Page 5 - (کیهان لندن - سال سى و هفتم ـ شماره ۲۶۵ (دوره جديد
P. 5

‫صفحه ‪ 5‬ـ ‪ Page 5‬ـ شماره ‪1۷۳1‬‬
‫جمعه ‪ ۱۲‬تا پنجشنبه ‪ ۱۸‬ژوئن ‪۲۰۲۰‬‬

‫مرجانبازیگروخوانندهدرگذشت‬                                                      ‫جمعآوری کرده بودیم به دوستانمان‬               ‫نگاهی به فعالیتهای یک زوج هنری؛‬                                           ‫=یکبار رئیس منکرات با‬
                                                                               ‫بفروشیم تا زندگی بگذرد‪ .‬ولی از بس‬                                                                                       ‫اسلحه فرزانه رانشانه گرفته‬
                                                                               ‫زندگی برای ما مشکل شده بود که‬            ‫فرزانه تأییدی و بهروز بهنژاد‬                                                   ‫بود و میخواست شلیک‬
                                                                               ‫من اغلب اوقات را در خارج از تهران‬                                                                                       ‫کند که یکی از هنرپیشهها‬
‫فیلم سینمایی «سلام بر عشق» به کارگردانی‬                                        ‫در کوهستانها میگذراندم و فرزانه در‬       ‫شده بود سرش کلاه بگذارد‪ .‬اشکال‬          ‫میکرد و تماشاگران با نمایشهایی‬         ‫دستش را گرفته بود و مانع‬
      ‫عزیزالله بهادری در سال ‪1۳5۳‬‬                                              ‫خانه میدان فردوسیاش‪ .‬به سفارش‬            ‫گرفتند که گردنش لخت و تحریک‬                                                    ‫شلیک شده بود‪ .‬از دست‬
                                                                               ‫من‪ ،‬خدمتکار فرزانه پس از پایان روز‬       ‫کننده است‪ .‬شال گردن بست‪ .‬فرزانه‬         ‫با کیفیت بهتر و محتواهای عمیقتر‬        ‫ما عاصی بودند چون فرزانه‬
‫او در طول فعالیت سینمایی خود با‬          ‫= مرجان از جمله‬                       ‫کاری در را روی او قفل میکرد تا او‬        ‫به راستی خوی نترسی داشت؛ یادش‬                                                  ‫زیر بار حجاب نمیرفت و‬
‫بازیگران معروف و سرشناسی چون‬             ‫بازیگران سینما بود که‬                 ‫از خانه خارج نشود چون هروقت که‬           ‫بخیر‪ .‬همان روز هم وقتی فرزانه آمد‬       ‫آشنا میشدند‪ ،‬فکر میکنید چه‬             ‫تنها راضی شده بود سرش‬
‫محمدعلی فردین‪ ،‬ناصر ملکمطیعی‪،‬‬            ‫صدای خود را دوبله میکرد‬               ‫بیرون میرفت مردم دورش جمع‬                ‫اعتراض کند گفتند زن که حق صحبت‬                                                 ‫کلاه بگذارد‪ .‬اشکال گرفتند‬
‫رضا بیک ایمانوردی‪ ،‬سعید راد‪ ،‬رضا‬         ‫و در نهایت با خواندن ترانه‬            ‫میشدند و به همین دلیل گرفتاری‬            ‫کردن ندارد‪ .‬خلاصه دیدیم با بد کسانی‬     ‫تحولیدرتئاترایرانبهوجودمیآمد؟‬          ‫که گردنش لخت و تحریک‬
‫فاضلی و ایرج قادری به ایفای نقش‬          ‫«کویر دل» (رفتی و بی‬                  ‫پیش میآمد‪ .‬تنها شانسی که در آن‬           ‫طرف هستیم‪.‬با اجرای هشت نُه کار‬          ‫‪-‬بله‪ ،‬ولی واقعیت چیز دیگری بود‪.‬‬        ‫کننده است‪ .‬شال گردن‬
                                         ‫تو دلم پر درده) به عنوان‬              ‫دوره داشتیم محبت و علاقه عدهای‬           ‫در تئاتر پارس‪ ،‬خرداد ‪ ۶۰‬فرا رسید که‬     ‫ما مشکلات زیاد و مهمتری داشتیم‬
                        ‫پرداخت‪.‬‬          ‫خواننده با اقبال عمومی‬                ‫از پاسدارها به ما بود که ما را خبردار‬    ‫رژیم همراه سرکوب سیاسی شروع کرد‬         ‫که در نهایت باعث توقف کار ما شدند‪.‬‬                          ‫بست!‬
‫مرجان از جمله بازیگران سینما بود‬         ‫روبرو شد و پس از آن‬                   ‫میکردند که قرار است چه شود؛ مثل ًا‬       ‫به تعطیل کردن مراکز فعالیتهای‬           ‫کمیتههای انقلاب اسلامی که در هر‬        ‫=تنها شانسی که در آن‬
‫که صدای خود را دوبله میکرد و در‬          ‫فعالیت خود را به عنوان‬                                                         ‫تئاتری در لالهزار و تبدیل بعضی از آنها‬  ‫گوشه و کنار شهر مانند قارچ روئیده‬      ‫دوره داشتیم محبت و علاقه‬
‫نهایت با خواندن ترانه «کویر دل»‬                                                   ‫بریزند خانه و یا دستگیرمان بکنند‪.‬‬     ‫به چلوکبایی و یا انبار وسایل الکتریک‬    ‫بودند‪ ،‬سرخود و یا با فرمان از بالا‬     ‫عدهای از پاسدارها به ما بود‬
‫(رفتی و بی تو دلم پر درده) به عنوان‬              ‫خواننده ادامه داد‪.‬‬            ‫بدترین این اتفاقات گمان میکنم‬            ‫‪ .‬تئاتر پارس ما را هم بستند بدون‬        ‫میریختند و اذیتمان میکردند‪ .‬مثل ًا‬     ‫که ما را خبردار میکردند‬
                                         ‫=مرجان پس از وقوع‬                     ‫در اوایل ‪ ۶5‬اتفاق افتاد که ما رفته‬       ‫اینکه حتی اجازه بیرون آوردن وسائل‬       ‫یکی از پردهها نمایش «فناشدگان» در‬      ‫که قرار است چه شود؛ مثل ًا‬
‫خواننده با اقبال عمومی روبرو شد و به‬     ‫انقلاب اسلامی در ایران‬                ‫بودیم به دیدار دوستی آسوری برای‬                                                  ‫یک میخانه اتفاق میافتاد که بخشی‬        ‫بریزند خانه و یا دستگیرمان‬
‫شهرت رسید‪ .‬از این خواننده‪ ،‬آلبومهای‬      ‫از هر نوع فعالیت هنری‬                 ‫تسلیت گفتن به مناسبت درگذشت‬                       ‫شخصیمان را داشته باشیم‪.‬‬        ‫از دکور آن بطریهای حامل آب‬
‫«شباهنگ» و «شبهای خطخطی»‬                 ‫ممنوع شد و به دلیل‬                    ‫شوهر خواهرش از سرطان‪ .‬نگو اینها‬             ‫=بعد از لالهزار چکار کردید؟‬          ‫رنگین بود‪ .‬در یکی از جلسات تمرین‪،‬‬                          ‫بکنند‪.‬‬
‫پیش از انقلاب منتشر شد‪ .‬حضور وی‬          ‫فعالیتهای سیاسی در‬                    ‫ما را تعقیب میکنند و ریختند در آن‬        ‫‪-‬خانهنشین شدیم و تدریجاً‬                ‫کمیتهچیها ریختند و بطریها را به‬        ‫=یکبار بعد از آنکه ما را‬
‫به عنوان خواننده در شوهای تلویزیونی‬      ‫سال ‪ 1۳59‬دستگیر و در‬                  ‫مجلس و ما را همراه ‪ ۹‬نفر دستگیر‬          ‫تلخیهای زندگی بدون کار نمایان‬           ‫عنوان مشروب الکلی و مدرک جرم‬           ‫به دادستانی بردند از فرزانه‬
‫به شهرت وی افزود بطوری که فعالیت‬         ‫زندان اوین زندانی شد‪ .‬وی‬              ‫کردند و به منکرات خیابان وزرا بردند و‬    ‫شد‪ .‬این را نیز اضافه کنم که از آنجا‬     ‫برداشتند‪ .‬آنها به همهی ما تذکر دادند‬   ‫خواستند که علیه بهاییها‬
‫خود را تنها به عنوان خواننده ادامه داد‪.‬‬  ‫در سال ‪ 1۳8۰‬ایران را برای‬             ‫زندانی کردند‪ .‬بعد از چندی همه را آزاد‬    ‫که درآمد ما در تئاتر پارس خوب‬           ‫ولی بهخصوص از فرزانه خواستند که‬        ‫در روزنامهها اعلامیه بدهد‬
‫مرجان پس از وقوع انقلاب اسلامی در‬                                              ‫کردند بجز من و فرزانه‪ .‬ما بلاتکلیف‬       ‫بود با دو نفر از دوستان سینمایمان‪،‬‬      ‫صبح روز بعد به کمیته برود‪ .‬آقای قانع‬   ‫که نداد‪ .‬بعد از این رویداد‬
‫ایران از هر نوع فعالیت هنری ممنوع‬                 ‫همیشه ترک کرد‪.‬‬               ‫مانده بودیم تا اینکه پاسداران اسلحه‬      ‫زندهیاد شهریار پارسی پور و نصرالله‬      ‫به من گفت که بهتر است من با فرزانه‬     ‫تصمیم ما برای خروج از‬
‫شد و به دلیل فعالیتهای سیاسی در‬                                                ‫به دست ما را از آنجا تحویل گرفتند و‬      ‫شیبانی‪ ،‬تصمیم گرفتیم یک کلوب‬            ‫نروم زیرا اگر هر دو ما را میگرفتند‬
‫سال ‪ ۱۳5۹‬دستگیر و در زندان اوین‬          ‫آنگونه که برخی رسانههای خبری‬          ‫سوار مرسدس بنزمان کردند‪ .‬در حکم‬          ‫سینمایی ویدئویی به نام «کینو ویدئو»‬     ‫نمایش میخوابید؛ او خودش با فرزانه‬                 ‫ایران قطعی شد‪.‬‬
‫زندانی شد‪ .‬وی در سال ‪ ۱۳۸۰‬ایران‬          ‫نوشتند‪ ،‬شهلا صافی ضمیر با نام هنری‬    ‫جالبی که دستشان بود‪ -‬که با رنگ‬           ‫باز کنیم‪ .‬دفتری داشتیم که در ظاهر‬       ‫رفت‪ .‬آنجا هم به فرزانه تذکر داده‬       ‫=وقتی وطنات را دوست‬
                                         ‫«مرجان» از ستارگان سینمای قبل از‬      ‫قرمز تایپ شده و به امضای موسوی‬           ‫انتشاراتی و تکثیر نوارهای موسیقی‬        ‫بودند که چرا با جوراب کوتاه آنجا‬       ‫داری‪ ،‬وطنات سر جایش‬
          ‫را برای همیشه ترک کرد‪.‬‬         ‫انقلاب و خواننده قدیمی بر اثر ایست‬    ‫خوئینیها‪ ،‬دادستان تهران‪ ،‬رسیده بود‪-‬‬      ‫کلاسیک بود ولی در اصل نوارهای‬           ‫رفته! خلاصه کلام خواسته بودند که‬       ‫است و فقط رژیم تغییر‬
                                         ‫قلبی در سن ‪ ۷۲‬سالگی در تبعید‬          ‫جرم ما را مجهولالامکان ذکر کرده‬          ‫ویدئو را به صورت مخفیانه به در خانه‬     ‫عرض اندامی کنند‪ .‬یکبار هم بازیگران‬
                                                                               ‫بودند! حالا خودشان هر چند باری که‬        ‫اعضای خود میرساندیم‪ .‬فیلمهای ما‬         ‫ما جوانی را از توی جمعیت بیرون‬                            ‫میکند‪.‬‬
                                                                ‫درگذشت‪.‬‬        ‫ریخته بودند خانهی فرزانه ومن‪ ،‬در‬         ‫به زبان اصلی و بدون سانسوربودند‪ .‬به‬     ‫کشیدند که اسلحه داشت و میخواسته‬
                                         ‫مرجان (شهلا صافی ضمیر) بازیگر‬         ‫همان آدرس مجهولالامکان بود! همان‬         ‫مرور حدود ‪ ۳۸۰‬عضو یافتیم و صاحب‬         ‫به فرزانه آسیب برساند که این داستان‬    ‫آدوم صابونچیان ‪ -‬چندی پس‬
                                         ‫و خواننده قدیمی در پی یک عمل‬          ‫موقع هم داشتند ما را به همان آدرس‬        ‫بیش از ‪ ۷۰۰‬فیلم شدیم‪ .‬یک دستگاه‬                                                ‫از درگذشت فرزانه تأییدی هنرمند‬
                                         ‫جراحی و ایست قلبی در بیمارستانی در‬    ‫میبردند‪ .‬داستان طولانیست و بعد از‬        ‫آپارات ‪ ۳5‬میلیمتری هم خریده بودیم‬                ‫هم جالب است و هم غمبار‪.‬‬       ‫نامآشنای سینما و تئاتر ایران‪ ،‬در‬
                                         ‫لسآنجلس آمریکا در سن ‪ ۷۲‬سالگی‬         ‫آنکه ما را به دادستانی بردند از فرزانه‬   ‫و فیلمها را تبدیل به ویدئو میکردیم‪.‬‬     ‫ما بعد ازچند ماه کارسنگین در آنجا‬      ‫گفتگویی با بهروز بهنژاد که او نیز‬
                                                                               ‫خواستند که علیه بهاییها در روزنامهها‬     ‫همزمان هم فیلمهای روز را که در‬          ‫دیگر ادامه ندادیم‪ .‬همان زمان در تئاتر‬  ‫چهرهای شناخته شده در هنر نمایش‬
                                                                ‫درگذشت‪.‬‬        ‫اعلامیه بدهد که نداد‪ .‬بعد از این رویداد‬  ‫خارج روی اکران سینماها بودند به‬         ‫پارس لالهزار‪ ،‬دوستان ما مرتضی عقیلی‬    ‫است و سالها یار و همدم فرزانه‬
                                         ‫مرجان از ‪ ۱۲‬سالگی فعالیت خود را به‬    ‫تصمیممابرایخروجازایرانقطعیشد‪.‬‬            ‫دست میآوردیم و در تهران به صورت‬         ‫و بهرام وطن پرست مشغول کار بودند‬       ‫تأییدی بوده‪ ،‬به مرور کارنامه هنری این‬
                                         ‫عنوان گوینده کودک در تلویزیون ملی‬     ‫چندی بعد با نامههای جعلی از وزارت‬                                                ‫که ماموران دادگاه انقلاب ریخته بودند‬
                                         ‫ایران آغاز کرد و با حمایت شهلا ریاحی‬  ‫ارشاد اسلامی و تلویزیون به عنوان‬                    ‫نوار ویدئو اجاره میدادیم‪.‬‬    ‫و جلوی کار لیلا فروهر و همایون را‬       ‫زوج بعد از انقلاب اسلامی پرداختیم‪.‬‬
                                         ‫بازیگر و کارگردان‪ ،‬در سن ‪ ۲۱‬سالگی‬     ‫انتخاب مکان فیلمبرداری و بازدید از‬       ‫ولی با شناسایی و دستگیری یکی از‬         ‫گرفته بودند و تقریباً تئاتر تعطیل شده‬  ‫=آقای بهنژاد‪ ،‬بعد از انقلاب‬
                                         ‫با بازی در فیلم سینمایی «دنیای پر‬     ‫آن‪ ،‬خودمان را رساندیم به چابهار و پس‬     ‫دو رانندهی ما که فیلمها را به خانههای‬   ‫بود‪ .‬به همین دلیل از ما خواستند که‬     ‫تا زمانی که در ایران بودید چه‬
                                         ‫امید» بازیگری در سینما را آغاز نمود‪.‬‬  ‫از یک شب اقامت‪ ،‬فرزانه را در میان‬        ‫اعضای کلوب «کینو ویدئو» میرساند‪،‬‬        ‫به گروهشان بپیوندیم‪ .‬آنجا به مذاق‬
                                         ‫مرجان در این فیلم به کارگردانی احمد‬   ‫راه تحویل قاچاقچیان دادم که او را به‬     ‫او به شدت تحث فشار قرار گرفت که‬         ‫ما سازگارتر بود‪ .‬اولین کار را هم به‬    ‫فعالیتهای هنری داشتید؟ شما و‬
                                         ‫شیرازی با محمدعلی فردین و تقی‬         ‫کراچی برسانند‪ .‬البته این سفر او بدون‬     ‫محل نوارها و دستگاههای تکثیر و‬          ‫خواست دوستان‪ ،‬من با عنوان «دیار‬
                                         ‫ظهوری همبازی شد‪ .‬نعمت حقیقی‬           ‫ماشین و با شتر بود‪ .‬من هم سه ماه بعد‬     ‫آپارات را فاش کند که بر اثر آن محل‬      ‫خاموشان» نوشتم و با سبک روحوضی‬         ‫فرزانه تأییدی در آن دوره فعالیتی‬
                                         ‫تهیهکنندگی این اثر را بر عهده داشت‪.‬‬   ‫توانستم ازطریق مرز هوایی خودم را به‬      ‫دفتر ما لو رفت و قصه کوتاه به تعطیلی‬    ‫و سیاهبازی کارگردانی کردم‪ .‬ما این کار‬
                                                                               ‫آلمان و سپس انگلستان که فرزانه به‬        ‫«کینو ویدئو» کشید‪ .‬به قول دکتر رضا‬      ‫را مقداری شبیه کارهای سابق لالهزار‬     ‫گسترده در تئاترهای لالهزار‬
                                                                                                                        ‫براهنی که یکبار در لندن ملاقاتی‬         ‫کردیم که از فضای قدیمی آن تئاترها‬
                                                                                            ‫آنجا رسیده بود برسانم‪.‬‬      ‫داشتیم‪ ،‬به من گفت تا شما بودید ما‬       ‫زیاد دور نباشد‪ .‬به هر حال آوازی‬        ‫داشتید‪ .‬کار نمایش در آن زمان‬
                                                                               ‫باید بگویم یکی از بدشانسترین‬             ‫اقل ًا فیلم میدیدیم؛ بعد از اینکه کلوب‬  ‫میخواندیم و سیاه و حاجی لوندیهای‬
                                                                               ‫آدمهایی که در زندگیام روبرو شدم‬          ‫شما بسته شد ما دسترسی به فیلمهای‬        ‫خودشان را داشتند‪ .‬این نمایش هم با‬                            ‫چگونهبود؟‬
                                                                               ‫فرزانه بود‪ .‬یعنی هر کاری که پیش‬          ‫اُریژینال و خوب را از دست دادیم‪ .‬بعد‬    ‫استقبال خوبی روبرو شد‪ .‬ولی آنجا هم‬     ‫‪-‬ابتدا لازم میدانم از تسلیت و‬
                                                                               ‫میآمد یک بدشانسی هم در آن حتماً‬          ‫از بسته شدن «کینو ویدئو» ما بدون‬        ‫خالی از دردسر نبود و مرتب مامورین‬      ‫همدردی کیهان لندن به منانسبت‬
                                                                               ‫بود‪ .‬فکر کنید که ما خواستیم که‬           ‫درآمد ماندیم و زندگی برای من و‬          ‫کمیته و یا وزارت ارشاد اسلامی و‬        ‫درگذشت فرزانه تأییدی سپاسگزاری‬
                                                                               ‫از آن شرایط خفقان و رنجآور داخل‬          ‫فرزانه بسیار مشکل شد‪ .‬من به نشانهی‬      ‫اداره تئاتر میریختند و اذیتمان‬         ‫کنم‪ .‬فکر میکنم این تسلیتی است به‬
                                                                               ‫ایران و فشارهای کمیتهها و پاسدارها‬       ‫اعتراض در کنار خیابان و روی ماشینم‬      ‫میکردند؛ چون آدمهای بادمجان دور‬
                                                                               ‫فرار کنیم‪ .‬قرار بود که فرزانه از کویر‬    ‫شروع کردم به فروش کفشهای‬                ‫قابچین کم نبودند‪ .‬بعدها فهمیدیم‬                  ‫همه جامعهی هنری ایران‪.‬‬
                                                                               ‫با ماشین بگذرد زیرا من قبل ٌا یک عده‬     ‫ایتالیایی‪ .‬محل دستفروشیام را به‬         ‫که میآیند و صدای نمایشهای ما‬           ‫در جواب پرسش شما برمیگردم به‬
                                                                               ‫از بچههای سیاسی فامیل را با ماشین‬        ‫عمد نزدیک تئاتر کوچک تهران واقع‬         ‫را ضبط میکنند و با متنی که دارند‬       ‫آن سالهای تلخ و پُر از رنج که البته‬
                                                                               ‫از طریق کویر فراری داده بودم‪ .‬ولی‬        ‫در بازار صفویه انتخاب کرده بودم که تا‬   ‫مطابقت میدهند و وقتی با هم جور در‬      ‫توسط فرزانه و من جسته و گریخته‬
                                                                               ‫اینبار گفتند که چون پاسداران در روز‬      ‫چند سال پیش از آن روی صحنه آن‬           ‫نمیآمد‪ -‬چون ما سر صحنه با توجه‬         ‫اینجا و آنجا گفته شده‪ .‬تابستان ‪5۸‬‬
                                                                               ‫با هلیکوپتر کویر را کنترل میکند‪،‬‬         ‫بازی میکردم‪ .‬البته روز سوم به جرم‬       ‫به مسائل روز بدیههسازی میکردیم‪ -‬از‬     ‫بود که متوجه شدیم اوضاع دارد‬
                                                                               ‫شبها امنتر است‪ .‬ولی فرزانه را بجای‬       ‫تظاهر به فقر دستگیر شدم‪ .‬فرزانه هم‬      ‫ما اشکال میگرفتند‪ .‬ما تصمیم گرفتیم‬     ‫تغییر میکند و در گوشه و کنار شهر‬
                                                                               ‫ماشین با شتر از ایران خارج کردند و به‬    ‫درگلفروشی دوراهی یوسف آباد کار‬          ‫که ورود با اسلحه و دستگاه ضبط را‬       ‫و در لالهزار بعضی از تئاترها که قبل‬
                                                                               ‫پاکستان رساندند‪ .‬در کراچی هم فرزانه‬      ‫گرفته بود که صاحب مغازه تحت فشار‬        ‫ممنوع کنیم‪ .‬دلیلش هم این بود که‬        ‫از انقلاب کاباره‪ -‬تئاتر بودند‪ ،‬دارند باز‬
                                                                               ‫از مسمومیت آب آلوده در بیمارستان‬         ‫کمیته مجبور شد عذر فرزانه را بخواهد‪.‬‬    ‫من آگاه شدم که نوار صدای کارهای‬        ‫میشوند‪ .‬همان موقع از طرف تئاتر‬
                                                                               ‫بستری شد‪ .‬این مسمومیت کم نبود‬            ‫مشکلات یکی دو تا نبود‪ .‬تقریباً در‬       ‫سابق و هم این کارهای جدیدمان را‬        ‫سعدی که قبل ًا کاباره لیدو در شاه‬
                                                                               ‫که برای ورود غیرمجاز به پاکستان‬          ‫همان زمان به دوبلهی فیلمهای روسی‬        ‫در بیرون میفروشند‪ .‬ما با این بهانه‬     ‫آبادبود با ما تماس گرفتند و از ما‬
                                                                               ‫به زندان «دارالامان» افتاد‪ .‬آنجا البته‬   ‫و هندی برای کسب درآمد پناه بردم‪.‬‬        ‫توانستیم جلوی ورود ضبط صوت و‬           ‫برای اجرای نمایشنامهای که آقای نادر‬
                                                                               ‫با پرداخت رشوه توانستیم از زندان‬         ‫درآمد مختصری به دست آوردیم که‬           ‫اسلحه را به دلیل احترام به تئاتر‬       ‫قانع از روی یک اثر روسی با عنوان‬
                                                                                                                        ‫البته کافی نبود چون نه اجازه کار‪،‬‬       ‫بگیریم‪ .‬آنجا هم اتفاقات بدی افتاد‪.‬‬     ‫«آناستاژیا» بازنویسی کرده بود دعوت‬
                                                                                                  ‫خارجاش کنیم‪.‬‬          ‫نه اجازهی خروج و نه اجازهی فروش‬         ‫یکبار رئیس منکرات با اسلحه فرزانه‬      ‫کردند‪ .‬نکته جالب اینکه قبل از اینکه‬
                                                                               ‫در آن چند ماهی که فرزانه به‬              ‫اموالمان را داشتیم و واقعاً دست و‬       ‫را نشانه گرفته بود و میخواست شلیک‬      ‫این نمایشخانه کاباره لیدو بشود در‬
                                                                               ‫انگلستان نرسیده بود این گرفتاریها‬        ‫بالمان بسته بود‪ .‬تنها میتوانستیم‬        ‫کند که یکی از هنرپیشهها دستش‬           ‫زمان جوانی امثال زندهیاد نقشینه تئاتر‬
                                                                               ‫برایش پیش آمده بود‪ .‬من البته از‬          ‫عتیقههایی را که من و فرزانه با عشق‬      ‫را گرفته بود و مانع شلیک شده بود‪.‬‬      ‫سعدی نام داشت‪ .‬آقای قانع در همان‬
                                                                               ‫طریق بچهپاسدارها با فرزانه در تماس‬                                               ‫از دست ما عاصی بودند چون فرزانه‬        ‫ابتدا گفت که اگر قبول کنم نمایش را‬
                                                                               ‫تلفنی بودم‪ .‬در پاکستان بسیار سختی‬                                                ‫زیر بار حجاب نمیرفت و تنها راضی‬        ‫اجرا کنیم مختار هستم متن را هر جا‬
                                                                               ‫کشید‪ .‬به هر حال در اوت ‪ ۱۹۸۶‬به‬                                                                                          ‫که لازم دیدم تغییر دهم‪ .‬من هم به هر‬
                                                                               ‫لندن رسید و من هم سه ماه بعد از‬                                                                                         ‫حال باید متن را بازنویسی میکردم که‬
                                                                                                                                                                                                       ‫عنوانش شد «فناشدگان»؛ نمایشی بود‬
                                                                                         ‫طریق آلمان به او پیوستم‪.‬‬                                                                                      ‫در چهار پرده‪ .‬به زودی پس از آماده‬
                                                                               ‫=در چه وضعیت و با چه روحیه‬                                                                                              ‫شدن نمایش‪ ،‬برخلاف انتظارمان هر‬
                                                                               ‫ای زندگی شما در لندن شروع شد؟‬                                                                                           ‫روز بلیتهای سه سئانس پیشفروش‬
                                                                                                                                                                                                       ‫و استقبال بسیار خوبی از آن میشد‪.‬‬
                                                                               ‫‪-‬از ابتدای ورودمان تنها امیدمان آن‬                                                                                      ‫ما در برابر تماشاچیان و فضایی ناآشنا‬
                                                                               ‫بود که کارهای تئاتری را شروع کنیم‪.‬‬                                                                                      ‫قرار گرفتیم که تجربهی نوینی بود‪.‬‬
                                                                               ‫اشتیاق فرزانه بسیار شدید بود و به‬                                                                                       ‫تماشاگران‪ ،‬تماشاگران واقعی بودند‬
                                                                               ‫همین دلیل ما گروه تئاتر «گالان» را‬                                                                                      ‫که قبل ًا ما را روی پرده سینما و صفحه‬
                                                                               ‫تأسیس کردیم که اولین کارمان شب‬                                                                                          ‫تلویزیون دیده بودند و حالا میتوانستند‬
                                                                               ‫نوروز ‪ ۱۳۶۷‬در پُرچسترهال لندن با‬                                                                                        ‫از نزدیک ما را روی صحنه تئاتر ببیند و‬
                                                                               ‫طرفیت ‪ ۶۰۰‬نفر بود که با استقبال‬                                                                                         ‫نفس گرمشان را به ما برسانند‪ .‬ما حتی‬
                                                                               ‫خوبی روبرو شد‪ .‬عنوان برنامه آن‬                                                                                          ‫تماشاچیانی داشتیم که صندلیهای‬
                                                                               ‫شب «نمایش و موسیقی» بود که در‬
                                                                               ‫آن حاجی فیروز همراه فرشته آسمانی‬                                                                                             ‫خاصی را همیشه رزرو میکردند‪.‬‬
                                                                               ‫ایفای نقش میکردند‪ .‬ادامهدرصفحه ‪۱۷‬‬                                                                                       ‫=اگر در بستر یک وضعیت عادی‬
                                                                                                                                                                                                       ‫و آزاد و فشار کاری کمتر فعالیت‬

                                                                                                                                                                                                       ‫تئاتری شما در لالهزار ادامه پیدا‬

                                                                               ‫وبسایت کیهان لندن به زبان انگلیسی‬
   1   2   3   4   5   6   7   8   9   10