Page 4 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۷۸ (دوره جديد
P. 4
صفحه - Page 4 - 4شماره 78
جمعه 2مهرماه تا پنجشنبه 8مهرماه 1395خورشیدی
شرایطش نیست با دو بچه و زندگی روز جهانی کودکا ِن دختر؛ در تاریخ ١٩دسامبر ٢٠١١
امکان ندارد .آ ن هم روستای ما که سازمان ملل متحد طى قطعنامه
مدرسه ندارد باید به لردگان بروم. گفتگو با پری : ١٧٠/۶۶روز ١١اکتبر را «روز
ازدواج زیر ۱۸سال فشار زندگی را بیشتر میکند جهانى کودکا ِن دختر» نامید تا
سخت است. توجه همگان را به مشکلات جدى
=چرا پشیمانی که درس بود خیلیها با خانواده شوهرشان =چند خواهر و برادر داری؟ بودم اصا چیزی متوجه نبودم. سالی هم صبر کردیم سربازیاش را
زندگی میکردند. -سه خواهر دارم و یک برادر .یک =همسرت چندساله بود؟ رفت بعد به خانه خودمان رفتیم. این گروه از جامعه جلب کند.
نخواندی؟ خواهرم ازدواجکرده یکی نامزد دارد به دنبال این اقدام مهم ،تدارکات
-خیلی دوست دارم به بچههایم =الان وضعیت اقتصاد یتان -او ۲۴ساله بود ۱۰سال اختلاف =بچ ههایت چندسال هاند؟ تهیه اولین گزارش جامع و تحلیلی
در درس و مش قها کمک کنم اما برادرم هم نامزد دارد. سن داریم .وقتی آن زمان بچههای -فرزند بزرگم ۷ساله است و بچه قوانین در مورد وضعیت حقوق
درسهای دوره ابتدایی مثل دوره چطور است چون م یدانم زمان =فکر م یکنی ازدواج در سن مجرد را میدیدم به آنها حسودی انسانى کودکان در ۵حوزه تحصیل،
راهنمایی زمان ما شده ،سخت میکردم میگفتم من چرا مثل اینها کوچکم ۴ساله است. بهداشت ،ازدواج زودرس و اجبارى،
است .واقعاً گاهی نمیفهمم .شوهرم مجردی مشکلات زیادی داشتی پایین چه مزایا و معایبی دارد؟ =موقع ازدواج به همسرت امنیت و کار کودکا ِن دختر آغاز
دیپلم دارد همیشه به او میگویم تو -در دوره ما اصل ًا کسی نبود نیستم. علاقمند بودی؟ اصل ًا نظری شد .این تلاش و تحقیق در سال
که بیرون از خان های فردا پسفردا قال یبافی هم م یکردی هنوز هم درباره این چیزها حرف بزند الان با = شغل شوهرت چیست؟ ٢٠١۵به نتیجه رسید و گزارشی
اینها مدرسه بروند من از پس خواهرشوهرهای مجردم دراینباره داشتی؟ که بر اساس آن تهیه شد بیانگر
درس و مشقشان بر نمیآیم یعنی م یکنی؟ حرف میزنم .دخترها امروز آگاه -در کار جادهسازی است. -من اصل ًا نمیفهمیدم نامزدی و این واقعیت بود که تمامى ایرانیان
-بد نیست .شوهرم به فکر است. شدهاند .ما نم یدانستیم ازدواج =در لردگان هستی یا در روستا عروسی یعنی چه؟ فقط میفهمیدم به درک جامع و کامل چالشهاى
بچههایم برایم مهماند. م یگذرد حواسش هست .نه چیست .من فکر میکردم نامزدی بزر گترها م یگویند پسرمان آینده حقوقى و پیامدهای چند بعدى آن
قال یبافی نمیکنم وقت مجردی و عروسی لباس و طلاست .من ۱۳ زندگی م یکنی؟ دارد برای دخترتان خوب است .بعد در میان این قشر از جمعیت ایران،
=رابط هات با همسر و بچ ههایت و سالهای اول نامزدی و ازدواج صحبت کردند و پولی به خانوادهام یعنى کودکان به خصوص کودکان
ساله بودم ،خیلی بچه بودم. -نه همان روستای خودمان برای خرید جهیزیه دادند .دو سال
خوب است؟ قالیبافی میکردم. =الان دور و برت کسی هست هستیم همان دارجونه هم خانواده اول فقط گاهی همدیگر را میدیدیم دختر ،نیازمندند.
-خیلی عصبی هستم یعنی زود = بعد از ازدواج ادامه تحصیل بیشتر در حضور خانوادهها تا مستقل قسمتى از این پروژه عبارت از
از کوره در میرم .ب هخصوص دوست که زیر ۱۸سال ازدواج کند؟ در خودم و هم خانواده شوهرم. گفتگو و مشورت با کودکان و
ندارم بچههایم بیرون بروند .دوست ندادی؟ =خان هات مستقل است؟ شدیم. کارشناسانى است که در زمینههای
-من تا هفتم خواندم اما به ازدواجم روستای خودتان یا لردگان؟ = اصل ًا اعتراضی نکردی به این
دارم بیشتر در خانه بمانند. ربط نداشت خودم علاقه نداشتم -نه خیلی کم شده .واقعاً من -بله از همان ۱۶سالگی که مختلف با کودکان کار میکنند.
= چرا؟ اما الان پشیمانم .یک سال قبل از نم یبینم .مشکلات زیاد شده و ازدواج کردم خانه مستقل داشتم ازدواج؟ کیهان لندن با همکاری موسسه
ازدواج ترک تحصیل کرده بودم. دخترها هم توقع دارند مستقل هیچ وقت با خانواده شوهرم زندگی -من با افکار بچ هگانه خودم خوش آموزشی پرشیا به مناسبت پنجمین
-خیلی نگران میشوم میترسم خیلیها م یگفتند درس بخوان اما باشند .ولی زمان من خیلی زیاد سالگرد «روز جهانى کودکا ِن
در کوچه با بچهها دعوا کنند همان قالیبافی سرگرمیام شده نکردم. دختر» تعدادى از گفتگوهای مهم
همدیگر را هل بدهند یعنی مدام بود .الان هم که دوست دارم ولی =خان هتان اجار های است؟ را که حقایقی از زندگى روزانه
نامحسوسترین اما با ارزشترین
نگرانم. -نه از خودمان است. قشر مردم ایران یعنی کودکان
=تا به حال به فکر طلاق دختر را بیان میکنند ،منتشر
میکند .با این امید که خوانندگان
افتاد های؟ ما با توجه به این نکات پر اهمیت،
-نه اصل ًا .وقتی ازدواج کردیم نیازهاى فورى و کلیدى مراقبت،
خیلی افکارم بچگانه بود و خیلی پرورش و پیشرفت کودکان دختر
با هم بحث میکردیم اما این روزها را که مصدر نسل آینده و پای هگذار
بهتر شده شوهرم آدم قانع و خوبی پیشرفت و توسعه پایدار در ایران
هستند ،وظیفه ،تعهد و مسوولیت
است. فردی و اجتماعی یکایک خود به
=موضوع اصلی بح ثهایتان شمار آورند.
پری در روستای دارجونه
چیست؟ شهرستان لردگان در استان
-بیشتر سر بچ هها ،ولی دعوا و چهارمحال بختیاری زندگی میکند.
او ۱۳ساله بود که ازدواج کرد چند
بحثی نداریم. سالی را در خانه پدر و مادرش
=چند سالگی بچ هدار شدی؟ گذراند تا سن ۱۶سالگی به خانه
۱۹ -سالگی اولی را باردار شدم خودش رفت .او اکنون ۲۷ساله
چند سالی بچهدار نشدم. است و دو فرزند دارد.
= باز هم قصد بچ هدار شدن =پری جان ،کمی از روزهای
داری؟ ازدواجت بگو چندساله بودی آن
-اگر کمی وضع اقتصادیمان
بهتر شود دوست دارم .دو پسردارم روزها چه احساسی داشتی؟
اما دختر هم دوست دارم .با اینکه
اینجا پسر مهمتر است ،اما من ۱۳-۱۴ -ساله بودم که ازدواج
دختر دوست دارم .البته شوهرم کردم اما ثبت نشد یعنی وقتی ۱۸
هم ای نطور نیست هوای دخترها ساله شدم ازدواج را ثبت کردم.
همه چیز من دست خانواده بود
را دارد. م یگفتند فامیل است پسر خوب و
=قانون خیلی چیزها را برای
قابلاعتمادی است.
۱۸سال هها گذاشته مثل رانندگی = چه نسبتی با همسرت داری؟
و رأی دادن ،این درسته یا ب یربط؟ -پسرعمهام است .برای همین
این سن واقعاً سنی است که آدم وقتی خواستگاریام آمدند قبول
میفهمد ،م یداند رانندگی چیست کردند و شرط گذاشتند تا خانه
یا به چه کسی م یخواهد رأی بدهد مستقل نگیرد و شغل پیدا نکند
نمی توانید باهم زندگی کنید دو سه
اما زیر ۱۸سال آدمها نادا ناند.
=در مورد ازدواج هم با این
موافقی؟
-دقیقاً ،من آن موقع هیچ تصوری
از ازدواج نداشتم .من اصل ًا دست
خودم نبود .زیر ۱۸سال زندگی هم
بیشتر به آدم فشار م یآورد اما دیگه
با آن کنار آمدهام.
کردیم نه تنها این کار را انجام دهد بلکه خوانندگان وی ساکن هستند. در سال 1390آریا از اندونزی با بخش «نظر شما برای سرورقی زنده زندگی
کیهان لندن را تا پایان اینکه ماجرای مهاجرتش به خواننده دیگری این یادداشت آریا را خواند و حاضر ما مهم است» سایت کیهان لندن ،کیهان آنلاین ،تماس ماجرایی از نسل تازه موج مهاجرت ایرانیان
استرالیا به کجا خواهد رسید ،با خود همراه کند. شد هزینه اشتراک کیهان را برای آریا و دیگر ایرانیان گرفت و پس از ابراز مهر و علاقه به این روزنامه ،خواهش
حال با انتشار نسخه پی دی اف کیهان لندن ،هر هفته کرد مطالب کیهان لندن در فرماتی برایش فرستاده شود اول با من به جاکارتا بیایید!
بخشی از ماجرای مهاجرت آریا و خانواد هاش به استرالیا کمپ پناهجویان در اندونزی بپردازد. که بتواند با امکانات اندکی که در آنجا دارد بخواند و در
ضمناآریاابرازعلاقهکردماجراهاییراکهازسرگذرانده اختیار دیگر پنا هجویان ایرانی قرار دهد که در کمپ
را به همان زبانی که خودش بیان م یکرد ،م یخوانید: با خوانندگان کیهان در میان بگذارد .ما از او خواهش
كیلو بود. فقط به خاطر اینه كه دقیق متوجه هفتاد یا هشتاد درجه به نظر ساحل صخرهای كه حدود چهار پیچید توى یه فرعى دیدم پشت بخش هفتاد و هشتم:
بالاخره به قای قها رسیدیم .اول بشید چقدر سخت و خطرناك بود. مىرسید و حتما باید بر عكس ،و رو متر ارتفاع داشت رسیدیم .پایین سرما هم دو تا ماشین با سرعت به
پوریا رو دادم به اون اندونزیایى .هر یك اشتباه میتونست جبران ناپذیر به پشت ،از صخرهها پایین مىرفتیم صخرهها سه قایق ماهیگیرى بود .من ما نزدیك مىشدند و از دور هم نماى بالاخره به دریا زدیم
چه زور در بدن داشتم به كار بردم مثل نردبان تا خطر سقوط كمتر كه از درد كمر نمىتونستم به راحتى ساحل خلی جمانند معلوم بود .بالاخره
تا مبادا پوریا بیفته توى آب و بعد باشه. مىشد .ولی من داشتم نشسته و رو از صخرهها پایین برم ،نشستم تا یه گوشه ساحل ماشین ایستاد و ما نزدیك یهاى ساحل یه نفر وسط
همسرم و بعد كوله را رد کردم .خودم خلاصه پوریا رو با دست راست تو به جلو پایین مىرفتم كه خطرناك سن گها را یكى یكى پایین برم .اصلا متوجه شدیم كه ماشی نهاى پشت جاده ما رو خیلى ترسوند چون یك
هم با سختى سوار قایق شدم و قایق بغلم محكم گرفتم و با دست چپ بود .همسرم هم یك کم بى احتیاطه باورم نمىشد كه داریم سوار قایق سر ما و نهاى گروه خودمان هستند. دفعه دستش رو برد بالا و همسرم
هم كوله رو گرفته بودم .با سختى پس بهش گفتم پوریا رو بده به من، میشیم .یه سنگ رو نشسته پایین نفس راحتى كشیدیم .از دور چشمم كه ترسیده بود گفت «گرفتنمون!»
شروع به حركت کرد. یك سنگ یك سنگ پایین مىآمدم چون اگه سقوط مىكردند حتما از رفتم و شنیدم پوریا كه بغل مادرش به ساحل خلی جمانند بود همان جایى دیدم همسر صمد داشت گریه
اصلا باورم نمىشد كه این صحنه و از درد كمر احساس مىكردم الان بین مىرفتند .این همه توضیح راجع بود گفت بابا مىترسم ،من ایستادم. كه بار دومى كه به همین ساحل مىكرد .من جاده رو بیشتر چك
رو ببینم و بالاخره صداى موتور قایق فلج میشم .بقیه مسافرها حدود سى به این چند دقیقه كه دارم میدم شیب صخرهها خیلى تند بود حدود رسیدیم ،گیر افتاده بودیم .صداى كردم و متوجه عابرى شدم كه از
رو بشنوم .ظرفیت قایقها حدود پنج ثانیه با احتیاط سوار قای قها شدند. راننده كه مىگفت سریع پیاده بشید سرعت زیاد ما وحشت كرده بود و
یا شش نفر بیشتر نبود و قایق ما ولى من و همسرم حدود پنج دقیقه و بعضى از مجردها كه فكر مىكردند به عنوان اعتراض دستش رو بالا برده
هم پنج نفر سرنشین داشت و من طول كشید تا مسیر سى ثانی های رو همه چیز تموم شده و تمام پو لهاى بود و باعث ترس همسرم شده بود.
جلوى قایق بودم كه جلوش زیاد رد كنیم و هیچ كس هم كمك كسى اندونزیایى رو به رانندهها مىدادند به همسرم گفتم تا مطمئن نشدى
بلند نشه .دستم هم توى آب بود و نمىكرد .این قسمت واقعا برام سخت شنیده م یشد .یه نفر با چراغ قوه
حسابى خیس شدیم .دریا سیاه و و عذا بآور بود .من كه روزگارى به ما نزدیك مىشد و من حواسم رو ،حرف نزن ،مردم رو ترسوندى.
ترسناك بود .حدود پانزده دقیقهای ورزشكار بودم و تو رشته خودم در جمع كرده بودم چون همه چیز به حدود یك كیلومترى ساحل یه
بود كه تو قایق بودیم و دنبال لنج سطح استان و كشور صاحب مدال ماشین پلیس با چرا غهاى گردون
مىگشتیم .از دور نور فانوس دریایى بودم و یه حادثه باعث شد كه ورزش این چند دقیقه ربط داشت. از روبرو به ما نزدیك مى شد .ما
بر فراز كوهى در اقیانوس توجه ما رو رو كنار بگذارم ،حالا باید مثل یه یه اندونزیایى با چراغ قوه به ما ترسیده بودیم كه نكنه اون جلو
جلب كرد .بعد از دور نور چشمك آدم فلج ،نشسته حرکت کنم .خیلى نزدیك شد و با انگلیسى دست و خبرى شده .رانندهها سرعت شون رو
چراغ قوهای نگاه ما رو به طرف لنج برام سخت بود كه این روزها رو به پا شكسته گفت بیایید دنبال من. كم كردند و و نهاى پشت سر ما از
کشید .هر دو اندونزیایى با چراغ قوه چشم ببینم نمىخواستم باور كنم. پوریا بغل مادرش بود و من به سیصد یا چهارصد مترى پیچیدند
به هم علامت دادند تا لنجی که آبى باور كنید هر سنگى رو كه پایین خاطر دیسك كمرى كه از اندونزى تو فرعى و ما با اضطراب زیاد از كنار
كم رنگ بود نمایان شد .ما خیلى مىرفتم ،چنان دندانهام رو روى هم گرفتارش شده بودم كوله بیست وانت پلیس رد شدیم .من حواسم
فشار مىدادم تا خودم و پوریا و كوله كیلویى رو روى زمین مىكشیدم. به پشت سرمان بود كه اگه اتفاقى
خوشحال شدیم. رو تكون بدم كه انگار وزنم سیصد بعد از حدود صدمتر پیادهروى به افتاد متوجه بشیم راننده سریع
ادامه دارد...