Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۰ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 1666
جمعه 3تا پنجشنبه 9اسفن دماه 1397خورشیدی
حبي بالله عسگراولادي و… از همان خانم پاسخگو در دفتر رياست جمهوري به كاريكاتوريست و فيلمساز جوان گفت: وقتی اردشیر کلاس اول راهنمایی
روزي كه طر حهاي انتقادي درباره اين را با معدل نوزده و چهل صدم ب هپایان
طور افراد كشيدم ،مشكلم با يكهان يها اينجا كوبا نيست ،آقاي هاشمي هم فيدل رساند ،مجبور شد تحصیل را نیم هتمام
شروع شد .خيلي زود فهميدم آنها كاسترو نيستند!
فقط انتقادهاي كيسويه مرا طالبند، رها کند و برای کار به تهران بیاید.
كيسويه و مغرضانه ـ ساع تهاي زياد با ژیلا اشاره «سیزده سالم بود که به تهران آمدم.
«حسين شريعتمداري» مدير مسئول بنی یعقوب روزها کار م یکردم و برای خانوادهام
يكهان و معاونش ،صفار هرندي بحث رويدادهاي دوم خرداد ،روزنهاي از اميد به روي پول میفرستادم و چون جایی را
كردم .اما هيچ كدام از اين بح ثها مطبوعات گشود و زمينه را براي پرورش استعدادهاي نداشتم ،شبها در خیابان م یخوابیدم.
جوان درعرصة روزنام هنگاري دوران بعد از انقلاب فراهم البته بجز یک شب در هفته که ب هخانه
نتيج هاي نداد». ساخت .دريغ كه اين دومين «بهار آزادي» هم ديري داییام در نارمک میرفتم و آنجا
اردشير حالا ديگر با پيام هاجر ،به نپاييد و باغي كه به باغبان ب يكفايت سپرده شده بود،
مدير مسئولي اعظم طالقاني و ايران م یخوابیدم».
فردا ،به مدير مسئولي عز تالله سحابي دستخوش خزان شد. ـ نم یتوانستی هر شب به منزل
نيز همكاري ميكرد. كتاب «روزنامهنگاران…» حديث غمها و رنجهاي 10 دای یات بروی؟
مسئولان يكهان وقتي موضوع را روزنام هنگاران دوم خردادي است از زبان يكي از آنها: ـ نه.
فهميدند به اردشير گفتند كه ديگر
نبايد با اعظم طالقاني و مهندس ژيلا بن ييعقوب. ـ چرا نه؟
در اين شماره داستان زندگي و غمها و شاديهاي ـ غرورم اجازه نم یداد .نم یخواستم
سحابي همكاري كند. اردشير رستمي را به روايت ژيلا بن ييعقوب در كتاب
«روزنام هنگاران» چاپ تهران ،نشر «روزنگار» م يخوانيد. مزاحم آنها بشوم.
اردشير در پاس خشان اين طور گفته ـ و دای یات م یدانست تو در خیابان
بود« :مهندس سحابي و خانم طالقاني كه با علاقة زياد به گفت و گو يشان صفحه بيشتر م يشد و براي مقامات بعضي از آنها شهيد شدند .بعضي ساعت بحث و جدل و سؤالهای پی در
هرگز از من نخواست هاند كه ارتباطم را گوش م يداد ،كم كم خودش هم وارد مختلف م يفرستاد. به زندان افتادند ،و برخي ديگر… پ یام ،گفت :اینجا کوبا نیست و آقای م یخوابی؟
با يكهان قطع كنم .ببينيد! آنها چقدر من هنوز هم به دنبال اين پاسخ هاشمی رفسنجانی هم فیدل کاسترو ـ نه ،دای یام فکر م یکرد در خانۀ
بحث شد. «نام هاي برايش ننوشتم اما ساع تها م يگردم كه چه چيزي باط نهاي ما نیست .گفتم :منظورتان را نم یفهمم. عم هام هستم .عم هام فکر م یکرد در
دمكرات هستند». صف يزاده باز هم به آنجا رفت و با باهم حرف زديم .مهاجراني زياد به را به هم نزدكي ميكرد و ظاهرمان را گفت :اگر م یخواهی مقابل این انقلاب خانۀ مادربزرگم هستم و مادربزرگم
در بهار ،76همزمان با اوج اردشير ديدار كرد .در كيي از همين كتابفروشي ما م يآمد .آخر شب ،تنها دشمن… مرگ و شهادت آنها موجب بایستی ...،که حرفش را قطع کردم و فکر م یکرد در خانۀ دای یام هستم و
گيري مبارزات انتخاباتي هفتمين ديدارها بود كه او را براي همكاري و بدون محافظ م يآمد .به كتا بها زنده ماندن من شد .از بين همة آنها گفتم من اصل ًا نم یخواهم با انقلاب همینطور م یچرخید و اینطوری بود
دوره رياست جمهوري ،در پاي هر به ابرار دعوت كرد« .بنابراين كاملا نگاه ميكرد و كتاب م يخريد .ساعت من زنده مانده بودم و اين ،مسئوليت مقابله کنم .میخواهم بحرانهای که چهار سال در خیابان خوابیدم .در
بيانيهاي كه توسط همكارانش در اتفاقي وارد روزنامه شدم .طر حهاي ده ـ دوازده شب ميآمد .بعض ي مرا سنگين ميكرد .همة آنها در كي اجتماعی حل شود .گفت :برو با همان تونلهایی که در شوش و راهآهن زده
حمايت از خاتمي صادر م يشد ،امضاء زيادي از من در ابرار چاپ شد كه وق تها هم ساعت دو ـ سه بامداد. هدف مشترك بودند؛ ميخواستند فردی که تلفن ما را به شما داده، بودند ...اما هیچ وقت لباسهایم کثیف
بيشترشان هم انتقادي بود .كي روز بعضي وق تها «آويشن» دم ميكردم فقر را نابود كنند .اين بود كه سه صحبت کن .گفتم :خانم! آن بیچاره از نبود .آنها را در جوی آب م یشستم و
م يگذاشت. فردي از يكهان به من گفت «تو كه و با هم م يخورديم ،گياهان دم كرده هزار كاركياتور دربارة فقر كشيدم :در شما خیلی بیسوادتر است و نم یتواند به درخت آویزان م یکردم تا خشک
«بعد از دوم خرداد 76از يكهان اينقدر انتقادي كار ميكني ،بيا و با ما م يخورديم و گپ م يزديم .مهاجراني شود .بعضی وقتها هم که درختی در
اخراج شدم .فكر ميكنم به خاطر كار كن» .با بعضي از دوستان نيمه عجي بترين آدمي است كه من در يكهان و ابرار». به من پاسخ بدهد. نزدیکی خود پیدا نم یکردم ،آنقدر در
همكار يام با ايران فردا ،پيام هاجر و روشنفكرم كه مشورت كردم گفتند تمام زندگيام ديدهام .آدمي است وقتي كتابفروشي «مرغ آمين» دستم میچرخاندم تا خشک شود.
آن بيانيه ها بود… و از همه مهمتر به «برو تريبون مهم نيست ،مهم اين كه نم يدانم آيندهاش چگونه خواهد در خيابان كريمخان زند تهران از بستني فروشي یک کول هپشتی هم داشتم که فقط
خاطر اين كه م يخواستم در طر حهايم است كه بتواني حرفت را بزني» من به بود .هر چند به نظرم گذشتة خيلي شبان هروزي شد ،اردشير به آنجا رفت تا كتابفروشي
از همه انتقاد كنم نه فقط به بعض يها». حاوی کتاب بود.
با انتشار روزنامه جامعه ،اردشير به اردشیر رستمی در کنار چند تن از کارکیاتوریستهای ایرانی ـ اردشیر! نگفتی از چه راهی پول
آنجا رفت و فعاليت مطبوعات ياش را پي از راست :کامبیز درمبخش ،سپیده انجم روز ،داوود کاظمی ،جواد علیزاده ،توکا نیستانی و اردشیر رستمی
گرفت .به نظر او «جامعه» كي روزنامه درم یآوردی؟
سياسي نبود كي روزنامه عاطفي بود. ـ با جوشکاری .از نُهسالگی در
اردشير ميخواست برايم دربارة تبریز شروع به جوشکاری کردم .در
«جامعه» حرف بزند .صدايش جوا نتر تهران هم همین کار را ادامه دادم.
تا سال 69که به سربازی رفتم.
و شادا بتر شد: جوشکاری م یکردم .در خود سربازی
«روزنامة جامعه ،قبل از هر چيز هم جوشکاری م یکردم .مرخصی هم
در پي عواطف بشري بود .جامعه در
صفحة او ِل نخستين شمارهاش ،عكس که م یرفتم جوشکاری م یکردم.
كي دختر زيبا را چاپ كرد ،دختر دريا. سال 66اردشیر تحصیلش را پی
اين كي اتفاق مهم در روزنام هنگاري گرفت با ثبت نام در یک مدرسه شبانه.
ايران بود .جامعه جها نبينيم را تغيير حالا دیگر هم درآمدش بیشتر شده
داد و طر حهاي تند و آتشين مرا به بود و هم س ّنش .بنابراین م یتوانست
طرحهاي لطيف و عاشقانه تبديل شبها در یک مسافرخانه بخوابد ...بعد
كرد .در همين دوره با كساني آشنا از پایان سربازی به سینمای جوان رفت
شدم كه زندانهاي بزرگي را پشت سر
گذاشته بودند .كساني كه در كي دوره تا فیلمسازی را بیاموزد.
از زندگ يشان خيلي سياسي بودند اما «بعد از سربازی دیگر نم یتوانستم
بعد سياست را كنار گذاشتند .آنها جوشکاری کنم .مسائل و بحرانهای
ديگر به سياست تعهدي نداشتند، اجتماعی تأثیر زیادی روی من گذاشته
به انسانيت تعهد داشتند .كساني بود و من ب هدنبال پیدا کردن راهی
مثل «ناظم حكمت» «پابلو نرودا» برای بیان آن بودم .فیلمسازی بهترین
و خيليهاي ديگر… كي شعر از
ديانيس ريتسوس ،شاعر معاصر يونان، راه بود.
زندگي و كاركياتورهاي مرا براي با ساختن فیلم م یتوانستم گوش های
هميشه متحول كرد .شعري كه در از معضلات اجتماعی را که مثل خوره
آن م يگويد :برادر من! روزگاري ما به جانم افتاده بود ،ب هتصویر بکشم .به
حر فهاي گنده بر زبان م يآورديم / سینمای جوان رفتم و خیلی زود سه
يراقهاي ضخيم بر آستين شعرمان فیلمنامه نوشتم .آنجا به من گفتند
ميزديم اما ترسانده شده بوديم / تو چکارهای که درباره این مسائل
ما با هياهو يمان ترسمان را پنهان م ینویسی و بعد هم مرا اخراج کردند.
مي كرديم /ولي اينك برادر من! من ناهنجاریهای اجتماعی که هر روز
فرياد بر نم يآورم كه ديگران بگويند در اطرافم م یدیدم یک لحظه هم
حق با كسي است كه بلندترين فرياد ذهنم را رها نم یکرد .یک نامه هشتاد
را بر م يآورد /من به آرامي سخن مي صفحهای برای هاشمی رفسنجانی
گويم /و تو م يبيني كه حق با ماست که آن موقع رئیس جمهوری بود،
يا نه /به من م يگويند آرام سخن بگو نوشتم و از بحرانهای اجتماعی به او
/ما به سخن گفتن آرام در زندا نها شکایت بردم .کسی به نام هام جوابی
خو كردهايم /به پنهان كردن دست نداد .دوباره برای رئیس جمهور نامه
نوشت ههاي حزب يمان /مانند پنهان نوشتم .این بار مفصلتر و صمیمان هتر
از بار اول .یک روز که برای پیگیری
كردن عكس معشوق همان». نام ههایم به دبیرخانۀ ریاست جمهوری
در میدان پاستور رفته بودم ،یک مرد
اردشير از خواندن شعرهاي ريتسوس جوان یک شماره تلفن به من داد و
گفت گروهی در دفتر ریاست جمهوری
سير نم يشود« :به من م يگويند شعر يكهان رفتم .در حالي كه نم يدانستم درخشاني دارد .مهاجراني اهل سياست و به عنوان كتابفروش شب مشغول به اردشير هنوز خاطرة آن روز تلخ را مستقر هستند که به این طور حرفها
آنها از من چه م يخواهند .اولين روز نيست .همانطور كه «واتسلاوهاول» كار شد .شب تا صبح كتاب م يخواند از ياد نبرده است.
بگو ،من م يگويم انجير ،طغار ،نان /و با كيي از مسئولانشان صحبت كردم و اهل سياست نيست .اما سياست را و گاهي وق تها هم با مشتر يهايش گوش م یکنند».
گفتم من م يخواهم از عدالت اجتماعي رقم م يزند .مهاجراني بزرگتر و فراتر از گپ م يزد .آد مهايي كه لابد خيلي كيي از روزهايي كه در كوچه پس ـ اینطور حرفها یعنی چه؟
آنان به من خواهند خنديد و خواهند دفاع كنم و او هم قبول كرد .يكهان به سياست است .سياست در او حل شده اهل فرهنگ بودند كه آن موقع شب كوچ ههاي تبريز با كي چرخ دستي ـ لابد منظورش حرفهای آدمهایی
معناي واقعي كي روزنامه نبود .آنچه نه او در سياست .چه بسیار شبها كه براي خريد كتاب به آنجا م يآمدند. كوچك بستني م يفروخت .فريادهاي
گفت اگر شعر گفتن به اين سادگي مرا به كار در يكهان ترغيب ميكرد اين باهم بحث ميكرديم اما او هيچ وقت كيي از مشتر يهاي ثابت« ،عطاءالله دلخراش كي زن او را بر جا ميخكوب مثل من بود.
بود كه م يتوانستم انتقاد كنم .چيزي در هيچ كدام از اين بح ثها نفهميد مهاجراني» بود .اردشير بارها با او كه كرد .اول سياهي شلاق را ديد كه با ـ و تو به آنها تلفن زدی اردشیر؟
است ما م يتوانيم روزانه صدها شعر كه آن سالها در روزنامههاي ديگر من كاركياتوريست هستم .سالها آن موقع معاون پارلماني رئيس جمهور خشم زياد فرود م يآمد و بعد پكير ـ بله ،همان روز ،بعد از ظهر ،با آن
وجود نداشت .در طر حهايم به خيل يها بعد [سال ]79وقتي كتابم« ،ديگ بود به بحث نشست .درباره همه چيز زني فروافتاده بر آسفالت گرم خيابان. شماره تلفن تماس گرفتم .زن جوانی
بسازيم /و اين همان چيزي است كه انتقاد ميكردم .به كرباسچي ،نوري، دودزده» را به او هديه دادم ،او به ياد حرف ميزدند .درباره بحرانهاي شلاق بر تن رنجور زن فرود م يآمد، که ب هجای نامش از یک شماره دو
كلانتري و حتي هاشمي رفسنجاني… نم يآورد قبلا مرا كجا ديده .شايد آن اجتماعي ،ادبيات ،نويسندهها، بر تن پيچيده در چادر مشك ياش. رقمی استفاده م یکرد ،به حرفهایم
ما م يخواهيم /چرا كه برادران من! ما و يكهان يها از طر حهايم خيلي استقبال همه حرفي را كه با هم زده بوديم از روشنفكرها… مهاجراني كه با دقت خو نهايي كه از زير چادرش بيرون گوش کرد .من هرچه میگفتم او
ميكردند و من نم يدانستم چرا آنها زياد به حرفهاي اردشير دربارة م يجهيد ،در پرتو درخشش خورشيد پاسخ م یداد .پاسخهایی که هیچکدام
براي جدا كردن هم آواز نم يخوانيم دوست دارند من فقط از بعضيها ياد برده بود». مشكلات اجتماعي گوش م يداد ،كي برق م يزد« .برقي كه چشم مرا خيره نه علمی بود و نه منطقی .وقتی گفتم
انتقادكنم .كي روز تصميم گرفتم كيي از آن ش بهايي كه اردشير گرم بار به او گفت كه همه اي نها را بنويس كرده بود… اين تصوير در ذهن من جوانان ما بهخاطر مشکلات شدید
/آواز م يخوانيم تا جهان را به هم از بعضيهاي ديگر هم انتقاد كنم. گفتگو با مهاجراني بود ،صف يزاده مدير و به من بده .اردشير تا آن موقع آنقدر ماند و سا لها بعد كاركياتور شد .نه كي امکان ازدواج ندارند و بسیاری از آنان
بعض يها كه قبلا از آنها هيچ انتقادي مسئول روزنامه ابرار وارد كتابفروشي نامه براي اين و آن نوشته بود كه كاركياتور كه صدها كاركياتور .چهرة به انحرافات اجتماعی کشیده شدهاند،
نزدكي كنيم /بر اين باورم كه از اين نكرده بودم .افرادي مثل محسن شد .او وقتي بحث گرم اردشير و ديگر از هر چه نامه بود بدش م يآمد. دوستانم را هنوز فراموش نكردهام. گفت :چون ما نم یتوانیم برای آنها
رفيقدوست ،اسدالله بادامچيان، مهاجراني را ديد فكر كرد آن دو نام ههايي كه هر بار ازدويست سيصد دوستاني كه به اتفاق آنها به پيرزن کاری انجام دهیم ،خداوند این گناهان
واژه هاي ساده ،از اين كردارهاي ساده، خيلي با هم دوست هستند .صف يزاده فقير روستايمان كمك ميكرديم. را به پای آنها نخواهد نوشت .گفتم :این
انحرافات جامعه را به بحران م یکشاند
قامت زندگي بلندتر م يشود /نگوييد و سلامت جوانان را ب هخطر م یاندازد.
باید فکری برای جوانان بکنید که
من كار مهمي انجام ندادهام /نه ،قلب پاسخ قان عکنندهای نداد ...پس از دو
من تنها ديگ گلي دودزدهاي است /كه
بارها و بارها به درون آتش رفته است
و براي ميهمانان خود غذا پخته است /
هر كدام از شما با حر فها و دردهايتان
كندهاي هيزم جوشيده… و «نرودا»
مرا به سرزمين نمكها و عقيقهاي
«دنباله دارد» آسمان برد».