Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۴۸ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪148‬‬
                                                                                                                                                                                                    ‫جمعه ‪ 20‬تا پنجشنبه‪ 26‬بهم ‌نماه ‪1396‬خورشیدی‬

‫زد که خبری شده‪ .‬از من پرسید‬                                 ‫گذر عمر‪ :‬خاطراتی از گذشت ‌ههای دور (پایان)‬                                                                                                  ‫خوانندگان عزیز ما با نام اشرف‬
‫خبر تاز‌های دارید‪ .‬من هم داستان‬                                                                                                                                                                         ‫پزشکپور (ا‪.‬پ‪.‬تگزاس) و رشحات‬
‫خانه خواهرم را گفتم‪ .‬گفت تصادفاً‬        ‫قوای شوروی پس از ورود به خاک ایران‪ ،‬کلیۀ وسایل‬                                                                                                                  ‫قلمی ایشان ـ به‌قول قدما ـ‬
‫کماندان هم اینجاست با او صحبت‬                      ‫حمل و نقل را مصادره کردند‬
‫م ‌یکنیم ولی تا او بیاید من هم از شما‬                                                                                                                                                                                      ‫آشنایی دارند‪.‬‬
‫یک خواهش دارم و آن اینکه ما در‬          ‫کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس‬                                                 ‫بنشین بر لب جوی و گـذر عمر ببین‬                                                ‫آقای پزشکپور‪ ،‬از صاحب‬
‫خوی برای تأمین احتیاجات سربازان‬                                                                                                                                                                         ‫منصبان وزارت کشور و از آن‬
‫احتیاج به گندم داریم‪ ،‬خواهش‬                                                      ‫اشرف پزشکپور در میان پدر و برادرانش‬                                                                                    ‫جمله «جوانان سابق» است که‬
‫م ‌یکنم به اداره غله شهرستان خوی‬                                                                                                                                                                        ‫گذر عمر خوشبختانه از ذهن فعال‬
‫دستور بدهید که مقدارش یادم رفته‪،‬‬        ‫ادارات‪ ،‬شرح مفصلی از مقاصد دولت‬          ‫بر آن تأکید شده است‪ ،‬روابط دو کشور‬      ‫باز کردند‪ ،‬ملاقات کردم و به هر نحوی‬    ‫مقصود از مزاحمت این بود که به شما‬       ‫و طبع وقاد ایشان چیزی نکاسته‬
‫گندم برای پخت نان قوای شوروی با‬         ‫شوروی در ورود به خاک کشور ایران‬          ‫همجوار بیش از پیش بر اساس دوستی‬         ‫بود قان ‌عشان کردم که از فردا سر کار‬   ‫بگویم ژنرال نوویگف فرمانده نیروی‬        ‫و شاهد آن‪ ،‬علاوه بر مطالبی که‬
‫اخذ بها تحویل دهند‪ .‬البته من به‬         ‫و تأکید بر اینکه ما پس از رسیدن به‬       ‫و احترام متقابل استوار باشد‪ .‬بعد ادامه‬  ‫بروند و به کارمندان هم خبر بدهند که‬    ‫شوروی امروز به تبریز م ‌یآید به نظرم‬    ‫گهگاه در «کیهان» نگاشته‌اند‪،‬‬
‫روی مبارک نیاوردم که غله خوی‬            ‫اهداف نظامی خود در جنگ با قوای‬           ‫دادم من از موقعیت بسیار مغتنمی که‬       ‫طبق معمول سر کار حاضر شوند و قرار‬      ‫آمد که از نظر رعایت اتیکت و هر چه‬       ‫دفتر خاطراتی است که با عنوان‬
‫تابع استان چهار است و اصولاً رئیس‬       ‫مهاجم نازی‪ ،‬بی‌درنگ کشور شما‬             ‫پیش آمده و مایه خوشوقتی و امیدواری‬      ‫گذاشتم فردا قبل از رفتن به ملاقات‬      ‫فکر کنید‪ ،‬مصلحت در این است که‬
‫غله استان باید چنین دستوری بدهد‪.‬‬        ‫را ترک خواهیم گفت (!؟) و متعاقباً‬        ‫برای حل مشکلات شده است‪ ،‬استفاده‬         ‫ژنرال جلس ‌های در منزل با هم داشته‬     ‫به همراه رؤسای ادارات از ژنرال دیدن‬         ‫«گذر عمر» ب ‌هچاپ رساند ‌هاند‪.‬‬
                                        ‫دستورات مؤکد برای جلوگیری از‬             ‫کرده و دو مسأله را که متأسفانه برای‬     ‫باشیم تا قرار نحوۀ برخورد و ملاقات و‬   ‫کنید و به او خیر مقدم بگوئید‪ ،‬چون‬       ‫بخشی از این دفتر‪ ،‬به خاطراتی‬
            ‫ضمناً در دل خندیدم‪.‬‬         ‫هرگونه ب ‌ینظمی و کمک و مساعدت‬           ‫اولین بار برای ما مشکل آفرین و مایۀ‬     ‫طرح مسائل و مواردی را که مایۀ نگرانی‬   ‫ورود نیروی شوروی به کشور شما جنبۀ‬       ‫از دوران خدمتشان به‌عنوان‬
‫در جائی که از حلب تا کاشغر‬              ‫با ما برای تأمین امنیت و حمل گندم‬        ‫نگرانی شده‪ ،‬به اطلاع ژنرال م ‌یرسانم و‬  ‫و ناراحتی مردم شده است‪ ،‬با ایشان در‬    ‫اشغال ندارد‪ .‬ضمناً باید نشان بدهید که‬   ‫فرماندار همدان‪ ،‬شهردار مشهد‪،‬‬
‫میدان سلطان سنجر است‪ ،‬حاجت‬              ‫به شهر‪ ،‬به سرکنسول و کماندان‬             ‫تمنا م ‌یکنم دستور اکید برای همراهی‬                                            ‫از نظر اداره امور داخلی خودتان تسلط‬     ‫فرماندار تبریز و معاون استاندار‬
‫به این کار نیست و آنها م ‌یتوانستند‬                                                                                                          ‫میان بگذاریم‪.‬‬                                              ‫آذربایجان و دیگر مأموریت‌های‬
‫تمام موجودی انبار را بار کنند و ببرند‬                                                                                                                                                                   ‫دولتی اختصاص دارد و بخش دیگر‬
‫چه کسی جرأت داشت به آنها بگوید‬                                                                                                                                                                          ‫ـ که آن را ما برای مطالعۀ شما‬
‫بالای چشمت ابروست‪ .‬باری‪ ،‬اگر‬                                                                                                                                                                            ‫برگزید ‌هایم ـ به خاطرات جوانی و‬
‫در مواقع عادی استاندار هم چنین‬
‫دستوری م ‌یداد‪ ،‬اداره غله دستورش‬                                                                                                                                                                                          ‫دوران تحصیل‪.‬‬
‫را نم ‌یخواند و باید از استان یا مرکز‬                                                                                                                                                                   ‫در این قسمت‪ ،‬نویسندۀ کتاب‬
‫استجازه م ‌یکرد ف ‌یالمجلس دستور‬                                                                                                                                                                        ‫شما را با خود در فضای اجتماعی‬
‫استاندار مآبانه به غله محل نوشتم‬                                                                                                                                                                        ‫و فرهنگی ایران هفتاد سال پیش‪،‬‬
‫که فوراً فلان قدر گندم به کماندوی‬                                                                                                                                                                       ‫در کوچه و خیابان تبریز و تهران‬
‫شوروی در محل با اخذ بها تحویل‬                                                                                                                                                                           ‫گردش می‌دهد و از مردم آن‬
‫دهند! و بعد کماندان آمد درباره رفتن‬                                                                                                                                                                     ‫روزگار‪ ،‬از مدرس ‌هها‪ ،‬از معلمان‪ ،‬از‬
‫مهاجرین به خانۀ خواهرم پرس و جو‬                                                                                                                                                                         ‫دانشکده حقوق و استادانی چون‬
‫کرد و از من خواهش کرد با هم برویم‬                                                                                                                                                                       ‫دکتر ولی‌الله خان نصر‪ ،‬صدیق‬
‫ببینیم چه شده است‪ .‬در طول راه به‬                                                                                                                                                                        ‫حضرت مظاهر‪ ،‬ابوالحسن فروغی‪،‬‬
‫او گفتم‪ ،‬من از شما خواهش م ‌یکنم‬                                                                                                                                                                        ‫شیخ محمد سنگلجی و ذکاءالدوله‬
‫برای حفاظت از استانداری که چند‬
‫روز است بدون محافظ مانده‪ ،‬یک‬                                                                                                                                                                                           ‫غفاری یاد م ‌یکند‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                        ‫خاطرات‪ ،‬از آن رو که با بیان‬
                    ‫فکری بکند‪.‬‬                                                                                                                                                                          ‫شیرین و نثر روان و نکته‌ها و‬
‫خو شبختا نه کما ند ا ن تر کی‬                                                                                                                                                                            ‫تلمیحات همراه است‪ ،‬خواننده‬
‫م ‌یدانست و من مشکلی برای صحبت‬                                                                                                                                                                          ‫را به دنبال می‌کشاند‪ .‬با هم‬
‫با او نداشتم‪ .‬به هر حال رفتیم به‬
‫کماندانی‪ ،‬دستور داد شش نفر سرباز‬                                                                                                                                                                                             ‫م ‌یخوانیم‪...‬‬
‫سوار بر یک ماشین نفر بر پشت سر‬
‫ما راه افتادند‪ .‬استانداری در ابتدای‬                                                                                                                                                                       ‫دریچ ‌های به روشنایی‬
‫مسیر و سر راه ما بود دیدم آنجا‬
‫غلغله و تبدیل به سربازخانه شده‬                                                                                                                                                                         ‫در این اوضاع و احوال چند روزی‬
‫است‪ .‬معلوم شد همان روزهای اول به‬                                                                                                                                                                       ‫در بلاتکلیفی سپری شد تا اینکه یک‬
‫اشغال نیروی شوروی در آمده است‪.‬‬                                                                                                                                                                         ‫روز که به خانه برگشتم‪ ،‬پدرم گفتند‬
‫کاری نمی‌شد کرد‪ ،‬ناچار به خانه‬                                                                                                                                                                         ‫آقای آهارانف از نمایندگی تجارتی‬
‫خواهرم رفتیم‪ .‬ضمن بازدید معلوم‬                                                                                                                                                                         ‫شوروی «ولیشتورگ» تلفن کرد‪،‬‬
‫شد قفل در خانه و درهای ساختمان‬                                                                                                                                                                         ‫سراغ تو را گرفت و خواهش کرد هر‬

                                                                                                                                                                                                             ‫چه زودتر با او ملاقات کنید‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                       ‫خبر خوبی بود و من قبل از‬
                                                                                                                                                                                                       ‫پرداختن به این جریان‪ ،‬باید توضیح‬
                                                                                                                                                                                                       ‫بدهم در دوران خدمت در سمت‬
                                                                                                                                                                                                       ‫رئیس دفتر استاندار‪ ،‬به اقتضای‬
                                                                                                                                                                                                       ‫کار و مسؤولیت اداری‪ ،‬به نمایندگی‬

‫عبور نیروهای شوروی از مرز ایران (‪ ۳‬شهریور ‪)۱۳۲۰‬‬                                                                                                                 ‫نیروهای شوروی در خیابا ‌نهای تبریز‬

‫را شکسته دو تخته قالی و مقداری‬          ‫شهر داد و به این ترتیب فصلی تازه‬         ‫و مساعدت در حل این دو مشکل روز‬          ‫فردای آن روز این جلسه برگذار شد‬        ‫دارید و با آمدن قشون شوروی‪ ،‬هیچ‬        ‫استاندار و در واقع نقش رئیس‬
‫اسباب و اثاثه برد‌هاند و باقی را به‬     ‫در روابط با مأمورین دولت شوروی‬                               ‫ما صادر کنید‪.‬‬       ‫و ضمن مذاکره و اتخاذ تصمیم‪ ،‬من با‬      ‫چیز عوض نشده است!! اظهارات و‬           ‫تشریفات با مقامات کنسولی و‬
‫بعد موکول نمود‌هاند‪ .‬کماندان گفت‬        ‫آغاز شد‪ .‬موقعی که فهیم‌الملک به‬                                                  ‫موافقت رؤسای ادارات از مرحوم بشیر‬      ‫استدلال او اگر چه با واقعیت مطابقت‬     ‫مؤسسات خارجی در ارتباط بودم‬
‫من این سه سرباز را مأمور گشت در‬         ‫تبریز آمد و به مناسبت عقد قرارداد‬        ‫مسأله مهم‪ ،‬امنیت شهر است و شهر‬          ‫فرهمند رئیس پست و تلگراف استان‬         ‫نداشت‪ ،‬اما به تشخیص من صلاح ما‬         ‫و به این مناسبت در جشن‌ها و‬
‫این منطقه م ‌یکنم و یقین دارم دیگر‬      ‫با متفقین‪ ،‬ضیافت‌هایی از طرف‬             ‫فاقد قوای تأمینیه و نیروی انتظامی‬       ‫که از نظر سن و سال و همه جهات‬          ‫در آن اوضاع و احوال در این بود که‬      ‫دعو ‌تهایی که از طرف آنها به عمل‬
 ‫کسی جرأت مزاحمت نخواهد کرد‪.‬‬            ‫استاندار و کنسولگر ‌یهای انگلیس و‬        ‫است و متأسفانه عد‌های افراد ماجراجو‬     ‫جنبۀ شیخوخیت داشت‪ ،‬خواهش‬               ‫قبول کنیم او راست م ‌یگوید و هیچ‬       ‫می‌آمد‪ ،‬شرکت می‌کردم و برای‬
‫کماندان خواهش کرد مرا به خانه‬           ‫روس منعقد شد‪ ،‬ژنرال با ایشان از من‬       ‫و فرص ‌تطلب با تظاهر به وابستگی به‬      ‫کردم که در آن جلسه ایشان سخنگو‬         ‫چیز عوض نشده و ما مسلط به کار‬          ‫آنها قیافۀ ناآشنا نبودم‪ ،‬از آن زمان‬
‫برساند و به من گفت مایل هستید این‬       ‫ذکر خیر و قدردانی کرد که در گزارش‬        ‫عوامل کشور اتحاد جماهیر شوروی و‬         ‫باشند ولی ایشان با وجود اصرار من و‬     ‫خود هستیم! در این راستا مشکل من‬        ‫با آقای آهارانف هم سابقه آشنایی‬
‫سه نفر سرباز را هم در خانه شما برای‬                                              ‫با بستن بازو بند سرخ‪ ،‬موجبات اذیت‬       ‫حاضران‪ ،‬زیر بار نرفتند و گفتند بهترین‬  ‫پیدا کردن رؤسای ادارات بود‪ ،‬که در‬      ‫داشتم‪ .‬یادم هست در سرشماری‬
‫محافظت از شما و خان ‌هتان مستقر‬            ‫استاندار به مرکز نیز منعکس شد‪.‬‬        ‫و آزار مردم را فراهم آورده و بعضاً‬      ‫راه این است که شما به نمایندگی‬         ‫آن روزها هر کدام از ترس در گوش ‌های‬    ‫سال ‪ 1319‬که مسؤولیت انجام این‬
‫کنم‪ .‬تشکر کردم گفتم احتیاجی به‬          ‫آن روز بعد از ملاقات با ژنرال و‬          ‫نیز دست به غارت خان ‌هها زد‌هاند که‬     ‫استاندار در غیاب ایشان ترجمان‬          ‫در اختفا به سر م ‌یبردند‪ .‬به علاوه‬     ‫کار در مورد هیئ ‌تهای کنسولی و‬
‫این کار نیست‪ .‬گفت ولی من از نظر‬         ‫ختم جلسه‪ ،‬با خوشحالی از برگذاری‬          ‫یقین دارم با اهداف دولت شوروی‬           ‫نظرات همۀ ما باشید‪ .‬من هم ناچار‬        ‫برای نمونه در شهر یک وسیله نقلیه‬       ‫خارج ‌یها به عهده من گذارده شده‬
‫اطمینان از برقراری امنیت در این‬         ‫رضای ‌تبخش دیدارمان با ژنرال‪ ،‬به خانه‬    ‫که خواستار ایجاد فضای دوستانه و‬         ‫قبول کردم و با این مقدمه عازم دیدار‬    ‫نیز پیدا نم ‌یشد و انصافاً این شخص از‬  ‫بود‪ ،‬یک روز عصر که به خانۀ آقای‬
‫منطقه هم این سربازها را مأمور گشت‬       ‫برگشتم‪ .‬دیدم پدرم که در معیت پدر‬         ‫برقراری محیط امن و آرام م ‌یباشند‪،‬‬                                             ‫هر نظر که فکر کنید‪ ،‬منتهای محبت‬        ‫آهارانف مراجعه کردم‪ .‬ایشان در جمع‬
‫در این ناحیه م ‌یکنم و چه خوب شد‬        ‫همسرم نگران از طول مدت غیبت‬              ‫همخوانی ندارد و متأسفانه این اعمال‬                         ‫با ژنرال شدیم‪.‬‬      ‫و همراهی را با من کرد و گفت ماشین‬      ‫خانواده از من با چای همراه با مربای‬
‫که به این فکر افتاد و این کار موجب‬      ‫منتظر مراجعت من بودند‪ ،‬بعد از‬            ‫و ب ‌یتربیت ‌یها را مردم به حساب شما‬                                           ‫من از امروز در اختیار شماست‪ .‬بروید‬     ‫آلبالو که معمولاً به جای قند یا شکر‬
‫برقراری امنیت در آن منطقه شد‪ .‬چه‬        ‫استفسار از جریان ملاقات گفتند یک‬         ‫م ‌یگذارند‪ .‬مشکل دوم ما این است‬            ‫ملاقات با ژنرال نوویگف‬              ‫و رؤسا را پیدا کرده و تشویقشان‬         ‫از آن استفاده م ‌یکردند و خیلی هم‬
‫بسا افرادی که شبانه ب ‌یخیال اسلحه‬      ‫خبر بد دارم و آن این است که خبر‬          ‫که قوای شوروی پس از ورود به‬                                                    ‫کنید سرکارشان بروند و از طرف من‬        ‫خوشمزه م ‌یشد‪ ،‬پذیرایی کردند‪ .‬این‬
‫با خود به خانه م ‌یبردند‪ ،‬در برخورد‬     ‫آوردند امروز مهاجرین به خانه خواهرت‬      ‫خاک ایران‪ ،‬کلیۀ وسایل حمل و نقل‬         ‫در ساعت مقرر ژنرال در حالی که‬          ‫و خودتان از آنها دعوت کنید فردا‬        ‫شخص از مردم گرجستان بود و خود‬
‫با سربازان مجبور به تسلیم اسلحه‬         ‫ریخته و درست خبر ندارم که چه‬             ‫را مصادره کرده‌اند و امروز ما برای‬      ‫سرکنسول شوروی در تبریز و کماندان‬       ‫ساعت چهار بعد از ظهر در مقر ستاد‬       ‫و همسرش بسیار خونگرم و مهربان‬
‫شدند چون چند روز بعد که کماندان‬         ‫کرد‌هاند‪ ،‬یا برد‌هاند‪ ،‬اگر م ‌یتوانی یک‬  ‫حمل گندم برای تأمین نان شهر‪ ،‬هیچ‬        ‫شهر عد‌های از افسران بلندپایه او را‬    ‫شوروی برای ملاقات با ژنرال حضور‬
‫به دیدنم آمد‪ ،‬گفت مأمورین ما در‬                                                  ‫وسیل ‌های نداریم و از این حیث سخت‬       ‫همراهی م ‌یکردند‪ ،‬وارد اتاق شد‪ .‬یادم‬                                                          ‫به نظر م ‌یآمدند‪.‬‬
‫حین گش ‌تهای شبانه در این محل‪،‬‬                                 ‫کاری بکن‪.‬‬         ‫در مضیقه هستیم‪ .‬خواهش من از شما‬         ‫نیست با ما دست داد یا نداد‪ ،‬اما من‬                         ‫به هم رسانند‪.‬‬      ‫باری‪ ،‬فردای آن روز به دیدن او‬
‫حدود هفتاد هشتاد قبضه تفنگ را‬                                                    ‫این است که به مسؤولین امر دستور‬         ‫رشته سخن را به دست گرفته در چند‬        ‫چار‌های جز قبول پیشنهاد نبود‪ ،‬اگر‬      ‫رفتم‪ .‬از من به گرمی استقبال کرد‬
‫از دست افرادی که به خانه م ‌یبردند‪،‬‬     ‫من بلافاصله خداحافظی کرده به‬             ‫بدهید با ما برای حمل گندم و بطور‬        ‫جمله کوتاه ضمن اظهار تأسف از غیبت‬      ‫چه مصلح ‌ت ما نیز غیر از آن را اقتضا‬   ‫و پرسید شما کجا هستید‪ ،‬جناب‬
‫گرفت ‌هاند و تصور م ‌یکنم این تفن ‌گها‬  ‫دیدن سرکنسول شوروی که در جلسه‬                                                    ‫استاندار خیر مقدم و خوشامد گفتم و‬      ‫نمی‌کرد‪ .‬آن روز عصر به خانه‌های‬        ‫استاندار کجا هستند‪ .‬وقتی از عزیمت‬
                                        ‫ملاقات با ژنرال با او آشنا شده بودم‪،‬‬       ‫کلی رفع مشکلات‪ ،‬همراهی کنند‪.‬‬          ‫اظهار امیدواری کردم همان طور که‬        ‫رؤسای ادارات رفتم و آنها را که با‬      ‫استاندار به تهران باخبر شد‪ ،‬اظهار‬
   ‫را از سربازخان ‌هها دزدیده باشند‪.‬‬    ‫رفتم‪ .‬سرکنسول از روسهای سفید بود‬         ‫ژنرال نوویگف در پاسخ با اظهار‬           ‫در اعلامی ‌ههای پخش شده از طرف‬         ‫ترس و نگرانی در خانه را به روی من‬      ‫تأسف کرد و بعد ادامه داد و گفت‬
                                        ‫و فرانسه هم م ‌یدانست‪ .‬او از ملاقات‬      ‫امتنان و تشکر از ملاقات با من و رؤسای‬   ‫نیروی شوروی در کلیۀ نقاط آذربایجان‬
                                        ‫با من اظهار خوشوقتی کرد و حدس‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18