Page 4 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۷۸ (دوره جديد
P. 4

‫صفحه ‪ - Page 4 - 4‬شماره ‪78‬‬
                                                                                                                                                                       ‫جمعه ‪ 2‬مهرماه تا پنجشنبه‪ 8‬مهرماه ‪1395‬خورشیدی‬

‫شرایطش نیست با دو بچه و زندگی‬                          ‫روز جهانی کودکا ِن دختر؛‬                                                                                                         ‫در تاریخ ‪ ١٩‬دسامبر ‪٢٠١١‬‬
‫امکان ندارد‪ .‬آ ‌ن هم روستای ما که‬                                                                                                                                                       ‫سازمان ملل متحد طى قطعنامه‬
‫مدرسه ندارد باید به لردگان بروم‪.‬‬                   ‫گفتگو با پری ‪:‬‬                                                                                                                       ‫‪ ١٧٠/۶۶‬روز ‪ ١١‬اکتبر را «روز‬
                                       ‫ازدواج زیر ‪ ۱۸‬سال فشار زندگی را بیشتر می‌کند‬                                                                                                     ‫جهانى کودکا ِن دختر» نامید تا‬
                    ‫سخت است‪.‬‬                                                                                                                                                            ‫توجه همگان را به مشکلات جدى‬
‫=چرا پشیمانی که درس‬                    ‫بود خیلی‌ها با خانواده شوهرشان‬          ‫=چند خواهر و برادر داری؟‬             ‫بودم اصا چیزی متوجه نبودم‪.‬‬     ‫سالی هم صبر کردیم سربازی‌اش را‬
                                                       ‫زندگی می‌کردند‪.‬‬      ‫‪-‬سه خواهر دارم و یک برادر‪ .‬یک‬           ‫=همسرت چندساله بود؟‬              ‫رفت بعد به خانه خودمان رفتیم‪.‬‬           ‫این گروه از جامعه جلب کند‪.‬‬
                       ‫نخواندی؟‬                                             ‫خواهرم ازدواج‌کرده یکی نامزد دارد‬                                                                           ‫به دنبال این اقدام مهم‪ ،‬تدارکات‬
‫‪-‬خیلی دوست دارم به بچه‌هایم‬            ‫=الان وضعیت اقتصاد ‌یتان‬                                                ‫‪ -‬او ‪ ۲۴‬ساله بود ‪ ۱۰‬سال اختلاف‬            ‫=بچ ‌ههایت چندسال ‌هاند؟‬       ‫تهیه اولین گزارش جامع و تحلیلی‬
‫در درس ‌و مش ‌قها کمک کنم اما‬                                                           ‫برادرم هم نامزد دارد‪.‬‬  ‫سن داریم‪ .‬وقتی آن زمان بچه‌های‬      ‫‪-‬فرزند بزرگم ‪ ۷‬ساله است و بچه‬        ‫قوانین در مورد وضعیت حقوق‬
‫درس‌های دوره ابتدایی مثل دوره‬          ‫چطور است چون م ‌یدانم زمان‬           ‫=فکر م ‌یکنی ازدواج در سن‬          ‫مجرد را می‌دیدم به آنها حسودی‬                                            ‫انسانى کودکان در ‪ ۵‬حوزه تحصیل‪،‬‬
‫راهنمایی زمان ما شده‪ ،‬سخت‬                                                                                      ‫می‌کردم می‌گفتم من چرا مثل اینها‬                ‫کوچکم ‪ ۴‬ساله است‪.‬‬        ‫بهداشت‪ ،‬ازدواج زودرس و اجبارى‪،‬‬
‫است‪ .‬واقعاً گاهی نمی‌فهمم‪ .‬شوهرم‬       ‫مجردی مشکلات زیادی داشتی‬                ‫پایین چه مزایا و معایبی دارد؟‬                                       ‫=موقع ازدواج به همسرت‬                ‫امنیت و کار کودکا ِن دختر آغاز‬
‫دیپلم دارد همیشه به او می‌گویم تو‬                                           ‫‪-‬در دوره ما اصل ًا کسی نبود‬                                 ‫نیستم‪.‬‬     ‫علاقمند بودی؟ اصل ًا نظری‬            ‫شد‪ .‬این تلاش و تحقیق در سال‬
‫که بیرون از خان ‌های فردا پس‌فردا‬      ‫قال ‌یبافی هم م ‌یکردی هنوز هم‬       ‫درباره این چیزها حرف بزند الان با‬       ‫= شغل شوهرت چیست؟‬                                                   ‫‪ ٢٠١۵‬به نتیجه رسید و گزارشی‬
‫اینها مدرسه بروند من از پس‬                                                  ‫خواهرشوهرهای مجردم دراین‌باره‬                                                                   ‫داشتی؟‬      ‫که بر اساس آن تهیه شد بیانگر‬
‫درس‌ و مشقشان بر نمی‌آیم یعنی‬                                  ‫م ‌یکنی؟‬     ‫حرف می‌زنم‪ .‬دخترها امروز آگاه‬             ‫‪ -‬در کار جاد‌ه‌سازی است‪.‬‬     ‫‪ -‬من اصل ًا نمی‌فهمیدم نامزدی و‬      ‫این واقعیت بود که تمامى ایرانیان‬
                                       ‫‪-‬بد نیست‪ .‬شوهرم به فکر است‪.‬‬          ‫شده‌اند‪ .‬ما نم ‌یدانستیم ازدواج‬    ‫=در لردگان هستی یا در روستا‬         ‫عروسی یعنی چه؟ فقط می‌فهمیدم‬         ‫به درک جامع و کامل چالش‌هاى‬
           ‫بچه‌هایم برایم مهم‌اند‪.‬‬     ‫م ‌یگذرد حواسش هست‪ .‬نه‬               ‫چیست‪ .‬من فکر می‌کردم نامزدی‬                                            ‫بزر ‌گترها م ‌یگویند پسرمان آینده‬    ‫حقوقى و پیامدهای چند بعدى آن‬
                                       ‫قال ‌یبافی نمی‌کنم وقت مجردی‬         ‫و عروسی لباس و طلاست‪ .‬من ‪۱۳‬‬                         ‫زندگی م ‌یکنی؟‬     ‫دارد برای دخترتان خوب است‪ .‬بعد‬       ‫در میان این قشر از جمعیت ایران‪،‬‬
‫=رابط ‌هات با همسر و بچ ‌ههایت‬         ‫و سال‌های اول نامزدی و ازدواج‬                                                                               ‫صحبت کردند و پولی به خانواد‌هام‬      ‫یعنى کودکان به خصوص کودکان‬
                                                                                   ‫ساله بودم‪ ،‬خیلی بچه بودم‪.‬‬   ‫‪ -‬نه همان روستای خودمان‬             ‫برای خرید جهیزیه دادند‪ .‬دو سال‬
                     ‫خوب است؟‬                         ‫قالی‌بافی می‌کردم‪.‬‬    ‫=الان دور و برت کسی هست‬            ‫هستیم همان دارجونه هم خانواده‬       ‫اول فقط گاهی همدیگر را می‌دیدیم‬                      ‫دختر‪ ،‬نیازمندند‪.‬‬
‫‪ -‬خیلی عصبی هستم یعنی زود‬              ‫= بعد از ازدواج ادامه تحصیل‬                                                                                 ‫بیشتر در حضور خانواد‌هها تا مستقل‬    ‫قسمتى از این پروژه عبارت از‬
‫از کوره در میرم‪ .‬ب ‌هخصوص دوست‬                                              ‫که زیر ‪ ۱۸‬سال ازدواج کند؟ در‬             ‫خودم و هم خانواده شوهرم‪.‬‬                                           ‫گفتگو و مشورت با کودکان و‬
‫ندارم بچه‌هایم بیرون بروند‪ .‬دوست‬                                 ‫ندادی؟‬                                              ‫=خان ‌هات مستقل است؟‬                                    ‫شدیم‪.‬‬      ‫کارشناسانى است که در زمینه‌های‬
                                       ‫‪-‬من تا هفتم خواندم اما به ازدواجم‬          ‫روستای خودتان یا لردگان؟‬                                         ‫= اصل ًا اعتراضی نکردی به این‬
       ‫دارم بیشتر در خانه بمانند‪.‬‬      ‫ربط نداشت خودم علاقه نداشتم‬          ‫‪-‬نه خیلی کم شده‪ .‬واقعاً من‬         ‫‪ -‬بله از همان ‪ ۱۶‬سالگی که‬                                                   ‫مختلف با کودکان کار می‌کنند‪.‬‬
                       ‫= چرا؟‬          ‫اما الان پشیمانم‪ .‬یک سال قبل از‬      ‫نم ‌یبینم‪ .‬مشکلات زیاد شده و‬       ‫ازدواج کردم خانه مستقل داشتم‬                                 ‫ازدواج؟‬     ‫کیهان لندن با همکاری موسسه‬
                                       ‫ازدواج ترک تحصیل ‌کرده بودم‪.‬‬         ‫دخترها هم توقع دارند مستقل‬         ‫هیچ‌ وقت با خانواده شوهرم زندگی‬     ‫‪ -‬من با افکار بچ ‌هگانه خودم خوش‬     ‫آموزشی پرشیا به مناسبت پنجمین‬
‫‪ -‬خیلی نگران می‌شوم می‌ترسم‬            ‫خیلی‌ها م ‌یگفتند درس بخوان اما‬      ‫باشند‪ .‬ولی زمان من خیلی زیاد‬                                                                                ‫سالگرد «روز جهانى کودکا ِن‬
‫در کوچه با بچه‌ها دعوا کنند‬            ‫همان قالی‌بافی سرگرمی‌ام شده‬                                                                     ‫نکردم‪.‬‬                                          ‫دختر» تعدادى از گفتگوهای مهم‬
‫همدیگر را هل بدهند یعنی مدام‬           ‫بود‪ .‬الان هم که دوست دارم ولی‬                                                ‫=خان ‌هتان اجار ‌های است؟‬                                           ‫را که حقایقی از زندگى روزانه‬
                                                                                                                                                                                        ‫نامحسوس‌ترین اما با ارزش‌ترین‬
                         ‫نگرانم‪.‬‬                                                                                          ‫‪ -‬نه از خودمان است‪.‬‬                                           ‫قشر مردم ایران یعنی کودکان‬
‫=تا به ‌حال به فکر طلاق‬                                                                                                                                                                 ‫دختر را بیان می‌کنند‪ ،‬منتشر‬
                                                                                                                                                                                        ‫می‌کند‪ .‬با این امید که خوانندگان‬
                       ‫افتاد ‌های؟‬                                                                                                                                                      ‫ما با توجه به این نکات پر اهمیت‪،‬‬
‫‪ -‬نه اصل ًا‪ .‬وقتی ازدواج کردیم‬                                                                                                                                                          ‫نیازهاى فورى و کلیدى مراقبت‪،‬‬
‫خیلی افکارم بچگانه بود و خیلی‬                                                                                                                                                           ‫پرورش و پیشرفت کودکان دختر‬
‫با هم بحث می‌کردیم اما این روزها‬                                                                                                                                                        ‫را که مصدر نسل آینده و پای ‌هگذار‬
‫بهتر شده شوهرم آدم قانع و خوبی‬                                                                                                                                                          ‫پیشرفت و توسعه پایدار در ایران‬
                                                                                                                                                                                        ‫هستند‪ ،‬وظیفه‪ ،‬تعهد و مسوولیت‬
                           ‫است‪.‬‬                                                                                                                                                         ‫فردی و اجتماعی یکایک خود به‬

‫=موضوع اصلی بح ‌ثهایتان‬                                                                                                                                                                                      ‫شمار آورند‪.‬‬
                                                                                                                                                                                        ‫پری در روستای دارجونه‬
                        ‫چیست؟‬                                                                                                                                                           ‫شهرستان لردگان در استان‬
‫‪ -‬بیشتر سر بچ ‌هها‪ ،‬ولی دعوا و‬                                                                                                                                                          ‫چهارمحال بختیاری زندگی می‌کند‪.‬‬
                                                                                                                                                                                        ‫او ‪ ۱۳‬ساله بود که ازدواج کرد چند‬
                    ‫بحثی نداریم‪.‬‬                                                                                                                                                        ‫سالی را در خانه پدر و مادرش‬
  ‫=چند سالگی بچ ‌هدار شدی؟‬                                                                                                                                                              ‫گذراند تا سن ‪ ۱۶‬سالگی به خانه‬
‫‪ ۱۹ -‬سالگی اولی را باردار شدم‬                                                                                                                                                           ‫خودش رفت‪ .‬او اکنون ‪ ۲۷‬ساله‬

         ‫چند سالی بچه‌دار نشدم‪.‬‬                                                                                                                                                                     ‫است و دو فرزند دارد‪.‬‬
‫= باز هم قصد بچ ‌هدار شدن‬                                                                                                                                                               ‫=پری جان‪ ،‬کمی از روزهای‬

                           ‫داری؟‬                                                                                                                                                        ‫ازدواجت بگو چندساله بودی آن‬
‫‪ -‬اگر کمی وضع اقتصادی‌مان‬
‫بهتر شود دوست دارم‪ .‬دو پسردارم‬                                                                                                                                                               ‫روزها چه احساسی داشتی؟‬
‫اما دختر هم دوست دارم‪ .‬با اینکه‬
‫اینجا پسر مهم‌تر است‪ ،‬اما من‬                                                                                                                                                            ‫‪ ۱۳-۱۴ -‬ساله بودم که ازدواج‬
‫دختر دوست دارم‪ .‬البته شوهرم‬                                                                                                                                                             ‫کردم اما ثبت نشد یعنی وقتی ‪۱۸‬‬
‫هم ای ‌نطور نیست هوای دخترها‬                                                                                                                                                            ‫ساله شدم ازدواج را ثبت کردم‪.‬‬
                                                                                                                                                                                        ‫همه ‌چیز من دست خانواده بود‬
                         ‫را دارد‪.‬‬                                                                                                                                                       ‫م ‌یگفتند فامیل است پسر خوب و‬
‫=قانون خیلی چیزها را برای‬
                                                                                                                                                                                                      ‫قابل‌اعتمادی است‪.‬‬
‫‪ ۱۸‬سال ‌هها گذاشته مثل رانندگی‬                                                                                                                                                          ‫= چه نسبتی با همسرت داری؟‬

‫و رأی دادن‪ ،‬این درسته یا ب ‌یربط؟‬                                                                                                                                                       ‫‪-‬پسرعمه‌ام است‪ .‬برای همین‬
‫این سن واقعاً سنی است که آدم‬                                                                                                                                                            ‫وقتی خواستگاری‌ام آمدند قبول‬
‫می‌فهمد‪ ،‬م ‌یداند رانندگی چیست‬                                                                                                                                                          ‫کردند و شرط گذاشتند تا خانه‬
‫یا به چه کسی م ‌یخواهد رأی بدهد‬                                                                                                                                                         ‫مستقل نگیرد و شغل پیدا نکند‬
                                                                                                                                                                                        ‫نمی توانید باهم زندگی کنید دو سه‬
    ‫اما زیر ‪ ۱۸‬سال آدم‌ها نادا ‌ناند‪.‬‬
‫=در مورد ازدواج هم با این‬

                         ‫موافقی؟‬
‫‪ -‬دقیقاً‪ ،‬من آن موقع هیچ تصوری‬
‫از ازدواج نداشتم‪ .‬من اصل ًا دست‬
‫خودم نبود‪ .‬زیر ‪ ۱۸‬سال زندگی هم‬
‫بیشتر به آدم فشار م ‌یآورد اما دیگه‬

               ‫با آن کنار آمده‌ام‪.‬‬

   ‫کردیم نه تنها این کار را انجام دهد بلکه خوانندگان‬                                    ‫وی ساکن هستند‪.‬‬         ‫در سال ‪ 1390‬آریا از اندونزی با بخش «نظر شما برای‬                 ‫سرورقی زنده زندگی‬
‫کیهان لندن را تا پایان اینکه ماجرای مهاجرتش به‬        ‫خواننده دیگری این یادداشت آریا را خواند و حاضر‬           ‫ما مهم است» سایت کیهان لندن‪ ،‬کیهان آنلاین‪ ،‬تماس‬         ‫ماجرایی از نسل تازه موج مهاجرت ایرانیان‬
‫استرالیا به کجا خواهد رسید‪ ،‬با خود همراه کند‪.‬‬         ‫شد هزینه اشتراک کیهان را برای آریا و دیگر ایرانیان‬       ‫گرفت و پس از ابراز مهر و علاقه به این روزنامه‪ ،‬خواهش‬
‫حال با انتشار نسخه پی دی اف کیهان لندن‪ ،‬هر هفته‬                                                                ‫کرد مطالب کیهان لندن در فرماتی برایش فرستاده شود‬        ‫اول با من به جاکارتا بیایید!‬
‫بخشی از ماجرای مهاجرت آریا و خانواد ‌هاش به استرالیا‬                  ‫کمپ پناهجویان در اندونزی بپردازد‪.‬‬        ‫که بتواند با امکانات اندکی که در آنجا دارد بخواند و در‬
                                                      ‫ضمناآریاابرازعلاقهکردماجراهاییراکهازسرگذرانده‬            ‫اختیار دیگر پنا ‌هجویان ایرانی قرار دهد که در کمپ‬
 ‫را به همان زبانی که خودش بیان م ‌یکرد‪ ،‬م ‌یخوانید‪:‬‬   ‫با خوانندگان کیهان در میان بگذارد‪ .‬ما از او خواهش‬

                       ‫كیلو بود‪.‬‬       ‫فقط به خاطر اینه كه دقیق متوجه‬       ‫هفتاد یا هشتاد درجه به نظر‬         ‫ساحل صخر‌های كه حدود چهار‬           ‫پیچید توى یه فرعى دیدم پشت‬            ‫بخش هفتاد و هشتم‪:‬‬
‫بالاخره به قای ‌قها رسیدیم‪ .‬اول‬        ‫بشید چقدر سخت و خطرناك بود‪.‬‬          ‫مى‌رسید و حتما باید بر عكس‪ ،‬و رو‬   ‫متر ارتفاع داشت رسیدیم‪ .‬پایین‬       ‫سرما هم دو تا ماشین با سرعت به‬
‫پوریا رو دادم به اون اندونزیایى‪ .‬هر‬    ‫یك اشتباه میتونست جبران ناپذیر‬       ‫به پشت‪ ،‬از صخر‌هها پایین مى‌رفتیم‬  ‫صخر‌هها سه قایق ماهیگیرى بود‪ .‬من‬    ‫ما نزدیك مى‌شدند و از دور هم نماى‬      ‫بالاخره به دریا زدیم‬
‫چه زور در بدن داشتم به كار بردم‬                                             ‫مثل نردبان تا خطر سقوط كمتر‬        ‫كه از درد كمر نمى‌تونستم به راحتى‬   ‫ساحل خلی ‌جمانند معلوم بود‪ .‬بالاخره‬
‫تا مبادا پوریا بیفته توى آب و بعد‬                                 ‫باشه‪.‬‬     ‫مى‌شد‪ .‬ولی من داشتم نشسته و رو‬     ‫از صخر‌هها پایین برم‪ ،‬نشستم تا‬      ‫یه گوشه ساحل ماشین ایستاد و ما‬       ‫نزدیك ‌یهاى ساحل یه نفر وسط‬
‫همسرم و بعد كوله را رد کردم‪ .‬خودم‬      ‫خلاصه پوریا رو با دست راست تو‬        ‫به جلو پایین مى‌رفتم كه خطرناك‬     ‫سن ‌گها را یكى یكى پایین برم‪ .‬اصلا‬  ‫متوجه شدیم كه ماشی ‌نهاى پشت‬         ‫جاده ما رو خیلى ترسوند چون یك‬
‫هم با سختى سوار قایق شدم و قایق‬        ‫بغلم محكم گرفتم و با دست چپ‬          ‫بود‪ .‬همسرم هم یك کم بى احتیاطه‬     ‫باورم نمى‌شد كه داریم سوار قایق‬     ‫سر ما و ‌نهاى گروه خودمان هستند‪.‬‬     ‫دفعه دستش رو برد بالا و همسرم‬
                                       ‫هم كوله رو گرفته بودم‪ .‬با سختى‬       ‫پس بهش گفتم پوریا رو بده به من‪،‬‬    ‫میشیم‪ .‬یه سنگ رو نشسته پایین‬        ‫نفس راحتى كشیدیم‪ .‬از دور چشمم‬        ‫كه ترسیده بود گفت «گرفتنمون!»‬
            ‫شروع به حركت کرد‪.‬‬          ‫یك سنگ یك سنگ پایین مى‌آمدم‬          ‫چون اگه سقوط مى‌كردند حتما از‬      ‫رفتم و شنیدم پوریا كه بغل مادرش‬     ‫به ساحل خلی ‌جمانند بود همان جایى‬    ‫دیدم همسر صمد داشت گریه‬
‫اصلا باورم نمى‌شد كه این صحنه‬          ‫و از درد كمر احساس مى‌كردم الان‬      ‫بین مى‌رفتند‪ .‬این همه توضیح راجع‬   ‫بود گفت بابا مى‌ترسم‪ ،‬من ایستادم‪.‬‬   ‫كه بار دومى كه به همین ساحل‬          ‫مى‌كرد‪ .‬من جاده رو بیشتر چك‬
‫رو ببینم و بالاخره صداى موتور قایق‬     ‫فلج میشم ‪ .‬بقیه مسافرها حدود سى‬      ‫به این چند دقیقه كه دارم میدم‬      ‫شیب صخر‌هها خیلى تند بود حدود‬       ‫رسیدیم‪ ،‬گیر افتاده بودیم‪ .‬صداى‬       ‫كردم و متوجه عابرى شدم كه از‬
‫رو بشنوم‪ .‬ظرفیت قایق‌ها حدود پنج‬       ‫ثانیه با احتیاط سوار قای ‌قها شدند‪.‬‬                                                                         ‫راننده كه مى‌گفت سریع پیاده بشید‬     ‫سرعت زیاد ما وحشت كرده بود و‬
‫یا شش نفر بیشتر نبود و قایق ما‬         ‫ولى من و همسرم حدود پنج دقیقه‬                                                                               ‫و بعضى از مجردها كه فكر مى‌كردند‬     ‫به عنوان اعتراض دستش رو بالا برده‬
‫هم پنج نفر سرنشین داشت و من‬            ‫طول كشید تا مسیر سى ثانی ‌های رو‬                                                                            ‫همه چیز تموم شده و تمام پو ‌لهاى‬     ‫بود و باعث ترس همسرم شده بود‪.‬‬
‫جلوى قایق بودم كه جلوش زیاد‬            ‫رد كنیم و هیچ كس هم كمك كسى‬                                                                                 ‫اندونزیایى رو به رانند‌هها مى‌دادند‬  ‫به همسرم گفتم تا مطمئن نشدى‬
‫بلند نشه‪ .‬دستم هم توى آب بود و‬         ‫نمى‌كرد‪ .‬این قسمت واقعا برام سخت‬                                                                            ‫شنیده م ‌یشد‪ .‬یه نفر با چراغ قوه‬
‫حسابى خیس شدیم‪ .‬دریا سیاه و‬            ‫و عذا ‌بآور بود‪ .‬من كه روزگارى‬                                                                              ‫به ما نزدیك مى‌شد و من حواسم رو‬           ‫‪،‬حرف نزن‪ ،‬مردم رو ترسوندى‪.‬‬
‫ترسناك بود‪ .‬حدود پانزده دقیقه‌ای‬       ‫ورزشكار بودم و تو رشته خودم در‬                                                                              ‫جمع كرده بودم چون همه چیز به‬         ‫حدود یك كیلومترى ساحل یه‬
‫بود كه تو قایق بودیم و دنبال لنج‬       ‫سطح استان و كشور صاحب مدال‬                                                                                                                       ‫ماشین پلیس با چرا ‌غهاى گردون‬
‫مى‌گشتیم‪ .‬از دور نور فانوس دریایى‬      ‫بودم و یه حادثه باعث شد كه ورزش‬                                                                                    ‫این چند دقیقه ربط داشت‪.‬‬       ‫از روبرو به ما نزدیك مى شد‪ .‬ما‬
‫بر فراز كوهى در اقیانوس توجه ما رو‬     ‫رو كنار بگذارم‪ ،‬حالا باید مثل یه‬                                                                            ‫یه اندونزیایى با چراغ قوه به ما‬      ‫ترسیده بودیم كه نكنه اون جلو‬
‫جلب كرد‪ .‬بعد از دور نور چشمك‬           ‫آدم فلج‪ ،‬نشسته حرکت کنم‪ .‬خیلى‬                                                                               ‫نزدیك شد و با انگلیسى دست و‬          ‫خبرى شده‪ .‬رانند‌هها سرعت شون رو‬
‫چراغ قوه‌ای نگاه ما رو به طرف لنج‬      ‫برام سخت بود كه این روزها رو به‬                                                                             ‫پا شكسته گفت بیایید دنبال من‪.‬‬        ‫كم كردند و و ‌نهاى پشت سر ما از‬
‫کشید‪ .‬هر دو اندونزیایى با چراغ قوه‬     ‫چشم ببینم نمى‌خواستم باور كنم‪.‬‬                                                                              ‫پوریا بغل مادرش بود و من به‬          ‫سیصد یا چهارصد مترى پیچیدند‬
‫به هم علامت دادند تا لنجی که آبى‬       ‫باور كنید هر سنگى رو كه پایین‬                                                                               ‫خاطر دیسك كمرى كه از اندونزى‬         ‫تو فرعى و ما با اضطراب زیاد از كنار‬
‫كم رنگ بود نمایان شد‪ .‬ما خیلى‬          ‫مى‌رفتم ‪ ،‬چنان دندانهام رو روى هم‬                                                                           ‫گرفتارش شده بودم كوله بیست‬           ‫وانت پلیس رد شدیم‪ .‬من حواسم‬
                                       ‫فشار مى‌دادم تا خودم و پوریا و كوله‬                                                                         ‫كیلویى رو روى زمین مى‌كشیدم‪.‬‬         ‫به پشت سرمان بود كه اگه اتفاقى‬
                 ‫خوشحال شدیم‪.‬‬          ‫رو تكون بدم كه انگار وزنم سیصد‬                                                                              ‫بعد از حدود صدمتر پیاد‌هروى به‬       ‫افتاد متوجه بشیم راننده سریع‬

‫ادامه دارد‪...‬‬
   1   2   3   4   5   6   7   8   9