Page 12 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۳ (دوره جديد
P. 12

‫ویژهنامهنوروز‬                                                                                       ‫صفحه ‪ - Page 12 - 12‬شماره ‪166۹‬‬
                                                                                                                                                                       ‫جمعه ‪ 2۴‬اسفن ‌دماه ‪ 1397‬تا پنجشنبه‪ ۸‬فروردی ‌نماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫تأملات بهنگام؛ راه حل مولانا برای علا ِج‬                                                                                      ‫دو قرن فراز و نشیب مطبوعات در ایران (‪)11۱‬‬
           ‫مدهوش ِی دبّاغان‬
                                                                                                                              ‫احمد احـرار‬                              ‫( کیهان لندن شماره ‪) 129۲‬‬

‫از این روست که او همواره با وجود‬          ‫شد که یادی از این جماعت در این‬            ‫=مولوی در دفتر چهارم‬                      ‫که صحبت مأموریت قفقاز به میان‬            ‫در ذیل م ‌یآید بنا به تقریر ایشان در‬   ‫فرمانده نظامی کودتا سرتیپ‬
‫دلخور ‌یهای ظاهری‪ ،‬دل در گرو بقای‬         ‫مطلب بیاید‪ ،‬ضرورت نقل قول از یکی‬          ‫«مثنوی معنوی»‪ ،‬حکایت‬                      ‫آمد او را ب ‌هعنوان آتاشه میلیتر با خود‬   ‫دفتر یادداشتهایم تحریر شده است‪.‬‬       ‫رضاخان بود و کارگردان سیاسی آن ـ‬
‫جمهوریاسلامیداردتاازمنافعجنبی‬             ‫از آنهاست که گفت ‌هاش در عین عامیانه‬      ‫از مرد دباغی می‌کند که‬                    ‫بردم‪ .‬قفقاز ‌یها به ما اهمیت نم ‌یدادند‬                                         ‫که دولت جدید را پس از ورود قزا ‌قها‬
                                          ‫بودن‪ ،‬زیبند‌هی احوال برخی خواص از‬         ‫گذارش به بازار عطرفروشان‬                  ‫و م ‌یگفتند شما در واقع دس ‌تنشانده‬      ‫درسال‪ 1920‬کهازطرفوثو ‌قالدوله‬          ‫به تهران تشکیل داد ـ سید ضیاءالدین‬
    ‫استمرار فرقه تبهکار منتفع شود‪.‬‬                                                  ‫م ‌یافتد و از بوی خوش آن‬                  ‫و کلنی انگلیس ‌یها هستید و در این‬        ‫مأمور بستن عهدنامه با دولت جدید‬
‫باز از قول مولانا‪ -‬که سرو ِش همواره‬             ‫جمله عبدالکریم سروش است‪.‬‬            ‫مکان از هوش م ‌یرود‪ .‬علت‬                  ‫صورت چه معاهد‌های م ‌یخواهید با‬          ‫آذربایجان (شوروی) شدم و همین‬                                 ‫طباطبائی‪.‬‬
‫«دباغ» سا ‌لهاست به نام او دکان دو‬        ‫روزی در همان ایام که ذکر آن رفت‪،‬‬          ‫بیهوشی دباغ‪ ،‬اُنس و عادت‬                  ‫ما ببندید‪ .‬م ‌یدانید که در آن تاریخ‬      ‫کاظمی (مه ّذب‌الدوله‪ ،‬سید باقر)‬        ‫دربارۀ کودتا و مقدمات و موجبات‬
‫نبش زده و تخت ‌هپوست پهن کرده‪-‬‬            ‫نگارنده بنا به مقتضای ِس َمتی که در‬       ‫او به بوی گند و عفونت‬                     ‫انگلیس ‌یها قفقاز را گرفته بودند و‬       ‫منشی مخصوص من بود و شاهزاده‬            ‫آن بسیاری مطالب‪ ،‬و اغلب ناقض و‬
                                          ‫شرکتکذاییداشت‪،‬درمرافع ‌هایمیان‬            ‫کارگاه دباغی و دوری و‬                     ‫فرمانده کل (گویا ب ‌هعنوان کمیسار) در‬    ‫جلال میرزا هم بود‪ ،‬کاظم خان (کلنل‬      ‫نقیض یکدیگر‪ ،‬گفته و نوشت ‌هاند‪ .‬سید‬
              ‫م ‌یتوان نقل کرد که‪:‬‬        ‫دو نفر از کارگزاران شرکت‪ ،‬مجبور به‬        ‫نفرتش از عطر و بوی خوش‬                    ‫تفلیس بود‪ .‬از این رو ما بنای ولخرجی‬      ‫کاظم سیاح) هم آتاشه میلیترم بود‪ .‬این‬   ‫ضیاءالدین شخصاً در گفت و گو با سید‬
‫تو بدان مانی که از نوری تهی‬               ‫داوری شد‪ .‬این هر دو که از سابقو ِن‬                                                  ‫را گذاشتیم و برای جلب توجه مردم‬          ‫کاظم خان را مدتی بود که م ‌یشناختم‬     ‫محمدعلی جما ‌لزاده روایتی ب ‌هدست‬
                                          ‫طایف ‌هی بن ‌یهندل بودند‪ ،‬ضمن شرح‬                             ‫است!‬                  ‫میهمان ‌یهای مجلل م ‌یدادیم‪ .‬حقوق‬        ‫چون چند سال قبل با برادرش دکتر‬         ‫داده که حاوی نکات و اطلاعات قابل‬
‫ز آنکه بینی بر پلیدی می‌نهی‬               ‫ماجرای اختلافشان‪ ،‬یکدیگر را از نعمت‬                                                 ‫من ماهی هزار تومان و حقوق کاظم‬           ‫استوار و پروفسور حسن خان هندی در‬       ‫توجهی است و م ‌یتوان ب ‌هعنوان یک‬
                       ‫تکمله‬              ‫دریافت فحش ب ‌ینصیب نم ‌یگذاشتند‬          ‫یوسف مصدقی‪ -‬این روزها‪ ،‬پس از‬              ‫خان و مسعودخان ماهی صد تومان بود‬         ‫تهران خیلی خیلی نزدیک بودیم و قرار‬
                                          ‫و در این راه هیچ امساک هم به خرج‬          ‫انتشار بیانات اخیر عبدالکریم سروش‬         ‫ولی «اندامنیته» و غیره هم م ‌یگرفتند‬                                                     ‫سند معتبر از آن یاد کرد‪.‬‬
‫چون نیک بنگریم‪ ،‬در تاریخ ادبیات‬           ‫نم ‌یدادند‪ .‬وقتی کار از حد گذشت‪،‬‬          ‫(حسین حا ‌جفر ‌جالله دباغ)‪ -‬که از منبر‬    ‫و «فون‌سکره» (اعتبار مخفی) هم‬                  ‫محمدعلی جما ‌لزاده‬               ‫جما ‌لزاده‪،‬کههمکارنزدیکتق ‌یزاده‬
‫فارسی‪ ،‬بسیاری از بزرگان فرهنگ‬             ‫صاحب این صفحه‌کلید به هر دو‬               ‫ب ‌هاصطلاح «مدرس ‌ه مولانا» صادر و در‬     ‫داشتیم و ک ‌مکم اغلب بزرگان و اعیان‬      ‫گذاشته بودیم که برحسب پیشنهاد‬          ‫در تدوین و انتشار «کاوه» بود دیگر به‬
‫ایرانی نیز در مواردی برای ادای ح ّق‬       ‫طرف دعوا تذکر داد که دشنام و ناسزا‬        ‫فضای مجازی منتشر شد‪ -‬اهل نظر‪،‬‬             ‫شهر سر سفرۀ ما حاضر م ‌یشدند‪.‬‬            ‫میرزا حسن خان هر سه نفر با هم به‬       ‫ایران بازنگشت و با همسر آلمانی خود‬
‫مطلب‪ ،‬دست به دامن سرودن هجویه‬             ‫را موقوف کنند وگرنه از دفتر‪ ،‬اخراج‬        ‫مقالات و جوابی ‌ههای بسیار نوشت ‌هاند و‬   ‫مثلا موقع عید نوروز به وثو ‌قالدوله‬      ‫ژاپن برویم و در آنجا کمیتۀ انقلاب‬      ‫در سویس اقامت گزید‪ .‬او دربارۀ این‬
‫و نوشتن هزلیات شد‌هاند تا خشم و‬           ‫م ‌یشوند‪ .‬یکی از این دو که قدری‬           ‫هر یک از چش ‌مانداز خود‪ ،‬این کاس ِب‬       ‫تلگراف کردم و صد صندوق مرکبات‬            ‫آسیایی تأسیس کنیم‪ .‬دکتر ب ‌هعنوان‬      ‫خاطرات م ‌ینویسد‪« :‬در همان اوقاتی‬
‫رنجی را که در بیا ِن متداول و معمول‬       ‫آدا ‌بدا ‌نتر بود‪ ،‬پاسخ داد که‪«:‬قربان‪،‬‬                                              ‫و صد جعبه گز خواستم و رسید‪ ...‬یک‬         ‫طبیب و میرزا حسن خان ب ‌هعنوان‬         ‫که آقا سید ضیاءالدین طباطبائی هنوز‬
‫امکان بروز ندارد‪ ،‬به مدد هجو و هزل‬        ‫شرمنده ولی بدون فحش ح ّق مطلب‬                      ‫دکان معنویت را نواخت ‌هاند‪.‬‬      ‫روز هیأتی از صاح ‌بمنصبان انگلیسی‬        ‫معلم و من هم ب ‌هعنوان نویسنده و‬       ‫در سویس بودند و هنوز به فلسطین‬
‫بیان کنند‪ .‬از شیخ اجل سعدی تا مولانا‬      ‫ُد ُرس نمیشه!» معلوم بود که این‬           ‫بیشتر این مقالات و جوابی ‌هها‪ ،‬نقد‬        ‫از باطوم وارد شدند‪ .‬مأمور بودند برای‬     ‫کارچا ‌قکن آنها‪ .‬ولی سفارت انگلیس‬      ‫(در زمان سلطنت رضاشاه) و از آنجا به‬
‫عبید زاکانی‪ ،‬از سوزنی سمرقندی تا‬          ‫بزرگوار‪ ،‬عبارت «ح ّق مطلب» را جایی‬        ‫آن بخش از تراوشات ذهن «دکتر‬                                                        ‫از دولت ایران در همان اوقات تسلیم‬      ‫ایران (در سالهای بعد از شهریور ‪20‬‬
‫ایرج میرزا و ذبیح بهروز‪ ،‬بسیاری از‬        ‫شنیده و آن را در قاموس زبان ِی خودش‬       ‫سروش» است که درباره وسعت سواد‬                ‫تنظیم قشون و به ایران م ‌یرفتند‪.‬‬      ‫میرزا حسن خان را خواست و ما‬            ‫و اوایل سلطنت محمدرضاشاه) نرفته‬
‫اهل ادب و دانش ایرانزمین‪ ،‬هرگاه از‬        ‫جا داده تا به وقتش در گفتگو با یک‬         ‫خمینی ایراد شد‌هاند‪ .‬صاح ‌بنظرا ِن‬        ‫ازجمله اسمارت بود که سپس‬                 ‫مجبور شدیم او را فرار بدهیم و خود‬      ‫بودند شبی از تریته (شهر کوچکی در‬
‫بیان حقیقت به زبان ِجد خسته شدند‪،‬‬                                                   ‫اغلب خشمگین و مبهوت‪ ،‬با مثال‬              ‫مأمور دیویزیون قزاقهای ایران شد‪.‬‬         ‫من هم چندی بعد به پاریس رفتم و‬         ‫کنار دریاچۀ لمان) به ژنو آمدند و به‬
‫زبان به هجو و هزل کسانی گشودند که‬            ‫«آد ِم با َسوات» از آن استفاده کند‪.‬‬    ‫آوردن از مسائل پایی ‌نتن ‌های و مفر ِح‬    ‫دیدم کاظم چشمش به یکی از‬                 ‫درس م ‌یخواندم‪ .‬یک روز صبح دیدم‬        ‫منزل ما تشری ‌ففرما شدند و اوراقی‬
‫تیر‌هروانی خود را با زه ِد ریایی و نعل‬    ‫ِسرگین‪ ،‬علاج مدهوشی دباغان‬                ‫توضی ‌حالمسائ ِل خمینی و شاهد مثال‬        ‫صاح ‌بمنص ‌بها که افتاد گفت این‬                                                 ‫به من نشان دادند و گفتند تصمیم‬
‫وارونه زدن‪ ،‬بَ َزک م ‌یکردند‪ .‬سخنان‬       ‫ما‌هها پیش از منبر مضحک اخیر‪،‬‬             ‫آوردن از سخنران ‌یهای َعلمی و عمیق‬        ‫همان کسی است که مرا در بغداد‬                                                    ‫گرفت ‌هام خاطرات خود را دربارۀ کودتا‬
‫اخیر سروش‪ ،‬حجت را بر اهل خرد تمام‬         ‫سروش در بخشی از مستند تبلیغاتی‬            ‫امام راحل‪ ،‬به ُدرفشانی‌های شیخ‬            ‫اسیر کرد و معلوم شد که همی ‌نطور‬                                                ‫و وقایعی که پس از کودتا رخ داد‬
‫کرد که او نیز از جمله همان تیر‌هروانا ِن‬  ‫تولید شده در بی‌بی‌سی فارسی با‬            ‫عبدالکریم پاسخ‌های دندان‌شکن‬              ‫هم هست‪ .‬هرگاه کاظم خیلی عصبانی‬                                                  ‫بنویسم و چون هموطنانم دولت مرا‬
‫ریاکار است و ح ّق مطلب دربار‌هی او‪،‬‬       ‫عنوان «معرفت و مدارا»‪ ،‬تأکید کرد‬          ‫داد‌هاند تا این حقیق ِت روش ‌نتر از روز‬   ‫می‌شد و از اوضاع ایران شکایت‬                                                    ‫«دولت سیاه» خواند‌هاند خیال دارم به‬
                                          ‫که‪…«:‬اینانقلابنم ‌یگمتوفانبلکه‬            ‫را به او ثابت کنند که خمینی نه تنها‬       ‫م ‌یکرد من م ‌یگفتم تو به من پانصد‬                                               ‫این کتاب عنوان کتاب سیاه بدهم»‪.‬‬
       ‫تنها با هجو او ادا خواهد شد‪.‬‬       ‫یک باران برکت و رحمتی بود که بر‬           ‫از فرط ب ‌یسوادی فرق میان گا‌ومیش‬         ‫نفر آدم مسلح بده تا من همۀ این‬                                                  ‫دولت کوتا‌همدت سید ضیاءالدین را‬
‫ابیات زیر را حدود صد سال پیش‪،‬‬             ‫سر کل کشور وزید… افتخاری بود اون‬          ‫و کمانچه را نم ‌یدانسته‪ ،‬بلکه ذهنی‬        ‫اوضاع را عوض کنم‪ .‬خلاصه‪ ،‬بعد‬                                                    ‫هما ‌نطور که خودش اشاره م ‌یکند‬
‫زند‌هیاد ذبیح بهروز در هجو شخصی به‬        ‫موقع نزدیک به آی ‌تالله خمینی بودن‪.‬‬       ‫منحرف و بیمار هم داشته است‪ .‬این‬           ‫از مراجعت به ایران کاظم و مسعود‬                                                 ‫مخالفان او «کابینۀ سیاه» لقب داده‬
‫مراتب بهتر از عبدالکریم سروش سروده‬        ‫افتخاری بود منصو ِب او بودن و من‬          ‫مقالات و جوابی ‌هها‪ ،‬هر چند در نفس‬        ‫(ماژور مسعودخان کیهان) و زما ‌نخان‬                                              ‫بودند و سقوط آن را جشن گرفتند در‬
‫است‪ .‬برای حسن ختام‪ ،‬نقل بخشی از‬           ‫اینها رو هیچ کدوم طرد نم ‌یکنم…»‬          ‫خود ارزشمند و روشنگر هستند اما به‬         ‫مأمور قزوین شدند و با اسمارت برای‬                                               ‫حالی که این کابینه در بین اهل شعر‬
                                                                                    ‫گمان نگارنده «ح ّق مطلب» را در باب‬        ‫تنظیم امور چهارهزار نفر که آنجا‬                                                 ‫و اهل قلم موافقانی هم داشت‪ ،‬از آن‬
    ‫این هجویه خالی از لطف نیست‪:‬‬                      ‫(دقایق ‪ ۱۹‬تا ‪ ۲۱‬فیلم)‪.‬‬         ‫یاو‌هگوی ‌یهایاخیرسروشادانم ‌یکنند‪.‬‬       ‫ب ‌یتکلیف مانده بودند (ازجمله سران‬                                              ‫جمله عارف قزوینی که تصنیف او در‬
‫گرازویبپرسیکهآلو‪،‬چهرنگاست؟‬                ‫تصور کنید که سی سال پس از مرگ‬             ‫نویسند‌هیاینسطور‪،‬هرچندهمواره‬              ‫این قزا ‌قها همین رضاخان بود که‬                                                 ‫تأسف از رفتن سید و آرزوی بازآمدنش‬
                                          ‫خمینیوافتاد ِنتشترسواییجنایات‬             ‫سروش را انسانی تباه م ‌یانگاشت اما تا‬
‫به قدری َزنَد ِور که گردی پشیمان‬          ‫او از بام جهان‪ ،‬سروش هنوز انقلاب‬          ‫پیش از این ُدرفشانی متأخر‪ ،‬او را تا این‬                                                                                       ‫شهرت یافت و بر سر زبانها افتاد‪:‬‬
                                          ‫اسلامی را باران رحمت م ‌یداند و حکم‬       ‫حدبیگانهباخردتصورنم ‌یکرد‪.‬نشانبه‬
‫و یا اینکه پرسی تو اهل کجایی؟‬             ‫نصبش در جایگا‌هها و مقامات مختلف‬          ‫آننشانکهنگارندهحدوددوسالپیش‪،‬‬              ‫آن وق ‌تها میرپنج بود و در جنگهای‬        ‫کابینه سید ضیاءالدین طباطبائی‬          ‫ای لطف حق پشت و پناهت‪ ،‬بـازآ‬
                                          ‫را از سوی خمینی‪ ،‬طرد نم ‌یکند‪ .‬آیا‬        ‫در باب فیلم مستند منحط و تبلیغاتی‬         ‫گیلان با بالشوی ‌کها دو برادر زنش‬                                                      ‫چشـم آرزومنـد نگاهت‪ ،‬بازآ‬
‫کتابی بخواند چو تفسیر قرآن‬                ‫جای تعجب دارد که آدمیزادی با چنین‬         ‫ب ‌یب ‌یسی فارسی درباره عبدالکریم‬         ‫کشته شده بودند و خودش شش‬                 ‫کسی با لگد به در م ‌یزند و معلوم شد‬
                                          ‫فکری ‌های‪،‬خمینیراباسوادترینزمامدار‬        ‫سروش‪ ،‬مقال ‌های جدی و نقادانه نوشت‬        ‫ماه در قزوین با سایر قزا ‌قها اجازه‬      ‫دکتر است‪ .‬آمد و گفت یپرم از من‬         ‫وی تـودۀ ملت سپـاهت‪ ،‬بـازآ‬
‫کهاصلمچنینبودوفضلمچناناست‬                 ‫تاریخ ایران بداند و با استناد به بیتی از‬  ‫که در کیهان لندن منتشر شد‪ .‬از آن‬          ‫نداشتند به تهران بیایند و کسانشان‬        ‫خواسته است که در نظمیه با او کار‬             ‫قربـان کابینـۀ سیـاهت بازآ‪...‬‬
                                          ‫«گلشن راز» شیخ محمود شبستری‪،‬‬              ‫زمان تا کنون‪ ،‬سرعت سقوط سروش و‬            ‫را ببینند و خیلی به آنها سخت‬             ‫کنم و بنابراین به ایران برم ‌یگردم و‬
‫عرب اینچنین گفته و ُفرس آنسان‬             ‫در مقام قیا ِس محمدرضا شاه فقید با‬        ‫حجم مهم ‌لباف ‌یهای او‪ ،‬به مدد فضای‬       ‫گذشته بود) و از صدهزار تومانی که‬         ‫برای بعضی کارها به پاریس آمد‌هام و‬     ‫به سخن جمال‌زاده بازگردیم و‬
                                          ‫رو ‌حالله خمینی– این فقیه آدمخوار‪-‬‬        ‫مجازی و منبرهای خانگی چنان سیر‬            ‫انگلیس ‌یها (گویا بانک شاهنشاهی)‬         ‫م ‌یدانم که در مراجعت به ایران کشته‬              ‫خاطرات سید ضیاءالدین‪:‬‬
‫خلاصه پی هر سؤالی جوابی‬                   ‫هرز‌هدرایانه بگوید‪« :‬چه نسبت خاک‬          ‫صعودی گرفته که دیگر نم ‌یشود او‬           ‫به سپهدار رشتی (سردار منصور) که‬          ‫خواهم شد‪ .‬از شما استدعا دارم دو برادر‬
                                                                                    ‫و فرق ‌هی هوادارش را جدی گرفت‬             ‫رئی ‌سالوزرا بود م ‌یدادند برای قزاقها‬   ‫کوچک مرا که در استانبول در مدرسۀ‬       ‫«گفتند مقداری از آن را هم تا کنون‬
‫تراشد ز کذب و ببافد ز بهتان‬                                ‫را با عالم پاک»؟!‬        ‫و در نقدشان به ِجد مطلبی نوشت‪.‬‬            ‫چیزی فرستاده نم ‌یشد و اسمارت‬            ‫نظامی هستند نگهداری کنید‪ .‬بعدها‪،‬‬       ‫نوشت ‌هام و آورد‌هام به تو نشان بدهم‪ .‬با‬
                                          ‫جلا ‌لالدین محمد مولوی در دفتر‬            ‫بنابراین و با این اوصاف‪ ،‬باید «ح ّق‬       ‫مجبور شده بود به هزار حق ‌هبازی از‬       ‫وقتی به ایران مراجعت م ‌یکردم این‬      ‫اظهار مسرت و امتنان استدعا کردم‬
‫همی گفت حل کرد ‌هام آن مسائل‬              ‫چهارم «مثنوی معنوی»‪ ،‬حکایت از‬             ‫مطلب» را به گون ‌های دیگر دربار‌هی او‬     ‫اُرس ‌یهای کهنۀ قشون جنوب برای‬           ‫دو برادر را در استانبول دیدم‪ .‬کوچک‬     ‫اوراق را به من بسپارند تا سر فرصت‬
                                          ‫مرد دباغی م ‌یکند که گذارش به بازار‬       ‫ادا کرد‪ .‬برای اینکه روشن شود غرض‬          ‫قزا ‌قها کفش تهیه کند‪ .‬زما ‌نخان‪ ،‬هم‬     ‫بودند‪ .‬در برگشت به ایران و پیش آمدن‬    ‫مطالعه کنم و اگر نظری داشته باشم‬
‫که شیخ بهایی نفهمیده بود آن‬               ‫عطرفروشان م ‌یافتد و از بوی خوش آن‬        ‫نگارنده از «ح ّق مطلب» چیست‪،‬‬              ‫صندوقدار و هم محاسب بود‪ .‬اسمارت‬          ‫جنگ (جهانی اول) کاظم و علی هر دو‬       ‫بعداًب ‌هعرض برسانم ولی مانند همیشه‬
                                          ‫مکان از هوش م ‌یرود‪ .‬علت بیهوشی‬           ‫باید به اختصار خاطر‌های نقل کنم‪.‬‬          ‫در تهران با من صحبت کرد و من با‬          ‫وارد قشون عثمانی شده بودند و در‬        ‫صبر و حوصله نداشت و م ‌یخواست‬
‫غلط گیرد از گفته‌ی ابن‌سینا‬               ‫دباغ‪ ،‬اُنس و عادت او به بوی گند و‬                                                   ‫سپهدار‪ ،‬که مثل همه مرا خایۀ چپ‬           ‫فرونت بغداد جنگ م ‌یکردند‪ .‬کاظم‬        ‫هرچه زودتر کار انجام یابد و قرار شد‬
                                          ‫عفونت کارگاه دباغی و دوری و نفرتش‬                   ‫در باب «ح ّق مطلب»‬              ‫نورمان سفیر انگلیس‪ ،‬که آدم بسیار‬         ‫خیلی شجاعت کرده بود و دو بار از‬        ‫که خود ایشان در همان مجلس آنچه را‬
‫از آن رو که بوده ز اتباع یونان‬            ‫از عطر و بوی خوش است‪ .‬چار‌هی این‬          ‫قریب به پانزده سال پیش‪ ،‬صاحب‬              ‫نجیب و خوبی بود‪ ،‬م ‌یدانست صحبت‬          ‫خط روسها در همدان و آن طر ‌فها‬         ‫نوشته و ب ‌هروی کاغذ آورد‌هاند بخوانند‬
                                          ‫بیهوشی به قول مولانا‪ ،‬آوردن بوی گند‬       ‫این صفحه‌کلید در اَبَرشهر تهران‬           ‫کردم و بنا شد سی‌هزار تومان به‬           ‫گذشته و برای بعضی مأموری ‌تها به‬       ‫و در حقیقت تقریر و «دیکته» کنند و‬
‫ز مهمل بسی گفته بر هم ببافد‬               ‫در مشام مرد دباغ است‪ .‬پس‪ ،‬برادر دباغ‬      ‫کارآموز وکالت دادگستری بود‪ .‬در‬            ‫قزاقها بدهند‪ ...‬اسمارت که مترجم‬          ‫تهران رسیده بود و به خواهرش عیال‬       ‫من تند و تیز ب ‌هصورت یادداشت برای‬
                                          ‫پیش م ‌یآید و قدری سرگی ِن سگ که‬          ‫همان ایام بود که چند صباحی به‬             ‫اول سفارت انگلیس بود‪ ،‬فردی بسیار‬         ‫دکتر منوچهرخان گفته بود که این‬         ‫خودم بنویسم‪ .‬دفتر یادداشتم حاضر‬
‫نهد نام آن حکمت و عل ِم عرفان‬             ‫در آستین پنهان کرده را زیر بینی دباغ‬      ‫عنوان مشاور حقوقی گذارش به یک‬             ‫ایرا ‌ندوست و با من در تهران رفیق‬        ‫سید ضیاءالدین خادم روسهاست و‬           ‫بود و دست ب ‌هکار شدیم‪ .‬چندی پس‬
                                          ‫مدهوش گرفته و او را به هوش م ‌یآو َرد‪:‬‬    ‫شرکت خصوصی افتاد که عمده‬                  ‫بود‪ .‬یک شب کاظم که با مسعود اغلب‬         ‫اگر دستم م ‌یرسید او را م ‌یکشتم‪ .‬در‬   ‫از آن سید از سویس ب ‌هدعوت مفتی‬
‫به تفسی ِر روح و به تعبی ِر «اِثم» او‬                                               ‫مواج ‌ببگیرانش را طایف ‌هی بن ‌ی ِهن ِدل‬  ‫شبها از قزوین به تهران م ‌یآمدند‪ ،‬و‬      ‫مراجعت به بغداد‪ ،‬در موقع جنگ و زد‬      ‫فلسطین بدانجا مسافرت کرد و از‬
                                          ‫هم از آن سرگی ِن سگ داروی اوست‬            ‫واصحابکلاچودندهتشکیلم ‌یدادند‪.‬‬            ‫با هم بودیم و باز برم ‌یگشتند‪ ،‬به من‬     ‫و خوردی که انگلیس ‌یها غالب شده و‬      ‫فلسطین هم به ایران رفت و تا جایی‬
‫بلاید دو صد گفته‌های پریشان‬                                                         ‫بر ارباب تجربه پوشیده نیست که این‬         ‫گفت یادتان هست که م ‌یگفتید با‬           ‫ترکها تسلیم شده بودند به او خبر رسید‬   ‫که بر من معلوم است «کتاب سیاه»‬
                                          ‫که بدان او را همی معتاد و خوست‬            ‫جماعت خرد‌هفرهنگی را نمایندگی‬             ‫پانصد نفر اوضاع را ب ‌ههم م ‌یزنید؟‬      ‫که برادرش علی گلوله خورده و کشته‬       ‫ب ‌هچاپنرسیدوهیچنم ‌یدانمآیانسخۀ‬
‫دو صد اسم گوید که انسان نداند‬                                                       ‫م ‌یکنند که بیانی متفاوت از عموم‬          ‫حالا چهارهزار قزاق در قزوین است‪.‬‬         ‫شده است‪ .‬بنابراین با افرادش جلو‬
                                          ‫امثالحسینحا ‌جفر ‌جاللهدباغهمچون‬          ‫جامعه دارد‪ .‬زینت کلام بسیاری از‬           ‫من پرسیدم م ‌یتوان از آنها استفاده‬       ‫رفته و اسیر شده بود‪ .‬عاقبت او را به‬        ‫آن در جایی مانده است یا نه‪»...‬‬
‫دو صد شعر سازد معما و چستان‬               ‫دبا ِغقص ‌هیمولانا‪،‬نهتنهادرباطنخود‬        ‫این طایفه در مراودات داخلی‌شان‬            ‫کرد؟ گفت بله‪ ،‬از دو هزار نفر آنها‬        ‫هندوستان برده بودند‪ .‬من در تهران با‬    ‫یادداش ‌تهای جما ‌لزاده و تقریرات‬
                                          ‫به بوی گند و عفونت انقلاب اسلامی‬          ‫فح ‌شهای آ ‌بنکشیده و چارواداری‬           ‫م ‌یتوان خوب استفاده کرد‪ .‬بنا شد‬         ‫وثو ‌قالدوله صحبت کردم و کاظم را به‬    ‫سید ضیاءالدین بدین گونه آغاز‬
‫تو را «جیجکی» هجو کردن نخواهد‬             ‫دلبست ‌‌هاند‪ ،‬بلکه معا ‌ششان وابسته‬       ‫است و میان خودشان‪ ،‬از باب تحبیب‬                                                    ‫تهران آوردند ولی مشکل بود که برای‬
‫کههجوخودیخودتوایشیخنادان*‬                 ‫به گنداب و منب ِع این عفونت است‪.‬‬          ‫هم که شده‪ ،‬همدیگر را با صفات و‬                          ‫دس ‌تب ‌هکار شویم‪»...‬‬      ‫او کاری پیدا کرد‪ .‬عاقبت من کاری در‬                             ‫م ‌یشود‪:‬‬
                                          ‫اگر فرق ‌ه تبهکار اشغالگر ایران ور‬                                                                                           ‫ژاندارمری برای او پیدا کردم و همین‬     ‫«دیشب‪ ،‬دوشنبه بیستم ماه‬
‫*نقل شده از بخشی از مطایبات و‬             ‫بیفتد‪ ،‬دیگر نه هیچ بنیاد و دانشگاهی‬             ‫القابی رکیک خطاب م ‌یکنند‪.‬‬                                                                                          ‫مه ‪ 1935‬میلادی‪ ،‬آقای آقا سید‬
                                          ‫در غرب پول مفت و فرصت مطالعاتی‬            ‫حضور پار‌هوقت نگارنده در جمع این‬                                                                                          ‫ضیاءالدین در ژنو به منزل ما آمدند و‬
‫هزلیاتذبیحبهروزباعنوان«مرآ ‌تالسرائر‬      ‫فربه تقدیم سروش و امثال او م ‌یکند‬        ‫طایفه‪ ،‬سرشار از اتفاقات مضحک و‬                                                                                            ‫صحبت از کودتا به میان آمد و آنچه‬
                                          ‫تا هذیا ‌نهایی از قماش «وجه رحمانی‬        ‫گاهی عجیب بود که ذکر آنها در مجال‬
‫و مفتا ‌حالضمایر»‪ ،‬نسخ ‌هبرداری شده‬       ‫اسلام» و «روشنفکری دینی» را برای‬          ‫این چند سطر نیست‪ .‬آنچه اما باعث‬
                                          ‫مشتی لایَش ُعر نشخوار کنند و نه‬
‫از دستنویس آقای اصلان غفاری به‬            ‫عقلای داخل کشور اجازه خواهند داد‬
                                          ‫که این َر ّمال معنویت دوباره بسا ‌طاش‬
‫تاریخ دی ماه ‪ .۱۳۵۳‬صص ‪.۱۰-۹‬‬               ‫را در دانشگ‌ا‌ههای ایران پهن کند‪ .‬هم‬

‫گویا‪« ،‬جیجکی» تخلص شعری ذبیح‬

‫بهروز در اشعار طنزآمیز او بوده است‪.‬‬

‫ذبیح بهروز از بزرگان دانش و فرهنگ‬

‫ایرا ِن انتهای دوره قاجار و عصر پهلوی‬

‫است‪ .‬او منجم و ریاضیدانی برجسته و‬

‫ایرانشناسیوط ‌ندوستبود‪.‬دانشمندی‬

‫بود جام ‌عالاطراف و مستقل‪ .‬با اینکه‬

‫مدتی در دانشگاه کمبریج دستیار‬

‫ادوارد براون (ایرانشناس نامی و مؤلف‬

‫«تاریخ ادبیات ایران») بود‪ ،‬ولی از او‬

‫برید و به منتقد سفت و سخت روش‬

‫شر ‌قشناسان فرنگی مبدل شد‪ .‬بهروز‬

‫نظامی نبود اما مد ‌تها استاد ریاضیات‬

‫دردانشکدههواپیماییورئیسکتابخانه‬

‫باشگاه افسران بود‪ .‬طراحی یونیفرم‬

‫گارد جاویدان و بسیاری از نشا ‌نهای‬

‫دوران پهلوی‪ ،‬با مشورت و نظر او و با‬

‫الهام از تاریخ ایران باستان انجام گرفت‪.‬‬

‫بسیاری از واژگان رایج در علوم نظامی‬

‫و حتی وا ‌ژ ‌ههایی که در فارسی روزمره‬

‫به کار م ‌یرود‪ ،‬به کوشش ذبیح بهروز‬

‫ساخته شده یا دوباره در زبان فارسی‬

                       ‫رواج یافت ‌هاند‪.‬‬
   7   8   9   10   11   12   13   14   15   16   17