Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۳۰ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۶۹۶‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫جمعه ‪ ۵‬تا پنجشنبه‪ ۱۱‬مهرماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫من به علیاحضرت تلفن کردم و‬                                                             ‫دکتر امیراصلان افشار در گفتگو با علی میرفطروس‪)۱۰( :‬‬                                                            ‫=موضوع صحب ‌تها چه بود؟‬
‫به ایشان گفتم‪ :‬علیاحضرت! استدعا‬                                                                                                                                                                      ‫ـ من خبر ندارم‪ .‬اینجا در نیس‪،‬‬
‫م ‌یکنم که هرچه زودتر پاناما را ترک‬                                                       ‫دولت بریتانیا با سفر‬                                                                                       ‫پس از جریان پناهندگی تیمسار‬
‫کنید‪ .‬برای اعلیحضرت خطرناک است‬                                                          ‫پادشاه فقید به انگلستان‬                                                                                      ‫شفقت (وزیر جنگ بختیار و استاندار‬
‫که در پاناما بمانند‪ .‬این خبر‪ ،‬بسیار‬                                                                                                                                                                  ‫اسبق آذربایجان)‪ ،‬وقتی موضوع را به‬
‫ج ّدی و موثّق است‪ ،‬استدعا م ‌یکنم‬                                                             ‫مخالفت کرد‬                                                                                             ‫تیمسار شفقت گفتم‪ ،‬گفتند‪ :‬راست‬
                                                                                                                                                                                                     ‫است‪ ،‬آقای آهنچیان به بختیار تلفن‬
                ‫آنجا را ترک کنید!‬                                                      ‫اعلیحضرت از حوادثی که در ایران اتفاق م ‌یافتاد سخت‬                                                            ‫کرد و من به عنوان وزیر جنگ در دفتر‬
‫علیا حضر ت گفتند ‪ :‬من با و ر‬                                                                 ‫متأثر بودند و کمتر در جمع شرکت م ‌یکردند‬                                                                ‫آقای بختیار بودم و بختیار هم جلوی‬
‫نمی‌کنم‪ ،‬برای این که اعلیحضرت‬                                                                                                                                                                        ‫من با تلفن صحبت کردند و بعد گوشی‬
‫امروز بعد از ظهر با رئیس جمهوری‬         ‫دوران زندگی سیاسی و دیپلماتیک خود‪ ،‬دارای‬       ‫نظر اطرافیان جیم ‌یکارتر دربارۀ ایران‪ .‬خاطرات‬  ‫دکتر امیراصلان افشار‪ ،‬در خاطرات خود از‬                         ‫را گذاشت و بلافاصله به قر‌هباغی تلفن‬
‫پاناما یک ساعت‪ ،‬یک ساعت و نیم‬           ‫مشاغل مهم و حساس‪ ،‬ازجمله سفارت ایران‬           ‫دکتر افشار‪ ،‬کتابی است در ‪ 720‬صفحه‪ ،‬شامل‬        ‫چند رویداد مهم که تأثیر زیاد در سرعت گرفتن‬                     ‫کرد و گفت شما چرا هیچ گزارشی از‬
                                        ‫در آمریکا و هلند و اتریش‪ ،‬رابط سفارت ایران‬     ‫یک دورۀ ‪44‬ساله از ظهور فاشیسم هیتلری در‬        ‫ماشین انقلاب و انتقال سلطنت از شاه به آخوند‬                    ‫کارها ‌یتان به اعلیحضرت ندادید؟ من‬
        ‫توی باغ صحبت م ‌یکردند‪.‬‬         ‫با دیوان داوری بی ‌نالمللی لاهه در دوران ملی‬   ‫آلمان تا ظهور آی ‌تالله خمینی در ایران و حاصل‬  ‫داشت‪،‬سخنم ‌یگوید‪:‬واقعۀهفدهمشهریوردر‬                            ‫نشنیدم ولی فکر م ‌یکنم که گفت‪ :‬به‬
‫گفتم ‪ :‬علیا حضر ت ‪ ،‬هما ن‬               ‫شدن صنعت نفت‪ ،‬رئیس شورای ح ّکام سازمان‬         ‫مصاحبۀ طولانی علی میرفطروس با آخرین‬            ‫میدان ژاله تهران ب ‌هدنبال اعلام حکومت نظامی‬                   ‫من چه مربوط است‪ ،‬شما نخست‬
‫رئی ‌سجمهور م ‌یتواند با گرفتن پول‬      ‫بی ‌نالمللی انرژی اتمی بوده است‪ ،‬تا آخرین روز‬  ‫رئیس تشریفات دربار شاهنشاهی در سا ‌لهای‬        ‫در دولت شریف امامی‪ ،‬حادثۀ سینما رکس‬                            ‫وزیر هستید و شما باید مراتب را‬
‫یا نفوذ آمریکا کار استرداد اعلیحضرت‬     ‫زندگی محمدرضاشاه در کنار وی بود و از این‬                                                      ‫آبادان که ب ‌هاستعفای دکتر جمشید آموزگار از‬                    ‫به اعلیحضرت گزارش بدهید‪ .‬بعد‬
                                                                                                                     ‫قبل از انقلاب‪.‬‬   ‫نخس ‌توزیری منجر شد‪ ،‬بیماری شاه و اختلاف‬                       ‫بختیار با عصبانیت گفت‪ :‬آخر شما‬
                    ‫را انجام دهد‪.‬‬                   ‫دوران خاطرات ب ‌هیادماندنی دارد‪.‬‬   ‫دکتر اصلان افشار‪ ،‬دیپلمات باسابقه که در‬                                                                       ‫به من چیزی دادید که من به عرض‬
‫سرانجام علیاحضرت با ناباوری و‬                                                                                                                                                                        ‫برسانم؟ شما می‌بایست از وضعیت‬
‫تردید بسیار‪ ،‬از مجراهای دیگر مطلع‬       ‫هوای خیلی گرم و بد باعث تشدید‬           ‫اما نمی‌دانم شاید علیاحضرت و یا‬       ‫من که در آنجا خانه و زندگی دارم که‬      ‫تعجب فرمودند‪ :‬مگر نم ‌یدانید که این‬    ‫کشور به من گزارش م ‌یدادید که من‬
‫شدند که موضوع حقیقتاً جدی و‬                        ‫بیماری اعلیحضرت شد‪.‬‬          ‫خود اعلیحضرت فکر می‌کردند که‬          ‫متعلق به خود من هم هست‪ ،‬من را‬           ‫هواپیما متعلق به من نیست و متعلق‬       ‫هم آن را به اعلیحضرت م ‌یگفتم‪ ...‬و‬
‫خطرناک است و بایستی اقدامی‬                                                      ‫اگر به یک کشور دیگر بروند بیشتر‬                                               ‫به نیروی هوائی ایران است؟‪ ...‬و بعد‬     ‫با عصبانیت گوشی را گذاشت‪ .‬بعد هم‬
‫بکنند‪ .‬وقتی علیاحضرت خطر استرداد‬        ‫د ر آ نجا « د یو ید فر ا ست »‬           ‫مطابق میلشان است تا به اتریش که‬                  ‫به انگلستان راه ندادند‪...‬‬    ‫گفتند که به خلبان و خدمۀ هواپیما‬       ‫که قر‌هباغی کار خودش را کرد و ارتش‬
‫را به‌عرض اعلیحضرت رساندند و‬            ‫روزنام ‌هنویس انگلیسی که قبلا چندین‬     ‫زبانش آلمانی بود‪ .‬کمی امروز و فردا‬    ‫=فکر م ‌یکنم که شاه در آن‬               ‫انعام بدهند و نیمه شب هواپیما را به‬
‫خصوصاً تأکید کردند که اصلان افشار‬       ‫بار به ایران آمده بود و از «خوان‬        ‫کردند و بالاخره مثل اینکه والاحضرت‬    ‫زمان ضمن داشتن خانه و زندگی‪،‬‬                                                               ‫را تسلیم خمینی کرد‪.‬‬
‫هم تلفن کرده و ج ّدی بودن موضوع‬         ‫نعمت دربار» هم بهر‌هها برده بود‪ ،‬با‬     ‫اشرف «باهاما» را تعیین کردند که‬       ‫عنوان «شهروند افتخاری کشور‬                                    ‫ایران ببرند‪.‬‬     ‫تیمسار شفقت به عقیدۀ من یک‬
‫را تأیید کرده‪ ،‬اعلیحضرت راه دیگری‬       ‫اعلیحضرت مصاحبه کرد و با سؤال‬           ‫اعلیحضرت به «باهاما» مسافرت کنند‪.‬‬     ‫انگلیس» را از طرف دولت انگلیس‬                       ‫=چرا نیمه شب؟‬              ‫افسر وطن‌پرست‪ ،‬وظیفه‌شناس و‬
‫نداشتند جز اینکه از علیاحضرت‬            ‫بیجایی‪ ،‬نهایت پستی و بی‌اخلاقی‬          ‫=در آن زمان‪ ،‬حال و سلامتی‬                                                     ‫ـ برای اینکه وقتی به ایران رسیدند‬      ‫تحصیل کردۀ فرانسه بودند‪ ،‬ایشان در‬
‫خواستند که در این مورد تلفنی با‬         ‫را نسبت به یک شخصیت بیمار و‬                                                                            ‫داشت!‬          ‫برای حفظ جان‌شان بگویند که ما‬          ‫اینجا بودند و من خیلی با کمال تأسف‬
‫خانم «جها ‌نسادات» صحبت کنند که‬         ‫درحال مرگ ابراز کرد‪« .‬فراست» از‬                         ‫شاه چگونه بود؟‬        ‫ـ بله! با این حال‪ ،‬با مسافرت‬            ‫هواپیما را بدون اجازه آوردیم‪ .‬در‬       ‫باید عرض بکنم که در وضع بسیار‬
‫بعد‪ ،‬خانم «جها ‌نسادات» و خود آقای‬      ‫اعلیحضرت پرسید‪ :‬اعلیحضرت؛ به‬            ‫ـ حال اعلیحضرت در «باهاما»‬            ‫اعلیحضرت به انگلیس مخالفت‬               ‫مورد انعام هم فرمودند‪ :‬ببینید! اگر‬     ‫تنگدستی اینجا زندگی م ‌یکردند‪ .‬در‬
‫سادات از اعلیحضرت دعوت کردند تا‬         ‫شما نگفتند که چند وقت دیگر از‬           ‫خیلی خوب بود‪ ،‬سلامت بودند‪ ،‬شنا‬        ‫کردند! و این در حالی بود که خانم‬        ‫به اندازۀ کافی اسکناس ریال دارید‪،‬‬      ‫آپارتمان دو اطاق ‌های زندگی م ‌یکرد‬
                                                                                ‫م ‌یکردند‪ ،‬تنیس بازی م ‌یکردند‪ .‬در‬    ‫«تاچر» تقریباً چهار ماه قبل از خروج‬     ‫به آنها فقط ریال بدهید نه دلار!‬        ‫که دولت فرانسه در اختیار او گذاشته‬
                    ‫به مصر بروند‪.‬‬                      ‫عمرتان باقی است؟‬                                               ‫اعلیحضرت از ایران‪ ،‬به تهران آمدند‬       ‫تا در بازگشت در صورت بازجوئی‬           ‫بود و بعد هم یک کمک مالی خیلی‬
‫=چرا اصلا از اول در مصر‬                 ‫اعلیحضرت گفتند‪ :‬این با من‬                                                                                             ‫بگویند که پول خودمان است و انعام‬       ‫ناچیز از دولت فرانسه می‌گرفتند‬
                                        ‫نیست‪ ،‬با خداست‪ .‬ممکن است امروز‬                 ‫پادشاه فقید در پاناما‬                                                  ‫نگرفتیم‪ ...‬ملاحظه بفرمائید که شاه تا‬   ‫و سازمان سوسیال فرانسه هر روز‬
                       ‫نماندید؟‬         ‫باشد‪ ،‬ممکن است فردا باشد و با‬                                                                                         ‫چه اندازه در فکر امنیت و سلامتی‬        ‫غذای آماده برای ایشان و خان ‌مشان‬
‫ـ برای اینکه از اول قرار نبود که‬        ‫پیشرف ‌تهایی که در طب شده ممکن‬          ‫باهاما بود که آقای «دنیس رایت»‬        ‫و در کمیسیونی با مشاورین نفتی و‬         ‫آنها بود! سعی کردیم که از همراهان‬      ‫م ‌یآوردند‪ .‬تیمسار شفقت کسی بود‬
‫اعلیحضرت به کشوری «پناهنده»‬             ‫است که انسان بیشتر از آن که فکر‬         ‫(سفیر سابق انگلیس در ایران) با اسم‬    ‫رئیس شرکت نفت‪ ،‬آقای هوشنگ‬               ‫اعلیحضرت تقاضای ریال بکنیم تا در‬       ‫که در مراسم تاجگذاری اعلیحضرت‬
‫شوند! همانطور که خدمت‌تان‬                                                       ‫دیگری‪ ،‬با ریش و سبیل ناشناس به‬        ‫انصاری‪ ،‬شرکت کرده بودند و آقای‬          ‫مقابل‪ ،‬دلار به آنها بپردازیم‪ .‬سرکار‬    ‫در ‪ 4‬آبان ‪ ،1346‬تاج پادشاهی را روی‬
‫عرض کردم‪ ،‬با شروع ناآرامی‌ها و‬                         ‫م ‌یکند‪ ،‬عمر بکند‪.‬‬       ‫«باهاما» آمدند و به اعلیحضرت گفتند‬    ‫انصاری نطق مفصلی در مورد ایران‬          ‫فریده خانم دیبا و خانم دکتر پیرنیا و‬   ‫بالش حمل م ‌یکردند و به اعلیحضرت‬
‫خصوصاً «بیداد ب ‌یب ‌یسی» (به قول‬       ‫بعد «دیوید فراست» با کمال‬               ‫که من از طرف دولت انگلیس آمدم و‬       ‫و ترقیات ایران کردند که خیلی هم‬         ‫آقای امیررستم بختیار و من مقداری‬       ‫دادند‪ .‬خود تیمسار ناراحتی کمر خیلی‬
‫اعلیحضرت)‪ ،‬قرار شد که اعلیحضرت‬          ‫ب ‌یادبی پرسید‪ :‬مگر شما خدا را هم‬       ‫متأسفانه آمدن شما فعلا به انگلستان‬    ‫جالب بود‪ .‬همین خانم «تاچر» گفته‬         ‫ریال جمع‌آوری کردیم که به آنها‬         ‫سختی داشت و نشستن برایش مشکل‬
‫برای مذاکره با دولتمردان آمریکا‬                                                 ‫میسر نیست‪ .‬این آقای «دنیس رایت»‬       ‫بودند که اعلیحضرت اگر بخواهند‬           ‫پرداخت شد‪ .‬در مقابل‪ ،‬اعلیحضرت‬          ‫بود و یک کمربند آهنی همیشه به کمر‬
‫به آن کشور سفر کنند تا به آنها‬                               ‫م ‌یشناسید؟‬        ‫در طول سا ‌لهای سفارت در ایران‬        ‫م ‌یتوانند به انگلستان بیایند‪ .‬همین دو‬  ‫چ ‌کهای بانک مراکش را امضاء کردند‬      ‫داشت که هر روز م ‌یآمدند زیر آن‬
‫بفهمانند که با چه آتشی دارند بازی‬       ‫شاه گفت‪ :‬البته که من به خداوند‬          ‫همیشه از «خوان نعمت» ایرانیان و‬       ‫روئ ‌یها را کشورهای دیگر هم داشتند‪.‬‬     ‫تا از حساب شخص ‌یشان پرداخت شود‪.‬‬       ‫کمربند را تمیز م ‌یکردند و خان ‌مشان‬
‫م ‌یکنند‪ .‬در این میان آقای کارتر‬        ‫باور دارم‪ ،‬من همیشه با خدا راز و نیاز‬   ‫خصوصاًخانوادۀ فرمانفرمائیان بهر‌همند‬  ‫در این میانه به اعلیحضرت عرض‬            ‫متأسفانه آقای بهبهانیان (مسؤول مالی‬    ‫هم متأسفانه یواش یواش علائم آلزایمر‬
‫به اعلیحضرت توصیه کردند که در‬                                                   ‫شده بود‪ ،‬حال با این «نم ‌کنشناسی»‬     ‫کردم که اگر اجازه م ‌یفرمایید من‬        ‫دربار) از واریز کردن پول شخصی‬          ‫در او پیدا شده بود‪ .‬یعنی بدبختی‬
‫مسیر سفر به آمریکا‪ ،‬قبلا سفری به‬                                 ‫م ‌یکنم!‬                                             ‫مسافرتی بکنم به وین‪ ،‬ببینم که‬           ‫اعلیحضرت به این بانک خودداری‬           ‫از هر طرف به او فشار م ‌یآورد‪ .‬من‬
‫مصر داشته باشند و با سادات دربارۀ‬       ‫خلاصه «دیوید فراست» شخص‬                      ‫به حضور اعلیحضرت آمده بود!‬       ‫آیا اتریش که اینهمه روابط نزدیک‬         ‫کرده بودند و این باعث سرشکستگی‬         ‫مرتب به دیدن آنها م ‌یرفتم که تنها‬
‫روند صلح مذاکره کنند و با گزارشی‬        ‫ُمهملی بود که من بعداً در لندن‪،‬‬         ‫=در مهاجرت‪ ،‬شاه هیچگاه‬                ‫با اعلیحضرت داشت اجازه می‌دهد‬           ‫شده بود که هر وقت به بانک مراجعه‬       ‫نباشند‪ .‬آقای دکتر موسوی هم چون‬
‫از مذاکرات مصر‪ ،‬به آمریکا بیایند‪ .‬این‪،‬‬  ‫جلوی پسر عمویم‪ ،‬امیرخسرو افشار‪،‬‬         ‫از تکیۀ بیش از اندازه به آمریکا‬       ‫که اعلیحضرت به اتریش بروند؟‬             ‫م ‌یکردیم‪ ،‬م ‌یگفتند‪« :‬پولی در حساب‬    ‫هم ولایتی بودند او هم م ‌یآمد و با‬
‫عین واقعیت است و بر همین اساس‪،‬‬          ‫به او گفتم‪ :‬حالا خوشحال هستید که‬                                              ‫اعلیحضرت گفتند‪ :‬بد نیست‪ ،‬بروید و‬                                               ‫هم ترکی صحبت م ‌یکردند و سعی‬
‫هم اعلیحضرت و هم ما‪ ،‬فقط وسایل‬          ‫با کارهایتان مملکت و شاهی را از بین‬                    ‫صحبتی نکردند؟‬          ‫امتحان کنید‪ .‬من هم به اتریش رفتم‪.‬‬                     ‫اعلیحضرت نیست!»‬          ‫می‌کردیم که روزهای‌شان مشکل‬
‫مختصری برداشتیم‪ .‬وقتی در مصر‬            ‫بردید؟ ملتی را به بدبختی کشاندید؟‪...‬‬    ‫ـ چرا! در مراکش از اعلیحضرت‬           ‫آقای کرایسکی صدراعظم اتریش بود‬          ‫روزی که خلبا ‌نها و مهماندارها را به‬
‫با امتناع دولتمردان آمریکا از سفر‬       ‫هیچ نگفت‪ .‬بالاخره اینها از این راه نان‬  ‫سؤال کردم که تصور نم ‌یکنید که‬        ‫که یک سوسیالیست بود‪ .‬با ایشان‬           ‫ایران م ‌یفرستادیم‪ ،‬موقع خداحافظی‬                                ‫نباشد‪.‬‬
‫به آمریکا روبرو شدیم‪ ،‬آقای سادات‬        ‫م ‌یخورند‪ .‬این آقای «دیوید فراست»‬       ‫شما تمام تخم مر ‌غهای سیاست را‬        ‫صحبت کردم که آقای کرایسکی‬               ‫به پای اعلیحضرت افتادند و دو نفر‬       ‫=با توجه به دوستی شاه با‬
‫از اعلیحضرت خواهش کرد که در‬             ‫همین مصاحبه‌اش را ‪ 200‬ـ ‪300‬‬             ‫در یک سبد گذاشتید و آن هم سبد‬         ‫گفت‪« :‬فردا یا پس‌فردا به رئیس‬           ‫به حال گریه گفتند‪ :‬اعلیحضرت!‬           ‫ملک حسن و خصوص ًا کم ‌کهای‬
‫اسوان بمانند و از مصر نروند‪ .‬گفتند‬      ‫هزار دلار به تلویزیون آمریکا فروخت‪.‬‬     ‫آمریکا بود و انگلیس را کمی فراموش‬     ‫پلیس اتریش م ‌یگویم که بیاید و با‬       ‫ما م ‌یرویم و انتقام شما را خواهیم‬     ‫مالی و نظامی شاه به مراکش‪ ،‬آیا‬
‫اینجا مملکت خودتان است‪ ،‬شما داماد‬                                               ‫کرده بودید؟ فرمودند‪« :‬من چ ‌هجوری‬     ‫هم صحبت کنیم‪ »...‬بعد از یک روز‪ ،‬به‬      ‫گرفت‪ ...‬اعلیحضرت هم به آنها محبت‬       ‫در مدت اقامت شما‪ ،‬ملک حسن یا‬
‫ما مصر ‌یها هستید (اشاره به ازدواج‬      ‫تقاضای استرداد شاه به‬                   ‫انگلیس را فراموش نکنم‪ ،‬من از‬          ‫من خبر دادند که بیایید صدراعظم را‬       ‫کردند و آنها هم رفتند و هواپیما را به‬  ‫ملکۀ مراکش از شاه یا علیاحضرت‬
‫والاحضرت فوزیه)‪ .‬در آن شرایط‬                                 ‫ایران‬              ‫انگلیس چی بخرم؟ من از همه بیشتر‬       ‫ببینید‪ .‬به دیدن آقای صدر اعظم رفتم‬
‫خطرناک که عرض کردم‪ ،‬با سؤال‬                                                     ‫با آمریکا معاملات اسلحه م ‌یکردم و‬    ‫که رئیس پلیس آقای ‪Holaubeck‬‬                                  ‫ایران بردند‪.‬‬                        ‫دیدار کردند؟‬
‫علیاحضرت‪ ،‬آقای سادات گفتند‪ :‬الان‬        ‫= در همین زمان بود که‬                   ‫معاملات دیگر را با کشورهای دیگر‬       ‫هم آنجا بود‪ .‬به من گفتند‪ :‬خیر‪ ،‬به‬       ‫بقیه‪ ،‬همان ملاقات‌های ملک‬              ‫ـ وقتی به فرودگاه مراکش رسیدیم‪،‬‬
‫هم مملکت‪ ،‬مملکت خودتان است‪...‬‬           ‫استرداد شاه به ایران مطرح شد؟‬           ‫انجام می‌دادیم‪ .‬با انگلستان چکار‬      ‫هیچ وجه مانعی نیست که اعلیحضرت‬          ‫حسن و مذاکرات بین خودشان‬               ‫ملک حسن و ملکۀ مراکش در فرودگاه‬
‫ازقرار معلوم‪ ،‬در این موقع آقای کارتر‬    ‫ـ بله! در این موقع جمهوری اسلامی‬        ‫می‌توانستم بکنم؟ یعنی بیشتر از‬        ‫به اتریش بیایند‪ .‬رئیس پلیس گفت که‬       ‫بود‪ .‬یک روز در مراکش با سلطان‬          ‫از اعلیحضرت استقبال کردند و‬
‫به آقای سادات تلفن کرده بود که بهتر‬     ‫تقاضای استرداد شاه را کرده بود تا‬       ‫این که تمام تان ‌کهای چیفتن ارتش‬      ‫اعلیحضرت بیایند و در اینجا بمانند‬       ‫حسن راه می‌رفتیم‪ ،‬سلطان حسن‬            ‫این امر‪ ،‬بسیار نادر بود چون ملکۀ‬
‫است اعلیحضرت به مصر نروند‪ ،‬اما‬          ‫شاه به ایران تحویل داده بشود‪ .‬حتی‬                                             ‫و برای حفاظ ‌تشان ما چند نفر از‬         ‫به اعلیحضرت گفت‪« :‬رضا! یکی از‬          ‫مراکش به ندرت به استقبال شخصی‬
‫آقای سادات به کارتر گفت‪« :‬جیمی!‬         ‫در این مورد چند وکیل فرانسوی هم‬            ‫خودمان را از انگلستان خریدیم؟‬      ‫پلیس‌های بازنشسته‌مان را تعیین‬          ‫اشتباهات تو این بود که تو ایران را‬     ‫م ‌یرفت‪ .‬یک روز هم ملکۀ مراکش‬
‫من ب ‌هعنوان برادری اسلامی‪ ،‬وظیفه‬       ‫گرفتند و همه از اروپا به پاناما رفتند‬                                         ‫م ‌یکنیم که البته حقوقشان را باید‬       ‫بیشتر از ایران ‌یها دوست داشتی»‪...‬‬     ‫به دیدن علیاحضرت آمد‪ .‬البته بعد‬
‫دارم که برادرم را دعوت کنم که به‌‬       ‫تا با کمک آمریکا شاه را دستگیر‬          ‫شاه گروگان و خبرنگار‬                                                          ‫اعلیحضرت با ناراحتی فرمودند‪« :‬من‬       ‫از آمدن خمینی و اینکه تکلیف ما‬
                                        ‫کنند‪ .‬آمریکا هم بالاخره به اینها روی‬                      ‫گستاخ!‬                       ‫اعلیحضرت پرداخت کنند‪.‬‬          ‫هر دو را دوست م ‌یداشتم‪ ،‬هم ایران‬      ‫معلوم نبود که چی هست‪ ،‬کم‌کم‬
      ‫کشور خودش (مصر) بیاید‪.».‬‬          ‫خوش نشان داد‪ ،‬ب ‌هدلیل اینکه حدود‬                                             ‫اتریشی‌ها خیلی محبت کردند‪.‬‬              ‫را و هم مردم ایران را‪ .‬تمام کارها و‬    ‫حس م ‌یکردیم که «مهمان ناخوانده»‬
‫قبل از اینکه اعلیحضرت دوباره به‬         ‫‪52‬نفر گروگان آمریکایی در ایران‬          ‫= در واقع شاه در این زمان‪،‬‬            ‫یعنی تقریباً تنها کشوری بود که‬          ‫اقدامات من آیا برای رفاه و آبادی و‬     ‫هستیم‪ .‬نم ‌یخواهم بگویم که پذیرایی‬
‫مصر تشریف ببرند‪ ،‬آقای «هامیلتون‬         ‫بودند و م ‌یخواست که به هر نحوی‬                 ‫گروگان آمریکای ‌یها بود‪.‬‬      ‫قبول کرد اعلیحضرت به آنجا بروند‪.‬‬                                               ‫نم ‌یشد‪ ،‬همه چیز خیلی مرتب و خوب‬
‫ُجردن» مشاور ویژۀ رئیس جمهور‬            ‫که شده‪ ،‬حتی ب ‌هقیمت تحویل دادن‬                                                                                            ‫سربلندی مردم ایران نبود؟!»‪...‬‬     ‫بود و دوستان علیاحضرت از پاریس‬
‫آمریکا به‌اتفاق یک نفر دیگر به‬          ‫یا کشتن شاه‪ ،‬گروگا ‌نها آزاد شوند تا‬    ‫ـ بله! کاملا! در واقع اعلیحضرت را‬                                             ‫روزها همینطور م ‌یگذشت تا اینکه‬        ‫م ‌یآمدند ایشان را ملاقات م ‌یکردند‬
‫دیدن اعلیحضرت آمدند و با ایشان‬          ‫آقای کارتر بتواند در انتخابات دورۀ‬      ‫به آنجا تبعید کردند‪ ،‬چون در جزیر‌های‬                                          ‫فرزندان اعلیحضرت به مراکش آمدند‬        ‫و در هتل مأمونیه زندگی م ‌یکردند‬
‫مذاکره کردند‪ .‬کارتر به هر قیمتی‬                                                 ‫در «پاناما» ب ‌هنام «کونتادورا» آب و‬                                          ‫و همه در آنجا جمع شدند و تصمیم‬         ‫و‪ ...‬فقط اعلیحضرت بودند که خیلی‬
‫بود نمی‌خواست که اعلیحضرت از‬                              ‫دوم پیروز شود‪.‬‬                                                                                      ‫گرفته شد که عجالتاً در مراکش بمانند‬    ‫خیلی تنها بودند‪ .‬یادم هست روزی که‬
‫«پاناما» خارج شوند! «جردن» در‬           ‫=حال و روز شاه پس از شنیدن‬                                                                                            ‫تا برنامه‌ای برای‌شان تعیین شود‪.‬‬       ‫بسیاری از دوستان علیاحضرت آمده‬
‫خاطراتش م ‌ینویسد‪ :‬از اینکه «شاه‬                                                                                                                              ‫خیلی هم مشکل بود برای اینکه جائی‬       ‫بودند‪ ،‬در باغ‪ ،‬میز ناهاری چیده بودند و‬
‫شاهان» و«وارث تخت و تاج کوروش»‬             ‫خبر استرداد شاه چگونه بود؟‬                                                                                         ‫پیدا نمی‌شد که اعلیحضرت بروند‪.‬‬         ‫از آنجا غذا بر م ‌یداشتند و سر میزهای‬
‫را در یک اتاق کوچک و مح ّقر‪ ،‬در یک‬      ‫ـ من آن موقع برای انجام کاری‬                                                                                          ‫روزی اعلیحضرت به من فرمودند که‪:‬‬        ‫کوچک م ‌ینشستند‪ ،‬اعلیحضرت در‬
‫پایگاه نظامی دیده‪ ،‬حیرت کرده بود‪،‬‬       ‫در نیس بودم چون مادرم شدیداً‬                                                                                          ‫یک روز از سفیر انگلیس در تهران‬         ‫گوش ‌های میز و صندلی پیدا کردند و به‬
‫در حالی که دو سال پیش ـ در سفر‬          ‫به بیماری سرطان مبتلا شده بود‪.‬‬                                                                                        ‫پرسیدم که اگر خمینی که الآن در‬         ‫من گفتند‪« :‬از آنجا کمی غذا برای من‬
‫شاه به آمریکا به سال ‪ 1977‬ـ باوجود‬      ‫طبیعی بود که موضوع استرداد شاه‬                                                                                        ‫پاریس است بخواهد به انگلیس بیاید‬       ‫بیاورید‪ ،‬خیلی کم‪ ،‬ولی چرب نباشد»‪...‬‬
‫تبلیغات و تنفرهای اولیه از دیکتاتوری‬    ‫باعث وحشت شده بود‪ .‬علیاحضرت‬                                                                                           ‫آیا شما به او اجازه خواهید داد؟ سفیر‬   ‫برا ‌یشان بردم‪ .‬گفتند‪ :‬بنشینید و من‬
‫شاه‪ ،‬وی را سخنرانی آگاه و صاح ‌بنظر‬     ‫در کتابشان نوشت ‌هاند‪« :‬ما اطلاع پیدا‬                                                                                 ‫انگلیس جواب داد‪« :‬البته! برای اینکه‬    ‫هم نشستم‪ .‬گفتم‪ :‬اعلیحضرت‪ ،‬بین‬
‫در مسائل بی ‌نالمللی دیده بود که «در‬    ‫کردیم که اقداماتی در جریان است که‬                                                                                     ‫اگر گذرنامۀ ایرانی معتبر داشته باشد‬    ‫مهمانان نم ‌یروید؟ گفتند‪ :‬من بروم‬
‫نوع خود‪ ،‬شاهکار بود»‪ .‬او در خاطراتش‬     ‫شاه را تحویل بدهند»‪ ،‬اما علیاحضرت‬                                                                                     ‫ویزا هم که لازم نیست م ‌یتواند وارد‬    ‫چی بگویم‪ ،‬اینها که همه دوستان‬
‫از پیشنهاد قطب‌زاده‪ ،‬در «کشتن‬           ‫فراموش کردند این را بنویسند که‬                                                                                        ‫انگلستان بشود و می‌تواند سه ماه‬        ‫علیاحضرت هستند‪ ...‬اعلیحضرت‬
‫شاه توسط سازمان سیا با یک آمپول‬         ‫خبرنگار رویتر که با من خیلی دوست‬                                                                                      ‫آنجا بماند و اگر بخواهد بیشتر بماند‬    ‫دچار افسردگی شدیدی بودند و این‬
‫س ّمی»یادم ‌یکند!«هامیلتونجردن»‬         ‫بود (ب ‌هخاطر نسبتی که با خواهر خانم‬                                                                                  ‫باید تقاضا بکند که بیشتر بماند‪ ،‬ولی‬    ‫افسردگی مرتب شدیدتر می‌شد‪.‬‬
‫برای انجام نقشۀ شیطانی خودش‪ ،‬به‬         ‫من داشت) به من تلفن کرد و با تأکید‬                                                                                    ‫هیچ مانعی نیست که بیاید»‪ .‬بعد‬          ‫=خلبانی که شاه و شهبانو و‬
‫شاه گفته بود‪« :‬برای چه م ‌یخواهید‬       ‫بر پنهان ماندن نامش‪ ،‬گفت‪ :‬اصلان!‬                                                                                      ‫اعلیحضرت با اندوه بسیار گفتند‪« :‬ولی‬    ‫شما را از ایران آورده بود‪ ،‬هنوز‬
‫چنین مسافرت طولانی به مصر بکنید!‬        ‫م ‌یخواهند شاه را تحویل بدهند‪ .‬این‬
‫اینجا که ناراحت نیستید و اگر هم‬         ‫خبر‪ ،‬بسیار ج ّدی است‪ .‬به اعلیحضرت‬                                                                                                                                                 ‫با شما بود؟‬
‫عمل جراحی لازم داشته باشید در این‬       ‫بگو که از پاناما بروند چون آنجا برای‬                                                                                                                         ‫ـ بله! بعداً اعلیحضرت فرمودند که‬
‫منطقه (در منطقۀ ویژ‌های که آمریکا‬                                                                                                                                                                    ‫هواپیما به ایران برگردد‪ .‬به اعلیحضرت‬
‫در پاناما دارد) می‌توانید با بهترین‬                ‫او محل خطرناکی است‪.‬‬                                                                                                                               ‫عرض کردم که این هواپیمای‬
‫دکترها عمل جراحی را انجام دهید‪.‬‬                                                                                                                                                                      ‫خصوصی را برای مسافرت‌های‬
‫مطمئن باشید که خیلی بدون دردسر‬                                                                                                                                                                       ‫آینده‌تان نگهدارید‪ .‬اعلیحضرت با‬

         ‫م ‌یتوانید در پاناما بمانید‪».‬‬

‫ادامه در صفحه ‪۱۷‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18