Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۷۹ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪79‬‬
                                                                                                                                                            ‫جمعه ‪ 9‬مهرماه تا پنجشنبه‪ 15‬مهرماه ‪1395‬خورشیدی‬

 ‫قادر به کنترل آن نیست‪ .‬عامه مردم‬                                ‫حاجی بابا اصفهانی در انگلستان (‪)21‬‬                                                                                                          ‫دفتر دوم‬
 ‫نادان هستند و گول مردم فریبان را‬
 ‫می‌خورند‪ .‬نان گران است‪ ،‬شاه را‬         ‫مشاهدات حاجی بابا و همراهان در روز افتتاح پارلمان‬                                                                                                                    ‫فصل اول‬
 ‫هو می‌کنند‪ ،‬تجارت کساد است‪،‬‬
 ‫شاه را هو م ‌یکنند‪ ،‬از صلح بیزارند‪،‬‬         ‫سفیر‪ ،‬اسیر عشق یک پر ‌یپیکر افسونگر انگلیسی شد!‬                                                                                                         ‫حاجی بابا مراسم افتتاح‬
 ‫شاه را هو م ‌یکنند‪ ،‬ملکه بدرفتاری‬
 ‫می‌کند‪ ،‬شاه را هو می‌کنند‪ .‬سال‬         ‫برگرداند و ایران را با تصویری همانند‬   ‫یافت و ما بخش‌هایی از آن را در‬         ‫میلادی (برابر با ‪ 1224‬هجری قمری)‬      ‫جیمز موریه‪ ،‬دیپلمات انگلیسی‪ ،‬دو‬          ‫پارلمان را شرح می‌دهد و از‬
 ‫آینده شاید وقتی نان ارزان شود و‬        ‫دوران خاقان مغفور و حاجی بابای‬         ‫صفحه«خاطراتوتاریخ»نقلم ‌یکنیم‪.‬‬         ‫از طرف فتحعلی شاه قاجار به عنوان‬      ‫بار در ایران مأموریت داشت‪ ،‬بار اول از‬
 ‫تجارت حس و حالی پیدا کند‪ ،‬مردم‬         ‫اصفهانی و ملاهای جهادگر به دنیای‬       ‫مترجم در مقدمه کتاب‪ ،‬به این‬            ‫سفیر به دربار «سنت جیمز» اعزام‬        ‫‪ 1808‬تا ‪ 1809‬میلادی و نوبت دوم از‬        ‫پاره‌ای سنت‌های انگلیسی و‬
 ‫برای شاه هورا بکشند و وقتی کشتیها‬                                             ‫نکته قابل تأمل اشاره می‌کند که‬         ‫شد و جیمز موریه در این سفر به عنوان‬   ‫‪ 1811‬تا ‪ 1814‬به عنوان کاردار سفارت‬
 ‫یا نیروهایش فتوحاتی کسب کنند‪ ،‬با‬              ‫قرن بیست و یکم معرفی کند‪.‬‬       ‫«کتاب‪ ،‬طنزی است تلخ از شرایط‬           ‫مترجم و راهنما او را همراهی م ‌یکرد‪.‬‬                                           ‫عشق در نخستین نگاه م ‌یگوید‬
 ‫ابراز محبتهایشان‪ ،‬شاه را خفه کنند‪،‬‬                                            ‫اجتماعی و سیاسی ایران و جای‬            ‫ماجراهای «حاجی بابای اصفهانی در‬                         ‫انگلیس در تهران‪.‬‬
 ‫وزرایش سخنرانیهای باشکوهی ایراد‬                                               ‫حیرت است که پس از دویست سال‬            ‫انگلستان» فرآورده این سفر است و‬       ‫ضمناینمأموری ‌تها‪،‬موریهکهعلاقه‬           ‫در این احوال هیجان و شور و‬
 ‫کنند و از کاهش مالیاتها سخن‬                                                   ‫بسیاری از ویژگ ‌یهای آئینی ایرانیان‬    ‫دیپلمات انگلیسی‪ ،‬همانند کتاب اولش‬     ‫زیادی هم به تفحص در احوال و آداب‬         ‫التهابی فراگیر و عظیم در میان‬
 ‫بگویند و مردم خود را به زیر دست‬                                               ‫همچنان برجای مانده و نقدپذیر‬           ‫«ماجراهای حاجی بابای اصفهانی»‪ ،‬با‬     ‫مردممشرقزمینداشت‪،‬باحاجیمیرزا‬             ‫انگلیسی‌ها ظاهر شد‪ .‬خان ‌ههایی که‬
 ‫و پای شاه اندازند‪ .‬چه کسی م ‌یتواند‬                                           ‫می‌نماید‪ .‬حاجی بابای اصفهانی در‬        ‫طنزی خاص برخورد حاجی بابا را ـ‬        ‫ابوالحسن اصفهانی روابط نزدیکی به هم‬      ‫خالی مانده بود همه به‌طور ناگهانی‬
 ‫روی لطف مردم یا قهر مردم حساب‬                                                 ‫انگلستان در واقع آئین ‌های است روشن‬    ‫که بعدا وزیر دول خارجه و صدراعظم‬      ‫رسانید و او را نمونه کامل عیاری از رجال‬  ‫مسکونی گردید‪ .‬خیابانهایی که قبل ًا‬
 ‫کند؟ لطف و قهرشان مثل باد است‪،‬‬                                                ‫و شفاف در برابر چهره‌مان‪ ،‬تا خود‬       ‫ایران شد ـ با دنیای کاملا متفاوت غرب‬  ‫سیاسی ایران در آن عصر و زمان یافت‪.‬‬       ‫فکر م ‌یکردیم خیلی پر رفت و آمد‬
 ‫ممکن است بوزد‪ ،‬ممکن است نوزد‪».‬‬                                                ‫را بازنگریم با تعمق و تأمل بیشتر»‪.‬‬                                           ‫خلقیات و خصوصیات این دولتمرد‬             ‫است‪ ،‬آنچنان از جمعیت و کالسک ‌هها‬
 ‫در حالی که نوک ریشم را در‬                                                     ‫زمانی حج ‌تالاسلام رفسنجانی گفت‬                              ‫تصویر م ‌یکند‪.‬‬  ‫دربار فتحعلی شاه را جیمز موریه در‬        ‫آکنده شد که اکنون دیگر کسی جز‬
 ‫دست می‌گرفتم و آن را به طرف او‬                                                ‫شاه م ‌یخواست قم را تبدیل به تهران‬     ‫کتاب اخیر جیمز موریه‪ ،‬برخلاف‬          ‫وجود «حاجی بابای اصفهانی» قالب‬           ‫با دشواری نمی‌توانست عبور کند‬
 ‫م ‌یکشیدم گفتم‪« :‬آقا‪ ،‬به شما عرض‬                                              ‫کند‪ ،‬خدا نخواست و موفق نشد‪ .‬ما‬         ‫کتاب اول او‪ ،‬در ایران شناخته‌شده‬      ‫ریزی کرده و در دو کتاب انعکاس‬            ‫و زنان در هر سوی دوان بودند و‬
                                                                               ‫موفق شدیم تهران را به قم تبدیل کنیم‬    ‫نبود‪ .‬این کتاب که در سال ‪1986‬‬         ‫داده که در عین حال تصویرگر اوضاع‬         ‫د ِر خان ‌ههای یکدیگر را به شیوه‌ای‬
         ‫می‌کنم این را م ‌یبینید؟»‬                                                                                    ‫توسط روبر په‌پن (‪)Robert Pepin‬‬        ‫و احوال عمومی سرزمین حاجی‬                ‫کامل ًا غریب می‌زدند‪ .‬این صحن ‌هها‬
   ‫مرد پاسخ داد‪« :‬بله‪ ،‬م ‌یبینم‪».‬‬                                                      ‫چون خواست خدا چنین بود‪.‬‬        ‫از انگلیسی به فرانسه ترجمه شد‪،‬‬        ‫باباپرور ایران در آن دوره است‪.‬‬           ‫به‌طور کلی یاد بازگشت شاه را به‬
 ‫ـ قسم به ا ین محا سن که‬                                                       ‫گویا خواست خدا این نیز بوده است‬        ‫در سال ‪ 1379‬با ترجمه آقای مهدی‬        ‫حاجی میرزا ابوالحسن اصفهانی‬              ‫دربار یا به شکارگاه یا به تهران از‬
 ‫مقدس‌تر از آن برای سوگند خوردن‬                                                ‫که عقربه زمان را دویست سال به عقب‬      ‫افشار (از انگلیسی به فارسی) انتشار‬    ‫معروف به ایلچی (سفیر) در سال ‪1809‬‬        ‫اردوگاه تابستانی دشتهای سلطانیه‪،‬‬
 ‫نمی‌شناسم که اگر مردم تهران در‬
 ‫حضور شاهشان‪ ،‬آب دهان بر زمین‬           ‫نزدیک بود در شرایط بسیار نامطلوبی‬      ‫نشان داده می‌شد‪ ،‬خودجوش بود‪.‬‬           ‫درخت باغی که به طرف ساختمان‬           ‫شد‪ ،‬این مجلسیان حق دارند تا در‬                   ‫در خاطرمان زنده می‌کرد‪.‬‬
 ‫افکنند و یا حرکتی انجام دهند یا‬        ‫قرار گیریم‪ .‬یک فرنگی با لباسی‬          ‫آنقدر رفتارشان طبیعی و بی‌اختیار‬       ‫مجلس می‌رفت‪ ،‬استقرار یافتیم‪.‬‬          ‫این خصوص بحث کنند که به چه‬               ‫دربارۀ علت این همه شور و نشاط‬
 ‫سخنی بگویند که ب ‌یحرمتی تلقی‬          ‫بسیار مرتب قدم پیش گذارد و با‬          ‫بود که ما نیز جمعیت پیرامون خود را‬     ‫از جاده‌ای که شاه قرار بود از آنجا‬    ‫نحو شاه باید هزینه‌های عمر خود‬           ‫سؤال کردیم و دلایل متعددی‬
 ‫شود‪ ،‬شاه فرمان قتل صادر م ‌یکند‬        ‫دانستن این مطلب که ما چه کسانی‬         ‫با هیس هیس گفتن به سکوت دعوت‬           ‫عبور کند‪ ،‬چندین خیابان منشعب‬          ‫را تأمین کند‪ .‬اگر فقط نیمی از این‬        ‫بازگفته شد‪ .‬ازجمله گفته شد که‬
 ‫و یک نفر را زنده نمی‌گذارد که فردا‬     ‫هستیم‪ ،‬مداخله کرد و به مردانی که‬       ‫کردیم‪ .‬رنگ چهر‌ههایمان از این همه‬      ‫می‌شد و برای آن که در خیابان رفت‬      ‫حرفها درست باشد‪ ،‬ما م ‌یتوانستیم‬         ‫شورای بزرگ کشور اجلاس دارد‬
 ‫خورشید را ببیند‪ .‬به هرچه مقدس‬          ‫چوبکهای رنگی در دست داشتند‪،‬‬            ‫هیس کشیدن تقریباً سیاه شده بود‪.‬‬        ‫و آمدی صورت نگیرد‪ ،‬در دو طرف‬          ‫نیمه بقیه را نیز نتیج ‌هگیری کنیم‪ .‬و‬     ‫و اگرچه کشور اکنون بیش از هزار‬
    ‫است آنچه م ‌یگویم راست است‪.‬‬         ‫گفت‪ :‬مهم نیست ما چه کرده‌ایم‪ ،‬باید‬     ‫اگر همۀ مارهای دشت مغان را جمع‬         ‫سواره نظامهایی بر اسبان بلندقامتی‬     ‫برای آن که با چشم خود دیده باشیم‪،‬‬        ‫و یک جلد کتاب قانون دارد‪ ،‬با این‬
 ‫چشمان آن مرد محترم با شنیدن‬            ‫نادیده گرفته شود‪ .‬او ما را از چنگال‬    ‫می‌کردند و به خشم می‌آوردند‪،‬‬           ‫نشسته بودند‪ .‬چند دقیقه‌ای حضور‬        ‫سفیر با اشتیاق پذیرفت تا در مراسم‬        ‫حال به قوانین دیگری نیاز هست‪.‬‬
 ‫این سخنان از حیرت گشاده گشت و‬          ‫آنان نجات داد و با مهربانی تا خانه‬     ‫نمی‌توانستند فراتر از صدای هیس‬         ‫ما بیش از هر چیز توجه جمعیت‬           ‫افتتاحیه مجلس که از بعضی جهات‬            ‫عد‌های نیز گفتند دولت مقدار زیادی‬
 ‫چه بسا در این اندیشه بود که مردم‬                                                                                                                                                                    ‫پول هدر داده و باید برای آینده‬
 ‫ما چه ارزان سر م ‌یبازند‪ .‬او تعظیم‬     ‫همراهی‌مان کرد و در کمال شگفتی‬                   ‫آنان‪ ،‬صدایی تولید کنند‪.‬‬      ‫را جلب کرد و به‌تدریج احساس شد‬        ‫شبیه مراسم سلام عام در عید نوروز‬         ‫کمربندها را سفت کرد‪ .‬عد‌های نیز‬
    ‫کوتاهی کرد و ما را ترک گفت‪.‬‬         ‫دانستیم که ب ‌هجای احترام گذاردن به‬    ‫ما در مرکز توجه همه حاضران و‬           ‫که حضور ما آنان را آزرده می‌کند‬                        ‫بود‪ ،‬شرکت کند‪.‬‬          ‫گفتند مجلس تشکیل جلسه م ‌یدهد‬
 ‫در این احوال سفیر بازگشت و‬             ‫شاه انگلستان‪ ،‬در واقع رفتاری کمتر‬      ‫ناظران قرار گرفتیم‪ .‬اما آنچه موجب‬      ‫که خوشبختانه خیلی زود توجهشان‬                                                  ‫تا در خصوص مسأله‌ای کهنه که بر‬
 ‫وقتی ما نزد او و مهماندار ماجرای‬                                              ‫حیرت ما شد و بر این حیرت افزود‬         ‫به تشریف‌فرمایی شاه معطوف شد‬          ‫مهماندار به سفیر اطلاع داد تعداد‬         ‫سر آن طی یکصد سال گذشته گفت‬
 ‫امروز صبح را بازگو کردیم‪ ،‬آنان با‬                  ‫از سگ با او داشته‌ایم‪.‬‬     ‫آن بود که به جای مواجه شدن با‬          ‫و ما نیز چشمانمان را باز کردیم تا‬     ‫کسانی که در این مراسم به حضور‬            ‫و گو داشته‪ ،‬بحث کند‪ .‬موضوعی که‬
 ‫خند‌‌های به ریش ما‪ ،‬تسلای خاطر ما‬      ‫محمدبیگ گفت‪« :‬لااله الا الله‪،‬‬          ‫ستایش و تمجیدی که انتظارش‬              ‫شاهد عبور شاهانه شویم‪ .‬قبل از‬         ‫شاه پذیرفته م ‌یشوند‪ ،‬محدود به افراد‬     ‫ظرف صد سال‪ ،‬پیشرفت چندانی با‬
 ‫شدند و مهماندار گفت‪« :‬اگر انتظار‬       ‫عجب کشوری است اینجا! چه کسی‬            ‫م ‌یرفت‪ ،‬عد‌های از افراد انگلیسی با‬    ‫آن که گروه تشریفات به ما برسند و‬      ‫مشخصی است‪ ،‬بنابراین نه شخص‬               ‫سال نخست نداشته است و بحث از‬
 ‫همان نوکرصفتی ایرانیان را در برابر‬     ‫فکر م ‌یکند که تو روی شاه کسی به او‬    ‫چوبکهای رنگ شده در دستهایشان‪،‬‬          ‫حدود یک میدان از ما فاصله داشتند‪،‬‬     ‫من و نه هیچیک از اعضای هیأت‬              ‫این قرار است که آیا جمعیت هفت‬
 ‫شاهان از تودۀ مردم انگلیس دارید‪،‬‬       ‫ب ‌یحرمتی کند‪ .‬بیایید این مردم را رها‬  ‫در حالی که عده‌ای از افراد سواره‌نظام‬  ‫صداهای غریب و ناآشنایی شنیدیم‬         ‫در این مراسم پذیرفته نشدیم‪ .‬بدین‬         ‫میلیونی باید همچنان ناراضی و‬
 ‫دچار خطا شده‌اید‪ .‬تفاوت میان آن‬        ‫کنیم برویم‪ ،‬مردم خیلی بدی هستند‪.‬‬       ‫آنان را حمایت م ‌یکردند‪ ،‬بدون هیچ‬      ‫که آن صداها را شیوۀ انگلیس ‌یها در‬    ‫ترتیب مشاهده کردیم سفیر همراه با‬         ‫شورشی بمانند یا بالعکس؟ ما هیچ‬
 ‫دو‪ ،‬تفاوت ماندابی است که شتری‬          ‫هیچکس ندیده که نماز بگزارند‪،‬‬           ‫تشریفاتی از ما خواستند از زیر درخت‬     ‫خیر مقدم گفتن به اعلیحضرت خود‬         ‫مهماندار راهی جلسه افتتاحیه مجلس‬         ‫یک از این حرفها را باور نم ‌یکردیم‬
 ‫از آن آب می‌نوشد و یک دریاست‬           ‫زنانشان شرم ندارند و اینان بیزاری‬      ‫خارج شده و همراه با آنان به جای‬        ‫دانستیم‪ .‬آن صداها از بعضی جهات‬        ‫شدند‪ .‬اما ما مصمم بودیم راهی‬             ‫زیرا از خود م ‌یپرسیدیم آیا منطقی‬
 ‫که ساعتی با توفانی پر از غرش و‬                                                                                       ‫شبیه هلهله‌ای بود که زنان عرب‬         ‫بیابیم و در آن صحنه گام بگذاریم‬          ‫است کشوری تا این حد قدرتمند‪ ،‬تا‬
 ‫آشوب است و ساعتی دیگر چون‬                ‫خود را از شاهان نشان م ‌یدهند‪».‬‬                        ‫نامعلومی برویم‪.‬‬      ‫به هنگام نزدیک شدن شخصیتی‬             ‫تا تشریفات خاص عبور شاهانه را‬            ‫این حد مرفه و تا این حد ثروتمند‪،‬‬
                                        ‫آقا بیگ گفت‪« :‬ب ‌هجان خودم فکر‬         ‫محمدبیگ پرسید‪« :‬بابا‪ ،‬اینها‬            ‫برجسته از خود صادر می‌کنند‪ .‬آن‬        ‫شاهد باشیم‪ .‬سراسر شهر در شور‬             ‫برای یک چنین حرفهای صد تا یک‬
                  ‫مرده خاموش‪».‬‬          ‫م ‌یکردم هیس هیس کردن در میان‬          ‫چه می‌گویند؟ چه گهی م ‌یخواهند‬         ‫صداها انگیزه‌ای بود از فریاد‪ ،‬ناله و‬  ‫و نشاط و حرکت بود‪ .‬هرگز پیش‬
 ‫محمدبیگ به سهم خویش گفت‬                ‫فرنگ ‌یها نوعی حرمت گذاردن است‪.‬‬                                               ‫هی ‌سهیس‪ .‬وقتی کالسکه بزرگی که‬        ‫از این‪ ،‬اینهمه کافر را یکجا گردآمده‬                      ‫غاز وقت بگذارد؟‬
 ‫که اگر آنچه دیروز و امروز دیده و تا‬    ‫پس ما همه بدین گونه ابراز تنفر‬                                ‫بخورند؟»‬        ‫ویژه اعلیحضرت بود‪ ،‬نزدیکتر آمد‪،‬‬       ‫ندیده بودیم‪ .‬ما یک مشت مؤمنان‬            ‫سفیر تصمیم گرفت برای انتقال‬
 ‫این حد او را آزرده رفتار واقعی مردم‬                                           ‫آقا بیگ‪ ،‬رئیس مهتران پرسید‪:‬‬            ‫هجوم جمعیت شدیدتر شد و فوراً از‬       ‫راستین‪ ،‬در میان این انبوه عظیم تا‬        ‫این اطلاعات به شاه تا آنجا که ممکن‬
 ‫انگلیس است‪ ،‬ترجیح م ‌یدهد مانداب‬                           ‫م ‌یکرده‌ایم!»‬     ‫«چه‌طور است طعم نیش چاقو را به‬         ‫هزاران نفری که در نزدیکی ما ایستاده‬   ‫حدودی نامشخص ب ‌هنظر می‌رسیدیم‬           ‫است پ ‌یجوی حقیقت شود‪ .‬سفیر‬
                                        ‫به مرد متشخصی که ما را تا‬                                                     ‫بودند‪ ،‬باران هیس هیس برخاست‪،‬‬          ‫و به چشم دیده نمی‌شدیم‪ .‬اما از این‬       ‫گفت‪« :‬چ ‌هطور چنین چیزی ممکن‬
                     ‫باشد تا دریا‪.‬‬      ‫خانه‌مان بدرقه می‌کرد‪ ،‬گفتم‪« :‬اما‬                         ‫آنان بچشانم؟»‬       ‫ب ‌هنوعی که احساس کردیم هیچ شاهی‬      ‫لحاظ احساس غرور می‌کردیم و یک‬            ‫است؟ ما فقط یک کتاب برای داوری‬
 ‫آنگاه سفیر ماجرا و مشاهدات‬             ‫خواهش می‌کنم بفرمایید چه عاملی‬         ‫گفتم‪« :‬جان بچه‌هایتان هیچ‬              ‫نم ‌یتوانست برای این مردم محبوبتر از‬  ‫تارموی ریش خود را بالاتر از میلیونها‬     ‫داریم‪ ،‬آن هم قرآن است که متضمن‬
 ‫خود را بازگفت‪ .‬امکان ندارد آدمی‬        ‫موجب شد مردم انگلستان این گونه‬         ‫خشونتی نشان ندهید چه در غیر‬            ‫او باشد‪ .‬این همه وفاداری که در عمل‬    ‫کلاه سیاهی م ‌یدانستیم که در برابر‬       ‫همه قوانین ماست ولی در اینجا‪ ،‬در‬
 ‫در یک چنین مدت کوتاهی اینهمه‬                                                  ‫این صورت شکمتان را نشانه م ‌یروند‬                                            ‫ما به پس و پیش می‌رفتند‪ .‬ما در زیر‬       ‫انگلستان‪ ،‬اینطور که م ‌یگویند یک‬
 ‫ماجرا بر او گذشته و اینهمه صحنه‬               ‫از شاه خود استقبال کنند؟»‬                                                                                                                             ‫بار شتر کتاب هم کفایت نم ‌یکند‪.‬‬
 ‫دیده باشد‪ .‬شاه بر تخت نشست‪ .‬با‬         ‫او گفت‪« :‬محبوبیت شاه بستگی‬               ‫همانطور که با محمدبیگ کردند‪».‬‬                                                                                       ‫اگر قرار باشد قاض ‌یای در انگلستان‬
 ‫شکوهمندترین جامه‌هایی از طلا‪،‬‬          ‫به شرایط دارد که هیچ قدرت انسانی‬       ‫ماجرا وقتی پیچیده‌تر شد که‬                                                                                            ‫سر ملکی داوری کند و برای آن‬
 ‫نقره و مخمل و اطرافیانش چماقهای‬                                                                                                                                                                     ‫داوری ناگزیر از سفر شود‪ ،‬او حد‬
 ‫طلایی در دست‪ ،‬شمشیرها آویخته‬                                                                                                                                                                        ‫اقل پنجاه شتر لازم دارد تا دانش‬
 ‫از کمر و خیل عظیم مردانی با‬                                                                                                                                                                         ‫لازم را با خود حمل کند‪ .‬آن وقت‬
 ‫رشته‌های طلا با موهای مصنوعی‬                                                                                                                                                                        ‫برای تعیین آنچه دولت باید هزینه‬
 ‫که بر روی آنها غبار افشانده شده‬                                                                                                                                                                     ‫کند‪ ،‬خدای من! وقتی شاه برای‬
 ‫بود‪ ،‬با انواع رداها و قباها به رنگهای‬                                                                                                                                                               ‫خزانه خود نم ‌یتواند تصمیم بگیرد‬
 ‫سرخ و از جنس خز‪ ،‬کدخدایی که‬                                                                                                                                                                         ‫در آن صورت شاه چ ‌هکاره است؟ شاه‬
 ‫با موهای مصنوعی بر روی سر و‬                                                                                                                                                                         ‫شاهان ما گوشهای هر کس را که‬
 ‫زنانی تاجدار‪« :‬آه چه زنانی؟ دلم‬                                                                                                                                                                     ‫جسارت کند و در خصوص سلطنت‬
 ‫برای همه آنان ضعف رفت‪ ،‬همه‬                                                                                                                                                                          ‫پرسشی مطرح کند‪ ،‬می‌بُرد‪ .‬چه شاه‬
 ‫بی‌حجاب و روباز‪ ،‬تن‌هایی دیدم‬                                                                                                                                                                       ‫شاهان ما به اموال و جانهای همۀ‬
 ‫سفیدتر از برف‪ ،‬چشمانی که قاتل‬
 ‫آدمی بود و دندانهایی که شادترین‬                                                                                                                                                                               ‫اتباع خود سلطه دارد‪».‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫پرسش دیگری که از ذهن ما‬
             ‫لبخندها را م ‌یزدند!»‬                                                                                                                                                                   ‫گذشت به نوعی با ضوابط دینی‬
 ‫پیش از این هرگز سفیر را در این‬                                                                                                                                                                      ‫ربط می‌یافت‪ .‬تا آنجا که شنیده‬
 ‫حال و روز ندیده بودم‪ .‬اما در میان‬                                                                                                                                                                   ‫بودیم‪ ،‬مشخص بود مسلمانان در‬
 ‫آن زیبارویان یکی بود که بیش از‬                                                                                                                                                                      ‫میان کفار زندگی نمی‌کنند مگر‬
 ‫همه قلب او را ربوده بود و م ‌یگفت‬                                                                                                                                                                   ‫از سر تأسف و تأثر؛ زیرا اگر اتباع‬
 ‫مگر پری بود که آدمی کجا به این‬                                                                                                                                                                      ‫خود انگلیس مجاز نبودند به شیوه‬
 ‫زیبایی یافت می‌شود؟ قلبش چو‬                                                                                                                                                                         ‫خودشان نیایش کنند‪ ،‬به جان شاه‬
 ‫نعل بر آتش بود‪ ،‬معلوم بود که‬                                                                                                                                                                        ‫قسم با ما چه‌طور رفتار می‌کردند؟‬
 ‫وجود همین زنان کافی بود تا او برای‬                                                                                                                                                                  ‫اگر به آنان به دیده سگ نگریسته‬
 ‫همیشه در آنجا سکونت گزیند و حالا‬                                                                                                                                                                    ‫شود‪ ،‬پس به ما به‌عنوان عموی سگ‬
 ‫م ‌یفهمیدم سخن آن شیخ اجل را که‬
 ‫گفت‪ :‬اگر در دره فرشته مرگ‪ ،‬در‬                                                                                                                                                                                       ‫نگریسته می‌شد!‬
 ‫تنهایی اسکان گزینی‪ ،‬اما عشق یار‬                                                                                                                                                                     ‫به‌رغم این رفتار عجیب و غریبی‬
 ‫و همراهت باشد‪ ،‬آن دره به بهشت‬                                                                                                                                                                       ‫که انگلیس ‌یها نسبت به شاه خود‬
 ‫مبدل خواهد شد و درماندگی‌ات‪،‬‬                                                                                                                                                                        ‫داشتند‪ ،‬ظاهراً همه‌ساله شاه با‬
 ‫زیبا می‌نماید‪ .‬سفیر آن محبوب را‬                                                                                                                                                                     ‫میل خود در حالی که مقامات و‬
 ‫جالب‌القلوب یا جلب‌کنندۀ قلبها‬                                                                                                                                                                      ‫بزرگان کشور و درباریان پیرامونش‬
 ‫نامید و پشت چشمانش را لطیف‌تر‬                                                                                                                                                                       ‫را گرفته‌اند‪ ،‬مذاکرات مجلس را‬
 ‫از برگ گل توصیف کرد و گفت که‬                                                                                                                                                                        ‫افتتاح م ‌یکند و حتی آنان را دعوت‬
 ‫درخشانتر از ماه شب چهارده است و‬                                                                                                                                                                     ‫می‌کند تا در خصوص این که او‬
 ‫او در آن سن و سال در اوج است و بر‬                                                                                                                                                                   ‫چگونه برای هزینه کردن‪ ،‬طرح‬
 ‫چشمانش جای دارد و به همه فهماند‬                                                                                                                                                                     ‫و فکر دارد‪ ،‬چه تعداد وزیر نیاز‬
 ‫که او همان هما‪ ،‬پرندۀ بخت و اقبال‬                                                                                                                                                                   ‫دارد‪ ،‬چه تعداد فرمانده لازم است‪،‬‬
  ‫است یا حد اقل یکی از آن هماها‪.‬‬                                                                                                                                                                     ‫چه تعداد نیروی نظامی باید باشد‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫کشتیها چه وضعیتی باید داشته‬
‫«دنباله دارد»‬                                                                                                                                                                                        ‫باشند‪ ،‬چه سفرایی باید گسیل‬
                                                                                                                                                                                                     ‫شوند و خلاصه چه مقدار پول‬
                                                                                                                                                                                                     ‫صرف هر یک از این موارد می‌شود‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                     ‫بحث کنند‪ .‬آن طور که به ما گفته‬
   9   10   11   12   13   14   15   16