Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۳۷ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۷۰۳‬‬
                                                                                                                                                                                          ‫جمعه ‪ ۲۴‬تا پنجشنبه‪ ۳۰‬آبا ‌نماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫الف گفت‪ :‬ما اين همه لطف در حق‬                                                                      ‫انديشه و تازيانه‪ :‬خاطرات اكبر محمدي (‪)۴‬‬                                                ‫اين پاسدار با تندي تمام به كمالي‬
‫تو كرديم تو اعتصاب غذا مي‌كني‬                                                                                                                                                             ‫گفت شما حق اوليه را از آقاي اكبر‬
‫كه الف گفت‪ :‬من پشيمانم و قول‬                                                           ‫دو پاسدار زنداني را به دليل طرفداري‬                                                                ‫محمدي گرفته‌ايد‪ .‬به او حكم اعدام‬
‫م ‌يدهم با اين افراد خائن و ضدانقلاب‬                                                     ‫از من به زندان انفرادي انداختند!‬                                                                 ‫داده‌ايد اكنون ديگر حكم دارد و‬
‫نباشم و به حالت گريه از قورچيان‬                                                                                                                                                           ‫حدود ‪ 9‬روز است اعتصاب غذا كرده‪.‬‬
                                                                                       ‫اولين اعتصاب غذاي من ‪ 23‬روز طول كشيد‪ ،‬بدنم مثل مرد ‌هاي در‬                                         ‫لااقل اجازه بدهيد به خواسته‌هاي‬
                 ‫عذرخواهي كرد‪.‬‬                                                                        ‫حال گنديدن‪ ،‬بوي تعفن گرفته بود‬                                                      ‫برحق خودش برسد و شما حتي‬
‫اين خبر را آقاي كشوري و ملكي‬                                                                                                                                                              ‫انسانيت را فراموش كرد‌هايد‪ .‬به خاطر‬
‫و رضازاده‪ ،‬زماني كه از انفرادي‬                                                          ‫به من م ‌يگفتند تقاضاي عفو كن تا آزادت كنيم‪ ،‬گفتم اين آقاي‬                                        ‫همين سخن او (پاسدار زنداني) را به‬
‫برگشتيم در اتاق به ما دادند‪ .‬در‬                                                              ‫خامن ‌هاي است كه بايد از من درخواست بخشش كند‬                                                 ‫خاطر دفاع از من ‪ 15‬روز به انفرادي‬
‫آنجا حسين يكتا‪ ،‬محمدرضا كمراني‪،‬‬                                                                                                                                                           ‫انتقال دادند‪ .‬دهمين روز اعتصاب غذا‬
‫محمد اصفهاني‪‌ ،‬عليرضا كرمي‪،‬‬            ‫رفتن و شكنجه شدن و به هلاكت رسيدنش به‬           ‫را كه در سينه داشت پنهان نكرد‪ .‬نوشت و به چاپ‬    ‫آن زمـان كه بنهـادم سـر به پـاي ‌آزادي‬             ‫بود‪ ،‬آقاي كمالي آمد كه اكبر اعتصاب‬
‫مرتضي كيانفر‪ ،‬مهرداد لهراسبي و‬                                    ‫دست جلادان ندهد‪.‬‬     ‫سپرد تا سندي باشد از جناياتي كه در اين دوره‬      ‫دست خود ز جان شستم‪ ،‬در هواي آزادي‬
‫فرخ شفيعي و عده‌اي ديگر حضور‬                                                           ‫از تاريخ ايران و به نام اسلام و به دست مدعيان‬  ‫فرخي يزدي‬                                                               ‫غذا را بشكن‪.‬‬
‫داشتند و شنيدند كه الف پيش‬             ‫اما او بر تصميم خود استوار ماند‪ .‬چاپ شدن‬                                                       ‫اكبر محمدي‪ ،‬شهيد راه آزادي‪ ،‬فرمان قتل خود‬           ‫من گفتم تا به خواست اوليه خودم‬
‫قورچيان چگونه التماس مي‌كرد كه‬         ‫كتاب همان بود و قرار گرفتن در مسير مرگ همانا‪.‬‬    ‫حكومت اسلامي صورت گرفته است و م ‌يگيرد‪.‬‬       ‫را با نوشتن خاطرات زندان و به چاپ رساندن آن‬
‫من جزء خائنين و ضدانقلاب نيستم‬         ‫بخشي از كتاب «انديشه و تازيانه» را كه اندكي‬     ‫انتشار كتاب«انديشه و تازيانه» وصيت نامه‬                                                               ‫نرسم اعتصاب غذا را نم ‌يشكنم‪.‬‬
‫و اين خبر را به تمام بچه‌هاي سالن‬      ‫قبل از كشته شدن اكبر محمدی در زندان انتشار‬      ‫اكبر محمدي و در عين حال حكم اعدام وي بود‪.‬‬                          ‫در خارج از كشور امضا كرد‪.‬‬       ‫در اين موقع حالم خيلي خراب‬
                                                                                       ‫بستگان و دوستانش اصرار كردند كه از اين كار‬     ‫او نيز مانند زنده ياد سعيدي سيرجاني‬                 ‫بود‪ ،‬و يكسره استفراغ مي‌كردم كه‬
                         ‫گفتند‪.‬‬                        ‫يافت‪ ،‬در چند شماره م ‌يخوانيد‪.‬‬  ‫درگذرد و بهانه براي بازداشت مجدد و به زندان‬    ‫م ‌يدانست كه با جان خود بازي م ‌يكند ولي آنچه‬       ‫برادر ديگر آن پاسدار به خاطر من‬
‫ولي متأسفانه الف اين كار را‬                           ‫ناشر‪ :‬شركت كتاب «كاليفرنيا»‬                                                                                                         ‫شروع كرد به اعتراض‪ ،‬كه متاسفانه او‬
‫چندين بار انجام داد و حتي يك‬                                                                                                                                                              ‫را هم به سلول انفرادي انتقال دادند‪.‬‬
‫ساعت به انفرادي نرفت‪ .‬قانون‬            ‫فوت كرد‪ .‬ولي صددرصد حكومت اين‬        ‫گفتم‪ :‬مي‌گويند تقاضاي عفو كن‪.‬‬        ‫داشتند و حتي قبل از حكم قطعي‬       ‫كه گفتند‪ ،‬تمام شر ‌طهاي تو مورد‬       ‫بعد از ظهر آن روز ديدند كه من‬
‫زندان اين است كسي كه اعتصاب‬            ‫آقا را از بين برد‪ .‬بقيه اعضا دستگير‬  ‫ما قول م ‌يدهيم آزاد كنيم‪ .‬گفتم اين‬  ‫وكيل م ‌يگرفتند ولي من از همه چيز‬                       ‫قبول است‪.‬‬        ‫اعتصاب غذا را نم ‌يشكنم بعد از ‪ 3‬روز‬
‫غذا مي‌كند بايد فورا به انفرادي‬        ‫شده حدود يك سال پيش آزاد شدند‬                                                                                                                      ‫كه در بند عمومي بودم مرا به سلول‬
‫انتقال داده شود‪ .‬ولي الف هربار‬         ‫به جز آقاي رضا عاملي كه حبس‬                   ‫منوچهر محمدی‬                         ‫اکبر محمدی‬                ‫من قبل از ورود به بند عمومي به‬        ‫انفرادي (سلول ‪ )28‬انتقال دادند و‬
‫به دروغ گفت در اعتصاب هستم‬             ‫ابد دارد و الان هم در زندان رجايي‬    ‫من نيستم كه بايد تقاضاي عفو كنم‬                          ‫محروم بودم؟‬    ‫منزل زنگ زدم و بعد گفتم روز فلان‬      ‫حدود ‪ 13‬روز در انفرادي ‪ 209‬بودم‬
‫و متاسفانه برخي بدون اطلاع از‬                                               ‫بلكه خامن ‌هاي و ديگران هستند كه‬                                        ‫مي‌توانيد به ملاقات من بياييد و‬       ‫و جمعا ‪ 23‬روز در اعتصاب غذا بودم‪.‬‬
‫كارهاي ناشايست او به اين موضوع‬                               ‫شهر است‪.‬‬                                            ‫‪ 2‬يا ‪ 3‬روز از اعتصاب غذا يعني‬      ‫همين طور م ‌يتوانيد براي من وكيل‬      ‫روزهاي اول در انفرادي مرا به زور‬
‫دامن م ‌يزدند و در زندان نبودند تا‬     ‫اولين سالگرد ‪ 18‬تير من و منوچهر‬            ‫بايد درخواست عفو بنويسند‪.‬‬      ‫پس از پايان اعتصاب غذا بود كه‬      ‫بگيريد‪ .‬بعد از تلفن مرا به بند عمومي‬  ‫به بهداري م ‌يبردند چون من اجازه‬
‫بدانند كه الف كيست و چگونه دارد‬        ‫محمدي و مهرداد لهراسبي و فرخ‬         ‫آقاي نمازي به من گفت‪ :‬اكبر‪ ،‬هيچ‬      ‫رئيس بند ‪ 209‬اطلاعات آقاي كمالي‬                                          ‫نم ‌يدادم سرم وصل كنند يا آمپول‬
‫با زندانبانها همكاري مي‌كند و بچ ‌هها‬  ‫شفيعي اعتصاب غذا كرديم‪ .‬مدت‬          ‫وقت هر فشاري آوردند تقاضاي عفو‬                                                              ‫انتقال دادند‪.‬‬     ‫بزنند مرا در داخل سالن ‪ 209‬آن هم‬
                                       ‫‪ 17‬روز در اعتصاب غذا بوديم‪ .‬با آقاي‬  ‫نكن و من قول دادم اين كار را نكنم‬             ‫خواست به دفترش رفتم‪.‬‬      ‫‪ 2‬روز پس از اينكه به بند عمومي‬
                    ‫را مي‌فروشد‪.‬‬       ‫الف هم دست داديم كه لااقل تا ‪18‬‬                                           ‫رئيس بازجويان ‪ 209‬هم حضور‬          ‫آمدم شروع كردم به غذا خوردن‪.‬‬                     ‫با چش ‌مبند نگهداشتند‪.‬‬
                                       ‫تير در اعتصاب غذا باشيم‪ .‬زماني كه‬                       ‫و نخواهم كرد‪.‬‬     ‫داشت‪ .‬رئيس بند ‪ 209‬شروع به‬         ‫اول شير و غذاهاي نرم خوردم‪ .‬ولي‬       ‫‪ 3‬يا ‪ 4‬نفر زنداني و مامور بالاي‬
‫سومين مرحله اعتصاب غذا‬                 ‫رئيس آموزشگاه آقاي قورچيان ما‬        ‫مدت ‪ 4‬ماه در بند ‪ 209‬اطلاعات‬         ‫صحبت كرد كه اكبر ما دوست داريم‬     ‫استفراغ تمام روز بعد از اعتصاب غذا‬    ‫سرم بودند دست و پاي مرا محكم‬
‫من و منوچهر‪ ،‬به خاطر حكم‬               ‫را خواست كه اعتصاب غذا نكنيد‬                                                                                 ‫ادامه داشت و تا يك هفته هم بعد از‬     ‫م ‌يگرفتند بعد سرم وصل م ‌يكردند‪.‬‬
‫ظالمانه و فشار زندان براي سومين‬        ‫براي شما گران تمام مي‌شود‪ ،‬من و‬                                                                              ‫آن نيز حالت تهوع داشتم كه كم كم‬       ‫روز به روز حالم خراب‌تر مي‌شد و‬
‫بار دست به اعتصاب غذا زديم‪ .‬اين‬        ‫منوچهر به او گفتيم هر كاري دوست‬                                                                                                                    ‫دائم فرياد مي‌زدم و شعارهاي تند بر‬
‫بار من مدت ‪ 7‬روز در اعتصاب غذا‬         ‫داريد بكنيد‪ .‬بعد رو به آقاي الف كرد‬                                                                                               ‫از بين رفت‪.‬‬
                                       ‫و گفت‪ :‬آقاي الف‪ ،‬تو كه از خودمان‬                                                                             ‫يك روز بعد از آنكه به بند عمومي‬             ‫عليه مسئولين نظام مي‌دادم‪.‬‬
          ‫بودم و منوچهر ‪ 23‬روز‪.‬‬        ‫هستي‪ ،‬هرچه خواستي به تو داديم‪،‬‬                                                                               ‫آمدم يكي از همان برادران پاسدار به‬    ‫زمان اعتصاب غذا اگر آرام و ساكت‬
                                                                                                                                                    ‫من اطلاع دادكه خبر شبكه تلويزيون‬      ‫باشي خيلي بهتر است چون هرچه‬
‫چهارمين مرحله اعتصاب غذا‬                                        ‫تو چرا؟‬                                                                             ‫تهران حدود يك هفته پيش اعلام‬          ‫حرف م ‌يزني حالت تهوع و استفراغ‬
‫يادم نيست سومين سالگرد ‪ 18‬تير‬          ‫گفت‪ :‬چرا نامه مرا گرفتيد و اجازه‬                                                                             ‫كرد كه حكم آن دانشجوي اغتشاشگر‬        ‫شديدتر مي‌شود‪ .‬همين طور روز‬
‫بود يا نه‪ ،‬كه من و منوچهر به مدت‬       ‫نداديد رد كنم كه قورچيان گفت‪:‬‬                                                                                ‫در ديوان عالي كشور تاييد شد و حكم‬     ‫به روز از نظر جسماني ضعيف و‬
‫‪ 16‬روز در اعتصاب غذا بوديم‪ .‬آن‬         ‫همين الان زنگ بزن يك نفر بيايد‬                                                                                                                     ‫ضعيف‌تر مي‌شدم‪ .‬روز بيستم يا‬
‫هم در سلول انفرادي‪ .‬چون هركس‬                                                                                                                                      ‫او قطعي شده است‪.‬‬        ‫بيست و يكم اعتصاب غذا بود كه مرا‬
‫اعتصاب غذا كند به انفرادي انتقال‬                      ‫نامه شما را بگيرد‪.‬‬                                                                            ‫موقعي كه اين حرف را شنيدم‬             ‫به بهداري ‪ 209‬بردند و مامورين مرا‬
                                       ‫آقاي الف گفت‪ :‬باشد‪ ،‬من اعتصاب‬                                                                                ‫بغض گلوي مرا گرفت با فرياد گفتم‬       ‫روي ترازو قرار دادند‪ .‬وزن من ‪35‬‬
                    ‫داده م ‌يشود‪.‬‬      ‫غذا نمي‌كنم‪ .‬كه اين موقع ناراحت‬                                                                              ‫خدايا‪ ،‬من كه وكيل نداشتم و حتي‬        ‫كيلو شده بود‪ .‬چون تهوع و استفراغ‬
                                       ‫شدم و گفتم‪ :‬تو قول دادي تحت‬                                                                                  ‫در دادگاه به حكم اعتراض كردم‬          ‫شديد داشتم دكتر دستور تزريق‬
‫پنجمين مرحله اعتصاب غذا‬                                                                                                                             ‫و فقط يك كلمه نوشتم اعتراض‬            ‫سرم و آمپول ضدتهوع داد‪ .‬پرستار‬
‫خردادماه ‪ 82‬بود كه من و منوچهر‬                                                                                                                                                            ‫آنجا سرگرم زدن آمپول عضله به من‬
‫در مرخصي استعلاجي بوديم‪.‬‬               ‫آخرین عکس زنده یاد اکبر محمدی حین انتقال به زندان اوین‬                                         ‫آرامگاه زنده یاد اکبر محمدی‬                         ‫بود كه دكتر سرش فرياد زد احمق‪،‬‬
‫تظاهرات در همه شهرها شروع شده‬                                                                                                                                                             ‫اصلا گوشتي در باسن او وجود ندارد‬
‫بود و منوچهر مصاحبه‌هاي زيادي با‬       ‫هر شرايطي نبايد تا قبل از ‪ 18‬تير‬     ‫بودم لااقل ‪ 30‬بار مرا خواستند كه‬     ‫تو يك روز هم زندان نباشي و تنها‬    ‫دارم‪ .‬و گفتم كه دفاعيه را در زندان‬    ‫كه آمپول عضله م ‌يزني؟ اين جوان‬
‫راديو و تلويزيون هاي فارسي زبان‬                ‫اعتصاب غذا شكسته شود‪.‬‬        ‫تقاضاي عفو كنم كه هميشه با جواب‬      ‫راه اين است نامه‌اي خطاب به رهبر‬    ‫مي‌نويسم و تقديم دادگاه مي‌كنم‪.‬‬      ‫فقط پوست و استخوان است‪ .‬بايد‬
                                                                                                                 ‫بنويسي كه من اشتباه كردم و از شما‬                                        ‫دارو را داخل سرم بزني‪ .‬من از روز‬
                         ‫داشت‪.‬‬         ‫آقاي الف گفت‪ :‬من به خواسته‌ام‬                    ‫منفي من روبرو شدند‪.‬‬                                         ‫نه اجازه دفاع به من دادند و نه‬        ‫نوزدهم ديگر نم ‌يتوانستم راه بروم و‬
‫زماني كه مرخصي منوچهر تمام‬             ‫كه رسيدم كاري با كسي ندارم‪ .‬گفتم‪:‬‬    ‫و تا الان مدت ‪ 6‬سال و اندي است‬                       ‫تقاضاي عفو دارم‪.‬‬   ‫اجازه داشتن وكيل و حتي يك هفته‬        ‫چشمانم كاملا تار شده بود و پاي من‬
‫شد چند دقيقه بعد از برگشت به‬           ‫الف‪ ،‬تو يك دغل باز و خائن هستي‪.‬‬      ‫كه در زندان هستم‪ ،‬لااقل ‪ 100‬بار مرا‬  ‫من به شدت عصباني شدم و‬             ‫هم از حكم نگذشته چگونه تاييد‬          ‫اصلا تحمل ايستادن نداشت‪ .‬دو سه‬
‫بند‪ ،‬او را خواستند و با چش ‌مبند از‬    ‫من و منوچهر و مهرداد لهراسبي‬         ‫خواست ‌هاند كه تقاضاي عفو نمايم‪ ،‬از‬  ‫گفتم‪ :‬اين من نيستم كه تقاضاي‬       ‫شده است ولي حكمهاي ديگر چند‬           ‫نفر مامور كمكم م ‌يكردند‪ .‬چون من‬
‫زير هشت افسر نگهباني به بند ‪325‬‬        ‫و فرخ شفيعي را (كه دانشجوي فوق‬       ‫جمله قاضي ناظر زندان و رئيس زندان‬    ‫عفو مي‌كنم بلكه خود آقاي خامنه‌اي‬  ‫سال طول مي‌كشد تا در ديوان عالي‬       ‫حتي توان بچه يك ساله را هم نداشتم‪.‬‬
‫سپاه انتقال دادند‪ .‬حدود ‪ 45‬روز در‬      ‫ليسانس عمران بود) به انفرادي بردند‬   ‫از من و منوچهر خواستند كه تقاضاي‬     ‫و تمام كساني كه مرا شكنجه كردند‬                                          ‫روزهاي آخر اعتصاب غذا از يك طرف‬
‫انفرادي بود و به خاطر مصاحب ‌هها ‪2‬‬     ‫و بعد از ‪ 17‬روز به بند برگرداندند و‬  ‫عفو كنيم كه هميشه با جواب قاطعانه‬    ‫يا دستور شكنجه دادند بايد تقاضاي‬                    ‫تاييد يا رد شود‪.‬‬     ‫چون شوفاژ خراب بود و داشتند سلول‬
‫سال حكم جديد‪ 30 ،‬ضربه شلاق و‬           ‫الف خودش در بند عمومي بود‪ .‬هر‬        ‫از طرف من و منوچهر روبرو شد‌هاند‪.‬‬                                       ‫حالا يكسره فرياد مي‌زدم‪ ،‬چون‬          ‫انفرادي را شوفاژكشي مي‌كردند‪،‬‬
‫‪ 30‬هزار تومان جريمه گرفت و ‪45‬‬          ‫روز خبر به خانواد‌هاش و دوستانش‬      ‫زماني كه در بند ‪ 209‬بودم گروه‬                              ‫عفو كنند‪.‬‬    ‫خودم را واقعا تنها و ب ‌يكس يافته‬     ‫سروصداي كارگران شوفاژكار مرا به‬
                                       ‫مي‌رساند كه من و بقيه در اعتصاب‬      ‫مهدويت كه آي ‌تالله ميلاني رهبري‬     ‫آقاي كمالي گفت‪ :‬اكبر‪ ،‬كله شقي‬      ‫بودم و مي‌ديدم حكومت فاسد‬             ‫مرز جنون رسانده بود و از طرف ديگر‬
              ‫روز در انفرادي بود‪.‬‬      ‫غذ هستيم‪ .‬آقاي الف وضعيتش خراب‬       ‫آن را به عهده داشت در بند ‪209‬‬        ‫نكن چون معلوم نيست اجراي حكم‬       ‫چه بلائي برسرم آورده و يكسره با‬       ‫اعتصاب غذا كه در روزهاي آخر هر ‪5‬‬
‫حدود يك ماه‪ ،‬نه من و نه خانواد‌‌هام‬    ‫است و دارد م ‌يميرد! بچه‌هايي كه‬     ‫بودند‪ .‬اينها در زندان توحيد هم‬       ‫چه روزي است‪ .‬اگر تقاضاي عفو كني‬    ‫فريادهايم با حاكمان نظام حرف‬          ‫دقيقه حالت استفراغ داشتم‪ .‬با اينكه‬
‫هيچ خبري از منوچهر نداشتيم‪ .‬به‬         ‫در بند عمومي بودند مي‌گفتند الف‬      ‫بودند‪ .‬اعضاي گروه مهدويت هم زياد‬     ‫نه تنها حكم شكسته م ‌يشود‪ ،‬حتي‬     ‫مي‌زدم‪ .‬چون واقعا احساس تنهايي‬        ‫چيزي در معد‌هام وجود نداشت ولي‬
‫خاطر همين پدرم و خواهرم سيمين‬          ‫در جمع غذا م ‌يخورد‪ ،‬حتي زماني‬       ‫شكنجه شدند از جمله افراد گروه‬                                           ‫مي‌كردم‪ .‬چرا اين همه شكنجه و‬
‫از آمل حركت كردند و مي‌خواستند‬         ‫كه ما را به انفرادي م ‌يبردند او در‬  ‫حاج هدايت سرتيپ سپاهي بود و‬                           ‫آزاد خواهي شد‪.‬‬    ‫چرا اين حكم ظرف يك هفته و سريع‬                         ‫تهوع كشنده بود‪.‬‬
‫بروند دادگاه انقلاب از وضعيت‬           ‫دفتر قورچيان حضور داشت‪ .‬زماني‬                                             ‫من با ناراحتي تمام دوباره حرفهاي‬   ‫تاييد شد؟ چرا ديگران همه شكنجه‬        ‫هر ‪ 5‬دقيقه حالت استفراغ به‬
‫منوچهر باخبر شوند و همين طور به‬        ‫كه شما را به انفرادي انتقال دادند‪،‬‬              ‫همين طور رضا عاملي‪.‬‬       ‫خودم را تكرار كردم‪ ،‬بعد به بند‬     ‫كم و سبك مي‌شدند و چرا همه از‬         ‫من دست م ‌يداد‪ .‬اگر يك قطره آب‬
‫ملاقات من بيايند و سري به زندان‬        ‫آقاي الف آنجا بود كه قورچيان به‬      ‫آيت‌الله ميلاني در مدت زنداني‬        ‫عمومي برگشتم‪ .‬آقاي نمازي و مخبر‬    ‫چند ماه قبل در ملاقات آزاد بودند در‬   ‫مي‌خوردم از معده و روده‌ام خارج‬
‫بزنند‪ .‬نزديك ميدان انقلاب بود‬                                               ‫بودنش مريض شد و در بيمارستان‬         ‫آمدند پيش من و گفتند‪ :‬اكبر با تو‬   ‫تلفن آزاد بودند و همين طور وكيل‬       ‫م ‌يشد‪ .‬احساس م ‌يكردم رود‌هام از‬
‫كه مامورين وزارت اطلاعات آنها را‬                                                                                                                                                          ‫دهانم دارد خارج مي‌شود و حتي‬
                                                                                                                                  ‫چه كار داشتند‪.‬‬                                          ‫روزهايآخرنگهبانانهمنم ‌يتوانستند‬
                 ‫بازداشت كردند‪.‬‬                                                                                                                                                           ‫در سلول را باز كنند چون بوي تعفن‬
‫علت بازداشت اين بود كه شما چرا‬                                                                                                                                                            ‫كشنده بدن من‪ ،‬عين كسي كه مرده‬
‫‪ 16‬تير كه نزديك به روز ‪ 18‬تير بود و‬                                                                                                                                                       ‫باشد و چند روز جسد او بماند‪ ،‬شده‬
‫هميشه نزديك به يك ماه پيش از آن‬                                                                                                                                                           ‫بود‪ .‬همانگونه كه به يك جسد چند روز‬
‫شهر شلوغ مي‌شد‪ ،‬به تهران آمده‌ايد‪.‬‬                                                                                                                                                        ‫مرده نم ‌يتوان نزديك شد‪ ،‬اين حالت‬
‫حتما قصد آ‌شوب آفريني داريد‪ .‬واقعا‬                                                                                                                                                        ‫به من نيز دست داده بود‪ .‬و دهانم بوي‬
‫اينها چقدر از ما و خانواده ما وحشت‬                                                                                                                                                        ‫بد كشنده داشت‪ .‬روز بيست و يكم بود‬
‫دارند‪ .‬بعد از ‪ 2‬روز خانواده ما متوجه‬                                                                                                                                                      ‫كه دكتر بند‪ 209‬اطلاعات‪ ،‬فشار خون‬
‫شدند كه پدرم و خواهرم توسط‬                                                                                                                                                                ‫مرا گرفت‪ .‬به افسر نگهبان ‪ 209‬گفت‬
‫مامورين وزارت اطلاعات دستگير‬                                                                                                                                                              ‫فشار به ‪ 2‬رسيده است و وضعيت او‬
‫شده و در بند ‪ 209‬اطلاعات هستند‪.‬‬
‫پدرم چون ناراحتي قلبي داشت‬                                                                                                                                                                                ‫خيلي وخيم است‪.‬‬
‫براثر فشار‪ ،‬قلبش شديدا گرفته بود‪،‬‬                                                                                                                                                         ‫روز بيست و سوم بود كه سربازجوي‬
‫فورا او را به دستور بهداري زندان‬                                                                                                                                                          ‫‪ 209‬و آقاي حاج منصور و رئيس‬
‫به بيمارستان آتيه واقع در شهرك‬                                                                                                                                                            ‫‪ 209‬اطلاعات (آقاي كمالي) آمدند‬
‫غرب كه اين بيمارستان متعلق به‬                                                                                                                                                             ‫به سلول من و به من گفتند‪ :‬اكبر‪،‬‬
‫دكتر ولايتي است بردند‪ .‬پدرم از‬                                                                                                                                                            ‫ما تمام شرايط تو را قبول داريم‪،‬‬
‫آنجا با منزل تماس گرفت و گفت‪:‬‬
‫من در بيمارستان هستم و چند‬                                                                                                                                                                            ‫اعتصاب غذا را بشكن‪.‬‬
‫مامور اطلاعات هم در كنارم هستند‬                                                                                                                                                           ‫گفتم‪ :‬اولا بايد قسم به قرآن‬
                                                                                                                                                                                          ‫بخوريد‪ ،‬به شرف و ناموستان قسم‬
   ‫و سيمين هم در بند ‪ 209‬است‪.‬‬                                                                                                                                                             ‫ياد كنيد تا حرفتان را باور كنم و‬
‫وقتي اين خبر را شنيدم واقعا‬                                                                                                                                                               ‫همين طور بايد مرا به بند عمومي‬
‫تحملم تمام شد‪ .‬تماس تلفني با‬
‫دفتر خامن ‌هاي و خاتمي گرفتم و آنچه‬                                                                                                                                                                      ‫‪ 209‬انتقال دهيد‪.‬‬
‫داشتم نثارشان كردم و همين طور هر‬                                                                                                                                                          ‫دوم همين الان اجازه بدهيد به‬
‫لحظه شعارهاي تندي بر عليه نظام و‬                                                                                                                                                          ‫منزلمان زنگ بزنم‪ .‬بعد هم ملاقات‬
                                                                                                                                                                                          ‫آزاد شود و همين طور وكيل بگيرم‬
          ‫مسئولين كشور مي‌دادم‪.‬‬
‫دنباله دارد‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18