Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۵۴ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪154‬‬
                                                                                                                                                                    ‫جمعه ‪ 10‬تا پنجشنبه‪ 16‬فروردی ‌نماه ‪1397‬خورشیدی‬

‫هرحال پرورده «حجره» و «مدرسه»‬                                                                                                               ‫خاطراتی از‬                                                                    ‫خانه خیابان امیریه‬
‫بود‪ ،‬کلماتی را هم که در نکوهش‬                                                                                                         ‫استاد محمد سنگلجی‪،‬‬
‫طرف ب ‌هکار م ‌یگرفت‪ ،‬از فرهنگنامه‬                                                                                                                                                                              ‫خانه محقری داشت در یکی از‬
‫همان آقایان علما برم ‌یگزید‪ .‬با تمام‬                                                                                         ‫مردیکهنم ‌یتواناوراازیادبرد(پایان)‬                                                 ‫کوچه‌های امیریه‪ ،‬روبروی خیابان‬
‫سوزانندگی و گزندگی آنها‪ ،‬تا حریف‬                                                                                                                                                                                ‫منیریه‪ .‬خانه‌ای قدیمی و به‌قول‬
‫«کما هو حقه» مالیده شود‪ .‬و چنین‬                                                                                              ‫=آخوندم ‌یرودبالایمنبروم ‌یزندزیرآوازکه‪«:‬مسلمانان‪،‬‬                                 ‫معماران و بنایان‪ ،‬کلنگی‪ .‬اما احتمالاً‬
‫بودکهاستادعزیزماباهمهروش ‌نبینی‬                                                                                              ‫حسین مادر ندارد»‪ ،‬این چه مزخرفاتی است آقاجان؟!‬                                     ‫با اتا ‌قهای متعدد که در آن روزها‪،‬‬
‫و صفای درون و نیز هوشمندی ذاتی‪،‬‬                                                                                              ‫=اینها از مبانی علم حقوق ب ‌یبهر ‌هاند و ب ‌هاندازۀ شاگردان‬                        ‫علاوه بر زن و فرزندانش‪ ،‬دختر و‬
‫تغییر ب ‌یرحمانه زمان و پدید‌هها را‬                                                                                                                                                                             ‫داماد و چند تا از نو‌ههایش هم در‬
‫آنچنان که بودند و اتفاق م ‌یافتادند‬                                                                                                             ‫مدرسۀ حقوق هم سواد فقهی ندارند!‬                                 ‫همان خانه زندگی م ‌یکردند و سایه‬
‫درنم ‌ییافت و از چند و چون تحولات‬                                                                                                                                                                               ‫مرحمت استاد بزرگوار ما بر سر همه‬
‫آنها چیزی نم ‌یدانست‪ ،‬یا م ‌یدانست‬                                                                                           ‫آقای اشرف پزشکپور در خاطراتش که طی چند شماره از نظرتان گذشت‪،‬‬
‫و نم ‌یپذیرفت و آنها را نفی م ‌یکرد‬                                                                                          ‫یادی از استادان و همدر ‌سهای خود در دانشکده حقوق کرده بود‪ .‬از آن جمله این‬                          ‫آنها گسترده بود‪.‬‬
‫و القصه به این حکم طبیعی زمان‬                                                                                                ‫که‪« :‬حیف است از کلاس درس مرحوم شیخ محمد سنگلجی نام نبرم‪ .‬دانشجوها‬                  ‫در همان نبش کوچه که به‬
‫تن درنمی‌داد که هنرمند هم اگر‬                                                                                                ‫سر به سرش م ‌یگذاشتند و در مواردی که صحبت از نکاح و طلاق ُخلعی و بائن و‬            ‫خیابان امیریه م ‌یرسید‪ ،‬یک ارمنی‬
‫ب ‌همقتضای شرایط و اوضاع و احوال‬                                                                                             ‫روابط زن و مرد ب ‌همیان م ‌یآمد سؤالاتی م ‌یکردند که آن مرحوم هم از همه جهت‬        ‫میخانه کوچکی داشت‪ .‬در واقع‬
‫محیط زیستش‪ ،‬پا به پای دیگر راهروان‬                                                                                           ‫حریف پرزوری بود‪ ،‬بدون این که ناراحت شود‪ ،‬یا از کوره در برود‪ ،‬حق مطلب را‬            ‫پیاله‌فروشی بود که عرق‌خورهای‬
‫جامعه گام برندارد و همچنان بر این‬                                                                                            ‫ب ‌یپرده م ‌یگفت و چند تا متلک هم بارشان م ‌یکرد که اسباب خنده م ‌یشد»‪.‬‬            ‫حرف ‌های‪ ،‬مشتریان دائم و پای ثابت‬
‫مقوله اصرار بورزد که «نباید چیزی‬                                                                                             ‫دانشجویان حقوق و کسانی که سنگلجی را از نزدیک م ‌یشناختند همگی‬                      ‫آن بودند‪ .‬سالها بعد‪ ،‬من و «ع» که‬
‫دگرگون شود و نباید اف ‌قهای تاز‌های‬                                                                                          ‫اذعان دارند که او یک «پدیده» بود‪ .‬یکی از شاگردان استاد‪ ،‬آقای پیروز افشارلو‪،‬‬        ‫هر دو در دبیرستان‌های پایتخت‬
‫پدیدار شوند»‪ ،‬البته که خواهد پوسید‬                                                                                           ‫که علاوه بر کلاس درس به مجلس اُنس استاد نیز راه داشته است‪ ،‬چندی پیش‬                ‫درس می‌گفتیم‪ ،‬در شب‌هایی که‬
                                                                                                                             ‫مقالۀ مفصلی زیر عنوان «خاطر ‌ههایی از استاد محمد سنگلجی» در فصلنامه‬                ‫ساعت‌های درسمان در بعضی از‬
               ‫و نابود خواهد شد‪.‬‬                                                                                             ‫ر ‌هآوردب ‌هچاپرساندکهب ‌یگمانازخواندن‪،‬یادوبارهخواندنشلذتخواهیدبرد‪.‬‬                ‫این مدارس در یک زمان تمام‬
‫این که ما در این یادداشت‌ها‬                                                                                                                                                                                     ‫م ‌یشد (ساعت ‪ 9/5‬شب) و با هم به‬
‫سنگلجی را مردی آزاده و نوآور یاد‬                                                                                                    ‫این مقاله را ب ‌هنقل از «ر ‌هآورد» در چند شماره ب ‌هنظرتان م ‌یرسانیم‪.‬‬      ‫خان ‌ههایمان در همان حوالی امیریه و‬
‫م ‌یکنیم‪ ،‬معیار مقایس ‌همان برگرفته‬                                                                                                                                                                             ‫منیریه برم ‌یگشتیم‪ ،‬پیش از رسیدن‬
‫از خاستگاه فکری و فرهنگی جامعۀ‬            ‫م ‌یداشتند‪ .‬ب ‌هنظر او‪ ،‬هنرمند اگر کاملا‬  ‫آقایان علما برای شما فرستاده است‪.‬‬        ‫بیرون بود‪ .‬آقا‪ ،‬از خودم شرمم آمد‪.‬‬      ‫از این گستاخی جریحه‌دار سازد؟»‬              ‫به خانه در این میخانه دمی به خمره‬
‫خودمان است و گروههای اجتماعی‬              ‫در قالب اخلاق مذهبی جای نم ‌یگرفت‬         ‫قمر با وجود فقر و بیماری و نیازی که‬      ‫فوراً رفتم کنارش‪ .‬عبا را پیچیدم دور‬    ‫سنگلجی وقتی زبا ‌نآور ِی حریف را‬            ‫م ‌یزدیم‪« .‬پاترون» ارمنی سالاد کلم‬
‫مشخصی که سنگلجی در دامان آنها‬             ‫دست کم از دیدگاه ایستارهای گروه‬           ‫ب ‌هخاطر اعتیاد به پول داشته‪ ،‬از قبول‬    ‫خودم و شلوارم را از پایم کشیدم بیرون‬   ‫م ‌یبیند و حرفهایش را گوش م ‌یکند‬           ‫خوبی داشت با ملاط فراوان از روغن‬
‫پرورش یافته بود‪ .‬شناخت چگونگی آن‬          ‫متمدن جامعه‪ ،‬ب ‌هخصوص خانواد‌ههای‬         ‫محتویات پاکت امتناع م ‌یکند و در برابر‬   ‫و دادم دستش و گفتم بپوش‪ .‬وقتی‬          ‫با بیانی روشن و آرام و با حاضرجوابی‬         ‫زیتون غلیظ بودار که سخت باب میل‬
‫اخلاق و آن تلق ‌یهای اجتماعی و نیز‬        ‫سنتی ایرانی که رعایت بسیاری از‬            ‫اصرار دکتر که او را برای پذیرفتن آن‬      ‫آمدم خانه و رفتم اتاقم و از زنم شلوار‬  ‫خاص خودش جواب او را به این صورت‬             ‫بنده بود‪ .‬گاهی هم با دکتر حسینقلی‬
‫هنجارهای تربیتی خاصی که در روابط‬          ‫قیود اخلاقی را در مناسبات مردم‪،‬‬           ‫هدیه ـ ب ‌هقول خودش کوچک ـ تشویق‬         ‫خواستم حیرتزده نگاهم کرد که نکند‬       ‫م ‌یدهد‪« :‬ببین آقاجان! حرفهای شما‬           ‫کاتبی زنده یاد که او نیز مانند ما‬
‫خانواد‌ههای ایرانی‪ ،‬ب ‌هویژه خانواد‌ههای‬  ‫ضرور م ‌یدانند‪ ،‬باید شخصیت مطلوبی‬         ‫م ‌یکرده‪ ،‬م ‌یگوید‪« :‬من خودم اسمی‬        ‫دیوانه شده باشم‪ .‬با فریاد گفتم لخت‬     ‫ظاهرش خیلی معقول است آقاجان!‬                ‫برای «دفع ملال» به دولت م ‌ی پناه‬
‫دینی‪ ،‬حاکم بود برای کسانی که این‬          ‫ب ‌هحساب م ‌یآمد‪ .‬زیرا بسیارند کسانی‬      ‫را م ‌یگویم ولی خواهش م ‌یکنم اگر‬        ‫بود خانم! م ‌یفهمی؟ لخت! پیر مرد‬       ‫خیلی از این مقد ‌سها هم از حرفهایی‬          ‫م ‌یآورد‪ ،‬ه ‌مپیاله م ‌یشدیم و در خلال‬
‫ساختار را م ‌یشناسند چندان دشوار‬          ‫که حتی با داشتن تحصیلات عالی و‬                                                     ‫بیچاره همه جایش ریخته بود بیرون‪».‬‬      ‫که شما می‌زنید خوششان می‌آید‬                ‫همان ساعتی درنگ در آن میخانه از‬
‫نیست‪ .‬آنها نیک م ‌یدانند که در درون‬       ‫گذراندن سالیان درازی از عمر خود‬                       ‫درست بود‪ ،‬تأیید کن‪».‬‬         ‫مرد آزاد‌های بود‪ .‬البته با زمین ‌ههای‬  ‫آقا جان! اما نم ‌یدانم چرا باطن این‬         ‫سخنانش لذت م ‌یبردیم‪ .‬یاد آن شبان‬
‫این شرایط زیستی‪ ،‬دور شدن از راه و‬         ‫در سرزمین بیگانه و ب ‌هدست آوردن‬          ‫نصیرپور شرط را م ‌یپذیرد‪ .‬قمر در‬         ‫اخلاق مذهبی‪ .‬احساس مسؤولیت‬             ‫فرمایشهای شما مرا خیلی خوشحال‬
‫رسم پدران و خرق عادت کردن و راهی‬          ‫تجرب ‌ههایگستردهازاحوالمردمجهان‪،‬‬          ‫حالی که شادمانه پاکت را در دست‬           ‫او هم در مقابل مردمان بی‌چیز و‬         ‫نکرد و حتی کمی هم نگران کرد‬                                ‫سرمستی نیکو باد!‬
‫دیگرگونه برگزیدن‪ ،‬کاری آسان نبود و‬        ‫و طبعاً تغییرات فراوانی که از این راه در‬  ‫م ‌یفشردهبهنصیرپورم ‌یگوید‪«:‬تویآن‬        ‫نیازمند که بسیاری اوقات لطیف بود‬       ‫آقاجان! که نکند خدای ناکرده زیر‬             ‫سنگلجی همیشه از جلو این‬
‫اگرکسیچنینخطریم ‌یکردوطرح‬                 ‫اخلاق فردی و اجتماعی آنها روی داده‪،‬‬       ‫عالِ ‌مهایی که تو ـ دکتر ـ از آنها گفتی‬  ‫و با دنیایی ظرافت همراه‪ ،‬دستاورد‬       ‫کاسه نیمکاسه‌ای باشد‪ .‬چون این‬               ‫میخانه به سوی خان ‌هاش م ‌یپیچید و‬
‫نوی م ‌یانداخت‪ ،‬ب ‌هراستی پهلوانی بود‬     ‫باز هم سن ‌تشکن ‌یها را در نظام اخلاقی‬    ‫من فقط یک نفرشان را سراغ دارم که‬         ‫آموزه‌های عرفان اسلامی او بود که‬       ‫روزها‪ ،‬آقاجان‪ ،‬کسی پاپی این حرفها‬           ‫همینطور جلوی این میخانه به انتظار‬
‫رویی ‌نتن! زیرا تن در دادن به رنج و‬       ‫خود پذیرا نیستند‪ .‬از این رو در میان‬       ‫م ‌یتوانست چنین مردانگ ‌یهایی بکند و‬     ‫اگرچه از معیارهای اخلاق دینی‬           ‫نیست یعنی فکر نم ‌یکنم حالا دیگر‬            ‫تاکسی م ‌یایستاد‪ .‬او با آنکه خود را‬
‫عذاب هزاران شماتت و ملامت و حتی‬           ‫همه هنرمندان خو ‌شآواز‪ ،‬به مرحوم‬                                                                                          ‫مردم با این تندی و تیزی که شما‬              ‫بالاترین پایگاه روحانیت و فقاهت‬
‫آزار و آسیب‌های جانی و مالی که‬            ‫حسین قوامی (فاخته) بیشتر علاقه‬                       ‫آن هم سنگلجی است‪.».‬‬                ‫حسین قوامی (فاخت ‌های)‬            ‫نشان دادید‪ ،‬درد دین داشته باشند و‬           ‫م ‌یدید و با وجود حضور صدها شاگرد‬
‫پیامدهای اجتنا ‌بناپذیر چنین رفتار‬        ‫داشت‪ .‬زیرا قوامی مردی بود متین و‬                                                                                          ‫بخواهند جلو این طور فسق و فجورها‬            ‫و مرید در همه سازما ‌نهای قضایی و‬
‫بازگونه (غیر متعارف) بودند‪ ،‬از هر‬         ‫موقر و با وجود آزادگی و فروتنی‪ ،‬سخت‬                 ‫قمرالملوک وزیری‬                ‫صرف تا حدودی فاصله م ‌یگرفت و‬          ‫را بگیرند‪ .‬اگر غلط نکنم‪ ،‬آقاجان‪ ،‬بین‬        ‫اجرایی کشور‪ ،‬نفوذ معنوی گسترد‌های‬
‫کسی ساخته نبود‪ .‬اما سنگلجی ب ‌هحق‬         ‫مقید و آدا ‌بدان‪ .‬افزون بر این‪ ،‬قوامی‬                                              ‫ب ‌هنوعی اخلاق سکولار امروزی نزدیک‬     ‫شما و این ارمنی یک خرده حسابی‬               ‫داشت و هر آن م ‌یتوانست به وسیله‬
‫چنین آدمی بود و تا حدود زیادی به‬          ‫هنرمندیبودکهب ‌هعقیدهسنگلجیپاک‬            ‫سنگلجی این داستان را با آب و تاب‬         ‫م ‌یشد‪ ،‬اما باز هم از صبغه دینی آزاد‬   ‫وجود داشته که شما را وادار کرده پیش‬         ‫این نیروهای فرمانبر بساط آن ارمنی‬
‫چنان پایگاهی راه یافته بود‪ .‬و همین‬        ‫و منزه م ‌یزیست و ب ‌هخصوص پایش از‬        ‫تمام برای یارانش نقل م ‌یکرد و با آنکه‬   ‫نبود‪ .‬چنانکه در بینش عرفانی مولوی‬      ‫من بیایید‪ .‬مثلا خدا ‌ینکرده شما رفته‬        ‫ب ‌یدست و پا را در کوتاه زمانی جارو‬
‫ملاطفت و مهربانی با جماعت هنرمند‬          ‫بازار شایعات هنری آن روزگار دور مانده‬     ‫پیشترها‪ ،‬آن را چند بار برای دوستان‬       ‫هم «پیر چنگی فاسق» گرچه به‬             ‫باشید دکان این ارمنی و عرق مجانی‬            ‫کند و حتی از این راه در چشم خلایق‬
‫حتی ب ‌همراتب در حد کمتری از آنچه‬         ‫بود‪ .‬سنگلجی همه جا از قوامی تعریف‬         ‫حاضرش روایت کرده بود‪ ،‬اما هر بار که‬      ‫فرمان خدا مورد عنایت خلیفه قرار‬        ‫خواسته باشید و او هم نداده باشد و‬           ‫ظاهربین شهر و دس ‌تکمهمان محله‪،‬‬
‫سنگلجی نسبت به آنان نثار م ‌یکرد‪،‬‬         ‫م ‌یکرد و او را انسانی لایق هم ‌هگونه‬     ‫آن را بازم ‌یگفت با چنان شور و هیجانی‬    ‫م ‌یگیرد‪ ،‬اما در نهایت امر برائتش باز‬  ‫بعدش هم معلوم است‪ ،‬دلخوری و‬                 ‫شأن و اعتبار دینی افزونتری هم‬
‫گامی فراخ در راه این آزادگی بود‪ .‬او‬       ‫احترام و تکریم می‌دانست‪ .‬برعکس‬            ‫ادای مطلب م ‌یکرد که پنداری واقعه‪،‬‬       ‫هم موکول به آن م ‌یشود که در «بوته‬     ‫کدورت و بگومگو و مشاجره و شما هم‬            ‫برای خود دست و پا کند‪ ،‬برعکس‬
‫در این راه نه از «لو ‌ملائم» م ‌یهراسید‬   ‫این شخصیت هنری‪ ،‬سنگلجی یکی‬                ‫همین چند لحظه پیش اتفاق افتاده‬           ‫توبه الهی» فرو رود و با پاکی و خلوص‬    ‫عصبانی شد‌هاید و از کوره دررفت ‌هاید‬        ‫سیاست و رفتار زاهدانه که «شیوه‬
                                          ‫دیگر از هنرمندان مشهور آن زمان را‬         ‫است و ب ‌هراستی که همه آن بازگف ‌تها‬     ‫توحید و اسلامیت از آن ب ‌هدرآید‪ .‬با‬    ‫و چون در آن لحظه کاری هم از‬                 ‫مرضیه» بیشتر «مشایخ شهر» بود‪،‬‬
          ‫و نه از بدگویی این و آن‪.‬‬        ‫که به خان ‌هاش م ‌یآمده و برایش مثنوی‬     ‫مانند قند مکرر بود و کام همه را شیرین‬    ‫سیلاب کفرگوی ‌یهای چوپان‪ ،‬عل ‌یرغم‬     ‫دستتان ساخته نبوده‪ ،‬پیش خودتان‬              ‫هرگز برای برچیدن بساط آن ارمنی‬
                                          ‫م ‌یخوانده و با تمجید و تشویق فراوان‬      ‫م ‌یکرد‪ ،‬خود او هم از آنها لذت م ‌یبرد‬   ‫صورت ظاهری آن‪ ،‬در بستر مفهوم‬           ‫حساب کرد‌هاید که خوب‪ ...،‬حالا که‬            ‫باد‌هفروش نه تشبثی کرد و نه حتی‬
              ‫غیرت حرف ‌های‬               ‫استاد روبرو م ‌یگشته‪ ،‬فقط به این دلیل‬     ‫و به کاری که انجام داده بود مباهات‬       ‫«خداجویی» جریان دارد که البته‬          ‫این پدرسوخته کافر بدقلقی کرده ما‬            ‫سخنی به اعتراض گفت‪ .‬گاهی هم که‬
                                          ‫که از اصالت اخلاقی یک هنرمند سنتی‬                                                  ‫ماهیت چنین نگرشی فرق می‌کند‬            ‫هم باید یک انتقامی ازش بگیریم و‬             ‫دل و دماغی داشت‪ ،‬به واقع ‌های که‬
‫در همان سالهای دانشجویی من‪،‬‬               ‫ـ و ب ‌هتعبیر او «واقعی» ـ دور شده است‪،‬‬                            ‫م ‌یکرد‪.‬‬        ‫با آن برداشت اخلاقی تکام ‌لیافت ‌های‬   ‫برای این انتقام کشیدن هم چه کسی‬             ‫درباره همین میخانه و آن ارمنی‪ ،‬روی‬
‫خبری شایع شد به این مضمون که‬              ‫از نظر انداخته و با وی قطع مراوده کرده‬                                             ‫که احکام آن و رفتارهای معطوف‬           ‫نقدتر از این ملای سر کوچ ‌هاش که‬            ‫داده بود اشاره م ‌یکرد و م ‌یخندید و‬
‫چون تعداد فار ‌غالتحصیلان دانشکده‬         ‫بود‪ .‬خودش در این باره چنین م ‌یگفت‪:‬‬                ‫سنگلجی و هنرمندان‬               ‫به مهربانی و گذشت و همدردی با‬          ‫تیرش بکنیم و بیندازیم به جانش تا در‬         ‫همه ما را م ‌یخندانید‪ .‬آن داستان‬
‫حقوق پاسخگوی نیازهای وزارت‬                ‫«آقاجان‪ ،‬من این جوان را خیلی‬              ‫حضور گا‌هگاه هنرمندان موسیقی‬             ‫انسانهای دردمند مشروط به هیچ گونه‬      ‫دکانش را تخته بکند و به خاک سیاه‬
‫دادگستری نیست‪ ،‬از این رو وزارتخانه‬        ‫دوست داشتم‪ .‬م ‌یآمد پیش من مثنوی‬          ‫آوازی ایران در خانۀ سنگلجی‪ ،‬گرچه‬         ‫«قید» و «شرط»ی نیست‪ .‬با همه این‬        ‫بنشاندش! نه پسر جان‪ ،‬برو پول بده‬                                ‫چنین است‪:‬‬
‫مذکور بخشی از قاضیان مورد نیاز خود‬        ‫م ‌یخواند و من واقعاً از صدایش لذت‬        ‫ممکن بود برای پار‌های از ظاهربینان‬       ‫احوال هرچه بود‪ ،‬سنگلجی‪ ،‬در نوع‬         ‫عرق بخور و بیخودی هم سنگ اسلام‬              ‫استاد در یکی از روزها با چند‬
‫را از میان فار ‌غالتحصیلان دانشکده‬        ‫م ‌یبردم و دعایش م ‌یکردم‪ .‬اما از آن روز‬  ‫قابل قبول نباشد‪ ،‬اما برای خود او سخت‬     ‫خود‪ ،‬آدمی ک ‌منظیر بود و کرد‌هها و‬     ‫و مجتهدش را به سینه نزن‪ ».‬مرد‬               ‫نفر از شاگردان و دوستانش قدم‬
‫معقول و منقول که بعدها به «دانشکده‬        ‫که رقاص شد دیگر از او خوشم نیامد و‬        ‫خو ‌شآیند بود‪ .‬استقبالی که آن مرد با‬     ‫گفت ‌ههایش ب ‌هعلت صمیمیت و صفایی‬      ‫شرمسار از محاسبه نادرستش و غرق در‬           ‫زنان عازم خان ‌هاش بوده که درست‬
‫الهیات» و اندکی پس از آن به «دانشگاه‬      ‫گفتم بعد از آن دیگر به خانه من نیاید‪».‬‬    ‫ذوق و آزاده از آنان م ‌یکرد و خرسندی‬     ‫که در ارائۀ آنها داشت‪ ،‬سخت به دل‬       ‫خشم فروخورده درونش از رندی مرد‬              ‫در سر پیچ همان کوچه‪ ،‬مردی از‬
‫الهیات» تغییر نام داد‪ ،‬انتخاب خواهد‬       ‫خوانندۀ نکت ‌هبین حتماً توجه دارد‬         ‫صمیمان ‌هایکهازآمدنشاننشانم ‌یداد‪،‬‬                                              ‫فرزان ‌های که همه رشت ‌ههایش را پنبه‬        ‫گوش ‌های بیرون م ‌یآید و در حالی که‬
‫کرد‪ .‬سنگلجی از این خبر حسن‬                ‫که حضور کلمه «رقاص» در سخن‬                ‫نمونۀ احترام وی به مقام هنر و هنرمند‬                            ‫م ‌ینشست‪.‬‬       ‫کرده بود‪ ،‬سرش را به زیر م ‌یاندازد و‬        ‫خم و راست م ‌یشده و اظهار ادب و‬
‫استقبال نکرد‪ .‬وقتی شنید‪ ،‬اخ ‌مهایش‬        ‫سنگلجی‪ ،‬حامل کدام بار معنایی است‬          ‫بود و سنگلجی هر بار که مناسبتی به‬        ‫خودش می‌گفت و دیگران هم‬                ‫بی آنکه کلامی به زبان بیاورد و حتی‬          ‫احترام م ‌یکرده‪ ،‬با گردنی کج کرده‬
‫توی هم رفت و زیر لب چند فحشی‬              ‫و تعبیر آن در منطق استاد چگونه‬            ‫دست م ‌یآورد از لذ ‌تهای معنوی هنر‬       ‫م ‌یگفتند که در روزهای پایانی زندگانی‬  ‫به چهره کسی نگاه کند‪ ،‬از آن مکان‬            ‫و چهر‌های مظلومانه و لحن سخنی‬
‫هم نثار کرد‪ .‬در روزهای بعد که خبر‬         ‫است‪ .‬آن هنرمند بیچاره‪ ،‬شاید اصلا‬          ‫و «ذکر جمیل» هنرمندان سخن‌ها‬             ‫قمرالملوک وزیری‪ ،‬به سنگلجی از وضع‬      ‫خطرخیز به‌سرعت دور می‌شود و‬                 ‫آرام و فروتنانه‪ ،‬اجازه م ‌یخواهد که‬
‫قوت بیشتری گرفت‪ ،‬سنگلجی هم بر‬             ‫رقص نم ‌یدانسته تا چه رسد به این‬                                                   ‫بد و پریشان و تنگناهای مالی آن زن‬      ‫سنگلجی خطاب به همراهان م ‌یگوید‪:‬‬            ‫مطلبی را ـ به قول خودش ـ به عرض‬
‫شدت انتقاد و اعتراض و ناخرسندیش‬           ‫که «رقاص» هم بشود‪ .‬اما چون به‬                      ‫م ‌یراند و داستانها م ‌یگفت‪.‬‬    ‫آزاده خبر م ‌یدهند‪ .‬سنگلجی از مرحوم‬    ‫«مرتیکه خیال م ‌یکنه م ‌نام (من هم)‬
‫افزود‪ .‬او با چنین اقدام ب ‌هقول خودش‬      ‫برکت صدای خدادادش با استقبال‬              ‫این نکته را هم فراموش نکنیم که‬           ‫دکتر نصیرپور که پزشک و جراح بود و‬      ‫مثل این آخوندای احمق ریاکار هستم‬                               ‫استاد برساند‪.‬‬
‫«نامعقول» ب ‌هشدت مخالفت م ‌یورزید‬        ‫مردم روبرو م ‌یشود و بازار هنرش رونق‬      ‫سنگلجی‪ ،‬هنرمند را با معیارها و قواعد‬     ‫به سنگلجی ارادتی صمیمانه داشت و در‬     ‫که وقتی از این حرفای صد تا یک غاز‬           ‫سنگلجی در حالی که با مهربانی‪،‬‬
‫و آن را برای آیندۀ دانش قضایی و‬           ‫م ‌یگیرد‪ ،‬به این فکر م ‌یافتد که از این‬   ‫اخلاقی یک عالم دینی ـ النهایه یک عالم‬    ‫سلک مریدان استاد بود و ب ‌هعلت شغل‬     ‫شنیدم فوراً علم و کتل راه م ‌یاندازم‪،‬‬       ‫تواض ‌عها و احترا ‌مهای مرد را پاسخ‬
‫حتی «عدلیۀ کذایی» (به بیان خود‬            ‫موقعیتب ‌هدس ‌تآمدهکهدورانآنهمدراز‬        ‫دینی روش ‌نبین و نوجو ـ پذیرا بود‪ .‬او‬    ‫و حرف ‌هاش از امکانات مالی بیشتری هم‬   ‫فریاد «وااسلاما» سرم ‌یدهم و مردم را‬        ‫می‌داده‪ ،‬با خوشرویی به او اجازه‬
‫او) زیان‌آور می‌دانست‪ .‬می‌گفت‪:‬‬            ‫نخواهد بود‪ ،‬استفاده کند و پول و پل ‌های‬   ‫را نباید از سلالۀ مردانی مانند «سارتر»‬   ‫برخورداربود‪،‬خواهشم ‌یکندکهکمکی‬         ‫از نون خوردن م ‌یاندازم! نه جانم! من‬        ‫م ‌یدهد تا مطالبش را بگوید و احیاناً‬
‫«در ‌سخواند‌ههای دانشکدۀ معقول و‬          ‫بیندوزد تا مانند همکاران هنرمندش‬          ‫دانست که برای دیدن «ژا ‌نژنه» (‪Joan‬‬      ‫به قمر بکند‪ .‬نصیرپور‪ ،‬پانصد تومان در‬   ‫از این کارا نم ‌یکنم‪ .‬تو هم اگر راست‬        ‫اگر حاجتی دارد مطرح سازد و برای‬
‫منقول سواد این کارها را ندارند‪ .‬آنها‬      ‫بدعاقبت نشود که وقتی جوانی و طراوت‬        ‫‪ )Gene‬هنرمند نا‌مآور ولی همجن ‌سباز‬      ‫پاکتی م ‌یگذارد و به خانۀ قمر م ‌یبرد‬  ‫م ‌یگویی به میخانه نرو! عرق و شراب‬          ‫آنکه تردید و شرم حضور آن شخص را‬
‫ن ‌هتنها از بسیاری از دان ‌شهای وابسته‬    ‫ورونقهنرشانب ‌هسرآمد‪،‬ب ‌هگفتهسعدی‬         ‫فرانسوی به زندان م ‌یرفت و نسبت به او‬    ‫و به او م ‌یگوید این وجه را یکی از‬     ‫نخور‪ ،‬تا دکان ب ‌یمشتری بماند و خود‬         ‫از گروه همراهان‪ ،‬از فکرش دور سازد‪،‬‬
‫به علم حقوق ب ‌یبهر‌هاند‪ ،‬حتی ب ‌هاندازۀ‬  ‫حتی «قراض ‌های» هم «بر کف» نداشته‬         ‫همدردی نشان م ‌یداد و از وی تجلیل‬                                                                                           ‫اضافه می‌کند «بفرمایید آقاجان‪،‬‬
‫شاگردان «مدرسه حقوق» سواد فقه و‬           ‫باشند و باید با تنگدستی روزگارشان‬         ‫می‌کرد‪ .‬یک چنین نگرش اخلاقی‬                                                                  ‫ب ‌هخود تعطیل بشود‪».‬‬           ‫هرچه م ‌یخواهید بگویید‪ ،‬آقایان را‬
‫عربی هم ندارند‪ .‬آن وقت م ‌یخواهند‬         ‫را بگذرانند‪ .‬ب ‌ههمین جهت نوارها از‬       ‫را نم ‌یشد و نباید از سنگلجی توقع‬                                               ‫داستانهایی از این دست که در آنها‬            ‫که م ‌یبینید همه از خودمان هستند‪.‬‬
‫بیایند قاضی بشوند؟ به‌به! عجب‬             ‫صدایشپرم ‌یکندودرکابار‌ههایبزرگ‬                                                                                           ‫تصاویری از کارنامۀ اندیشه و رفتار‬           ‫هیچ کس در اینجا نامحرم نیست‪.‬‬
                                          ‫تهران به اجرای برنام ‌ههای موسیقی‬                                                                                         ‫اجتماعی سنگلجی رقم خورده‪ ،‬کم‬
             ‫«فضیحتی»آقاجان!»‬             ‫م ‌یپردازد‪.‬بهعروس ‌یهاوجش ‌نهادعوت‬                                                                                        ‫نیستند‪ .‬در هر یک از این داستانها‬                        ‫راحت باشید آقاجان‪».‬‬
‫گرچه همین استاد نازنین که با‬              ‫م ‌یشودودرازاءهنرنمای ‌یاشازمیزبانان‬                                                                                      ‫خطوط برجست ‌های از شمایل آزاده و‬            ‫مرد که از سخن سنگلجی جسارتی‬
‫چنین تعصب و غیرتی ـ ولو غیر‬               ‫پولهای قابل ملاحظ ‌های دریافت م ‌یکند‬                                                                                     ‫متساهل سنگلجی را م ‌یتوان دید و‬             ‫پیدا کرده بوده‪ ،‬جلوتر م ‌یآید و در‬
‫مستقیم ـ از حریم شاگردان مدرسه‬            ‫و از این راه اندوخت ‌های فراهم م ‌یسازد‬                                                                                   ‫البته در طیف رنگهایی که از نگرش‬             ‫حالی که سین ‌هاش را صاف م ‌یکرده با‬
‫حقوق دفاع م ‌یکرد و بر روی عقیدۀ‬          ‫و به مال و منالی دست م ‌ییابد‪ .‬روشن‬                                                                                       ‫ویژۀ او مایه گرفت ‌هاند‪ :‬رندانه و طنزآمیز‪.‬‬  ‫کلماتی شمرده اما گل ‌هآمیز که معلوم‬
‫خودش پای م ‌یفشرد‪ ،‬بیشتر شاگردان‬          ‫است که چنین راه و رسمی از نظر‬                                                                                             ‫«آقا‪ ،‬زمستان سختی بود آقا‪ .‬برف‬              ‫بوده قبل ًا آنها را چند بار در ذهنش‬
‫خودش را در «مدرسه حقوق»‪،‬‬                  ‫سنگلجی به‌معنی پشت پا زدن به‬                                                                                              ‫و یخ همه جا را پوشانده بود‪ .‬وقتی از‬         ‫مرور کرده است‪ ،‬م ‌یگوید‪« :‬استاد‬
‫«ب ‌یسواد» خطاب م ‌یکرد و خواندن‬          ‫قداست و حرمت هنر بود و او هرگز‬                                                                                            ‫خیابان پیچیدم تو کوچ ‌همان‪ ،‬پیرمردی‬         ‫عزیز! شما مجتهد بزرگی هستید‪.‬‬
‫و معنی و تفسیر کردن آنها را از‬            ‫آن را برنم ‌یتافت و لاجرم م ‌یرنجید‬                                                                                       ‫وسط برفها ایستاده بود شندر پندری‪.‬‬           ‫همه شما و خانواده شما را م ‌یشناسند‬
‫متون فقهی‪ ،‬ب ‌هخصوص در جلس ‌ههای‬          ‫و زبان به سرزنش م ‌یگشود و چون به‬                                                                                         ‫یک شلوار وطنی پوشیده بود‪ ،‬از د‌هها‬          ‫و احترام می‌کنند‪ .‬شما یک عالم‬
‫شفاهیامتحانآخرسال‪،‬ب ‌هبادتمسخر‬                                                                                                                                      ‫جا پاره بود‪« .‬آل و اوضاعش» تمام‬             ‫اسلامی هستید که در سرتاسر بلاد‬
‫و استهزا م ‌یگرفت و اگر کسی از این‬                                                                                                                                                                              ‫اسلام شهرت دارید‪ .‬عرض بنده این‬
‫«طلاب دانش!» کلم ‌های از کتابهای‬                                                                                                                                                                                ‫است که آیا منطقی است در سر‬
‫فقه یا احوال شخصیه را که به زبان‬                                                                                                                                                                                ‫کوچه‌ای که یک چنین شخصیت‬
‫عربی بودند‪ ،‬نادرست م ‌یگفت یا معنی‬                                                                                                                                                                              ‫معنوی و روحانی متشخص خانه دارد‪،‬‬
‫م ‌یکرد‪ .... ،‬ادامه در صفحه ‪17‬‬                                                                                                                                                                                  ‫یک ارمنی این جرأت و جسارت را‬
                                                                                                                                                                                                                ‫پیدا کرده باشد که دکان عرق فروشی‬
                                                                                                                                                                                                                ‫باز کند و قلب مؤمنان و مسلمانان را‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18