Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۳۸ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۷۰۴‬‬
                                                                                                                                                                                                          ‫جمعه ‪ ۱‬تا پنجشنبه‪ ۷‬آذ‌رماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫شديدي به مسائل سياسي كشور‬                                                                          ‫انديشه و تازيانه‪ :‬خاطرات اكبر محمدي (‪)۵‬‬                                                                ‫در مورد قتل زهرا كاظمي و‬
‫داشتم و به محض ورود به دانشگاه‬                                                                                                                                                                                   ‫عاملين ‌آن‬
‫وارد عرص ‌ههاي سياسي شدم‪ .‬اولين‬                                                         ‫چگونگي بازداشت و قتل زهرا كاظمي‬
‫اقدام‪ ،‬اعتراض من به وضعيت خوابگاه‬                                                                                                                                                                         ‫رئيس حفاظت زندان اوين آقاي‬
‫دانشجويان دانشگاه علوم بهزيستي‬                                                          ‫به روايت سربازي كه شاهد ماجرا بود‬                                                                                 ‫بخشيودادستانتهرانسعيدمرتضوي‬
‫و توانبخشي بود كه من خود در‬                                                                                                                                                                               ‫در قتل زهرا كاظمي صد درصد نقش‬
‫آن خوابگاه نبودم ولي به خاطر‬                                                            ‫يكي از سربازها گفت‪ :‬اين طور هم دل بخشي رئيس حفاظت زندان‬                                                           ‫داشتند‪ .‬چون زماني كه من براي‬
‫دوستانم دست به اعتراض زدم‪ .‬از تمام‬                                                       ‫آرام نگرفت‪ .‬روسري را از سر زهرا كاظمي درآورد‪ ،‬موي سرش را‬                                                         ‫جراحي در بيمارستان طالقاني بستري‬
‫دانشجويان دانشگاه خوابگاه خواسته‬                                                        ‫گرفته و محكم م ‌يكوبيد به ديوار تا اينكه زهرا كاظمي بيهوش شد‪.‬‬                                                     ‫بودم سربازهايي كه همراهم بودند‬
‫بودم كه تمام وسائل خودشان را جمع‬                                                          ‫در ضمن سربازها گفتند زماني كه سرش را به ديوار م ‌يكوبيد از‬                                                      ‫خودشان به صراحت قرار كردند كه‬
‫كنند‪ ،‬شب در دانشگاه بمانند و فرداي‬                                                                                                                                                                        ‫زهرا كاظمي در بيرون زندان داشت‬
‫آن روز سميناري در تالار دانشگاه برقرار‬                                                                     ‫سرش خون زيادي م ‌يآمد‪.‬‬                                                                         ‫فيلم برداري از زندان م ‌يكرد‪ ،‬كه آقاي‬
‫بود‪ .‬آن شب و فرداي آن روز تحصن‬                                                                                                                                                                            ‫بخشي رئيس حفاظت او را ديد و به‬
‫جلوي دفتر رياست دانشگاه و تالار‬         ‫رفتن و شكنجه شدن و به هلاكت رسيدنش به‬           ‫را كه در سينه داشت پنهان نكرد‪ .‬نوشت و به چاپ‬    ‫آن زمـان كه بنهـادم سـر به پـاي ‌آزادي‬                            ‫حدود‪ 10‬نفرسربازدستورداداينخانم‬
                                                                   ‫دست جلادان ندهد‪.‬‬     ‫سپرد تا سندي باشد از جناياتي كه در اين دوره‬      ‫دست خود ز جان شستم‪ ،‬در هواي آزادي‬                                ‫را فورا به هر طريقي شده دستگير كنيد‬
                 ‫سينما برقرار شد‪.‬‬                                                       ‫از تاريخ ايران و به نام اسلام و به دست مدعيان‬  ‫فرخي يزدي‬                                                          ‫بياوريد داخل زندان‪ .‬سربازها گفتند‪ :‬ما‬
‫دومين كارم در دانشگاه اين بود كه‬        ‫اما او بر تصميم خود استوار ماند‪ .‬چاپ شدن‬                                                       ‫اكبر محمدي‪ ،‬شهيد راه آزادي‪ ،‬فرمان قتل خود‬                          ‫چنين كاري كرديم چون مافوق دستور‬
‫يك تشكل سياسي به وجود بياورم‪.‬‬           ‫كتاب همان بود و قرار گرفتن در مسير مرگ همانا‪.‬‬    ‫حكومت اسلامي صورت گرفته است و م ‌يگيرد‪.‬‬       ‫را با نوشتن خاطرات زندان و به چاپ رساندن آن‬
‫چون دانشگاه اجازه فعاليت هيچ‬            ‫بخشي از كتاب «انديشه و تازيانه» را كه اندكي‬     ‫انتشار كتاب«انديشه و تازيانه» وصيت نامه‬                                                                                          ‫داد ما مجبور بوديم‪.‬‬
‫تشكلي را نم ‌يداد‪ .‬حتي براي انجمن‬       ‫قبل از كشته شدن اكبر محمدی در زندان انتشار‬      ‫اكبر محمدي و در عين حال حكم اعدام وي بود‪.‬‬                          ‫در خارج از كشور امضا كرد‪.‬‬                      ‫زماني كه زهرا كاظمي را به داخل‬
‫اسلامي دانشجويان‪ .‬ولي با فشاري‬                                                          ‫بستگان و دوستانش اصرار كردند كه از اين كار‬     ‫او نيز مانند زنده ياد سعيدي سيرجاني‬                                ‫زندان آورديم‪ ،‬آقاي بخشي رئيس‬
‫كه من شروع كردم و طوماري كه با‬                          ‫يافت‪ ،‬در چند شماره م ‌يخوانيد‪.‬‬  ‫درگذرد و بهانه براي بازداشت مجدد و به زندان‬    ‫م ‌يدانست كه با جان خود بازي م ‌يكند ولي آنچه‬                      ‫حفاظت با باتوم شروع به زدن زهرا‬
‫امضاي اكثريت دانشجويان تهيه كردم‪،‬‬                      ‫ناشر‪ :‬شركت كتاب «كاليفرنيا»‬                                                                                                                        ‫كاظمي كرد‪ ،‬بخصوص باتوم به سرش‬
‫مسئولين دانشگاه قبول كردند و با چند‬
‫نفر از دوستانم كه فكر م ‌يكردم افرادي‬   ‫دردهايي دچار كرد‪ .‬اميدوارم روزي در‬                                ‫بشكني‪.‬‬        ‫شما هستند و افكار ما خيلي نزد مردم‬                              ‫امضا كنيد‪.‬‬                                  ‫م ‌يزد‪.‬‬
‫نترس هستند‪ ،‬قبل از به وجود آمدن‬         ‫كشور ما چيزي به نام اعدام و يا شكنجه‬     ‫گفتم‪:‬درصورتيم ‌يشكنمكهبهبند‬            ‫جايگاه دارد‪ .‬شما خائنين به خودتان‬         ‫بخشي خودش امضا كرد به چهار‬              ‫يكي از سربازها گفت‪ :‬اين طور هم‬
‫انجمن اسلامي گرد هم آمديم‪ .‬آنها‬         ‫وجود نداشته باشد و كسي به خاطر ابراز‬     ‫عمومي برگردم و تلفن به منزل بزنم‪ .‬اگر‬  ‫بياييد تا دير نشده از مردم تقاضاي‬         ‫نفر ديگر كه در دفتر او بودند داد‪3 .‬‬     ‫دل بخشي رئيس حفاظت زندان آرام‬
‫م ‌يگفتند اكبر ما مثل تو فكر م ‌يكنيم‪،‬‬  ‫عقيده زنداني نشود‪ .‬بزرگترين آرزوي‬        ‫آنها آزاد شدند اعتصاب غذا را م ‌يشكنم‬                                            ‫نفر امضا كردند‪ .‬فقط سربازي به نام‬       ‫نگرفت‪ .‬روسري را از سر زهرا كاظمي‬
‫حتي ايده سكولاري داريم و من اين‬         ‫من اين است كه نظام دموكراتيك و‬           ‫كه رئيس زندان دستور داد مرا به بند‬                            ‫عفو كنيد‪.‬‬          ‫آقاي گلستاني آن را امضا نكرد و بخشي‬     ‫درآورد‪ ،‬موي سرش را گرفته و محكم‬
‫افراد را به عنوان مؤسسين انجمن به‬       ‫آزادي به مفهوم واقعي در ايران برقرار‬                                            ‫پس از اين سخنان‪ ،‬در همان روز‬              ‫با تندي تمام فحشهاي ركيكي به آن‬         ‫م ‌يكوبيد به ديوار تا اينكه زهرا كاظمي‬
‫مسئولان دانشگاه معرفي كردم ولي با‬                                                                    ‫عمومي ببرند‪.‬‬       ‫اعلام كردم من در حال اعتصاب غذا‬           ‫سرباز داد‪ .‬سرباز گفت‪ :‬تو هرچه دلت‬       ‫بيهوش شد‪ .‬بخشي به سربازها گفت‪:‬‬
‫فشار حراست پيشنهاد من تأييد نشد‪.‬‬                                   ‫شود‪.‬‬          ‫طي مراحل قانوني تا غروب آن روز‬         ‫هستم‪ .‬حدود ‪ 12‬روز در اعتصاب غذا‬           ‫خواستبهمحمديگفتي‪،‬محمديجز‬                ‫اين را ببريد بهداري تا به هوش آيد‪ .‬در‬
‫بقيه ‪ 6‬نفر ديگر تأييد شدند‪ .‬آنها ‪2‬‬      ‫بيشترين شكنجه براي من و برادرم‬           ‫طول كشيد‪ ،‬به منزل زنگ زدم ديدم‬         ‫بودم‪ ،‬روز هشتم بود كه قاضي ناظر‬           ‫دفاع از خودش و واقعيات چه چيزي‬          ‫ضمن سربازها گفتند زماني كه سرش را‬
‫ماه فرصت داشتند انتخابات آزاد برقرار‬    ‫منوچهر بود‪ .‬بعد محمدرضا كسرايي‪.‬‬          ‫پدرم و خواهرم به قيد ضمانت و وثيقه‬     ‫زندان آمد مرا دوباره به اتاق افسر نگهبان‬  ‫به شما گفت؟ من اين كار را نم ‌يكنم‪.‬‬     ‫به ديوار م ‌يكوبيد از سرش خون زيادي‬
‫كنند‪ .‬من اميدوار بودم حالا كه اينها‬     ‫من‪،‬منوچهر‪،‬كسرايي‪،‬مهرانعبدالباقي‬                                                 ‫بردند‪ .‬اين قاضي ناظر ريش بسيار‬            ‫عاقبت آقاي گلستاني هم مجبور‬             ‫م ‌يآمد‪ .‬همچنين يكي از هم اتاق ‌يهاي‬
‫تأييد شدند انتخابات آزاد برقرار كنند‪.‬‬   ‫و نمازي افرادي بوديم كه بيشترين‬                                ‫آزاد شدند‪.‬‬       ‫بلندي داشت‪ .‬اسمش يادم نيست‪.‬‬               ‫شد امضا كند ولي من جسارت اين‬            ‫ما در بند ‪ 350‬كه جديدا به آنجا انتقال‬
‫ولي متأسفانه مرا هم رد صلاحيت‬           ‫شكنج ‌هها را متحمل شديم و همين‬           ‫بعد از آزادي آنان من اعتصاب غذا‬        ‫حدود يك ماه بود كه «قاضي ناظر» بود‬        ‫سرباز را تحسين م ‌يكنم و هيچ وقت‬        ‫داده شده بود در زماني كه داشتيم براي‬
‫كردند و افرادي را تأييد كردند كه‬        ‫طور خانم دكتر جيلاني هم زياد‬             ‫را شكستم‪ .‬در ضمن منوچهر هم روز‬                                                                                           ‫ملاقات م ‌يرفتيم هنگامي كه نزديك‬
‫عضو بسيج دانشگاه بودند و خودشان‬                                                                                                                                                       ‫يادم نم ‌يرود‪.‬‬      ‫بهداري رسيديم‪ ،‬گفت‪ :‬من در بهداري‬
                                                             ‫شكنجه شد‪.‬‬                  ‫زهرا کاظمی‬                                                                ‫بعد دستور داد كه مرا به انفرادي‬         ‫حضور داشتم كه زهرا كاظمي به هوش‬
                ‫هم شركت كردند‪.‬‬                                                                                                                                    ‫انتقال دهند كه در اين موقع من به‬        ‫آمده بود و به يكي از مامورين كه ريش‬
‫من علت رد شدن خودم را از‬                  ‫انتقال من و منوچهر به‬                  ‫قبل از آن از انفرادي ‪ 325‬سپاه بعد از‬   ‫ولي خيلي خوش اخلاق و بسيار شوخ‬            ‫بخشي گفتم‪ :‬بدبخت‪ ،‬اين صندل ‌يها‬         ‫بلند و هيكل بزرگي داشت گفته بود‪:‬‬
‫دوستانم سئوال كردم‪ ،‬يكي از بچ ‌هها‬       ‫زندان ساري و قائم شهر‬                            ‫‪ 45‬روز به بند عمومي آمد‪.‬‬                              ‫طبع بود‪.‬‬          ‫براي هيچكس وفا ندارد‪ ،‬بخصوص‬             ‫«من تمام اين رفتار ناشايست شما را‬
‫گفت‪ :‬ما چهار نفرتان را تأييد كرديم‪.‬‬                                                                                                                               ‫براي شما كه راه باطل را انتخاب‬          ‫به دولتمردان كانادا و سازمانهاي حقوق‬
‫‪ 2‬نفر رد صلاحيت كردند و گفتند كه‬        ‫به خاطر بياني ‌ههايي كه از داخل‬          ‫بعد از آن اعتصاب غذا بود كه به‬         ‫بعد از احوالپرسي به طنز گفت‪ :‬چرا‬          ‫كرديد‪ ،‬بترسيد از آينده شوم خود‪.‬‬         ‫بشراطلاعم ‌يدهم‪.‬آنگاهشماچهجوابي‬
‫فلاني دشمني علني خودش را به رهبر‬        ‫زندان مي‌داديم و كنار نيامدن با‬          ‫بيماري داخلي دچار شدم‪ .‬اولين عمل‬                     ‫غذا كوفت نم ‌يكني؟‬          ‫او در جواب من گفت‌‪ :‬اين نظام ‪100‬‬        ‫خواهيد داشت؟» و در همين لحظه زهرا‬
‫اعلام كرده و فردي ضد انقلاب واقعي‬       ‫مسئولين زندان‪ ،‬در سومين سال‬              ‫جراح ‌يام همراه با مامور در بيمارستان‬                                            ‫سال دوام دارد؟! من هم اين صندلي را‬      ‫كاظمي را داخل برانكارد توسط سربازها‬
‫است‪ .‬ما اجازه نم ‌يدهيم چنين كساني‬      ‫زنداني شدن ما بود كه منوچهر حدود‬         ‫طالقاني انجام شد ولي ناموفق بود چون‬    ‫من گفتم‪ :‬چي شد آن لهجه غلظ‬                                                        ‫به بهداري انتقال م ‌يدهند‪ .‬آن آقايي كه‬
                                        ‫‪ 45‬روز به زندان قائم شهر برده شد و‬       ‫هم عمل جراحي بد بود و هم استرس به‬                             ‫كاشانيت؟‬                               ‫حفظ م ‌يكنم‪.‬‬        ‫ريش بلند داشت‪ ،‬به سربازها دستور‬
             ‫انجمن را قبضه كنند‪.‬‬        ‫من را حدود يك ماه به زندان ساري‬          ‫اعضاي ديگر كشيده شده بود‪ .‬بعد از ‪9‬‬                                               ‫من حرف آخرم را به او گفتم‪ :‬بدبخت‬        ‫م ‌يدهد زهرا كاظمي را محكم ببنديد‪.‬‬
‫من به دو نفر از دوستانم گفتم شما‬        ‫انتقال دادند ولي با فشار خانواده و‬       ‫ماه عمل اول به عمل دوم داخلي كشيد‪.‬‬       ‫گفت‌‪:‬خدا نكنه من كاشاني باشم‪.‬‬                                                   ‫سربازها هم از ترس اين كار را كردند‪.‬‬
‫واقعا دغل بازيد‪ ،‬تا ديروز م ‌يگفتيد‬     ‫دوستان سياسي و فشارهاي سازمانهاي‬         ‫عمل جراحي دوم دربيمارستانكسري‬               ‫گفتم‪ :‬پس اهل كجا هستي؟‬                ‫روسياه به زودي آينده تو را م ‌يبينم‪.‬‬   ‫در ضمن سربازها به من گفتند شما‬
‫ما همفكر شما هستيم‪ ،‬حالا حراست‬          ‫حقوق بشر ما را دوباره به زندان اوين‬      ‫انجام شد و همين طور عمل بيني‪ ،‬كه‬              ‫گفت‪ :‬من اصفهاني هستم‪.‬‬              ‫آنگاه يك مامور و يك سرباز مرا‬           ‫هر زمان بگوييد‪ ،‬ما حاضريم بياييم‬
‫دانشگاه چقدر فشار آورده كه شما اين‬                                               ‫هميشه از ناحيه بيني خونريزي داشتم‪.‬‬                                               ‫به انفرادي انتقال دادند‪ .‬هنگام رفتن‬     ‫عليه «بخشي» رئيس حفاظت شهادت‬
‫طوري از موضع خودتان عقب نشيني‬                                 ‫برگرداندند‪.‬‬        ‫عمل جراحي انجام دادم‪ .‬قبل از عمل‬       ‫گفتم‪ :‬برايت متاسفم‪ ،‬مردم اصفهان‬           ‫به انفرادي به مامور حافظت‪ ،‬آقاي‬         ‫بدهيم‪ .‬البته اگر جان ما حفظ شود‪.‬‬
                                                                                 ‫جراحي‪ ،‬دكتر صادقيان گفت‪ :‬چرك‬                       ‫همه آزاديخواه هستند‪.‬‬          ‫اميني‪ ،‬كه همراه من بود گفتم تو چرا‬       ‫چون حكومت با كسي شوخي ندارد‪.‬‬
   ‫كرديد و مرا خائن فرض م ‌يكنيد‪.‬‬          ‫پسردايي يا پسرعمه‬                     ‫زده به سرت‪ ،‬شانس آوردي زود آمدي‬                                                  ‫وجدان خودت را به خاطر «بخشي»‬            ‫به هرحال زماني كه بخشي رئيس‬
‫ثانياً اكثريت مرا تأييد كردند و شما‬      ‫كاووسي قاضي پروند ‌هام‬                  ‫وگرنه چرك سر م ‌يزد به مغزت كه آن‬      ‫در جواب من گفت‪ :‬يعني من مزدور‬                                                     ‫حفاظت مرا احضار كرد‪ ،‬به دفتر او‬
                                                                                 ‫زمان كاري از دست كسي ساخته نبود‪.‬‬       ‫و جير‌هخوار رژيم هستم؟ يعني من‬                                  ‫م ‌يفروشي؟‬        ‫رفتم‪ .‬چش ‌مبند هم داشتم‪ .‬بعد بخشي‬
           ‫دو نفر در اقليت هستيد‪.‬‬       ‫زماني كه منوچهر را از زندان قائم‬         ‫‪ 2/5‬ساعت در بيهوشي بودم تا‬                                                       ‫در جواب من گفت‪ :‬من اگر حرف‬              ‫رئيس حفاظت آمد‪ .‬بايد بگويم كه‬
‫در جواب من گفتند‪ :‬حراست دانشگاه‬         ‫شهر به اوين آوردند حدود دو ماه در‬        ‫چرك سرم و شكستگي بين ‌يام دست‬                             ‫… خر هستم‪.‬‬             ‫بخشي را گوش نم ‌يكردم درجا حكم‬          ‫صداي بخشي را من كاملا م ‌يشناختم‬
‫م ‌يگويد درباره محمدي راي اقليت‬         ‫بند مالي سالن ‪ 6‬بود‪ .‬در آنجا بود كه‬      ‫شود‪ .‬حالا ديسك كمر داشتم كه‬            ‫آنگاه او و افسر نگهبان و نگهبانان با‬      ‫اخراج مرا م ‌ينوشت‪ .‬الان توي اين‬        ‫چون هر روز وارد بندها م ‌يشد‪ .‬صدايش‬
‫درست است و اجازه نم ‌يدهد محمدي‬         ‫پسردايي يا پسرعمه آقاي كاووسي‬            ‫پزشكان گفتند چند هفته استراحت‬          ‫اين حرفش شروع به خنديدن كردند‪.‬‬            ‫جامعه كه ‪ 20‬ميليون بيكار داريم من‬       ‫كاملا آشنا بود‪ .‬در ضمن ‪ 2‬سرباز و ‪2‬‬
                                        ‫قاضي من و منوچهر در آن سالن با‬           ‫مطلق بكن و بعد با ورزش اگر درد كم‬      ‫بعد از من خواست اعتصاب غذا را‬             ‫همبدبختم ‌يشدم‪.‬وگرنهمنهمهيچ‬             ‫نفر پرسنل هم در دفتر بخشي بودند‪.‬‬
                    ‫شركت كند!؟‬          ‫منوچهر آشنا شد‪ .‬به منوچهر گفت‪:‬‬           ‫نشد تنها راه اين است كه در خارج از‬                                               ‫دل خوشي از بخشي و امثال بخش ‌يها‬        ‫بخشي به محض ورود حرفهايي‬
‫آري‪ ،‬با خيانت دوستان محافظ ‌هكارم‬       ‫زماني كه كاووسي حكم سنگين به اكبر‬        ‫كشور جراحي شوي‪ .‬خونريزي كليه‬                                    ‫بشكنم‪.‬‬           ‫ندارم و الان متاسفم چنين برخورد‬         ‫ركيك مانند‪ :‬آشغال‪ ،‬خائن‪ ،‬تو به‬
‫انجمني به وجود آوردند كه از بسيج‬        ‫و شما داد ‪ 90‬درصد از فامي ‌لهاي آقاي‬     ‫هم داشتم‪ .‬چش ‌مهايم تمام تصويرهاي‬      ‫گفت‪ :‬تو را به بند عمومي م ‌يبريم‪.‬‬                                                 ‫مسئولين عزيز ما جسارت م ‌يكني‪،‬‬
                                        ‫كاووسي با او قطع رابطه كردند از جمله‬     ‫تلويزيون را تار م ‌يديد‪ .‬و شنوايي گوش‬  ‫گفتم‪ :‬تا خواهرم و پدرم آزاد نشوند‬                   ‫ناشايستي با شما م ‌يشود‪.‬‬      ‫من شكنج ‌هات م ‌يكنم‪ ،‬من تو را اعدام‬
        ‫دانشگاه هم بسيج ‌يتر بودند‪.‬‬     ‫برادرش كه هنوز هم با هم قهر هستند‪.‬‬       ‫راستم حدود ‪ 50‬درصد كم شده بود‬                                                    ‫مرا به انفرادي انتقال دادند و يك روز‬    ‫م ‌يكنم و سخناني مانند اينها بر زبان‬
‫دوستان خائن كار را به جايي رساندند‬      ‫آنان به كاووسي گفتند‪ :‬تو به خاطر‬         ‫كه پزشكان كسري گفتند‪ ،‬بعد از‬                   ‫اعتصاب غذايم را نم ‌يشكنم‪.‬‬        ‫بعد از انفرادي آقاي بخشي آمد‪ .‬مرا به‬
‫كه د‌هنمكي معاون انصار حز ‌بالله كشور‬   ‫موقعيت خودت دست به جنايت زدي‪.‬‬            ‫ديسك كمر مراجعه كن‪ .‬بايد بگويم‬         ‫گفت‪:‬منتلاشم ‌يكنماينهاآزادشوند‪.‬‬           ‫اتاق افسر نگهبان بردند‪ ،‬افسر نگهبان و‬                              ‫آورد‪.‬‬
‫را به سخنراني در تالار دانشگاه دعوت‬     ‫آن هم درباره دو جوان كه به خاطر‬          ‫قبل از دستگيري من حتي يك دانه‬          ‫گفتم‪ :‬هر زمان آزاد شوند من‬                ‫چند نفر نگهبان در آنجا حضور داشتند‪.‬‬     ‫بعد متوجه شدم كه دارد به طرفم‬
‫كردند‪ .‬در آن سخنراني د‌هنمكي خيلي‬                                                ‫قرص نخورده بودم ولي متاسفانه زمان‬                                                ‫آن موقع رضا عاملي از گروه مهدويت‬        ‫حمل ‌هور م ‌يشود كه من پا شدم گفتم‬
‫از آي ‌تالله كاشاني و روحانيت دفاع كرد‬     ‫آزاديخواهي به زندان افتاده بودند‪.‬‬     ‫بازجويي در توحيد و آن شكنج ‌ههاي‬               ‫اعتصاب غذايم را م ‌يشكنم‪.‬‬         ‫در سلول انفرادي بود كه بخشي آمد‪ .‬به‬     ‫قسم به خدا اگر يك ضربه به من بزنيد‬
‫كه من تحملم تمام شد‪ .‬اجازه خواستم‬       ‫شما به خاطر منافع خودت دست به‬            ‫قرون وسطايي بازجويان مرا به چنين‬       ‫روز دوازدهم اعتصاب غذا بود كه‬             ‫من گفت‪ :‬تو فقط بگو من اشتباه كردم‪،‬‬      ‫نه تنها چش ‌مبند را باز م ‌يكنم بلكه اگر‬
                                                                                                                        ‫رئيس زندان ‌آقاي دوست محمدي آمد‬                                                   ‫يك ضربه بزني من صد ضربه به شما‬
                  ‫جوابش را بدهم‪.‬‬                         ‫اين جنايت زدي‪.‬‬                                                 ‫دفتر افسر نگهباني‪ 240‬انفرادي‪ .‬مرا به‬         ‫من تو را م ‌يفرستم به بند عمومي‪.‬‬     ‫م ‌يزنم‪ .‬بعد ادامه دادم شما هر چه الفاظ‬
‫انجمن اسلامي موافقت نم ‌يكرد‪.‬‬           ‫كاووسي در جواب آنان گفت‪ :‬من‬                                                                                               ‫خيلي ناراحت شدم و با صداي بلند‬          ‫ركيك و تند از دهانت آمد به من گفتيد‪،‬‬
‫بالاخره با فشار و حمايت دانشجويان‬       ‫هيچ كاره بودم حكم آنان مستقيم از‬                                                                   ‫پيش او آوردند‪.‬‬         ‫كه تمامي كساني كه در انفرادي بودند‬      ‫شما حق جسارت به من نداريد‪ ،‬من‬
‫جلوي ميز تريبون رفتم و درباره فساد‬      ‫شوراي عالي امنيت ملي صادر شده‬                                                   ‫آقاي دوست محمدي به من گفت‪:‬‬                ‫از جمله رضا عاملي شنيدند‪ .‬گفتم‬          ‫متهمي هستم كه حكم قطعي دارم و‬
‫روحانيون و چند سال حكومت كذايي‬          ‫بود آنان حكم را به رهبرپور ابلاغ كردند‬                                          ‫خواهر و پدر تو آزاد شدند و همين طور‬       ‫خائنيني امثال تو بايد از ملت درخواست‬    ‫من حق و حقوق دارم و همان قانون كه‬
‫آنان و گروه فشار حز ‌بالله توضيح دادم‬   ‫و رهبرپور هم به من ابلاغ كرد و من‬                                               ‫پرونده شما را به دادگاه نم ‌يفرستم و‬      ‫پوزش كنيد‪ .‬به خاطر جنايتهايي كه‬         ‫شما معتقد هستيد صريحا گفته است‬
‫كه دانشجويان آن چنان هيجان زده‬                                                                                          ‫ممنوع از تلفن كردن نيستي‪ .‬حالا‬                                                    ‫كه حق كوچكترين جسارت نداريد و اگر‬
‫شدند كه حدود ‪ 5‬دقيقه با دست زدن‬                            ‫هيچ كاره بودم‪.‬‬                                               ‫از شما م ‌يخواهم اعتصاب غذايت را‬                                  ‫كرد‌هايد‪.‬‬       ‫كسي چنين كاري انجام دهد محاكمه‬
‫مرتب حمايت خودشان را از من و افكار‬      ‫برادرش و بستگان او در جواب گفتند‬                                                                                          ‫كساني كه حرفهاي مرا شنيدند‬
                                        ‫توم ‌يتوانستيبگوييمنچنينكاريرا‬                                                                                            ‫بعدا به من گفتند‪ :‬اكبر‪ ،‬احسنت بر تو‪،‬‬                          ‫خواهد شد‪.‬‬
                  ‫من نشان دادند‪.‬‬        ‫انجام نم ‌يدهم حتي اگر اخراجم كنيد‪.‬‬                                                                                                                               ‫در اين موقع بخشي گفت‪ :‬من خودم‬
‫در اين موقع نيروهاي انصار حز ‌بالله‬     ‫گفت‪ :‬من اشتباه كردم‪ ،‬حكمي صادر‬                                                                                                               ‫كولاك كردي‪.‬‬          ‫قانون هستم‪ ،‬قانون يا قرآن كيلويي‬
‫كه حدود ‪ 50‬نفر بودند م ‌يخواستند به‬     ‫شده و در ديوانعالي كشور هم تأييد شده‬                                                                                      ‫به بخشي گفتم‌‪ :‬آنگاه ممكن است‬           ‫چند است؟! من فقط به مسئولين نظام‬
‫طرف من حمله ور شوند‪ .‬ولي بسيج‬           ‫ولي به خاطر اين عمل‪ ،‬من استعفا‬                                                                                            ‫ملت شما را ببخشند كه برويد و از‬         ‫معتقد هستم‪ .‬بعد ادامه داد‪ :‬من تو را‬
‫دانشگاه به نيروهاي انصار هشدار داد‬      ‫م ‌يدهم و اين كار را انجام داد‪ .‬و الان‬                                                                                    ‫اين شغل كثيف دست برداريد‪ .‬تا بيش‬        ‫بيچاره م ‌يكنم‪ .‬من هم با تندي تمام‬
‫كه جو سالن را ببينيد كه همه طرفدار‬      ‫دفتر وكالت باز كرده است‪ .‬پسردايي‬                                                                                          ‫از اين دستتان به جنايت آلوده نشده‪،‬‬      ‫به او گفتم‪ :‬بدان ديگر كارهاي غلط‬
‫سرسخت اكبر محمدي م ‌يباشند و‬            ‫يا پسرعم ‌هاش گفت هنوز هم اكثر‬                                                                                            ‫بدان كه اين حكومت ظلم به زودي‬           ‫سالهاي ‪ 60‬تا ‪ 67‬تكرار نخواهد شد‬
‫اين كار به ضرر شما تمام م ‌يشود‪.‬‬        ‫فامي ‌لهاي او و برادرش با او قهر هستند‪.‬‬                                                                                                                           ‫و شكنج ‌ههاي ‪ 78‬تكرار نخواهد شد‪.‬‬
‫آنها مجبور شدند سكوت كنند و ديگر‬        ‫بايد بگويم وقتي اين خبر به گوش‬                                                                                                                 ‫رفتني است‪.‬‬         ‫ديگر حكومت جرات اينگونه كارهاي‬
‫انجمن اسلامي تا زماني كه من دستگير‬      ‫من رسيد خيلي خوشحال شدم‪.‬‬                                                                                                  ‫و او باز گفت‪ :‬اين نظام صد سال‬
‫شدم جرأت نداشت افراد حكومتي را به‬       ‫خوشحال از اينكه مردم ما چقدر‬                                                                                              ‫پايدار است و مردم همه با نظام هستند‪.‬‬                        ‫غلط را ندارد‪.‬‬
                                        ‫بيدار هستند و مدافع حق و حقانيت‬                                                                                           ‫من گفتم‪ :‬كشور در حالت حكومت‬             ‫بعد گفتم‪ :‬بدان حكومت كفر ممكن‬
               ‫دانشگاه دعوت كند‪.‬‬        ‫م ‌يباشند‪ .‬در ضمن شماره تلفن محل‬                                                                                          ‫نظامي است و شما تا دندان مسلح‬           ‫است كه پايدار بماند ولي حكومت‬
‫زماني كه دستگير شدم فيلم‬                ‫كاركاووسيكهپسرعمهياپسرداي ‌ياش‬                                                                                            ‫هستيد ولي ديديد الان نزديك به يك‬
‫سخنراني د‌هنمكي و مرا كه انتقاد تند از‬  ‫به منوچهر داد نم ‌يدانم تغيير كرده يا‬                                                                                     ‫ماه است تمام شهرها با اين وضعيت‬                               ‫ظلم هرگز‪.‬‬
‫د‌هنمكي را نشان م ‌يداد‌‪ ،‬تحويل وزارت‬    ‫نه اين است‪( :‬در تهران‪)2227477 :‬‬                                                                                          ‫نظامي شلوغ است و الان ‪ 5‬هزار نفر از‬     ‫در اين لحظه بخشي به دو نفر سرباز‬
                                        ‫من قبل از ورود به دانشگاه علاقه‬                                                                                           ‫دستگيرشدگان را فقط به اوين آورديد‪.‬‬      ‫و مامور گفت‪ :‬شنيديد محمدي چه‬
                   ‫اطلاعات دادند‪.‬‬                                                                                                                                 ‫الان زندانهاي كل تهران و بازداشتگا‌هها‬  ‫حرفهاي تندي در جمع ما بر عليه‬
‫در ضمن هر سال در انتخابات انجمن‬                                                                                                                                   ‫را خدا م ‌يداند چقدر پر كرديد پس‬        ‫نظام و مسئولين نظام گفت؟ من الان‬
‫اسلامي حداكثر ‪ 70‬نفر بيشتر شركت‬                                                                                                                                   ‫م ‌يبينيد كه ‪ 90‬درصد مردم مخالف‬         ‫تمام اين مطالب را نوشتم و شما بياييد‬
‫نم ‌يكردند‪ ،‬چون همه حرفشان اين‬
‫بود كه در انجمن اسلامي دانشجويان‪،‬‬
‫ماامثالمحمديرام ‌يخواستيمنهيك‬

              ‫عده خائن و ترسو را ‪.‬‬
‫دنباله دارد‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18