلس شد‪ ،‬و همین كه وامق‬            ‫كن و به راه ناصواب پای منه‪ .‬عذرا به‬  ‫روی دیگر عذار چنان به دیدن روی‬         ‫و غوغاگری هیچ كار نداشت این زن‬         ‫چون خبر ازدواج این دو بگوش‬
                        ‫بازگشت‪.‬‬       ‫عذرا را به آن آراستگی و جلوه دید‬        ‫لطایف الحیل مادر را بر سر پیمان‬      ‫دلفروز وامق مایل شده بود كه دقیق ‌های‬  ‫سنگدل و خیره روی و كارآشوب بود‪،‬‬        ‫مردمان این جزیره و جزیر‌ههای دور‬
‫فلاطوس یكی از بزرگان دربار‬            ‫چنان ماهی كه از آب به خاك افتاده‬        ‫آورد‪ .‬مادر عذرا نزد همسرش رفت‪ .‬از‬    ‫چند درنگ كرد و همراه مادرش نرفت‬        ‫پیوسته به نظر تحقیر و كین ‌ه به وامق‬   ‫و نزدیك شامس رسید تا یك هفته‬
‫فلقراط بود كه همه دانشها را‬                                                   ‫وامق و آراستگی و شایستگی او تعریف‬                                           ‫می‌نگریست و چندان نزد پدرش‬             ‫از بانگ و نوای چنگ و رباب‪ ،‬مردمان‬
‫می‌دانست‪ ،‬پادشاه آموزگاری عذرا‬                          ‫باشد دلش تپید‪.‬‬                                                                                    ‫از وی بدگویی می‌كرد كه سرانجام‬         ‫را خواب و آرام نبود‪ .‬چون «یانی»‬
‫را به او سپرده بود‪ .‬فلاطوس چنانكه‬     ‫فلقراط را ندیمی بود خردمند و‬                                                                                        ‫ملذیطس مهر از او برید و جوان چون‬       ‫به قصر حاكم درآمد‪ ،‬و آن دستگاه‬
‫وظیفه اش بود ساعتی از عذرا دور و‬      ‫دانشمند و نامش مجینوس بود‪ .‬از‬                                                                                       ‫خود را چنین خوارمایه و ب ‌یقدر دید‬     ‫آراسته و آن بزرگی و حشمت را دید‪،‬‬
‫غافل نمی شد و همیشه چون سایه او‬       ‫نظربازیها و نگاههای دزدانه وامق و‬                                                                                                                          ‫دل در گرو محبت همسر خود نهاد‬
‫را دنبال می‌كرد‪ .‬اما چنان روی نمود‬    ‫عذرا به یكدگر‪ ،‬دانست كه آن دو به‬                                                                                                  ‫در اندیشه سفر افتاد‪.‬‬     ‫و جز او به هیچ چیز نمی‌اندیشید‪.‬‬
‫كه شبی فرصت یافت و به خلوتگه‬                                                                                                                              ‫او را دوستی بود هوشمند و سخنور‬         ‫حاكم شبی به خواب دید كه درخت‬
‫وامق رفت‪ .‬فلاطوس به كار و دیدار‬                        ‫هم دل باخت ‌هاند‪.‬‬                                                                                  ‫به نام طوفان‪ ،‬جهاندیده و كاردیده‪.‬‬      ‫زیتونی بسیار شاخ میان سرایش رویید‬
‫او آگاه شد و چنان شد كه شاه نیز‬       ‫عذرا چون به جان و دل شیفته و‬                                                                                        ‫تو آگاهی از گشت پرگار من و نیز‬         ‫و به بار نشست‪ ،‬آن گاه به حركت‬
‫از دیدار پنهانی دخترش با وامق آگاه‬    ‫فریفته وامق شد خواست اندازه دانش‬                                                                                    ‫می‌دانی كه زن پدرم چگونه كمر‬           ‫درآمد‪ ،‬به همه جزایر اطراف رفت‪.‬‬
‫گردید و او را به سختی ملامت كرد‪.‬‬      ‫و سخنوری وی را دریابد و مجینوس‬                                                                                      ‫به قتل من بسته است و چون به‬            ‫و از آن پس به جای خود بازگشت‪،‬‬
‫عذرا از تلخگویی و شماتت پدرش‬          ‫را وادار كرد كه او را بیازماید‪ .‬آن مرد‬                                                                              ‫هیچ روی نم ‌یدانم دلم را به ماندن‬      ‫خوابگزاران گفتند شاه را فرزندی‬
‫چنان دل آزرده شد كه از هوش‬            ‫دانا و هوشیار در حضور شاه و همسرش‬                                                                                   ‫نزد پدرم و مادرم رضا و آرام كنم‬
‫رفت و بر زمین افتاد‪ .‬فلقراط از آن‬     ‫و گروهی از بزرگان در زمینه‌های‬                                                                                      ‫می‌خواهم به سفر بروم‪ .‬طوفان در‬               ‫م ‌یآید كه كارهای بزرگ كند‪.‬‬
‫ستم بزرگ كه به دخترش كرده بود‬         ‫گوناگون پرسشهایی از وامق كرد‪ ،‬و‬                                                                                     ‫جوابش گفت‪ :‬دوست خوبم تو بیش‬            ‫چنین روی نمود كه پس از مدتی‬
‫پشیمان گشت‪ ،‬وی را به هوش آورد و‬       ‫چون جوابهای سنجیده شنید همه از‬                                                                                      ‫از آنچه مقتضای سن توست هوشمند‬          ‫یانی دختری به دنیا آورد كه چون‬
‫چون عذرا تنها ماند بر بخت ناسازگار‬    ‫دانش بسیار و حاضر جوابیش در عجب‬                                                                                     ‫و خردوری‪ ،‬اما چون بخت از كسی‬           ‫یك ماه از تولد او گذشت به چشم‬
‫خود نفرین كرد وگریست‪ .‬دل وامق و‬       ‫ماندند‪.‬آن روز و روزهای دیگر برای‬                                                                                    ‫برگردد چاره گری نمی توان كرد‪ .‬رأی‬      ‫بینندگان كودكی یكساله می‌نمود‪.‬‬
‫عذرا از ستمی كه از پدر و تعلیم‌گر بر‬  ‫وامق و طوفان طعامهای نیكو و شایسته‬                                                                                  ‫من این است كه پیش فلقراط پادشاه‬        ‫در هفت ماهگی به راه رفتن افتاد‪ ،‬و‬
‫آنان م ‌یرفت غمگین و پر اندوه بود‪.‬‬    ‫آماده كردند‪ .‬روز دیگر چوگان بازان به‬                                                                                ‫شامس بروی‪ ،‬تو و او از یك گوهر و‬        ‫در ده ماهگی زبانش به سخن گفتن‬
‫باری پس از مدتی یانی بر اثر غم‬        ‫بازی درآمدند و وامق چنان هنرنمایی‬                                                                                   ‫دودمانید‪ ،‬او ترا به خوشرویی و مهربانی‬  ‫باز شد‪ .‬چون دو ساله شد دانشها فرا‬
‫و اندوهی كه دل و جان دخترش را‬         ‫كرد كه بینندگان به حیرت افتادند‬                                                                                     ‫م ‌یپذیرد‪ .‬در آن جا به شادكامی و‬       ‫گرفت و در هفت سالگی اختری دانا‬
‫فشرده بود جان سپرد‪ .‬فلقراط نیز در‬     ‫اما چند روز بعد كه شاه خواست عذرا‬                                                                                   ‫آسایش و خرمی زندگی خواهی كرد‪.‬‬          ‫و تمام عیار گردید‪ .‬چنان زودآموز بود‬
‫جنگ با دشمن كشته‪ ،‬و عذرا به چنگ‬       ‫را كه چون مردان جنگ آزموده بود‬                                                                                      ‫من همسفرت م ‌یشوم تا شریك رنج‬          ‫كه هر چه آموزگار بدو م ‌یخواند در دم‬
‫خصم اسیر شد‪ .‬منقلوس نامی او را در‬     ‫با وامق مقابل كند وامق فرمان نبرد‪.‬‬                                                                                  ‫و راحتت باشم‪ .‬پس از سپردن دریا‬         ‫فرا م ‌یگرفت‪ .‬در ده سالگی در چوگان‬
‫جزیره كیوس خرید و دمخینوس كه‬          ‫سر بر پای پادشاه گذاشت و گفت‪ :‬مرا‬                                                                                   ‫بی‌هیچ رنج به شامس رسیدند‪ .‬از‬          ‫بازی و تیراندازی سرآمد همگان شد‪.‬‬
‫كارش بازرگانی بود وی را از او دزدید‪.‬‬  ‫شرم م ‌یآید كه با فرزند تو مبارزه كنم‬                                                                               ‫كشتی پیاده شدند و به شهر درآمدند‪.‬‬      ‫بسی برنیامد كه به عقل و تدبیر‬
‫این دختر تیره روز كه از گاه جوانی‬     ‫چه اگر بادی بر او وزد و تار مویش را‬                                                                                 ‫به هنگامی كه وامق از كنار بت شهر‬       ‫و رأی از همه شاهزادگان و نا ‌مآوران‬
‫بخت از او برگشته بود سالیانی از‬       ‫بجنباند چنان بر باد م ‌یآشوبم كه آن‬                                                                                 ‫م ‌یگذشت عذرا را كه از بتكده بیرون‬     ‫درگذشت‪ ،‬و چندان دانش اندوخت‬
‫عمرش را به بردگی و حسرت گذراند‬                                                                                                                                                                   ‫كه از آموختن علم بیشتر ب ‌ینیاز شد‪.‬‬
                                                    ‫را از جنبش باز دارم‪.‬‬                                                                                                                         ‫فلقراط «عذرا» را در پرده نگه‬
     ‫و سرانجام به ناكامی درگذشت‪.‬‬      ‫فلقراط رامشگری داشت به نام‬                                                                                                                                 ‫نم ‌یداشت و اگر دشمنی به كشور او‬
                                                                                                                                                                                                 ‫روی م ‌ینهاد دخترش را فرمانده سپاه‬

‫‪7 439‬‬

                             ‫‪39‬‬                                                  ‫(سودوكو)‬
‫‪94‬‬
                                                                                                                   ‫‪ 15 14 13 12 11 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1‬عمودی‪:‬‬

         ‫‪2‬‬                                          ‫‪8‬‬        ‫‪3‬‬                   ‫‪4‬‬         ‫‪6‬‬                            ‫‪1‬ـ از نخس ‌توزیران پیشین ایران‬                                                                ‫‪1‬‬
              ‫‪3‬‬                            ‫‪67‬‬                        ‫‪4‬‬                                                 ‫‪2‬ـ مح ّق ـ فرهنگی است ـ صریح‬
                                      ‫‪4‬‬                                                ‫‪1‬‬   ‫‪4‬‬                       ‫‪3‬ـ شاعر و غزلسرای باذوق و فقید ایران‬                                                               ‫‪2‬‬
‫‪8 52‬‬                                  ‫‪8‬‬                       ‫‪2‬‬
                                      ‫‪9 23‬‬             ‫‪4‬‬                         ‫‪5‬‬                                        ‫و استاد پیشین دانشگاه شیراز‬                                                                 ‫‪3‬‬
     ‫‪14‬‬                                                                                                                    ‫‪4‬ـ خرس ـ ستایش ـ برازنده‬
                                                                                                                        ‫‪ 5‬ـ اقتدا و پیروی ـ مرغی است‬                                                                  ‫‪4‬‬
‫‪3‬‬                                     ‫‪65‬‬        ‫‪95‬‬                            ‫‪2‬‬  ‫‪4‬‬                                 ‫‪ 6‬ـ قرمز ـ بلندی ـ از خوانندگان فقید‬
                                                                                                                   ‫و فراموش ناشدنی ایران ـ از حرکات‬                                                                   ‫‪5‬‬
             ‫ـ کهنه‬             ‫عمودی‪:‬‬          ‫‪11 10 9 8 7 6 5 4 3 2 1‬‬
‫‪ 7‬ـ از ضمایر ـ برادر‬                                                                                                                         ‫آب دریا‬                                                                  ‫‪6‬‬
                       ‫‪1‬ـ اثری از منتسکیو‬                                                                ‫‪1‬‬         ‫‪ 7‬ـ تکرار یک حرف ـ گریزان ـ رایحه‬
    ‫کمبوجیه ـ گلوله‬   ‫‪2‬ـ بین‌المللی ـ از‬                                                                            ‫‪ 8‬ـ گریز ـ از پرستیدن ‌یها ـ دارای ‌یها‬                                                           ‫‪7‬‬
‫‪ 8‬ـ مرکز تحقیقات‬                                                                              ‫‪2‬‬                    ‫‪9‬ـ از خوانندگان معروف و جوان کشور‬
‫فضا یی آ مر یکا ـ‬                  ‫میو‌هها‬                                                                                                                                                                            ‫‪8‬‬
                      ‫‪3‬ـ جزیه و خراج ـ خط‬                                                     ‫‪3‬‬                                                   ‫ما‬
            ‫گرفتگی‬    ‫فرضی گردش سیارات‬                                                                             ‫‪10‬ـ او هم حرف ‌های دارد ـ پروردگار ـ‬                                                               ‫‪9‬‬
‫‪9‬ـ نقاش ـ کدر و مبهم‬  ‫به دور خورشید‪-‬جوی‬                                                       ‫‪4‬‬                                                                                                                       ‫‪10‬‬
‫‪1 0‬ـ آ ن سو ی ـ‬                                                                                                                            ‫فلزی است‬
                                     ‫خون‬                                                      ‫‪5‬‬                    ‫‪11‬ـ قسمتی از اندام ـ طرف راست ـ‬                                                                    ‫‪11‬‬
           ‫سرگرمی‬     ‫‪4‬ـ بنیانگذار باشگاه‬                                                     ‫‪6‬‬                                                                                                                       ‫‪12‬‬
‫‪1 1‬ـ ا ز کشفیا ت‬      ‫شاهین و معروف به‬                                                                                                      ‫خصومت‬
‫مادام‌کوری ـ داخل‬                                                                             ‫‪7‬‬                    ‫‪12‬ـ از ظروف ـ حیوانی با پوست گرانبها‬        ‫‪9‬ـ گلی است ـ بازگشت ـ‬                                  ‫‪13‬‬
                           ‫پدر فوتبال ایران‬                                                                                                                                  ‫آب جاری‬
         ‫چشم است‬      ‫‪ 5‬ـ نوعی ترشی ـ‬                                                         ‫‪8‬‬                                ‫ـ مرضی است ـ از غلات‬                                                                   ‫‪14‬‬
                      ‫پایتخت کشوری است‬                                                        ‫‪9‬‬                    ‫‪13‬ـ نوار تزئینی ـ او هم حرف ‌های دارد‬       ‫‪10‬ـ نور ـ تابع کیشی است‬
                                                                                                                                                                ‫ـ شهری قدیمی در ایران‬                                 ‫‪15‬‬
                             ‫ـ مز‌های است‬                                                     ‫‪10‬‬                                        ‫ارزنده ـ دیدار‬         ‫‪11‬ـ قار‌های است ـ تکرار‬
                      ‫‪ 6‬ـ رودخان ‌های در اروپا‬                                                                     ‫‪14‬ـ نویسنده‪ ،‬شاعر وتحلیلگر برجسته‬                                                             ‫افقی‪:‬‬
                                                                                                                                                                    ‫یک حرف ـ شیطان‬
                      ‫حل جدول شماره قبل‬                                                                  ‫‪11‬‬                               ‫معاصر ایران‬          ‫‪12‬ـ گروه ـ تکرار یک حرف‬           ‫‪1‬ـ افسر ترق ‌یخواه که در‬
                                                                                                                   ‫‪ 15‬ـ از وسایل موسیقی ـ از شهرهای‬                                              ‫سمت فرمانده ژاندارمری‬
                                                                                                 ‫افقی‪:‬‬             ‫ایران ـ از شعرا و غزلسرایان معروف و‬                        ‫ـ رویداد‬           ‫خراسان قوام‌السلطنه را‬
                                                                                                                                                               ‫‪13‬ـ رنگی است ـ مصائب ـ‬            ‫دستگیر کرد و به تهران‬
                                                                                  ‫‪1‬ـ از نخس ‌توزیران ایران‬                           ‫فقید معاصر ایران‬
                                                                                 ‫‪2‬ـ پیرو یکی از ف َرق اسلام‬                                                         ‫بخشی از علم شیمی‬                             ‫فرستاد‬
                                                                                                                                            ‫حل جدول شماره قبل‬  ‫‪14‬ـ پول خارجی ـ همیشه‬             ‫‪2‬ـ خدعه و فریب ـ حرف ‌های‬
                                                                                                ‫ـ کشتی‬
                                                ‫‪ 9‬ـ زبان موسیقی ـ از‬                     ‫‪3‬ـ نیازها ـ نغمه‬                                                                     ‫ـ خاندان‬                             ‫است‬
                                                                 ‫ظروف‬            ‫‪4‬ـ اشاره به دور ـ عددی‬                                                             ‫‪15‬ـ آغازگر هر قصه‬            ‫‪3‬ـ یاری ـ از بیماریهای‬
                                                                                 ‫است ـ وسیلۀ تولید نیروی‬                                                                                         ‫خطرناک ـ از شهرهای‬
                                                ‫‪10‬ـ معروفترین فضانورد‬
                                                                  ‫جهان‬                              ‫برق‬                                                                                                 ‫استان فارس ـ تله‬
                                                                                 ‫‪ 5‬ـ پایتخت کشوری است‬                                                                                            ‫‪4‬ـ همیشگی و مستمر ـ‬
                                                     ‫‪11‬ـ عار ـ مدح شده‬                                                                                                                           ‫حرف ‌های است ـ خانۀ عکس‬
                                                                                           ‫ـ راز ـ از دا ‌مها‬                                                                                    ‫‪ 5‬ـ مرز ـ اشاره به دور ـ‬
                                                                                         ‫‪ 6‬ـ صاحب مغازه‬                                                                                          ‫داخل سر است ـ از بستگان‬
                                                                                 ‫‪ 7‬ـمقامیاستپرمسؤولیت‬
                                                                                 ‫ـ واحد پول کشوری است‬                                                                                                            ‫نزدیک‬
                                                                                         ‫‪ 8‬ـ موز‌های است‬                                                                                         ‫‪ 6‬ـ از شعرا و روزنام ‌هنگاران‬
                                                                                                                                                                                                 ‫برجسته‪ ،‬معروف معاصر و‬

                                                                                                                                                                                                              ‫فقید ایران‬
                                                                                                                                                                                                 ‫‪ 7‬ـ علت بودن ـ سنگینی ـ‬
                                                                                                                                                                                                 ‫از وسایل حمل و نقل آبی‬
                                                                                                                                                                                                 ‫‪ 8‬ـ عدل ـ از شهرهای ایران‬

                                                                                                                                                                                                          ‫ـ کشوری است‬
   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18