Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۳ (دوره جديد
P. 12
ویژهنامهنوروز صفحه - Page 12 - 12شماره 166۹
جمعه 2۴اسفن دماه 1397تا پنجشنبه ۸فروردی نماه 139۸خورشیدی
تأملات بهنگام؛ راه حل مولانا برای علا ِج دو قرن فراز و نشیب مطبوعات در ایران ()11۱
مدهوش ِی دبّاغان
احمد احـرار ( کیهان لندن شماره ) 129۲
از این روست که او همواره با وجود شد که یادی از این جماعت در این =مولوی در دفتر چهارم که صحبت مأموریت قفقاز به میان در ذیل م یآید بنا به تقریر ایشان در فرمانده نظامی کودتا سرتیپ
دلخور یهای ظاهری ،دل در گرو بقای مطلب بیاید ،ضرورت نقل قول از یکی «مثنوی معنوی» ،حکایت آمد او را ب هعنوان آتاشه میلیتر با خود دفتر یادداشتهایم تحریر شده است. رضاخان بود و کارگردان سیاسی آن ـ
جمهوریاسلامیداردتاازمنافعجنبی از آنهاست که گفت هاش در عین عامیانه از مرد دباغی میکند که بردم .قفقاز یها به ما اهمیت نم یدادند که دولت جدید را پس از ورود قزا قها
بودن ،زیبندهی احوال برخی خواص از گذارش به بازار عطرفروشان و م یگفتند شما در واقع دس تنشانده درسال 1920کهازطرفوثو قالدوله به تهران تشکیل داد ـ سید ضیاءالدین
استمرار فرقه تبهکار منتفع شود. م یافتد و از بوی خوش آن و کلنی انگلیس یها هستید و در این مأمور بستن عهدنامه با دولت جدید
باز از قول مولانا -که سرو ِش همواره جمله عبدالکریم سروش است. مکان از هوش م یرود .علت صورت چه معاهدهای م یخواهید با آذربایجان (شوروی) شدم و همین طباطبائی.
«دباغ» سا لهاست به نام او دکان دو روزی در همان ایام که ذکر آن رفت، بیهوشی دباغ ،اُنس و عادت ما ببندید .م یدانید که در آن تاریخ کاظمی (مه ّذبالدوله ،سید باقر) دربارۀ کودتا و مقدمات و موجبات
نبش زده و تخت هپوست پهن کرده- نگارنده بنا به مقتضای ِس َمتی که در او به بوی گند و عفونت انگلیس یها قفقاز را گرفته بودند و منشی مخصوص من بود و شاهزاده آن بسیاری مطالب ،و اغلب ناقض و
شرکتکذاییداشت،درمرافع هایمیان کارگاه دباغی و دوری و فرمانده کل (گویا ب هعنوان کمیسار) در جلال میرزا هم بود ،کاظم خان (کلنل نقیض یکدیگر ،گفته و نوشت هاند .سید
م یتوان نقل کرد که: دو نفر از کارگزاران شرکت ،مجبور به نفرتش از عطر و بوی خوش تفلیس بود .از این رو ما بنای ولخرجی کاظم سیاح) هم آتاشه میلیترم بود .این ضیاءالدین شخصاً در گفت و گو با سید
تو بدان مانی که از نوری تهی داوری شد .این هر دو که از سابقو ِن را گذاشتیم و برای جلب توجه مردم کاظم خان را مدتی بود که م یشناختم محمدعلی جما لزاده روایتی ب هدست
طایف هی بن یهندل بودند ،ضمن شرح است! میهمان یهای مجلل م یدادیم .حقوق چون چند سال قبل با برادرش دکتر داده که حاوی نکات و اطلاعات قابل
ز آنکه بینی بر پلیدی مینهی ماجرای اختلافشان ،یکدیگر را از نعمت من ماهی هزار تومان و حقوق کاظم استوار و پروفسور حسن خان هندی در توجهی است و م یتوان ب هعنوان یک
تکمله دریافت فحش ب ینصیب نم یگذاشتند یوسف مصدقی -این روزها ،پس از خان و مسعودخان ماهی صد تومان بود تهران خیلی خیلی نزدیک بودیم و قرار
و در این راه هیچ امساک هم به خرج انتشار بیانات اخیر عبدالکریم سروش ولی «اندامنیته» و غیره هم م یگرفتند سند معتبر از آن یاد کرد.
چون نیک بنگریم ،در تاریخ ادبیات نم یدادند .وقتی کار از حد گذشت، (حسین حا جفر جالله دباغ) -که از منبر و «فونسکره» (اعتبار مخفی) هم محمدعلی جما لزاده جما لزاده،کههمکارنزدیکتق یزاده
فارسی ،بسیاری از بزرگان فرهنگ صاحب این صفحهکلید به هر دو ب هاصطلاح «مدرس ه مولانا» صادر و در داشتیم و ک مکم اغلب بزرگان و اعیان گذاشته بودیم که برحسب پیشنهاد در تدوین و انتشار «کاوه» بود دیگر به
ایرانی نیز در مواردی برای ادای ح ّق طرف دعوا تذکر داد که دشنام و ناسزا فضای مجازی منتشر شد -اهل نظر، شهر سر سفرۀ ما حاضر م یشدند. میرزا حسن خان هر سه نفر با هم به ایران بازنگشت و با همسر آلمانی خود
مطلب ،دست به دامن سرودن هجویه را موقوف کنند وگرنه از دفتر ،اخراج مقالات و جوابی ههای بسیار نوشت هاند و مثلا موقع عید نوروز به وثو قالدوله ژاپن برویم و در آنجا کمیتۀ انقلاب در سویس اقامت گزید .او دربارۀ این
و نوشتن هزلیات شدهاند تا خشم و م یشوند .یکی از این دو که قدری هر یک از چش مانداز خود ،این کاس ِب تلگراف کردم و صد صندوق مرکبات آسیایی تأسیس کنیم .دکتر ب هعنوان خاطرات م ینویسد« :در همان اوقاتی
رنجی را که در بیا ِن متداول و معمول آدا بدا نتر بود ،پاسخ داد که«:قربان، و صد جعبه گز خواستم و رسید ...یک طبیب و میرزا حسن خان ب هعنوان که آقا سید ضیاءالدین طباطبائی هنوز
امکان بروز ندارد ،به مدد هجو و هزل شرمنده ولی بدون فحش ح ّق مطلب دکان معنویت را نواخت هاند. روز هیأتی از صاح بمنصبان انگلیسی معلم و من هم ب هعنوان نویسنده و در سویس بودند و هنوز به فلسطین
بیان کنند .از شیخ اجل سعدی تا مولانا ُد ُرس نمیشه!» معلوم بود که این بیشتر این مقالات و جوابی هها ،نقد از باطوم وارد شدند .مأمور بودند برای کارچا قکن آنها .ولی سفارت انگلیس (در زمان سلطنت رضاشاه) و از آنجا به
عبید زاکانی ،از سوزنی سمرقندی تا بزرگوار ،عبارت «ح ّق مطلب» را جایی آن بخش از تراوشات ذهن «دکتر از دولت ایران در همان اوقات تسلیم ایران (در سالهای بعد از شهریور 20
ایرج میرزا و ذبیح بهروز ،بسیاری از شنیده و آن را در قاموس زبان ِی خودش سروش» است که درباره وسعت سواد تنظیم قشون و به ایران م یرفتند. میرزا حسن خان را خواست و ما و اوایل سلطنت محمدرضاشاه) نرفته
اهل ادب و دانش ایرانزمین ،هرگاه از جا داده تا به وقتش در گفتگو با یک خمینی ایراد شدهاند .صاح بنظرا ِن ازجمله اسمارت بود که سپس مجبور شدیم او را فرار بدهیم و خود بودند شبی از تریته (شهر کوچکی در
بیان حقیقت به زبان ِجد خسته شدند، اغلب خشمگین و مبهوت ،با مثال مأمور دیویزیون قزاقهای ایران شد. من هم چندی بعد به پاریس رفتم و کنار دریاچۀ لمان) به ژنو آمدند و به
زبان به هجو و هزل کسانی گشودند که «آد ِم با َسوات» از آن استفاده کند. آوردن از مسائل پایی نتن های و مفر ِح دیدم کاظم چشمش به یکی از درس م یخواندم .یک روز صبح دیدم منزل ما تشری ففرما شدند و اوراقی
تیرهروانی خود را با زه ِد ریایی و نعل ِسرگین ،علاج مدهوشی دباغان توضی حالمسائ ِل خمینی و شاهد مثال صاح بمنص بها که افتاد گفت این به من نشان دادند و گفتند تصمیم
وارونه زدن ،بَ َزک م یکردند .سخنان ماهها پیش از منبر مضحک اخیر، آوردن از سخنران یهای َعلمی و عمیق همان کسی است که مرا در بغداد گرفت هام خاطرات خود را دربارۀ کودتا
اخیر سروش ،حجت را بر اهل خرد تمام سروش در بخشی از مستند تبلیغاتی امام راحل ،به ُدرفشانیهای شیخ اسیر کرد و معلوم شد که همی نطور و وقایعی که پس از کودتا رخ داد
کرد که او نیز از جمله همان تیرهروانا ِن تولید شده در بیبیسی فارسی با عبدالکریم پاسخهای دندانشکن هم هست .هرگاه کاظم خیلی عصبانی بنویسم و چون هموطنانم دولت مرا
ریاکار است و ح ّق مطلب دربارهی او، عنوان «معرفت و مدارا» ،تأکید کرد دادهاند تا این حقیق ِت روش نتر از روز میشد و از اوضاع ایران شکایت «دولت سیاه» خواندهاند خیال دارم به
که…«:اینانقلابنم یگمتوفانبلکه را به او ثابت کنند که خمینی نه تنها م یکرد من م یگفتم تو به من پانصد این کتاب عنوان کتاب سیاه بدهم».
تنها با هجو او ادا خواهد شد. یک باران برکت و رحمتی بود که بر از فرط ب یسوادی فرق میان گاومیش نفر آدم مسلح بده تا من همۀ این دولت کوتاهمدت سید ضیاءالدین را
ابیات زیر را حدود صد سال پیش، سر کل کشور وزید… افتخاری بود اون و کمانچه را نم یدانسته ،بلکه ذهنی اوضاع را عوض کنم .خلاصه ،بعد هما نطور که خودش اشاره م یکند
زندهیاد ذبیح بهروز در هجو شخصی به موقع نزدیک به آی تالله خمینی بودن. منحرف و بیمار هم داشته است .این از مراجعت به ایران کاظم و مسعود مخالفان او «کابینۀ سیاه» لقب داده
مراتب بهتر از عبدالکریم سروش سروده افتخاری بود منصو ِب او بودن و من مقالات و جوابی هها ،هر چند در نفس (ماژور مسعودخان کیهان) و زما نخان بودند و سقوط آن را جشن گرفتند در
است .برای حسن ختام ،نقل بخشی از اینها رو هیچ کدوم طرد نم یکنم…» خود ارزشمند و روشنگر هستند اما به مأمور قزوین شدند و با اسمارت برای حالی که این کابینه در بین اهل شعر
گمان نگارنده «ح ّق مطلب» را در باب تنظیم امور چهارهزار نفر که آنجا و اهل قلم موافقانی هم داشت ،از آن
این هجویه خالی از لطف نیست: (دقایق ۱۹تا ۲۱فیلم). یاوهگوی یهایاخیرسروشادانم یکنند. ب یتکلیف مانده بودند (ازجمله سران جمله عارف قزوینی که تصنیف او در
گرازویبپرسیکهآلو،چهرنگاست؟ تصور کنید که سی سال پس از مرگ نویسندهیاینسطور،هرچندهمواره این قزا قها همین رضاخان بود که تأسف از رفتن سید و آرزوی بازآمدنش
خمینیوافتاد ِنتشترسواییجنایات سروش را انسانی تباه م یانگاشت اما تا
به قدری َزنَد ِور که گردی پشیمان او از بام جهان ،سروش هنوز انقلاب پیش از این ُدرفشانی متأخر ،او را تا این شهرت یافت و بر سر زبانها افتاد:
اسلامی را باران رحمت م یداند و حکم حدبیگانهباخردتصورنم یکرد.نشانبه
و یا اینکه پرسی تو اهل کجایی؟ نصبش در جایگاهها و مقامات مختلف آننشانکهنگارندهحدوددوسالپیش، آن وق تها میرپنج بود و در جنگهای کابینه سید ضیاءالدین طباطبائی ای لطف حق پشت و پناهت ،بـازآ
را از سوی خمینی ،طرد نم یکند .آیا در باب فیلم مستند منحط و تبلیغاتی گیلان با بالشوی کها دو برادر زنش چشـم آرزومنـد نگاهت ،بازآ
کتابی بخواند چو تفسیر قرآن جای تعجب دارد که آدمیزادی با چنین ب یب یسی فارسی درباره عبدالکریم کشته شده بودند و خودش شش کسی با لگد به در م یزند و معلوم شد
فکری های،خمینیراباسوادترینزمامدار سروش ،مقال های جدی و نقادانه نوشت ماه در قزوین با سایر قزا قها اجازه دکتر است .آمد و گفت یپرم از من وی تـودۀ ملت سپـاهت ،بـازآ
کهاصلمچنینبودوفضلمچناناست تاریخ ایران بداند و با استناد به بیتی از که در کیهان لندن منتشر شد .از آن نداشتند به تهران بیایند و کسانشان خواسته است که در نظمیه با او کار قربـان کابینـۀ سیـاهت بازآ...
«گلشن راز» شیخ محمود شبستری، زمان تا کنون ،سرعت سقوط سروش و را ببینند و خیلی به آنها سخت کنم و بنابراین به ایران برم یگردم و
عرب اینچنین گفته و ُفرس آنسان در مقام قیا ِس محمدرضا شاه فقید با حجم مهم لباف یهای او ،به مدد فضای گذشته بود) و از صدهزار تومانی که برای بعضی کارها به پاریس آمدهام و به سخن جمالزاده بازگردیم و
رو حالله خمینی– این فقیه آدمخوار- مجازی و منبرهای خانگی چنان سیر انگلیس یها (گویا بانک شاهنشاهی) م یدانم که در مراجعت به ایران کشته خاطرات سید ضیاءالدین:
خلاصه پی هر سؤالی جوابی هرزهدرایانه بگوید« :چه نسبت خاک صعودی گرفته که دیگر نم یشود او به سپهدار رشتی (سردار منصور) که خواهم شد .از شما استدعا دارم دو برادر
و فرق هی هوادارش را جدی گرفت رئی سالوزرا بود م یدادند برای قزاقها کوچک مرا که در استانبول در مدرسۀ «گفتند مقداری از آن را هم تا کنون
تراشد ز کذب و ببافد ز بهتان را با عالم پاک»؟! و در نقدشان به ِجد مطلبی نوشت. چیزی فرستاده نم یشد و اسمارت نظامی هستند نگهداری کنید .بعدها، نوشت هام و آوردهام به تو نشان بدهم .با
جلا لالدین محمد مولوی در دفتر بنابراین و با این اوصاف ،باید «ح ّق مجبور شده بود به هزار حق هبازی از وقتی به ایران مراجعت م یکردم این اظهار مسرت و امتنان استدعا کردم
همی گفت حل کرد هام آن مسائل چهارم «مثنوی معنوی» ،حکایت از مطلب» را به گون های دیگر دربارهی او اُرس یهای کهنۀ قشون جنوب برای دو برادر را در استانبول دیدم .کوچک اوراق را به من بسپارند تا سر فرصت
مرد دباغی م یکند که گذارش به بازار ادا کرد .برای اینکه روشن شود غرض قزا قها کفش تهیه کند .زما نخان ،هم بودند .در برگشت به ایران و پیش آمدن مطالعه کنم و اگر نظری داشته باشم
که شیخ بهایی نفهمیده بود آن عطرفروشان م یافتد و از بوی خوش آن نگارنده از «ح ّق مطلب» چیست، صندوقدار و هم محاسب بود .اسمارت جنگ (جهانی اول) کاظم و علی هر دو بعداًب هعرض برسانم ولی مانند همیشه
مکان از هوش م یرود .علت بیهوشی باید به اختصار خاطرهای نقل کنم. در تهران با من صحبت کرد و من با وارد قشون عثمانی شده بودند و در صبر و حوصله نداشت و م یخواست
غلط گیرد از گفتهی ابنسینا دباغ ،اُنس و عادت او به بوی گند و سپهدار ،که مثل همه مرا خایۀ چپ فرونت بغداد جنگ م یکردند .کاظم هرچه زودتر کار انجام یابد و قرار شد
عفونت کارگاه دباغی و دوری و نفرتش در باب «ح ّق مطلب» نورمان سفیر انگلیس ،که آدم بسیار خیلی شجاعت کرده بود و دو بار از که خود ایشان در همان مجلس آنچه را
از آن رو که بوده ز اتباع یونان از عطر و بوی خوش است .چارهی این قریب به پانزده سال پیش ،صاحب نجیب و خوبی بود ،م یدانست صحبت خط روسها در همدان و آن طر فها نوشته و ب هروی کاغذ آوردهاند بخوانند
بیهوشی به قول مولانا ،آوردن بوی گند این صفحهکلید در اَبَرشهر تهران کردم و بنا شد سیهزار تومان به گذشته و برای بعضی مأموری تها به و در حقیقت تقریر و «دیکته» کنند و
ز مهمل بسی گفته بر هم ببافد در مشام مرد دباغ است .پس ،برادر دباغ کارآموز وکالت دادگستری بود .در قزاقها بدهند ...اسمارت که مترجم تهران رسیده بود و به خواهرش عیال من تند و تیز ب هصورت یادداشت برای
پیش م یآید و قدری سرگی ِن سگ که همان ایام بود که چند صباحی به اول سفارت انگلیس بود ،فردی بسیار دکتر منوچهرخان گفته بود که این خودم بنویسم .دفتر یادداشتم حاضر
نهد نام آن حکمت و عل ِم عرفان در آستین پنهان کرده را زیر بینی دباغ عنوان مشاور حقوقی گذارش به یک ایرا ندوست و با من در تهران رفیق سید ضیاءالدین خادم روسهاست و بود و دست ب هکار شدیم .چندی پس
مدهوش گرفته و او را به هوش م یآو َرد: شرکت خصوصی افتاد که عمده بود .یک شب کاظم که با مسعود اغلب اگر دستم م یرسید او را م یکشتم .در از آن سید از سویس ب هدعوت مفتی
به تفسی ِر روح و به تعبی ِر «اِثم» او مواج ببگیرانش را طایف هی بن ی ِهن ِدل شبها از قزوین به تهران م یآمدند ،و مراجعت به بغداد ،در موقع جنگ و زد فلسطین بدانجا مسافرت کرد و از
هم از آن سرگی ِن سگ داروی اوست واصحابکلاچودندهتشکیلم یدادند. با هم بودیم و باز برم یگشتند ،به من و خوردی که انگلیس یها غالب شده و فلسطین هم به ایران رفت و تا جایی
بلاید دو صد گفتههای پریشان بر ارباب تجربه پوشیده نیست که این گفت یادتان هست که م یگفتید با ترکها تسلیم شده بودند به او خبر رسید که بر من معلوم است «کتاب سیاه»
که بدان او را همی معتاد و خوست جماعت خردهفرهنگی را نمایندگی پانصد نفر اوضاع را ب ههم م یزنید؟ که برادرش علی گلوله خورده و کشته ب هچاپنرسیدوهیچنم یدانمآیانسخۀ
دو صد اسم گوید که انسان نداند م یکنند که بیانی متفاوت از عموم حالا چهارهزار قزاق در قزوین است. شده است .بنابراین با افرادش جلو
امثالحسینحا جفر جاللهدباغهمچون جامعه دارد .زینت کلام بسیاری از من پرسیدم م یتوان از آنها استفاده رفته و اسیر شده بود .عاقبت او را به آن در جایی مانده است یا نه»...
دو صد شعر سازد معما و چستان دبا ِغقص هیمولانا،نهتنهادرباطنخود این طایفه در مراودات داخلیشان کرد؟ گفت بله ،از دو هزار نفر آنها هندوستان برده بودند .من در تهران با یادداش تهای جما لزاده و تقریرات
به بوی گند و عفونت انقلاب اسلامی فح شهای آ بنکشیده و چارواداری م یتوان خوب استفاده کرد .بنا شد وثو قالدوله صحبت کردم و کاظم را به سید ضیاءالدین بدین گونه آغاز
تو را «جیجکی» هجو کردن نخواهد دلبست هاند ،بلکه معا ششان وابسته است و میان خودشان ،از باب تحبیب تهران آوردند ولی مشکل بود که برای
کههجوخودیخودتوایشیخنادان* به گنداب و منب ِع این عفونت است. هم که شده ،همدیگر را با صفات و دس تب هکار شویم»... او کاری پیدا کرد .عاقبت من کاری در م یشود:
اگر فرق ه تبهکار اشغالگر ایران ور ژاندارمری برای او پیدا کردم و همین «دیشب ،دوشنبه بیستم ماه
*نقل شده از بخشی از مطایبات و بیفتد ،دیگر نه هیچ بنیاد و دانشگاهی القابی رکیک خطاب م یکنند. مه 1935میلادی ،آقای آقا سید
در غرب پول مفت و فرصت مطالعاتی حضور پارهوقت نگارنده در جمع این ضیاءالدین در ژنو به منزل ما آمدند و
هزلیاتذبیحبهروزباعنوان«مرآ تالسرائر فربه تقدیم سروش و امثال او م یکند طایفه ،سرشار از اتفاقات مضحک و صحبت از کودتا به میان آمد و آنچه
تا هذیا نهایی از قماش «وجه رحمانی گاهی عجیب بود که ذکر آنها در مجال
و مفتا حالضمایر» ،نسخ هبرداری شده اسلام» و «روشنفکری دینی» را برای این چند سطر نیست .آنچه اما باعث
مشتی لایَش ُعر نشخوار کنند و نه
از دستنویس آقای اصلان غفاری به عقلای داخل کشور اجازه خواهند داد
که این َر ّمال معنویت دوباره بسا طاش
تاریخ دی ماه .۱۳۵۳صص .۱۰-۹ را در دانشگاههای ایران پهن کند .هم
گویا« ،جیجکی» تخلص شعری ذبیح
بهروز در اشعار طنزآمیز او بوده است.
ذبیح بهروز از بزرگان دانش و فرهنگ
ایرا ِن انتهای دوره قاجار و عصر پهلوی
است .او منجم و ریاضیدانی برجسته و
ایرانشناسیوط ندوستبود.دانشمندی
بود جام عالاطراف و مستقل .با اینکه
مدتی در دانشگاه کمبریج دستیار
ادوارد براون (ایرانشناس نامی و مؤلف
«تاریخ ادبیات ایران») بود ،ولی از او
برید و به منتقد سفت و سخت روش
شر قشناسان فرنگی مبدل شد .بهروز
نظامی نبود اما مد تها استاد ریاضیات
دردانشکدههواپیماییورئیسکتابخانه
باشگاه افسران بود .طراحی یونیفرم
گارد جاویدان و بسیاری از نشا نهای
دوران پهلوی ،با مشورت و نظر او و با
الهام از تاریخ ایران باستان انجام گرفت.
بسیاری از واژگان رایج در علوم نظامی
و حتی وا ژ ههایی که در فارسی روزمره
به کار م یرود ،به کوشش ذبیح بهروز
ساخته شده یا دوباره در زبان فارسی
رواج یافت هاند.