Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و ششم ـ شماره ۲۳۹ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۷۰۵‬‬
                                                                                                                                                                                                              ‫جمعه ‪ ۸‬تا پنجشنبه‪ ۱۴‬آذ‌رماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫خريد و فروش و رهن را تهديد كرده‬                                                                   ‫انديشه و تازيانه‪ :‬خاطرات اكبر محمدي (بخش پایانی)‬                                                                      ‫سومينمرحله‬
‫بودند كه به هيچ وجه جايي را به ما اجاره‬
‫ندهندوديگرموفقنشديمجاييرارهن‬                                                                ‫من و برادرم منوچهر پاي ‌‌هگذار‬                                                                                    ‫دومينسالانتخابخاتميبهرياست‬
‫كنيم‪.‬قبل از آنكه دفتر اجاره كنيم‪ ،‬آقاي‬                                                       ‫نخستين انجمن سياسي در‬                                                                                            ‫جمهوري بود كه در دانشگاه تهران‬
‫طبرزدي در دفتر خود چند اتاق به ما‬
‫داده بود كه به عنوان محل كار تشكيلات‬                                                               ‫دانشگاه بوديم‬                                                                                                                ‫سخنراني داشت‪.‬‬
‫ما بود‪ .‬از جمله سازمان روشنفكران ايران‬                                                                                                                                                                        ‫بعد از تظاهراتي كه برگذار شد‪ ،‬از‬
‫و كميته دفاع دانشجويان از زندانيان‬                                                         ‫اين انجمن را دوستان خائن به تشكيلاتي بدتر از بسيج‬                                                                  ‫طرف ميدان انقلاب تا نزديكي پارك‬
‫سياسي‪.‬هزين ‌ههاي تشكيلات را مرحوم‬                                                                        ‫دانشجويي تبديل كردند‬                                                                                 ‫لاله من و يك نفر ديگر به عنوان‬
‫فروهر‪ ،‬بعد آقاي طبرزدي و تشكيلات‬                                                                                                                                                                              ‫هدايت كننده تظاهرات برعليه حكومت‬
                                           ‫رفتن و شكنجه شدن و به هلاكت رسيدنش به‬           ‫را كه در سينه داشت پنهان نكرد‪ .‬نوشت و به چاپ‬    ‫آن زمـان كه بنهـادم سـر به پـاي ‌آزادي‬                             ‫عامل اصلي شناخته شديم و براثر حمله‬
               ‫مل ‌يهام ‌يپرداختند‪.‬‬                                   ‫دست جلادان ندهد‪.‬‬     ‫سپرد تا سندي باشد از جناياتي كه در اين دوره‬      ‫دست خود ز جان شستم‪ ،‬در هواي آزادي‬                                 ‫مأمورين و حفاظت و اطلاعات نيروي‬
‫در ضمن ‪ 8‬ماه قبل از حادثه كوي‬                                                              ‫از تاريخ ايران و به نام اسلام و به دست مدعيان‬  ‫فرخي يزدي‬                                                           ‫انتظامي با ده نفر ديگر دستگير شديم‪.‬‬
‫دانشگاه تهران در سال ‪ 78‬منوچهر و‬           ‫اما او بر تصميم خود استوار ماند‪ .‬چاپ شدن‬                                                       ‫اكبر محمدي‪ ،‬شهيد راه آزادي‪ ،‬فرمان قتل خود‬                           ‫اول ما را به مركز نيروي انتظامي‬
‫رضا به دعوت تشكيلات دانشجويي‬               ‫كتاب همان بود و قرار گرفتن در مسير مرگ همانا‪.‬‬    ‫حكومت اسلامي صورت گرفته است و م ‌يگيرد‪.‬‬       ‫را با نوشتن خاطرات زندان و به چاپ رساندن آن‬                         ‫نزديك ميدان فردوسي بردند و حدود‬
‫ايراني در دانشگا‌ههاي اروپا و آمريكا و‬     ‫بخشي از كتاب «انديشه و تازيانه» را كه اندكي‬     ‫انتشار كتاب«انديشه و تازيانه» وصيت نامه‬                                                                            ‫يك ساعت بازجويي كردند‪ .‬مرا به سلول‬
‫سازمانهاي سياسي خارج از كشور از‬            ‫قبل از كشته شدن اكبر محمدی در زندان انتشار‬      ‫اكبر محمدي و در عين حال حكم اعدام وي بود‪.‬‬                          ‫در خارج از كشور امضا كرد‪.‬‬                       ‫انفرادي انتقال دادند‪ .‬نزديك به يك‬
‫جمله حزب سبز آلمان حدود چهار ماه‬                                                           ‫بستگان و دوستانش اصرار كردند كه از اين كار‬     ‫او نيز مانند زنده ياد سعيدي سيرجاني‬                                 ‫ساعت در انفرادي بودم‪ .‬بعد ما ‪ 12‬نفر‬
‫در خارج كشور بودند و سخنران ‌يهاي‬                          ‫يافت‪ ،‬در چند شماره م ‌يخوانيد‪.‬‬  ‫درگذرد و بهانه براي بازداشت مجدد و به زندان‬    ‫م ‌يدانست كه با جان خود بازي م ‌يكند ولي آنچه‬                       ‫همه را چشم بند زدند‪ ،‬سوار مين ‌يبوس‬
‫زيادي داشتند‪.‬ضمناً هر سال از سال‪74‬‬                        ‫ناشر‪ :‬شركت كتاب «كاليفرنيا»‬                                                                                                                         ‫كردند به مركز نيروي انتظامي بردند‪.‬‬
‫به بعد بر سر مزار دكتر مصدق با گروه‬                                                                                                                                                                           ‫مرا داخل تك سلول قرار دادند‪ .‬بقيه‬
‫زيادي از دانشجويان م ‌يرفتيم و آخرين‬       ‫‪ 11‬شب ادامه داشت‪ .‬يازده شب من و‬                 ‫حدود بيست هزار دانشجو بود‪.‬‬           ‫رفت و شروع به سخنراني كرد كه‬           ‫فرداي آن روز دانشجويان زيادي جمع‬
‫بار با چندين اتوبوس از دانشجويان و‬         ‫منوچهر از دانشجويان خواستيم تحصن‬          ‫متاسفانه آن زمان مردم به صف‬                ‫دانشجويان بسيار هيجان زده شدند‪.‬‬        ‫شدند‪ .‬منوچهر شروع به سخنراني كرد‪.‬‬                            ‫با هم بودند‪.‬‬
‫از طرفداران اتحاديه ملي به سر مزار‬                                                   ‫دانشجويان نم ‌يپيوستند ولي در تيرماه‬       ‫بخصوصخان ‌مهاكهنزديكبه‪10‬دقيقه‬          ‫منوچهر عادت دارد كه هرچه جمعيت‬         ‫زماني كه مرا گرفتند حدود ‪ 6‬نفر‬
‫شادروان مصدق رفتيم كه در آن محل‬               ‫را تمام كنند و به خوابگاه برگردند‪.‬‬     ‫‪ 78‬مردم به دانشجويان پيوستند‪ .‬بعد‬          ‫مرتبدستم ‌يزدندوتشويقم ‌يكردند‬         ‫بيشتر باشند سخنوري او بهتر م ‌يشود‪.‬‬    ‫لباس شخصي سرم را چنان به زمين‬
                                           ‫همه قبول كردند‪ .‬زماني كه نزديكي‬           ‫از چند دقيقه به چهارراه شهيد گمنام‬         ‫و هرچند دقيقه سخنراني منوچهر با‬        ‫منوچهر آنقدر در سخنراني عالي‬           ‫م ‌يكوبيدند كه گيج شدم‪ .‬من اعتراض‬
     ‫اكثرا طرفدار اتحاديه ملي بودند‪.‬‬       ‫خوابگاه دختران رسيديم‪ ،‬دخترها همه‬                                                    ‫دست زدن و تشويق دانشجويان دختر‬         ‫صحبت مي‌كند كه هر كس باشد‬              ‫شديدي كردم‪ .‬يك نفر مأمور انتظامي‬
‫زماني كه به احمدآباد رسيديم شروع‬           ‫جلوي در خوابگاه تحصن كرده بودند و از‬                 ‫رسيديم و ‌آنجا را بستيم‪.‬‬        ‫و پسر مواجه م ‌يشد‪.‬در اين هنگام‬        ‫طرفدار و شيفته صحب ‌تهاي او م ‌يشود‬    ‫كه لباس فرم داشت به دفاع از من آمد‪.‬‬
‫به خواندن سرود اي ايران كرديم كه‬           ‫آنها خواستيم اجتما ‌عشان را تمام كنند‪.‬‬    ‫نيروي ضد شورش با لباسهاي‬                   ‫دانشجويان دختر از منوچهر خواستند‬       ‫و هر كاري را كه بگويد انجام م ‌يدهد‪.‬‬   ‫گفت خجالت بكشيد و مرا از دست آنها‬
‫مورد تعرض نيروي انصار حز ‌بالله و‬          ‫همين كار را انجام دادند‪ .‬اين تظاهرات‬      ‫ضدشورش وارد شدند‪ ،‬اولين حمله‬               ‫در خوابگاه را بشكنند تا آنها هم همراه‬  ‫آن روز دانشجويان به طرف كوي حركت‬       ‫نجاتداد‪.‬بعدمراسوارمين ‌يبوسكردند‪.‬‬
‫نيروهايحز ‌باللهيواقعشديم‪.‬حملهبه‬                                                     ‫شروع شد‪ .‬دانشجويان داشتند فرار‬                                                    ‫كردند و چند دقيقه بعد از سخنراني‬       ‫حدود‪ 10‬نفر ديگر هم سوار شدند‪ .‬يك‬
‫دانشجويان دختر و پسر را شروع كردند و‬                       ‫در ماه رمضان بود‪.‬‬         ‫م ‌يكردند كه منوچهر سخنراني كرد‪،‬‬                     ‫ما به تظاهرات ادامه دهند‪.‬‬    ‫منوچهر تحصنكاملا سياسي شدهبود‪.‬‬         ‫نفر لباس شخصي كه عضو اطلاعات‬
‫نيروهاي انتظامي كه لباس ضد شورش‬            ‫تظاهرات در ماه رمضان در‬                   ‫در موقع سخنراني چنان هيجان زده‬             ‫در اين موقع عد‌هاي از مأمورين كه‬       ‫به طرف كوي دانشگاه حركت كردند‪،‬‬         ‫نيروي انتظامي بود سوار شد و به من‬
‫بر تن داشتند اول ساكت بودند‪ .‬زماني‬         ‫خوابگاه كوي دانشگاه بهشتي‬                 ‫بود كه ترس دانشجويان ريخته شد‬              ‫صد در صد اطلاعاتي بودند گفتند كه‬       ‫دفتر مديريت كوي و سلف سرويس‬            ‫كه روي صندلي نشسته بودم گفت‪ :‬بيا‬
‫كهديدنددانشجويانومردميكهحضور‬                                                         ‫و برگشتند و مامورين ضدشورش در‬              ‫الان نزديك نيمه شب است و درست‬          ‫را داغان كردند و شعارها كاملا سياسي‬    ‫وسط مين ‌يبوس بخواب‪ .‬من اعتراض‬
‫داشتندمتقابلاعك ‌سالعملنشاندادند‪،‬‬                             ‫(ملي سابق)‬             ‫وسط قرارگرفتند‪ .‬و حالا آنان بودند كه‬       ‫نيست كه دختران بيرون بيايند‪ .‬اينها‬     ‫شده بود‪ ،‬از فرداي آن روز عد‌هاي شروع‬   ‫كردم ولي چند نفر به زور مرا وسط‬
‫انصارحز ‌باللهوبسيج ‌يهاعقبنشيني‬           ‫يك هفته بعد از تظاهرات در كوي‬             ‫مورد خشم دانشجويان قرار گرفتند‪.‬‬            ‫منتظر بودند منوچهر بگويد در را‬         ‫به امضا گرفتن در طوماري كردند كه‬       ‫مين ‌يبوس خواباندند‪ .‬آن لباس شخصي‬
‫كردند‪ .‬نيروهاي انتظامي به كمك‬              ‫دانشگاه تهران‪ ،‬دانشگاه بهشتي شلوغ‬         ‫اكثر آنان سعي م ‌يكردند به خان ‌ههاي‬       ‫بشكنند بعد عده‌اي از دختران را‬         ‫منوچهر را به عنوان نماينده خودشان‬      ‫با باتوم به سرم م ‌يكوبيد‪ ،‬من پاشدم‬
‫نيروهاي انصار حز ‌بالله و حز ‌بالله ‌يها‬                                             ‫مردم بروند و پناه بگيرند و فرياد آنان به‬   ‫خودشان اذيت كنند بعد بگويند‪ ،‬ببينيد‬                                           ‫شيشه مين ‌يبوس را باز كردم و از مردم‬
‫آمدند و به جمعيت حمل ‌هور شدند و‬             ‫شد‪ .‬به طوري كه روزنام ‌هها نوشتند‪:‬‬                                                                                                                               ‫كه در جلو پارك لاله و اكثرا تظاهركننده‬
‫شروع به دستگيري كردند‪.‬در اين موقع‬          ‫«همان شعارهايي كه در كوي‬                                                                                                                                           ‫بودند كمك خواستم‪ .‬در اين موقع يك‬
‫انصار حز ‌بالله و نيروهاي حز ‌باللهي‬       ‫دانشگاه تهران داده شد همان شعارها‬                                                                                                                                  ‫ستوان كه لباس فرم داشت به آن‬
‫هم مثل گرگهاي وحشي به دانشجويان‬                                                                                                                                                                               ‫كسي كه لباس شخصي داشت اعتراض‬
‫و مردم حمل ‌هور شدند‪ .‬حتي موي سر‬           ‫در دانشگاه بهشتي داده شده و صد در‬         ‫آسمان م ‌يرفت‪.‬در اين موقع منوچهر‬           ‫منوچهرمحمديدنبالچهچيزياست‪.‬‬             ‫انتخاب كردند‪ .‬اين طومار چند هزار امضا‬  ‫كرد و گفت شما به چه حقي وارد‬
‫خانمها را م ‌يگرفتند و به در و ديوار‬       ‫صد همان كساني كه در كوي دانشگاه‬           ‫از دانشجويان خواهش كرد به آنهايي‬           ‫منوچهر از خان ‌مها عذرخواهي كرد و‬      ‫داشت و همين طور مشكلات خودشان‬          ‫ماشين شديد‪ ،‬حالا داريد اين جوان را‬
‫م ‌يكوبيدند‪.‬تمام شيش ‌ههاي ماشي ‌نها‬       ‫تهران نقش شورشي داشتند در دانشگاه‬         ‫كه در خانه مردم پناه گرفتند كاري‬           ‫گفت‪:‬خودتانمتوجهشديدكهاينهاصد‬           ‫را در اين نامه نوشتند كه اگر ظرف دو‬    ‫م ‌يزنيد‪.‬شماحقچنينكاريرانداريد‪.‬‬
‫و اتوبو ‌سها را انصار حز ‌بالله و نيروهاي‬   ‫بهشتي نيز هما ‌نها از عاملان بودند‪».‬‬     ‫نداشته باشيد و آناني كه شما را دستگير‬      ‫در صد مامورين اطلاعا هستند و سوء‬       ‫هفته مشكلات حل نشود دست به هر‬          ‫آن لباس شخصي به ستوان نيروي‬
‫حز ‌باللهي مثل وحش ‌يها خرد كردند‪.‬‬         ‫روزنام ‌هها راست م ‌يگفتند‪ .‬من و‬          ‫كردند اگر آنان بدي كردند شما نكنيد و‬       ‫نيت دارند‪ ،‬من از همه شما م ‌يخواهم‬     ‫اقدامي م ‌يزنند‪ .‬اين نامه را به دست‬    ‫انتظامي گفت‪ :‬مرديكه خفه شو‪ ،‬من‬
‫در اين موقع كورش صحتي را ديدم‬              ‫دوستا ‌نمان نيز در «بهشتي» بوديم‬          ‫خواهش م ‌يكنم همه اينها را آزاد كنيد‪.‬‬      ‫در خوابگاه جلوي درب خوابگاه تا زماني‬   ‫منوچهر دادند‪ .‬منوچهر يك نسخه به‬        ‫اطلاعات نيروي انتظامي و سرهنگ‬
‫كه ‪ 20‬نفر انصار حز ‌بالله به او حمل ‌هور‬   ‫چون مسأله از غذا شروع شد و صنفي‬           ‫دانشجويان اين كار را كردند بعد‬             ‫كه ما در كوي يا خيابان تظاهرات‬         ‫دفتر مديريت كوي و يك نسخه به‬           ‫هستم و مافوق تو‪ .‬آخرين بارت باشه‬
‫شدند و برغم مقاومت او به شدت‬               ‫بود ولي بعد مسأله كاملا سياسي شده‬         ‫متوجهشديمكهماموريناطلاعاتدارند‬             ‫مي‌كنيم شما هم تحصن كنيد كه‬            ‫رئيس دانشگاه تهران و يك نسخه به‬
‫مضروب شد‪ .‬آن روز خيلي از دانشجويان‬         ‫بود‪ .‬تظاهرات از خوابگاه به طرف دانشگاه‬    ‫ميان دانشجويان تفرقه م ‌ياندازند كه‬        ‫همگي قبول كردند‪ ،‬بعدما به طرف‬          ‫دفتر رياست جمهوري فرستاد‪ .‬حدود‬                   ‫كه چنين غلطي م ‌يكني‪.‬‬
‫و مردم به گناه احترام به يك مرد‬            ‫بعد به خيابان دانشجو و بعد به طرف‬         ‫شماچرافريبمحمد ‌يهارام ‌يخوريد؟‬            ‫كوي دانشگاه حركت كرديم‪.‬جمعيت‬           ‫سه هفته گذشت‪ ،‬هيچ خبري از جواب‬         ‫آن افسر ديگر سكوت كرد‪ .‬همان شب‬
‫ميه ‌ندوست و آزاد ‌يخواه زخمي شدند‬         ‫ولنجك بعد هم تا خوابگاه ادامه يافت‪.‬‬       ‫يا مرا تهديد مي‌كردند كه شما به‬            ‫ما حدودا به بيست هزار نفري م ‌يرسيد‬                                           ‫اول سردار نقدي رئيس حفاظت نيروي‬
‫و آنها را به بيمارستان انتقال داديم‪.‬‬       ‫نيروهاي ضدشورش آخرين لحظه‬                 ‫دانشجويان بگوييد برگردند به خوابگاه‬        ‫و فكر نم ‌يكنم هيچ كس در داخل‬                      ‫طومار دانشجويان نشد‪.‬‬       ‫انتظامي آمد همه ما ‪ 12‬نفر را احضا‬
‫از جمله مصدومان منوچهر محمدي‬               ‫وارد شدند ولي كاري از پيش نبردند‪.‬‬         ‫وگرنه روزگارتان سياه است‪ .‬من سعي و‬         ‫اتاقهاي خوابگاه بود‪ ،‬همه به جمعيت‬      ‫در ماه رمضان در دومين مرحله‬            ‫كرد‪ .‬زير گوش من و يك آقاي ديگر كه‬
‫و رضا بودند كه بچ ‌ههاي سياسي آنان‬         ‫درگيري مختصري روي داد كه با‬               ‫تلاش م ‌يكردم كه همه دست همديگر‬                                                   ‫تظاهرات كوي دانشگاه نقش من و‬           ‫به قول همكارانش ما همه كاره بوديم‬
‫را به بيمارستان شريعتي انتقال دادند‪.‬‬                                                 ‫را گرفته به صورت دستبند به هم متصل‬                             ‫پيوسته بودند‪.‬‬      ‫منوچهر به عنوان عاملين اصلي بود‪.‬‬
‫نوه دكتر مصدق كه پزشك و در آنجا‬                  ‫پيروزي دانشجويان پايان يافت‪.‬‬        ‫شوند تا وحشت مامورين بيشتر شود‪ .‬در‬         ‫منوچهر در داخل كوي هم سخنراني‬          ‫من و چند نفر ديگر دوباره به تمام‬                    ‫كشيده آبداري نواخت‪.‬‬
‫بود فورا به منوچهر و رضا اطلاع داد كه‬      ‫در ضمن چندين تظاهرات در كوي‬               ‫اين موقع ديدم مأمورين اطلاعات تلاش‬         ‫شديداللحني ايراد كرد‪ .‬در آن موقع‬       ‫دانشجويان اطلاع داديم كه فردا شب‬       ‫به من گفت‪ :‬اين نظام چقدر بايد از‬
‫حراست بيمارستان به نيروي انتظامي‬           ‫برقرار شد‪ .‬ما برادران نقش موثري در‬        ‫زيادي م ‌يكنند كه وارد گروه ما شوند‪.‬‬       ‫اطلاع دادند چندين ماشين مامورين‬        ‫غذا را تحويل نم ‌يگيريم و غذا هرچه‬     ‫دستشماخائنينزجربكشد؟بعدگفت‪:‬‬
‫زنگ زده است تا شما را دستگير كنند‪،‬‬         ‫آن داشتيم و من در اكثر ميتين ‌گها‬         ‫من فرياد زدم‪ :‬دانشجويان! چند نفري‬          ‫اطلاعات آمده و داخل جمعيت شد‌هاند‪.‬‬     ‫بود م ‌يريزيم دور‪ .‬بعد تحصن در مقابل‬   ‫هركدام از شما مصاحبه تلويزيوني كند و‬
‫نيروي انتظامي وارد بيمارستان شد‌هاند‬                                                 ‫كه كنار من هستند مامورين اطلاعات‬           ‫زماني كه سخنراني تمام شد داشتيم‬        ‫ساختمان ژئوفيزيك را شروع م ‌يكنيم‪.‬‬     ‫بگويدمناشتباهكردمآزادشم ‌يكنيم‪.‬‬
‫و شما بايد فورا از در خروجي پشت‬                             ‫شركت م ‌يكردم‪.‬‬           ‫هستند‪،‬اجازهندهيددرميانشماباشند‬             ‫به طرف خيابان حركت م ‌يكرديم‪ .‬من‬       ‫همين طور شد‪ ،‬فردا غروب هيچ كس‬          ‫هشتنفرمصاحبهكردندوگفتندكه‬
‫بيمارستان خارج شويد‪ .‬آنان با وضعيت‬         ‫درگيريدراحمدآبادبرسرمزار‬                  ‫و تفرقه ايجاد كنند‪ .‬كه آنها فورا از اطراف‬  ‫جلوي تظاهرات بودم‪ .‬ديدم يك دفعه‬        ‫غذا تحويل نگرفت‪ ،‬بعد ديگهاي غذا را‬     ‫ما اشتباه كرديم‪ .‬آزادشان كردند‪ .‬ما ‪4‬‬
‫پريشان مجبور شدند از در پشت‬                ‫روان شاد دكتر محمد مصدق (‪26‬‬               ‫من دور شدند و داخل جمعيت رفتند‪.‬‬            ‫مامورينلباسشخصيبهطرفمنوچهر‬             ‫وارونه كردند و تحصن مقابل ساختمان‬      ‫نفر مانديم‪ .‬زمان مصاحبه از من‪ ،‬خود‬
                                                                                     ‫من داخل جمعيت م ‌يگشتم كه آنها را‬          ‫حمل ‌هور شدند‪ .‬چند تاماشين پاترول‬      ‫شروع شد‪ .‬من و منوچهر پيشرو تحصن‬        ‫را با اسم و فاميل معرفي كردم و بعد‬
            ‫بيمارستان خارج شوند‪.‬‬                          ‫ارديبهشت‪)78‬‬                ‫پيد كنم و دانشجويان زيادي همراه من‬         ‫و بنز آمده بودند كه منوچهر را سوار‬     ‫بوديم‪ ،‬بعد من و دانشجويان به طرف‬       ‫گفتم‪ :‬واقعا شر ‌مآور است‪ .‬همان لحظه‬
‫ناگفتهنگذارمكههزينهاتوبو ‌سهايي‬            ‫آخرين مرحله قبل از اينكه بر سر مزار‬       ‫بودند‪.‬مامورانمتوجهشدندوجمعيترا‬             ‫ماشينكنند‪.‬دراينهنگامدانشجويانبه‬        ‫كوي حركت كرديم‪ .‬منوچهر هر چند‬          ‫دستگيري مثل وحش ‌يها مرا تحت‬
‫كهشيش ‌ههايآنهاتوسطانصارحز ‌بالله‬          ‫دكتر مصدق برويم‪ ،‬در ميدان انقلاب‬          ‫ترك كردند‪.‬هر لحظه حضور مأمورين با‬          ‫طرف ماشين و مامورين حمل ‌هور شدند‬      ‫متر كه جلو م ‌يرفتيم سخنراني م ‌يكرد‬   ‫شكنجه قرار دادند‪ .‬لعنت بر شماها و‬
‫خردشدهبودتوسطنيروهايجبههملي‬                ‫دفتري باز كرديم كه مقر اتحاديه ملي‬        ‫لباسهايضدشورشبيشترم ‌يشدوهر‬                ‫و با شعار «اجنبي حيا كن‪ ،‬مملكت را‬                                             ‫اين نظام ديكتاتوريتان‪ .‬هر دفعه ما‬
‫تامين شد و آنان به منوچهر گفتند‬                                                      ‫چنددقيقهمنوچهرسخنرانيم ‌يكردو‬              ‫رها كن» به استقبال ماموران رفتند‪.‬‬       ‫و دانشجويان هيجان زده شده بودند‪.‬‬      ‫را شديدا با مشت و لگد م ‌يزدند كه‬
‫ما هزينه تمام اتوبو ‌سها را پرداخت‬                ‫دانشجويان فار ‌غالتحصيل بود‪.‬‬                                                  ‫آنها از ترس فورا سوار ماشين شدند‬       ‫نزديك خوابگاه فاطميه رسيديم‪،‬‬           ‫بگوييد ما اشتباه كرديم كه ما دوباره‬
                                           ‫مدت دو ماه در آن ميدان دفتر‬                     ‫اراده دانشجويان قو ‌يتر م ‌يشد‪.‬‬      ‫و فرار كردند‪.‬دانشجويان دوباره داخل‬     ‫حدود ‪ 5‬هزار نفر دانشجوي خوابگاه‬        ‫برعليه آنان حرف م ‌يزديم‪ .‬تا اينكه‬
    ‫م ‌يكنيم و اين كار را انجام دادند‪.‬‬     ‫داشتيم و با فشار وزارت اطلاعات به‬         ‫نيروي نظامي پيوسته وارد م ‌يشدند‬           ‫كوي آمدند‪ ،‬يكسره شعار مي‌دادند‬         ‫فاطميه داخل خوابگاه همه آمدند‬          ‫روز سوم ما چهار نفر را به دادگاه بردند‪.‬‬
‫عد‌هاي از دانشجويان و مردم كه‬              ‫صاحب آن محل كه اگر اين محل را از‬          ‫ولي دانشجويان با سنگ و چوب به طرف‬          ‫«ما دانشجويان همه با شما هستيم‪.‬‬        ‫جلوي درب خوابگاه‪.‬ما همه دانشجويان‬      ‫فكر م ‌يكنم حدود‪ 17‬تا‪ 19‬هزارتومان‬
‫دستگير شده بودند بعد از چند روز آزاد‬       ‫محمد ‌يهاپسنگيري‪،‬ماشمارازنداني‬            ‫نيروهايي كه لباس ضدشورش و باتوم‬            ‫محمدي قهرمان حمايتت م ‌يكنيم»‬          ‫ژئوفيزيك حدود ‪ 3‬هزار نفر بوديم‪ .‬ما‬
‫شدند‪ .‬همچنين در آن روز عكس آقاي‬            ‫م ‌يكنيم و به درخواست آقاي صاحب‬           ‫و اسلحه داشتند حمل ‌هور م ‌يشدند و‬         ‫يكسره شعارشان بود‪ .‬بعد دوباره به طرف‬                                                    ‫جريمه شدم و بقيه كمتر‪.‬‬
‫عباساميرانتظامرابهعنوان يكزنداني‬           ‫محل كار كه از ما خواهش كرد و گفت‬          ‫مامورينپابهفرارم ‌يگذاشتندوتحصن‬            ‫خيابان حركت كرديم و حدود‪ 5‬ساعت‬          ‫در خيابان‪ ،‬خان ‌مها در داخل خوابگاه‪.‬‬  ‫من و ديگران يك كلمه اعتراف‬
‫سیاسي كه سالهاي زيادي در زندان بود‬         ‫مرا تهديد كردند شما محل را تخليه‬          ‫در چهارراه شهيد گمنام از ‪ 6‬غروب تا‬         ‫چهارراه شهيد گمنام را بستيم‪ .‬جمعيت‬     ‫ناگهان در خوابگاه را قفل كردند‪.‬‬        ‫نكرديم و مي‌گفتيم ما هيچ نقشي‬
‫تهيه كرديم و در دست دانشجويان بود و‬        ‫كنيد‪ ،‬ما اين كار را انجام داديم‪ .‬ولي باز‬                                                                                    ‫دانشجويان از منوچهر خواستند‬            ‫نداشتيم به خاطر همين بعد از سه روز‬
‫در شعارها خواستار آزادي ايشان و ديگر‬       ‫هم براي رهن و يا اجاره به محل ديگري‬                                                                                         ‫سخنراني كند‪ .‬منوچهر بالاي ماشين‬
                                           ‫م ‌يرفتيم‪ .‬ماموران اطلاعات بنگا‌ههاي‬                                                                                                                                             ‫با جريمه آزاد شديم‪.‬‬
        ‫زندانيان سياسي شده بوديم‪.‬‬                                                                                                                                                                             ‫يعني زماني آزاد شدم كه همان روز‬
‫من و فرشيد رضايي درآن روز خيلي‬                                                                                                                                                                                ‫منوچهر محمدي و طبرزدي و سفري و‬
‫فعال بوديم و متوجه مامورين اطلاعات‬                                                                                                                                                                            ‫سلامتي و امامي از طرف جبهه متحد‬
‫و نيروي انتظامي بوديم‪ .‬چند نفر از‬                                                                                                                                                                             ‫دانشجويي در پارك لاله سخنراني‬
‫آنان دنبال ما راه افتادند تا ما را دستگير‬                                                                                                                                                                     ‫داشتند كه اولين سخنران سفري و‬
‫كنند‪ .‬ما فورا به داخل جمعيت رفتيم‬                                                                                                                                                                             ‫دومين سخنران منوچهر بود‪ .‬زماني كه‬
‫و لبا ‌سها ‌يمان را با دوستا ‌نمان عوض‬                                                                                                                                                                        ‫منوچهر در آن سخنراني بيهوش شد‪،‬‬
‫كرديم‪.‬آن موقع بود كه نيروي انتظامي‬                                                                                                                                                                            ‫توسط دوستان خودش به بيمارستان‬
‫بههمهحمل ‌هورشدند‪.‬اطلاعاتونيروي‬                                                                                                                                                                               ‫آريا منتقل شد‪ .‬چند ساعت بعد از‬
‫انتظامي هم وارد عمل شدند‪ .‬بعد به‬                                                                                                                                                                              ‫آن ميتينگ مرا آزاد كردند‪ .‬در آن روز‬
‫داخل اتوبوس رفتيم كه اتوبوس در حال‬                                                                                                                                                                            ‫درگيري‪،‬عدهزياديازمردمودانشجويان‬
‫حركتبودكهانصارحز ‌باللهشيش ‌ههاي‬                                                                                                                                                                              ‫و همين طور انصار حز ‌بالله آزاد شدند‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                              ‫اولين مرحله تظاهرات كوي‬
            ‫آن را كاملا خرد كردند‪.‬‬                                                                                                                                                                            ‫دانشگاه و نقش من و منوچهر به‬
‫اين بود مختصري از آنچه كه در‬
‫سالهاي اخير به ويژه در زندانهاي مخوف‬                                                                                                                                                                                     ‫عنوان عاملين اصلي‬
‫رژيم بر من گذشت كه متأسفانه تنها‬                                                                                                                                                                              ‫اولين نشستي كه من و منوچهر و‬
                                                                                                                                                                                                              ‫چند نفر دوستان داشتيم در گروهي‬
  ‫بخشي از آن در خاطرم مانده است‪.‬‬                                                                                                                                                                              ‫به نام گروه روشنفكران در ساختمان‬
‫اميدوارم روزي سايه شوم ظلم و ستم‬                                                                                                                                                                              ‫ژئوفيزيك بالاتر از كوي دانشگاه بود كه‬
‫و ديكتاتوري از سرزمين ما رخت بربسته‬                                                                                                                                                                           ‫جزو كوي دانشگاه است‪ .‬در اين زمينه‬
‫و آفتاب آزادي و دموكراسي بر پهنه ايران‬                                                                                                                                                                        ‫صحبت كرديم كه چطور دانشجويان را‬
                                                                                                                                                                                                              ‫بهحركتدرآوريم‪.‬قرارگذاشتيم(بخاطر‬
                      ‫زمين بتابد‪.‬‬                                                                                                                                                                             ‫وضعيت خوابگاه و غذا) دست به تحصن‬

‫«پايان»‬                                                                                                                                                                                                                          ‫اعتراضي بزنيم‪.‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18