Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و دوم ـ شماره ۷۱ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪71‬‬
                                                                                                                                                                                                             ‫جمعه ‪ 15‬تا پنجشنبه‪ 21‬مردادماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫شاهان بود‪ ،‬چرا که کالسکه آنان ورای‬                    ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪)12-13‬‬                                                                                                                             ‫فصل هفدهم‬
‫همه وسایل راحتی بود‪ ،‬اسبها در هر‬
‫منزل افسار و یراق شده منتظر رسیدن‬        ‫این چه مملکتی است که بین یک سفیر‬                                                                                                                                    ‫به باث م ‌یرسند و به پایتخت‬
‫آنان و بسته شدن به کالسکه بودند تا با‬        ‫بایکپیرزنفرقینم ‌یگذارند‬                                                                                                                                        ‫نزدیک می‌شوند‪ .‬حاجی بابا‬
‫سرعت هرچه تمامتر آنان را به مقصد‬                                                                                                                                                                             ‫احساسات سفیر را در استقبال‬
‫رسانند و آنان یک بار هم ناچار نشدند از‬   ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬      ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬            ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬       ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬
‫شمشیر و سپر خود استفاده کنند‪ .‬چه‬         ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬            ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬            ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬       ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬       ‫انگلیس ‌یهاتوصیفم ‌یکند‪.‬‬
‫هیچ مانعی بر سر راهشان نبود‪ .‬راستش‬       ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬          ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬               ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬         ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬
‫آنان مجبور بودند یکسره سفر کنند چه‬                                                 ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬            ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬    ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬       ‫روز بعد‪ ،‬همان مسافتی را طی‬
‫م ‌یخواستندچهنم ‌یخواستند‪،‬چراکه‬                 ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬          ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬              ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                            ‫کردیم که در پیش درنوردیده بودیم‬
‫کالسک ‌هران پرتلاش آنان حتی فرصت‬                                                   ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬               ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                          ‫انگلیس در تهران‪.‬‬       ‫با همان صورت و با همان آرایش‪ .‬از‬
‫به آنان نداد که قلیانی چاق کنند‪ ،‬با‬                                                ‫حیرت است که پس از دویست سال‬               ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬        ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬           ‫چندین شهر بزرگ گذشتیم‪ ،‬مناظری‬
‫این حال سفر آنقدر دلپذیر بود که مثل‬                                                ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬       ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬      ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬         ‫بس غریب و تازه دیدیم که قلمهای‬
‫آن بود که همراه ارباب خود هستند و‬                                                  ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬              ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬      ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬             ‫میرزاهای دربار شاهی را م ‌یطلبد تا‬
‫در حالی که هر کس بار خودش را‬                                                       ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬           ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬         ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬      ‫همه آن مناظر را به توصیف بکشانند‪.‬‬
‫م ‌یکشید و غلام خودش بود‪ ،‬برایشان‬                                                  ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬       ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬       ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬  ‫در شهری توقف کردیم که بخصوص‬
‫ابداًاهمیتی نداشت که اگر این سفر را‬                                                ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬          ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬   ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬       ‫آنچه در آنجا دیده شد برای خود‬
‫ابداً پایانی نبود‪ .‬با رسیدن به این خانه‬                                            ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                               ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬             ‫فرنگ ‌یها هم نامتعارف بود‪ ،‬یعنی باث‪.‬‬
‫در لندن‪ ،‬خود را در اتاقهای متعدد آن‬                                                ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                                 ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬   ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬        ‫شهری که «حمام» خوانده م ‌یشد‬
‫گم کرده بودند و نم ‌یدانستند هر یک‬                                                 ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬        ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬           ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬           ‫و ب ‌هنظر ما غریب بود که این همه‬
‫در کدام اتاق جای گیرند‪ ،‬اما به تجربه‬                                               ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬            ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬       ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬            ‫حرمت برای چیزی قائل شوند که‬
‫م ‌یدانستند که راح ‌تتر و ام ‌نتر است‬                                              ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬       ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬          ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬         ‫هیچ روستایی در ایران فاقد آن نیست‬
‫کنار یکدیگر باشند و در پناه یکدیگر‬                                                                                           ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬         ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                ‫و تقریباً در هر خیابانی در تهران یکی‬
‫شب را به صبح رسانند و سرانجام در‬                                                           ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬           ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬         ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬           ‫از آنها وجود دارد و از جمله ضروریات‬
‫همان جایی ماندند که آنان را دیدم‬                                                   ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬           ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬         ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬              ‫خانه هر اشرا ‌فزاد‌های است‪ .‬اما راز‬
‫ب ‌هجای آن که در اتاقهای جداگانه‬                                                   ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬         ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬     ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬        ‫حرمتی که به این مکان داده شده‪،‬‬
‫طبقات بالای خانه و بسترهایی که‬                                                                                                                                                                               ‫در آب آنجاست‪ .‬درست مثل بورسا در‬
‫برای هر یک در نظر گرفته شده‬                        ‫فصلهیجدهم‬                       ‫حضور شاه مرخص م ‌یشوم که این همه‬          ‫پیشواز بروند‪ ،‬ب ‌هنوعی که غری ‌بترین‬   ‫با کدام کلاه بر سر گذارد و دستور داد که‬  ‫نزدیکی استانبول که شفابخش است‬
‫بود‪ ،‬قرار و آرام گیرند‪ .‬هم ‌هروزه یک‬                                               ‫راه را بیایم و با امواج خروشان اقیانوسها‬  ‫منظر‌های که م ‌یتوان دید از انبوهی‬     ‫خنجر الما ‌سنشانش را آماده سازند‪ .‬در‬     ‫و برای ما دیدن امکاناتی که در نظر‬
‫کافر مهربان پیر که یک پزشک بود‬           ‫دربارۀ ایرانیان در لندن‪ ،‬آنان‬             ‫و تندبادها مصاف کنم‪ ،‬با کفار زندگی‬        ‫جمعیت پدید آمده بود که از ابتدای هزار‬  ‫گذشته نیز متوجه شده بودیم که چهرۀ‬        ‫گرفته بودند تا بیماران را درمان کنند‪،‬‬
‫و یا شاید آنان چنین م ‌یپنداشتند‪،‬‬        ‫مردی را با یک پزشک اشتباه‬                 ‫کنم‪ ،‬برس پشم خوک به تن بمالم و‬            ‫دره‪ ،‬این صحنه قابل رؤیت بود‪ .‬اما غریب‬  ‫سبزه و چشمان سیاه ما برای دختران‬         ‫خیلی جالب بود‪ .‬سفیر دردی در شانه‬
‫به دیدنشان م ‌یآمد‪ .‬نسبت به آشپز‬         ‫گرفتند و در باب خان ‌های که آنان‬          ‫در یک کلام بیش از سهم مقدرم ُگه‬           ‫اینجا بود که کسی توجه چندانی به ما‬     ‫انگلیسی ناخوشایند نبود و بدین سبب‬        ‫حس م ‌یکرد و یک فرنگی به ما نوعی‬
‫که کمی احساس کسالت و خستگی‬                                                         ‫بخورم‪ ،‬ترجیح م ‌یدادم ریشم را بزنم‬        ‫نداشت‪ .‬زیرا اگر تصادفاً کسی متوجه‬      ‫من فقط پیراهن تمیزی به تن کردم که‬        ‫بُرس نشان داد که از موی حیوانی‬
‫از سفر داشت‪ ،‬مهربانی کرده‪ ،‬نبضش‬                           ‫اقامت گزیدند‬             ‫و همه عمر را در گوش ‌های بنشینم و‬         ‫ما م ‌یشد که با این سرعت در حرکت‬       ‫باید بگویم مجوز ورودی بود به قلمرو‬       ‫نجس پدید آمده بود و به ما اطمینان‬
‫را گرفته و کسی را فرستاده بود تا‬                                                                                                                                    ‫تأییدیکمردانگلیسی‪.‬کمربندرامحکم‬           ‫داد اگر با آن بُرس نقطه دردگرفته را‬
                                         ‫سفیر با اوقاتی تلخ از کالسکه بیرون‬        ‫خاکی بر سر کنم‪ .‬آه میرزا شفیع! آه‬         ‫هستیم‪ ،‬فقط اشاره م ‌یکرد یا خند‌های‬    ‫بستم تا کمرم باریکتر شود و با پوشیدن‬     ‫ماساژ دهند‪ ،‬سریعاً بهبودی حاصل‬
        ‫داروهای لازم را به او بدهد‪.‬‬      ‫آمد‪ ،‬بی آنکه متوجه باشد که وقت‬            ‫میرزا شفیع! ای وزیر ناخلف‪ ،‬همۀ اینها‬      ‫م ‌یزدیافریادیم ‌یکشید‪.‬چشمدوخته‬        ‫پیراهنی خاص‪ ،‬سر شان ‌ههای خود را‬         ‫خواهد شد‪ .‬ما از دیدن آن برس یکه‬
‫ما داشتیم از این پزشک فرنگی‬              ‫برای پیاده شدن سعد است یا نحس‪.‬‬            ‫کار تو بود‪ .‬اگر قبل از مرگم به قبرت و‬     ‫بودیم به مسیری که در پیش داشتیم‬        ‫پهن نشان دادم‪ .‬همه ما زلفها را پشت‬       ‫خوردیم‪ ،‬آنچنان که ماری را دیده‬
‫تعریف م ‌یکردیم که در همان لحظه‬          ‫هیچکس به حضورش نیامد تا به او‬             ‫قبر همۀ اجدادت نشاشیدم‪ ،‬آن وقت نام‬        ‫که در پیش روی خود شهر عظیمی را‬         ‫گوشهایمان شانه کردیم‪ .‬سید موی سر‬         ‫باشیم‪ .‬کفار ما را به حوضچ ‌های بردند‬
‫آن مرد با مهماندار وارد شد‪ .‬همه ما‬       ‫خو ‌شآمد گوید‪ ،‬هیچکس با هدی ‌های‬                                                    ‫دیدیم که در زیر بخاری سبز و زردرنگ‬     ‫سفیر را آرایش داد‪ ،‬من موها را نامرتب‬     ‫که در آنجا تعداد زیادی فرنگی‪ ،‬چه‬
‫به طرفش دویدیم و از او خواستیم تا‬        ‫به حضورش نرسید تا سلامش گوید و‬                        ‫من میرزا فیروز نیست‪».‬‬         ‫نشسته بود و حال سفیر متوجه عظمت‬        ‫رها کردم تا فریدون دلاک به سراغش‬         ‫مرد و چه زن‪ ،‬بود و همه از آ ‌بتنی‬
‫نبض ما را بگیرد و به زبان ما نگاهی‬       ‫حتی یک انار هم تعارفش نکردند‪ .‬سفیر‬        ‫دو منشی انگلیسی مات و مبهوت به‬                                                   ‫بیاید‪ .‬چرکسی پوشید‌هتر از پیش شد‬         ‫لذت م ‌یبردند‪ .‬اما ما از دیدن آن برس‬
‫افکندکه شیوۀ فرنگیان برای اطمینان‬        ‫با شتاب از پل ‌هها بالا رفت و در آنجا از‬  ‫سخنانی که از دهان سفیر خارج م ‌یشد‪،‬‬                         ‫کار خود م ‌یشد‪.‬‬      ‫و گرچه پیشگویی نداشتیم که ساعت‬           ‫آنقدر دچار اشمئزاز شده بودیم که از‬
‫از سلامتی بود که مهماندار حیر ‌تزده‬      ‫سر ناامیدی و دلسردی روی مبلی رها‬                                                                                           ‫مبارکی را تعیین کند‪ ،‬چون شب گذشته‬        ‫تن سپردن به آب و درمان اجتناب‬
                                         ‫شد‪ .‬نسبت به تعارف شیرینی و میوه‬           ‫فرنگیان اندرونی نداشتند؛ اتاق یک مرد در‬                                          ‫زمان خوش بود‪ ،‬سفیر رضایت داد که‬          ‫ورزیدیم‪.‬دیدن حما ‌مها‪ ،‬ما را به بحثی‬
                   ‫قهقهه سر داد‪:‬‬         ‫و بستن ‌یهایی که به گفتۀ منش ‌یها و‬        ‫کنار اتاق یک زن بود و مشکلی نداشتند‬                                                                                      ‫دوستانه با مهماندار در خصوص موضوع‬
‫ـچهخبرشده؟اینکارهابرایچیست؟‬              ‫مهماندار ب ‌هدستور دولت به مناسبت‬                                                                                                  ‫طالع ما در حال عروج است‪.‬‬         ‫نظافت کشاند‪ .‬ما گفتیم ایرانیان‬
‫آشپز گفت‪« :‬خدا حفظش کند‪،‬‬                 ‫ورود ایشان آماده شده بود‪ ،‬ب ‌یاعتنا‬       ‫گوش سپرده بودند‪ .‬آنان با ملایمت به باغ‬    ‫ماباجمعیتیازپیشوازکنندگانروبرو‬         ‫ما به کالسکه‌هایی که برایمان‬             ‫پاکیزه‌ترین مردم جهان هستند و‬
‫ایشان پزشک ما هستند‪ .‬ایشان‬               ‫ماند‪ .‬هیچ چیز موجب تسلای خاطرش‬            ‫زیباییکهکالسکهدرآنحرکتم ‌یکرد‪،‬‬            ‫نشدیم و نیز سوارانی را ندیدیم که با‬    ‫پی ‌شبینی کرده بودند با شور و هیجان‬      ‫فرنگی‌ها کثیف‌ترین آنان‪ .‬گفتم‪:‬‬
                                         ‫نم ‌یشد‪ ،‬صورتش از خشم سیاه بود و‬          ‫اشاره کردند و گفتند اینجا تفر ‌جگاه‬       ‫چشمان منتظر به پیش و پس روند‪.‬‬          ‫فو ‌قالعاده قدم گذاردیم و در این فکر‬     ‫«مثل ًا همین شما انگلیس ‌یها ب ‌هندرت‬
     ‫ناراحتی قلبی مرا رفع کردند‪».‬‬                                                  ‫عمومی شهر و یکی از تفری ‌حگاههاست‪.‬‬        ‫دو منشی ب ‌یحرکت نشسته بودند‪ ،‬لکن‬      ‫بودیم که ورودمان به شهر چه واقعۀ‬         ‫حمام م ‌یکنید؛ دست و صورتتان را‬
‫مهماندار ب ‌هفریاد گفت‪« :‬پزشک!‬                        ‫سیاهی خشم ماندنی‪.‬‬            ‫میرزا فیروز لندید‪« :‬پنجره را ببندید‪،‬‬      ‫مهماندار که مراسم استقبال را در ایران‬  ‫مهمی است و کامل ًا آماده بودیم با‬        ‫م ‌یشوییدوفکرم ‌یکنیدتمیزشد‌هاید‪.‬‬
‫ایشانکهپزشکنیستند‪،‬ایشانعموی‬              ‫مهماندار آنگاه سفیر را دعوت به‬            ‫کسی نباید مرا با این ب ‌یآبرویی ببیند‪.‬‬    ‫دیده بود‪ ،‬م ‌یدانست در پس ذهن سفیر‬     ‫توجه به عظمت شاه در جریان مراسم‬          ‫در حالی که آدمهای عادی ایرانی حد‬
                                         ‫خوردن غذا کرد و از سفیر پرسید آیا‬         ‫منی که از سوی شاه دستور دارم روی‬          ‫چه م ‌یگذرد و اظهار داشت امیدوار است‬   ‫استقبال رفتاری در خور در پیش گیریم‪.‬‬      ‫اقل هفت ‌های یک بار و آدمهای صاحب‬
                    ‫من هستند‪».‬‬           ‫نم ‌یخواهد غذا بخورد؟ سفیر گفت‪:‬‬           ‫شاه را در سرزمین بیگانگان سفید کنم‪،‬‬       ‫هرچه زودتر به مقصد برسیم و آنگاه‬       ‫استقبالی که در شکوه آن تردیدی نبود‪.‬‬      ‫تشخیص هم ‌هروزه تمام بدن خود را‬
‫گفتم‪« :‬باشد‪ ،‬فرض کنیم ایشان‬              ‫«بخورم؟ اگر پذیرایی شما این گونه‬          ‫منی که اولین سفیری هستم که تاکنون‬         ‫سفیراشتیاقمردمانگلیسرابرایاقامت‬        ‫منشیاندرهمانکالسک ‌هاینشستندکه‬
‫عموی شما باشند‪ ،‬اما چه منعی دارد‬         ‫است و اگر فکر م ‌یکنید م ‌یتوانید این‬     ‫به اینجا گسیل م ‌یشوم‪ ،‬چنان با من‬         ‫و سعادت جناب ایشان شاهد باشند‪.‬‬         ‫سفیر نیز حضور داشت و ما برای آنان‬                             ‫م ‌یشویند‪».‬‬
‫که پزشک هم باشند؟ چه عیبی دارد؟‬          ‫ب ‌یآبرویی را که نسبت به شاه مرتکب‬        ‫رفتار م ‌یشود که به یک بار کهنه پارچه‬     ‫میرزا فیروز پرسید‪« :‬آیا این رسم‬        ‫تفاوت رفتارهای مقامات ایرانی را در‬       ‫مهماندار گفت‪« :‬ممکن است چنین‬
                                         ‫شدید با غذا دادن به من پاک کنید‪،‬‬          ‫یک الاغ در ایران رفتار م ‌یشود‪ .‬این‬       ‫مردم کشور شماست که سفیر را در‬          ‫ورود به شهر در مراسم خاص با آنچه‬         ‫باشد‪ ،‬اما پاکیزگی تنها زمانی وجود‬
                  ‫درست است؟»‬             ‫شما سخت در خطا هستید‪ .‬صبر کنید‬            ‫ب ‌یآبروییاستکهتحملنم ‌یتوانکرد‪».‬‬         ‫دولت شما قاچاقی حمل کنند‪ ،‬آنچنانکه‬     ‫دراینجا متداول است‪ ،‬یادآور شدیم‪ .‬به‬      ‫دارد که در آب هستید‪ ،‬در لحظ ‌های‬
‫ـ اما ایشان یکی از امرا هستند‪ ،‬مرد‬       ‫تاکسیازطرفشاهشمابهماخو ‌شآمد‬              ‫ما همچنان با سرعتی غیر قابل‬                ‫چمچم ‌های از کالایی ممنوعه است؟»‬      ‫آنان گفتیم در میان ما رسم است که‬         ‫که از آب خارج شده و پیراهنی را‬
‫شمشیر و هرگز تا کنون در زندگیش‬           ‫بگوید‪ ،‬آنگاه شاید بتوانم چیزی بخورم‪.‬‬      ‫توصیف با شیش ‌ههای بالاکشیده حرکت‬         ‫منشی ارشد از طریق مهماندار‬             ‫بسیار آرام حرکت کنیم با تشریفات‬          ‫م ‌یپوشید که هفت ‌هها پوشید‌هاید و‬
                                         ‫تا آن زمان هیچ نمکی بر من حلال‬            ‫م ‌یکردیم و از هر سوراخ بدنمان عرق‬        ‫به سفیر اطمینان داد که در سنت‬          ‫و تعارفات بسیار؛ در راه قلیان دود‬        ‫شلواری را ب ‌هپا م ‌یکنید که از پدرتان‬
              ‫دارویی تجویز نکرده‪.‬‬                                                  ‫بیرون م ‌یریخت‪ .‬کاری نم ‌یشد کرد‬          ‫انگلیسی‌ها‪ ،‬این مراسم وجود ندارد‬       ‫م ‌یکنیم و شاطرهای ما بر اسبانمان‬        ‫ب ‌هارث رسیده و ردایی به تن م ‌یکنید‬
‫آشپز گفت‪« :‬از کجا م ‌یدانستیم؟‬                                ‫نخواهد بود‪».‬‬         ‫ب ‌هجز در سکوت نشستن‪ .‬منش ‌یها و‬          ‫که هیأتی را به پیشواز بفرستند‪ ،‬اما‬     ‫پیشی م ‌یگیرند و به هنگام ورود سفیر‪،‬‬     ‫که از پوست گوسفند است و چندین‬
‫چ ‌هطور م ‌یتوانستیم یک امیر را از یک‬    ‫مهماندار گفت‪« :‬اما شما منشیان‬             ‫مهماندار با حالتی جدی با یکدیگر سخن‬       ‫همه تشریفات لازم ب ‌همحض رسیدن‬         ‫چماق برای راندن جمعیت ب ‌هکار گرفته‬      ‫نسل از عمر آن گذشته‪ ،‬پاکیزگی‬
                                                                                   ‫م ‌یگفتند‪ .‬مهماندار با همه توان خود‬       ‫به اقامتگاهی که خاص ایشان در نظر‬       ‫م ‌یشود تا هم قدرت بازبینی و نظارت‬       ‫معنائی ندارد‪ .‬ما لباسهای زیر خود‬
              ‫پزشک بازشناسیم؟»‬              ‫دربار را کسی ب ‌هشمار نم ‌یآورید؟»‬     ‫م ‌یکوشید زنگ اندوه را از چهرۀ سفیر‬       ‫گرفته شده‪ ،‬برای ورود مقامی عالیرتبه‬    ‫پلیس را نشان دهیم و هم اقتدار شاهانه‬     ‫را هر روز عوض م ‌یکنیم‪ .‬فقیرترین‬
‫این پرسش مهماندار را به فکر‬              ‫سفیر با خشم خروشید‪« :‬واقعاً این دو‬        ‫بزداید‪ .‬اما همه گفت و گوها با صدای‬                                               ‫را‪ .‬گاهی از اوقات برای آن که ایجاد‬       ‫مردمان ما حد اقل هفت ‌های یک بار از‬
‫فرو برد‪ .‬چرا که در حقیقت ب ‌هنظر‬         ‫منشی را م ‌یگویید؟ آیا ما برای سفیر‬       ‫جدیدی خاتمه یافت که از کالسکه‬               ‫در سطح ایشان‪ ،‬ب ‌هعمل خواهد آمد‪.‬‬     ‫وحشت و هراس کنیم‪ ،‬دروازه شهر را با‬
‫م ‌یرسید در این سرزمین پرشگفت‬            ‫شما نویسندگان فرمانها و یک گیره کاغذ‬      ‫ب ‌هجهت ورود به بدنۀ اصلی شهر ایجاد‬       ‫رئیس ما گفت‪« :‬اگر این رسم‬              ‫پیکر‌ههای به دارکشیدگان م ‌یآراییم و‬           ‫سر تا پای خود را م ‌یشویند‪».‬‬
‫همه مثل هم هستند و بازشناسی‬              ‫فرستادیم؟ این چه حرفهایی است که‬           ‫شد‪ .‬ما فقط نگاه سریعی به خیابانها‪،‬‬        ‫شماست به سر شاه خودتان قسم که‬          ‫تود‌ههای سرهای بریده را در برابر قصر‬     ‫گفتم‪« :‬پاکیزگی جامه چه فاید‌های‬
‫شغل مردم از طریق جام ‌هشان امری‬          ‫م ‌یزنید؟ اینقدر هوا را با سخنان بیهوده‬   ‫خان ‌هها و فروشگاهها انداختیم‪ .‬تاز‌ههای‬   ‫رسم بدی است‪ .‬به ایران بروید و رسم‬      ‫شاهی قرار م ‌یدهیم‪ .‬اما در اینجا قضیه‬    ‫دارد وقتی از درون با خوردن گوشت‬
‫ناممکن م ‌ینماید‪ .‬شی ‌کپوشی مسلماً‬       ‫سنگین نکنید‪ .‬روی من سیاه‪ ،‬روی شما‬         ‫شهر آنقدر بود که در آن لحظه توصیف‬         ‫و راه را بیاموزید‪ .‬مراسم استقبال در‬    ‫معکوس است‪ ،‬کافرانی که کالسکه را‬          ‫خوک ناپاک هستید‪ .‬ب ‌‌هخدا قسم که‬
‫یک معیار نیست‪ ،‬زیرا اگر چنین بود‪،‬‬        ‫سیاه و روی دولت شما سیاه خواهد بود‪،‬‬       ‫شدنی نم ‌ینمود‪ .‬و سرانجام در برابر دری‬    ‫ایران به قدمت جمشید است‪ .‬در هر‬         ‫م ‌یرانند‪ ،‬شتاب م ‌یورزند و چهارنعل‬      ‫در بازگشت به ایران اگر «بیست سال»‬
‫کسانی که در خیابانهای شهر کالسکه‬         ‫وقتی اعلیحضرت از این امر آگاه شوند‪».‬‬      ‫که در میان چندین د ِر دیگر با همان‬        ‫حال تفاوتی بین ورود یک سفیر و یک‬       ‫م ‌یتازند‪ ،‬بیشتر مثل آن است که عد‌های‬    ‫برابر متعارف نماز بگزاریم‪ ،‬از آلودگ ‌یای‬
‫م ‌یراندند و کسانی که در پشت سر‬          ‫با مشاهده این که برای این وضع‬             ‫ابعاد قرار داشت‪ ،‬متوقف شدیم و در آنجا‬     ‫پیرزن وجود دارد‪ ،‬هرچند که در نظر‬       ‫شهسوار با دشمن وارد صحنۀ نبرد‬            ‫که از اقامت در اینجا و در میان شما‬
‫ایشان م ‌یایستادند‪ ،‬باید نجی ‌بزادگان‬    ‫مسخره کاری نم ‌یتوانم بکنم‪ ،‬سفیر‬          ‫در اوج شادی و حیرت همشهریهای خود‬          ‫شما هر دوی اینان در یک سطح باشند‬       ‫شد‌هاند‪ ،‬تا کسانی که نمایندۀ ظ ‌لالله‬     ‫دچار خواهیم شد‪ ،‬پاک نم ‌یشویم‪».‬‬
‫این سرزمین باشند‪ .‬چه زیباترین‬            ‫را ترک گفتم تا لختی روی مبلی آرام‬         ‫را دیدیم‪ .‬همان کسانی را که سه روز‬         ‫و این طور که به نظر م ‌یرسد ورود یک‬    ‫را بدرقه م ‌یکنند‪.‬وقتی به شهر نزدیک‬      ‫مهماندارگفت‪«:‬سخنخودرابهیاوه‬
‫لباسهایی را که در تن مردم م ‌یدیدیم‪،‬‬     ‫گیرم‪ .‬در این هنگام سید پای سفیر را‬        ‫پیش در پلیموت از آنان جدا شده بودیم‪.‬‬      ‫سفیر همان شور و حالی را برم ‌یانگیزد‬   ‫شدیم‪ ،‬دیدیم که به شیوۀ خودمان‬            ‫درنیامیز‪ .‬قبول کن تو در آینده گوشت‬
‫به تن داشتند‪ .‬متوجه شدیم وقتی‬            ‫م ‌یمالید تا خستگ ‌یاش را رفع کند و‬       ‫همان کسانی را که راستش را بخواهید‬                                                ‫روی دیوارها‪ ،‬شعارهایی نوشته شده‬          ‫خوک را بی هیچ ملاحظ ‌های خواهی‬
‫م ‌یخواهیم بر اساس مشاهدات خود‬           ‫فریدون سلمانی پشت و کمر او را ماساژ‬       ‫فکر م ‌یکردیم دیگر هرگز نخواهیم دید‪.‬‬                        ‫که یک پیرزن‪».‬‬        ‫که ب ‌یتردید با همان هدف مقدسی بود‬       ‫خورد قبل از آن که ازجمله ما شوی‪».‬‬
‫استنباط و نتیج ‌هگیری کنیم‪ ،‬بیشتر‬        ‫م ‌یداد تا شاید این روش بیش از سخنان‬                                                ‫آنگاه به طرف من برگشت و گفت‪:‬‬           ‫که در کشور‪ ،‬رواج داشت‪ .‬از بسیاری از‬      ‫سخن گفتن از یک چنین مکروهی‬
‫دچار دشواری م ‌یشویم‪ ،‬بنابراین تا‬                                                                                            ‫«حاجی‪ ،‬جان تو اگر م ‌یدانستم وقتی از‬   ‫این شعارها یادداشت برداشتم و آنها را‬     ‫حال مرا بر هم زده بود و دیگر بار در‬
‫زمانی که حواس ما قدرت و وسعت‬               ‫منشیان و مهماندار او را آرام بخشد‪.‬‬                                                                                       ‫ب ‌هدقت جایی نگا‌هداشتم تا در گفتارم‬     ‫کالسکه جای گرفته‪ ،‬مسیر پایتخت را‬
‫بیشتری گیرد‪ ،‬به این نتیجه رسیدیم‬         ‫من بدخلق ‌یهای این ساعات آخری‬                                                                                              ‫آنها را ب ‌هکار گیرم و از این طریق خود‬
‫که بهترین کار آن است که بر بلندای‬        ‫را با پیوستن به جمع همشهریان خود‬                                                                                           ‫را مسلط به زبان انگلیسی معرفی کنم‪.‬‬                        ‫در پیش گرفتیم‪.‬‬
‫صبر بنشینیم و چشم شگفت ‌یها را به‬        ‫تسلا دادم‪ .‬آنان را در مدخل خانه و در‬                                                                                       ‫به ما گفته شد که تنها سه فرسنگ از‬        ‫با ورود به استراح ‌تگاه شبانه‪ ،‬دو‬
                                         ‫اتاقی بزرگ یافتم‪ ،‬اتاقی که در یک‬                                                                                           ‫پایتختفاصلهداریموهرچهفاصلهکمتر‬           ‫تن از منشیان دربار شاهی انگلیس با‬
         ‫روی افق تاز‌هها بگشاییم‪.‬‬        ‫انتهای آن دو ستون بزرگ قرار داشت‬                                                                                           ‫م ‌یشد‪،‬بههماننسبتشوروحرکتدر‬              ‫کالسک ‌ههایشان و دو چاپار که دستور‬
‫در این احوال به همراهی مهماندار‬          ‫و پیرامون آن صندلی چیده شده بود و‬                                                                                          ‫جاده بیشتر م ‌یشد‪ .‬از انبوه ِی جمعیت و‬   ‫داشتند‪ ،‬همه وسایل آسایش را برای‬
‫گردشی در خان ‌های کردیم که شاه‬           ‫در گوش ‌های از آن صندوقی بزرگ بر‬                                                                                           ‫تعداد کالسک ‌هها و گاریها وسایر وسایل‬    ‫ما فراهم آورند‪ ،‬از راه رسیدند و طبق‬
‫انگلیس برای ما در نظر گرفته بود‪.‬‬         ‫روی چهارپای ‌های قرار داشت‪ .‬در اینجا‬                                                                                       ‫نقلیه چنین برم ‌یآمد که جمعیت شهر‬        ‫دستور میز شامی آماده کرده بودند‬
‫این خانه باید اخیراً از یکی از خا ‌نها‬   ‫همشهریهای من‪ ،‬زیراندازهای خود را‬                                                                                           ‫م ‌یبایستازنزدیکشدنمااطلاعیافته‬          ‫با انواع گوشتها‪ ،‬میو‌هها‪ ،‬نوشیدنیها و‬
‫مصادره شده باشد‪ ،‬برای این که‬             ‫گسترده‪ ،‬زی ‌نها و جام ‌هدانهای خود را‬                                                                                      ‫باشند‪ ،‬زیرا خوب ب ‌هیاد دارم وقتی سفیر‬   ‫ب ‌همحض آن که سفیر از کالسکه پای‬
‫نم ‌یتوانم باور کنم که کسی به میل‬        ‫در گوش ‌های نهاده‪ ،‬سپرها‪ ،‬شمشیرها‬                                                                                          ‫انگلستان به اصفهان نزدیک م ‌یشد‪ ،‬به‬      ‫بیرون نهاد ما را به صرف شام دعوت‬
‫و رغبت خود این ملک عظیم را با‬            ‫و تپانچ ‌ههای خود را آویخته و خلاصه‬                                                                                        ‫همه اهالی شهر دستور داده شد که به‬        ‫کردند‪ .‬مشاهده کردیم که طلیعه توجه‬
‫اثاث ‌های که در آن بود‪ ،‬به خارجیان‬       ‫همه ترتیباتی را که در کاروانسرای انجام‬                                                                                                                              ‫شاه برای سفیر بسیار خوشایند است و‬
‫واگذارد‪ .‬خان پیر ما‪ ،‬خزان ‌هدار بزرگ‪،‬‬    ‫م ‌یدادند‪ ،‬ب ‌هعمل آورده بودند‪ .‬شرح‬                                                                                                                                 ‫منتظر استقبالی بودیم که صبح فردا‬
‫که مجبور شد خان ‌هاش را به آخرین‬         ‫شگفتی‌هایی که دیده بودند‪ ،‬پایانی‬                                                                                                                                    ‫قرار بود انجام پذیرد‪ .‬چون مطلع شدیم‬
‫سفیر فرنگی در تهران واگذار کند‪،‬‬          ‫نداشت‪ .‬آنان در سراسر این سرزمین‬                                                                                                                                     ‫فقط ده فرسنگ تا پایتخت فاصله‬
‫در برابر ارباب خود رفتار زیرکان ‌هتری‬    ‫ب ‌هگون ‌های سفر کرده بودند که شایستۀ‬                                                                                                                               ‫داریم و فردا قبل از آن که مؤذن صلای‬
‫در پیش گرفت‪ .‬برای این که او همه‬                                                                                                                                                                              ‫نماز ظهر را بزند‪ ،‬آنجا خواهیم بود‪ .‬این‬
‫فرشها و جاجی ‌مها و زیراندازهای‬                                                                                                                                                                              ‫خبر حال همه ما را خوش کرد‪ .‬سفیر‬
‫گرانقیمت‪ ،‬همه پرد‌ههای ابریشمین‪،‬‬                                                                                                                                                                             ‫با سید مشورت کرد چه قبایی را در‬
‫همه ظروف چینی و شمعدانهای‬                                                                                                                                                                                    ‫این مناسبت به تن کند‪ ،‬کدام شال را‬
‫نقره را بیرون برد و ب ‌هجای آنها اشیاء‬
‫کهن ‌های را گذاشت که فقط رفع نیاز‬
‫م ‌یکرد‪ .‬ادامه در صفحه ‪15‬‬
   9   10   11   12   13   14   15   16