Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۰۴ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۶۷۰‬‬
                                                                                                                                                                          ‫جمعه ‪ ۹‬تا پنجشنبه‪ ۱۵‬فروردی ‌نماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫در رأس مراكز فرهنگي هستند‪ ،‬دوم‬          ‫هيچكس از روزنام ‌هنگاران بيكار شده‬                                                                                                                                          ‫از طلبگي تا روزنام ‌هنگاري‬
‫خرداد ‌يها هستند‪ .‬يعني همان كساني‬                  ‫حمايت نكرد‬
‫كه روزنام ‌هنگاران براي خارج كردن آنها‬                                                                                                                                                                         ‫مهران كرمي در مهرماه ‪ 1347‬در‬
                                        ‫روزنام ‌هنگاران حالا ديگر به هيچ گروه سياسي اعتماد ندارند‬                                                                                                              ‫يكي از روستاهاي استان فارس متولد‬
         ‫از انزوا تلاش زيادي كردند‪.‬‬                                                                                                                                                                            ‫شده است‪ .‬او كه در يك خانواده‬
‫ـ افسوس آقاي كرمي! افسوس كه‬                                                            ‫ژیلا‬                                                  ‫اشاره‬                                                             ‫عشايري تولد يافته‪ ،‬دوران ابتدايي را‬
‫اين روزها كمتر كسي به افرادي مثل‬                                                    ‫بنی یعقوب‬                                                                                                                  ‫در همان روستاي زادگاهش گذراند و‬
‫تو و همكارانت كه اهل تفكر و تحقيق‬                                                                           ‫اين روزها كه روزنامه‌ها بار ديگر در معرض يورش‬                                                      ‫دوران راهنمايي را در مدرسه عشايري‬
                                                                                                            ‫گسترده حكومت قرار گرفت ‌هاند و روزنام ‌هنگاران ديگري‬                                               ‫شيراز كه ويژة دانش آموزان عشاير بود‪.‬‬
                 ‫هستند نياز دارد‪.‬‬                                                                           ‫طعمزندانياخانهنشينيوبيكاريرام ‌يچشند‪،‬تصويري‬                                                        ‫تازه قرار بود وارد سال اول دبيرستان‬
‫به ياد حرفهاي يكي از نمايندگان‬                                                                              ‫كه ژيلا بن ‌ييعقوب از اين حرفه و از روزنام ‌هنگاران حرف ‌هاي‬                                       ‫در همين مدرسه بشود كه پدرش‬
‫شهرستاني مجلس افتادم كه چند روز‬                                                                             ‫طي دوران زمامداري خاتمي در كتاب خود به دست داده‬                                                    ‫نگران از بحران‌هاي سال‌هاي اول‬
‫پيش به بهمن گفته بود‪« :‬به تعدادي‬                                                                                                                                                                               ‫انقلاب و هراسان از جذب پسرش به‬
‫از نمايندگان مجلس پيشنهاد دادم‬                                                                                                      ‫است رنگ و جلايي ديگر دارد‪.‬‬                                                 ‫گرو‌هها و سازما ‌نهاي سياسي فعال‬
‫كه هر كدام از آنها به جاي استخدام‬                                                                                                                                                                              ‫در آن زمان او را به شهرستان محل‬
‫راننده‪ ،‬محافظ و يا مسئول دفتر‪،‬‬                                                                 ‫«رونامه‌نگاران…» به قلم ژيلا بني‌يعقوب همچون ‪۱۴‬‬                                                                 ‫سكونت خودشان بازگرداند‪ .‬بعد از‬
‫از يكي ـ دو نفر از روزنامه‌نگاران‬                                                                           ‫آئين ‌هايست بازتاب دهنده سينة زخمين و دلهاي خونين‬                                                  ‫اين كه سال اول دبيرستان را خواند‪،‬‬
‫بيكار شده دعوت به همكاري كنند‪.‬‬                                                                                                ‫اهل قلم در ايران به اصطلاح اسلامي‪.‬‬                                               ‫پدرش او را به حوزه علميه فرستاد تا‬
‫روزنام ‌هنگاران اهل فكر و مطالعه كه با‬                                                                      ‫دنباله مصاحبة نويسنده را با مهران كرمي مدير روزنامه‬                                                ‫در ‌سهاي طلبگي را بياموزد‪ .‬سه سال‬
‫توانايي بالاي علمي م ‌يتوانند مشاوران‬                                                                       ‫توقيف شده «فتح» م ‌يخوانيد‪ .‬كتاب «روزنام ‌هنگاران»‬                                                 ‫در شهر خودشان نورآباد ممسني‪،‬‬
‫خوبي براي هر كدام از ما باشند‪ .‬اما‬                                                                                               ‫چاپ تهران‪ ،‬نشر «روزنگار» است‪.‬‬                                                 ‫طلبه بود و دو سال هم در شهر‬
‫از پيشنهادم استقبال نكردند‪ ،‬انتظار‬                                                                                                                                                                             ‫قم‪ .‬همزمان با تحصيلات حوزوي‬
‫داشتم لااقل نمايندگان تهران كه با‬       ‫آنها كنم‪ .‬علاوه بر اين روزنام ‌ههاي تازه‬    ‫چنان كه پدر و مادر روستاي ‌ياش نيز‬       ‫برنام ‌ههاي اصلاحات را در قالب قانون‬    ‫كمال بوده‪ .‬چه آن دوره كه در روزنامه‬
‫حمايت روزنامه‌نگاران وارد مجلس‬          ‫سعيم ‌يكنندكپيروزنام ‌ههايتوقيف‬             ‫ماجراي بيكار ‌ياش را فهميده بودند‪.‬‬       ‫نهادينه كنند‪ ،‬داوطلب نمايندگي شدم‪.‬‬      ‫به خاطر عقيد‌همان با شور و اشتياق‬             ‫دبيرستان را هم به پايان رساند‪.‬‬
‫شد‌هاند‪ ،‬به پيشنهادم توجه كنند كه‬       ‫شده باشند‪ .‬متاسفانه كپيه‌هايشان‬             ‫ـ پدر كشاورز و مادر رنجديد‌هام كه‬        ‫ـ راستي اين روزها چه كار م ‌يكنيد؟‬      ‫فراوان فعاليت م ‌يكرديم و چه اين‬          ‫پس از آن در رشته علوم سياسي‬
                                        ‫هم كاملا ناشيانه است‪ .‬امروز ما نه‬           ‫هر دو انسا ‌نهاي خداجويي هستند‪،‬‬                                                  ‫دوره كه به ناگزير خان ‌هنشين شد‌هايم‪،‬‬     ‫دانشگاه تهران پذيرفته شد و چند‬
                  ‫اعتنايي نكردند‪.‬‬       ‫فقط نيازمند كپي روزنام ‌ههاي قبلي‬           ‫فشارهاي زيادي را در زندگي تحمل‬                         ‫ـ زياد مهم نيست‪.‬‬          ‫هر دو مكمل هم هستند و لازمه سير‬           ‫سال بعد هم دردورة كارشناسي ارشد‬
                 ‫همه م ‌يميرند‬          ‫نيستيم‪ ،‬كه نيازمند شيو‌هاي جديد‪،‬‬            ‫كرده‌اند‪ .‬زماني طولاني زير ستم‬           ‫ـ كاري كه انجام م ‌يدهيد زياد مهم‬       ‫و سلوك‪ .‬اين را هم بگويم كه در اين‬         ‫علوم سياسي دانشگاه شهيد بهشتي‪.‬‬
‫بيشتر از دو ماه م ‌يشد كه سرگردان‬       ‫چه از نظر محتوا و چه از نظر شكل‪،‬‬            ‫مالكان فئودال بودند‪ .‬در دوران‬                                                    ‫چند ماه كه بيكار بودم‪ ،‬يك بار ديگر‬        ‫فوق ليسانس علوم سياسي هم‬
‫بودم و نم ‌يدانستم بايد چه كار كنم؟‬                                                 ‫جنگ هم شهادت پسرشان كمرشان‬                                        ‫نيست؟‬          ‫فرصت مطالعه جدي را به دست آوردم‪.‬‬          ‫طبيعت شهرستاني‌اش را تغيير‬
‫براي من كه تا همين چند وقت‬                        ‫در روزنام ‌هنگاري هستيم‪:‬‬          ‫را خم كرد‪ .‬دلم نمي‌خواست آنها‬            ‫ـ نه! اصلا مهم نيست كه من اين‬           ‫ـ تعطيلي روزنامه‌ها خيلي از‬               ‫نداده است‪ .‬هنوز معصوميت دوران‬
‫پيش در محيط پر از هيجان و نشاط‬          ‫ـ راستي! چه خبر از صدا و سيما؟‬              ‫كه مصيبت‌هاي زيادي در زندگ ‌ي‬                                                    ‫دوستانتان را دچار مشكلات متعددي‬           ‫كودك ‌ياش را حفظ كرده… ساده و‬
‫تحريريه روزنامه‌ها كار كرده بودم‪،‬‬                                                   ‫پرمشقت خود ديد‌هاند‪ ،‬در اين سن و‬                     ‫روزها چه كار م ‌يكنم‪.‬‬       ‫كرد‪ .‬مشكلات روحي و مشكلات‬                 ‫مهربان است و همچون هواي روستا‬
‫تحمل در خانه نشستن سخت بود‪.‬‬                  ‫ديگر با آنها همكاري نم ‌يكني؟‬                                                   ‫ـ حالا بالاخره م ‌يگوييد كه چكار‬        ‫معيشتي‪ .‬شما به خاطر تعطيلي‬
‫سرگردان بودم و عذاب م ‌يكشيدم‪.‬‬                       ‫ـ نه! اخراجم كردند‪.‬‬                     ‫سال نگران من هم باشند‪.‬‬                                                  ‫مطبوعات دچار چه مشكلاتي شديد؟‬                               ‫خالص و شفاف‪.‬‬
‫در چنين روزهايي كسي حرفي به ما‬                                  ‫ـ چرا؟‬              ‫هم همسرش كه دانش آموختة‬                                     ‫م ‌يكنيد يا نه؟‬      ‫ـ من اين مقطع كوچك را در مقايسه‬           ‫روزنامه‌نگاري براي او يك شغل‬
‫نم ‌يزد‪ .‬كسي به ما نم ‌يگفت بالاخره‬                                                 ‫دانشگاه تهران در رشته علوم سياسي‬                       ‫ـ شايد بيكار باشم‪.‬‬        ‫باعمرپنجاهـشصتسالههيچم ‌يدانم‬             ‫محسوب نم ‌يشود‪ .‬يك وظيفه‪ ،‬يك‬
                  ‫چه خواهد شد؟‬          ‫ـ فكر مي‌كنم مهمترين علتش‬                   ‫است و هم پدر و مادر پيرش وقتي‬            ‫شما بايد بوديد و لحنش را‬                ‫و معتقدم با يك سال بيكاري و توقيف‬
‫در اين مدت چندين پيشنهاد كار از‬         ‫همكاري‌ام با روزنامه خرداد بود‪.‬‬                                                      ‫م ‌يشنيديد تا م ‌يفهميديد كه از سر‬      ‫چند روزنامه‪ ،‬دنيا به آخر نم ‌يرسد‪ .‬به‬               ‫رسالت به حساب م ‌يآيد‪.‬‬
‫جاهاي مختلف دريافت كرده بودم‪ .‬اما‬       ‫توسط هيأت تخلف صدا و سيما چند‬                                                        ‫لجبازي و يا پررويي نيست كه اين‬          ‫هرحال اين يك دوران گذار است‪ .‬چه در‬        ‫ـ آقاي كرمي! شما تا كنون توقيف‬
‫هيچكدامرانپذيرفتهوهمچناندرخانه‬          ‫بار به من تذكر داده شد كه با خرداد‬                                                   ‫طور جواب م ‌يدهد‪ .‬نه! مهران لجبازي‬      ‫تاريخكشوروچهدرزندگيشخص ‌يمان‪.‬‬             ‫چند روزنامه را از نزديك تجربه‬
‫نشستهبودم‪.‬باخودملجبازيم ‌يكردم؟‬         ‫همكاري نكنم‪ .‬اما من توجهي به‬                                                                                                 ‫اين دوره با همه سختي‌هايش‬                 ‫كرد‌هايد؟ هربار كه روزنام ‌هتان تعطيل‬
‫نه! من نه با خودم لج كرده بودم و نه‬                                                            ‫سيمون دوبوار در کنار ژان پل سارتر‬                                     ‫مي‌گذرد‪ .‬خيلي نگران نيستم‪.‬‬
‫با هيچ كس ديگر… همه روياهايم‬                           ‫حرفهايشان نكردم‪.‬‬                                                                                              ‫ـ خيلي از همكارانتان به خاطر‬                   ‫م ‌يشد‪ ،‬چه احساسي داشتيد؟‬
‫متوجه روزنامه بود‪ .‬فقط روزنامه!‬                   ‫ـ حالا پشيمان نيستي؟‬              ‫فهميدند ما‌ههاست كه با بيكاري و‬          ‫نم ‌يكرد‪ ،‬او فقط دوست نداشت خيلي‬        ‫تعطيلي روزنام ‌ههايشان دچار بحران‬         ‫ـ آن اوايل وقتي يك روزنامه تعطيل‬
‫بهمن كه در را باز كرد و سلام گفت‪،‬‬                                                   ‫مشكلات اقتصادي فراوانش دست و‬             ‫از خودش حرف بزند‪ .‬به ويژه اين كه‬        ‫حاد اقتصادي در زندگ ‌ي شان شد‌هاند‪.‬‬       ‫م ‌يشد‪ ،‬احساس مرگ دربارة آن روزنامه‬
‫مبهوت نگاهش كردم‪ .‬با چش ‌مهاي‬                             ‫ـ از چه چيز؟‬              ‫پنجه نرم م ‌يكند‪ ،‬او را دلداري دادند‬                                             ‫از حر ‌فهايتان اين طور م ‌يفهمم كه‬        ‫نداشتيم‪ .‬چرا كه خيلي زود به جايش‬
‫جديتويچش ‌مهايمنگاهكردوپرسيد‪:‬‬           ‫ـ از اين كه كاري كردي كه شغلت‬                                                                ‫ضبط صوت هم روشن بود‪.‬‬            ‫مشكل چنداني از نظر معيشت نداريد؟‬          ‫يك روزنامة ديگر منتشر م ‌يكرديم‪ .‬به‬
‫ـ چه كار م ‌يكردي؟ باز هم داشتي‬                                                             ‫و به صبوري فراخواندندش‪.‬‬          ‫وقتي ضبط را خاموش كردم‪،‬‬                 ‫ـ نه! واقعا اين طور نيست‪ .‬من بعد‬          ‫جاي جامعه‪ ،‬توس‪ ،‬به جاي خرداد‪،‬‬
                ‫غصه م ‌يخوردي؟‬               ‫را در تلويزيون از دست بدهي؟‬            ‫دوباره ضبط صوتم را روشن كردم و‬           ‫راحت‌تر در باره خودش حرف زد‪.‬‬            ‫از تعطيلي مطبوعات از نظر اقتصادي‬          ‫فتح… اما ارديبهشت سال ‪1379‬‬
                ‫ـ كنايه م ‌يزني؟‬        ‫ـ همكاري با خرداد و فتح و آفتاب‬                                                      ‫اول از همه ماجراي اولين روزهاي‬          ‫فشار زيادي را متحمل شد‌هام‪ .‬فراموش‬        ‫كه در مدت يك هفته ‪ 19‬نشريه را‬
‫ـ نه! اما تا چه وقت م ‌يخواهي غصه‬                                                             ‫سئوال بعدي را پرسيدم‪:‬‬          ‫بيكار ‌ياش را برايم تعريف كرد‪ .‬آقاي‬     ‫نكنيد كه يكي ـ دو ماه قبل از توقيف‬        ‫تعطيل كردند‪ ،‬اوضاع فرق م ‌يكرد‪.‬‬
                                                 ‫امروز ارزشش را داشت…‬               ‫ـ چرا با روزنام ‌ههاي تازه انتشار يافته‬  ‫مهران كرمي عزيز! من براي نوشتن‬          ‫روزنام ‌هها چهار ميليون تومان به خاطر‬     ‫ديگرنتوانستيمبهجايروزنام ‌هها ‌يمان‬
                        ‫بخوري؟‬          ‫ـ وقتي روزنام ‌هها توقيف شدند‪ ،‬چه‬           ‫همكاري نم ‌يكني‪ .‬روزنام ‌ههايي مثل‬       ‫اين ماجرا از شما اجازه نگرفت ‌هام‪ .‬اما‬  ‫تبليغات انتخاباتي هزينه كرده بودم‪.‬‬        ‫روزنامه‌هاي جديدي منتشر كنيم‪.‬‬
‫با چشماني مرطوب نگاهش كردم‬              ‫كساني م ‌يتوانستند به روزنام ‌هنگاران‬                                                ‫آن را م ‌ينويسم‪ .‬اميدوارم مرا ببخشيد‪.‬‬   ‫چهار ـ پنج ميليوني كه هم ‌هاش با‬          ‫اين بار ديگر مرگ را از نزديك حس‬
                                                                                                  ‫بهار‪ ،‬آفتاب يزد و…‬         ‫ـ وقتي روزنامة فتح تعطيل شد‪،‬‬            ‫قرض به دست آمده بود‪ .‬در چنين‬              ‫م ‌يكرديم‪ .‬مرگ روزنام ‌هه‌ا ‌يمان را…‬
                         ‫و گفتم‪:‬‬         ‫بيكار شده كمك كنند‪ ،‬اما نكردند؟‬            ‫مهران كرمي داشت جوابي را كه‬              ‫خيلي تلاش كردم كه همسر مهربان‬           ‫شرايطي من بيكار شدم‪ .‬شايد باور‬
‫ـ غصه نم ‌يخوردم‪ ،‬كتاب م ‌يخواندم‪.‬‬      ‫ـ انتظار ما از مسئولان اجرايي به ويژه‬       ‫م ‌يخواست به سئوالم بدهد با خودش‬         ‫و فرزند خردسالم نفهمند كه من كاملا‬      ‫نكنيد كه پنج ـ شش ماه است از هيچ‬                 ‫ما اشتباه كرده بوديم‪ ،‬اشتباه‪.‬‬
‫و كتاب «همه مي‌ميرند» نوشته‬             ‫رئيس جمهور خاتمي و وزير ارشاد‬               ‫مزه مزه م ‌يكرد كه عليرضا كنجاني‪،‬‬        ‫بيكار شد‌هام‪ .‬م ‌يخواستم سنگيني اين‬                                               ‫به ديوارهاي اتاق نگاه كرد و باز هم‬
                                        ‫وقت‪ ،‬مهاجراني‪ ،‬بيشتر از اينها بود‪.‬‬          ‫يكي از همكاران روزنامه توقيف شده‬         ‫فشار را به تنهايي تحمل كنم‪ .‬تحمل‬                       ‫جا حقوق نگرفت ‌هام‪.‬‬
   ‫«سيمون دوبوار» را نشانش دادم‪.‬‬        ‫البته ما همه مشكلات‪ ،‬محدودي ‌تها و‬          ‫آفتاب امروز در اتاق را باز كرد و با‬      ‫فشار بيكاري و مشكلاتي كه بر آن‬             ‫ـ باور م ‌يكنم آقاي كرمي عزيز‪.‬‬                                  ‫سكوت‪.‬‬
                         ‫گفت‪:‬‬           ‫محظورات آنها را نم ‌يدانيم‪ .‬شايد هم‬         ‫صدايي مضطرب گفت‪« :‬بچ ‌هها! بهار‬          ‫مترتب است‪ ،‬برايم‌آسا ‌نتر از تحمل‬       ‫ـ من فكر مي‌كنم همة كساني‬                 ‫گفتم‪ :‬از كدام اشتباه حرف م ‌يزنيد‪.‬‬
                                        ‫بيشتر از اين كاري نم ‌يتوانستند براي‬                                                 ‫ناراحتي همسر و فرزندم بود‪ .‬هرطور‬        ‫كه روزنامه‌هايشان توقيف شده‪،‬‬
‫ـ فرقي نم ‌يكند! تو اين روزها موقع‬      ‫ما انجام بدهند‪ .‬اما من از چيز ديگري‬                         ‫را تعطيل كردند‪».‬‬         ‫بود نبايد م ‌يگذاشتم آنها بفهمند‪ .‬هر‬    ‫فشار زيادي را تحمل كرده‌اند‪ .‬اما‬                  ‫كمي بيشتر توضيح بدهيد‪.‬‬
  ‫كتاب خواندن هم غصه م ‌يخوري‪.‬‬                                                      ‫كرمي گفت‪« :‬درست به همين دليل!‬            ‫روز ساعت هشت صبح يك كتاب بر‬             ‫كرامت انسان ‌يشان به آنها اجازه نداد‬      ‫ـ خاتمي رئيس جمهور شده بود و ما‬
                                                 ‫نگرانم… نگران و ناراحت‪.‬‬                                                     ‫م ‌يداشتم و از خانه م ‌يزدم بيرون…‬      ‫مشكلاتشان را به رخ ديگران بكشند‪.‬‬          ‫فكر م ‌يكرديم م ‌يتوانيم هرچقدر كه‬
‫من كه نم ‌يخواستم يك شخصيت‬              ‫وبازهمسكوت…نگاهشكردمشايد‬                                  ‫جوابتان را گرفتيد؟»‬        ‫به نزديكترين پارك محل سكونتمان‬          ‫ـ حالا چه شد كه تصميم گرفتيد‬              ‫بخواهيم در روزنام ‌هها ‌يمان تندروي‬
              ‫غ ‌مانگيز باشم‪ ،‬گفتم‪:‬‬     ‫كه حرفش را ادامه بدهد‪ .‬اما به جاي هر‬        ‫به آخرين شماره بهار نگاه كردم كه‬         ‫كه مي‌رسيدم‪ ،‬روي يك نيمكت‬               ‫كانديداي نمايندگي مجلس بشويد؟‬             ‫كنيم‪ .‬مهمترين ابزاري كه در دست‬
                                        ‫حرفي فقط به ديوارهاي اتاق نگاه كرد‪.‬‬         ‫روي ميز بود‪ .‬ياد حرف پورعزيزي‬            ‫م ‌ينشستم و كتاب م ‌يخواندم‪ .‬اين‬        ‫اگر فراموش نكرده باشم از شهر‬              ‫داشتيم مطبوعات بود و نم ‌يدانستيم‬
      ‫ـ نه! فقط كتاب م ‌يخواندم‪.‬‬        ‫ـآقايكرمي!چهچيزشماراناراحتكرده؟‬             ‫افتادم كه م ‌يگفت «بهار را تعطيل‬         ‫برنامة هر روزم بود‪ .‬از ساعت هشت‬         ‫خودتان ممسني براي ششمين دوره‬              ‫به راحتي م ‌يتوانند آن را از ما بگيرند‪.‬‬
      ‫ـ از چش ‌مهايت معلوم است‬          ‫ـ ناراحت ‌يام از كساني است كه با‬            ‫نم ‌يكنند‪ ».‬چه كسي به او وعده داده‬       ‫صبح تا چهار بعداز ظهر روي نيمكت‬         ‫انتخابات مجلس داوطلب شده بوديد‪.‬‬           ‫پيروزي اصلاح طلبان در انتخابات‬
‫حالا تو چرا در چنين روزهاي‬              ‫تلاش مطبوعات از انزوا خارج شده‬                                                                                                                                         ‫شوراهاي شهر بر خوش بيني ما افزود‬
‫غم‌انگيزي «همه مي‌ميرند» را‬             ‫و شهرت و محبوبيتي براي خود‬                     ‫بود كه بهارش را خزان نم ‌يكنند‪.‬‬                  ‫پارك كتاب م ‌يخواندم‪.‬‬                            ‫ممسني بود؟‬            ‫و بعد هم پيروزي در انتخابات مجلس‬
‫م ‌يخواني؟ تو كه قبلا هم اين كتاب‬       ‫به هم زد‌هاند‪ .‬اما حالا به سرنوشت‬           ‫مهران كرمي داشت جواب سئوالم‬              ‫مهران بعدها فهميد كه همسرش‬              ‫ـ بله‪ .‬ممسني بود‪ .‬نورآباد ممسني‪.‬‬          ‫ما را سرمست كرد‪ .‬ما فراموش كرده‬
                                        ‫روزنام ‌هنگاران ب ‌ياعتنا شد‌هاند‪ .‬ترسم‬     ‫را م ‌يداد‪ .‬اما كلماتش در گوشم گم‬        ‫همان روزها پي به ماجرا برده بود‪ ،‬اما‬                                              ‫بوديم و شايد هم اصلا نم ‌يدانستيم‬
                 ‫را خوانده بودي؟‬        ‫از اين است كه چنين برخوردهايي‬               ‫م ‌يشد‪.‬سعيكردمحرفهايشرابشنوم‪:‬‬            ‫تا مد ‌تها به روي خودش نم ‌يآورد‪ .‬هم‬                       ‫ـ خب‪ ،‬چرا؟‬             ‫پايگاه‌هاي واقعي قدرت خارج از‬
‫ـ خودت م ‌يداني كه اين كتاب را‬          ‫موجب سرخوردگي نسل كنوني‬                     ‫ـ وقتي به اين نتيجه رسيده‌ام‬                                                      ‫باز هم سكوت… دوباره پرسيدم‪:‬‬              ‫نهادهايي هستند كه مشروعيت خود‬
                                        ‫روزنام ‌هنگاران بشود‪ .‬همين حالا ديگر‬        ‫كه روزنامه‌هاي تازه دير يا زود به‬                                                                                          ‫را از طريق انتخابات و راي مردم به‬
               ‫خيلي دوست دارم‪.‬‬          ‫به هيچ گروه سياسي اعتماد ندارند‪.‬‬            ‫سرنوشت بقيه دچار م ‌يشوند‪ ،‬چطور‬                                                              ‫ـ چرا كانديدا شديد؟‬           ‫دست مي‌آورند‪ .‬ما الان واقع‌بين‌تر‬
‫ـ هوا خيلي خوب است به جاي‬               ‫يك جناح فكر م ‌يكند روزنام ‌هنگاران‬         ‫م ‌يتوانم خودم را راضي به همكاري با‬                                              ‫ـ به يك بار تجربه كردنش م ‌يارزيد‪.‬‬        ‫شد‌هايم‪ .‬ديگر مثل آن روزهايي كه‬
‫«همه م ‌يميرند» بيا برويم قدم بزنيم‬     ‫از سيا‪ ،‬و راديو آزادي‪ ،‬دلار گرفت ‌هاند‬                                                                                       ‫ـشوخيم ‌يكنيدآقايمهرانكرمي؟‬               ‫روزنام ‌هها ‌يمان در اوج بود ساده و‬
                                        ‫و جناح ديگر هم به خيال اين كه‬
    ‫تا ببيني آن بيرون همه زند‌هاند‪.‬‬     ‫روزنام ‌هنگاران فقط شغل دوم خود را از‬                                                                                           ‫ـ نه! خيلي هم جدي م ‌يگويم‪.‬‬                           ‫خو ‌شبين نيستيم‪.‬‬
            ‫***‬                         ‫دست داد‌هاند و مشكل اقتصادي زيادي‬                                                                                            ‫ـ يعني فقط مي‌خو ا ستيد‬                         ‫ـ يعني حالا بدبين شد‌هايد؟‬
                                        ‫ندارند‪ ،‬يادي از آنها نم ‌يكنند‪ .‬برخي از‬                                                                                                                                ‫ـ واقع بين شد‌هام و به هر حال انكار‬
‫ـ عطر خاك باران خورده‪ ،‬همه جا‬           ‫رجال سياسي كه خود در رأس بعضي‬                                                                                                       ‫كانديداتوري را تجربه كنيد؟‬         ‫كردني نيست كه واقع بيني با بدبيني‬
‫را پر كرده بود‪ .‬قطر‌ههاي تند باران‬      ‫از روزنام ‌هها قرار داشتند‪ ،‬چون زندگي‬                                                                                                   ‫ـ اين يك دليلش بود‪.‬‬            ‫توأم است‪ .‬چرا كه به هرحال بخشي از‬
‫بر سر و رو ‌يمان م ‌يريخت و ما را‬       ‫خودشان به راحتي تأمين است فكر‬                                                                                                                                          ‫واقعيت ممكن است منفي باشد‪ .‬نگاهم‬
‫خيس م ‌يكرد‪ .‬با هر قطرة باران هوايي‬     ‫مي‌كنند ما نيز مشكلي نداريم‪ .‬در‬                                                                                                  ‫ـ خب‪ ،‬دليل ديگرش چه بود؟‬              ‫به دوم خرداد و خاتمي حالا كاملا‬
‫تازه وارد ري ‌هها ‌يمان م ‌يشد و نفسي‬                                                                                                                                      ‫چند لحظه فكر كرد و گفت‪:‬‬             ‫تعديل شده است‪ .‬مشكل ما آمدن اين‬
‫م ‌يكشيديم‪.‬من به باران خشنود شدم‪.‬‬            ‫حالي كه واقعا اين طور نيست‪.‬‬                                                                                                                                       ‫گروه و رفتن آن گروه نيست‪ .‬مشكل ما‬
‫خاك از اين باران جان گرفته بود‪ .‬چرا‬     ‫ـ آنها چه كار م ‌يتوانستند براي شما‬                                                                                          ‫ـ به نظر من حاملان اصلي پيام‬              ‫آمدن يك شخص و رفتن يك شخص‬
                                                                                                                                                                     ‫اصلاح طلبي در ايران مطبوعات‬               ‫ديگر نيست‪ .‬ما مشكل فرهنگي داريم‪.‬‬
          ‫من از آن خشنود نباشم؟‬                         ‫بكنند كه نكردند؟‬                                                                                             ‫بودند‪ .‬روزنام ‌هنگاران پيام اصلاحات را‬    ‫حاكميت چند هزار ساله استبداد همه‬
‫باران همه جا مي‌باريد‪ .‬روي‬                  ‫ـ البته من خودم را نم ‌يگويم‪.‬‬                                                                                            ‫كه از زبان رئيس جمهور خاتمي بيان‬          ‫شئون زندگي ما را تحت تأثير قرار داده‬
‫خيابا ‌نهاي عريض و روي كوچ ‌ههاي‬        ‫ـ بله‪ ،‬مي فهمم‪ .‬من هم وقتي گفتم‬                                                                                              ‫شد‪ ،‬بسط دادند و تئوريزه كردند‪ .‬آنها‬       ‫است‪ .‬بنابراين با روي كار آمدن اين فرد‬
‫تنگ‪ .‬روي شاخ ‌ههاي درخت‪ ،‬روي‬            ‫«شما» منظورم روزنام ‌هنگاران بودند‪،‬‬                                                                                          ‫همچون يك قلب‪ ،‬پيام اصلاحات را در‬          ‫و رفتن آن يكي‪ ،‬آثار ديرينه استبداد از‬
‫آد ‌مها… بارش تند باران سخاوت و‬                                                                                                                                      ‫تمام رگهاي كشور به جريان انداختند‪.‬‬        ‫بين نم ‌يرود‪ .‬مطالبات ما بايد منطق ‌يتر‬
‫عشق را به زمين هديه م ‌يكرد‪ .‬در‬                           ‫نه شخص شما‪.‬‬                                                                                                ‫من با اين اعتقاد كه روزنام ‌هنگاران بهتر‬  ‫بشود‪ .‬ما نبايد انتظار معجزه از خاتمي‬
‫گوش ‌هاي از ميدان سرو چند كودك با‬       ‫ـ روزنامه‌نگاران اغلب اهل تفكر‪،‬‬                                                                                              ‫از هر كس ديگر م ‌يتوانند شعارها و‬         ‫م ‌يداشتيم‪ .‬بزرگترين اشتباه ما شايد‬
‫اشتياق زيادي بازي م ‌يكردند‪ .‬باران‬      ‫تحقيق ومطالعههستندوم ‌يتوانستند‬                                                                                                                                        ‫اين بود كه از او طلب معجزه م ‌يكرديم‪.‬‬
‫شوق كودكان ‌هشان را بيشتر كرده بود‪.‬‬     ‫در مراكز تحقيقاتي و پژوهشي مفيد‬                                                                                                                                        ‫ـ آن روزهايي كه در اوج فعاليت‬
‫باران همه جا فرو م ‌يريخت‪ .‬روي‬          ‫واقع شوند‪ .‬اما ازتوانايي آنها در اين مراكز‬                                                                                                                             ‫روزنام ‌هنگار ‌يتان بوديد‪ ،‬زندگي چطور‬
‫روزنامه‌هايي كه روي پيشخوان‬             ‫بهره گرفته نشد‪ .‬بسياري از كساني كه‬                                                                                                                                     ‫بود و حالا كه يك روزنام ‌هنگار بيكار‬
‫كيوسك روزنامه‌فروشي قرار داشت‬                                                                                                                                                                                  ‫شده هستيد چطور؟ زندگي در اين دو‬
‫و روي روزنام ‌هاي كه در دست رهگذر‬                                                                                                                                                                                     ‫دوران چه فرقي با هم دارد؟‬
‫بود‪ .‬رهگذر زير باران تيترهاي روزنامه‬                                                                                                                                                                           ‫ـ من زندگي را در مجموع يك سير‬
‫را م ‌يخواند‪ .‬روزنامه خيس شده بود‬                                                                                                                                                                              ‫و سلوك در جهت كمال مي‌دانم‪.‬‬
‫و درخشش رنگهاي روزنامه زير چراغ‬                                                                                                                                                                                ‫بنابراين هر دو دوران فعاليتم در جهت‬

      ‫خيابان طراوت را فرياد م ‌يزد‪.‬‬
‫كوچه‌ها‪ ،‬خيابانها و همه شهر از‬
‫اين باران جان گرفته بودند و آد ‌مها‬

    ‫نشاط… من چرا دلتنگ بودم؟‬
‫ادامه در صفحه ‪17‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18