Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۴۴ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 144
جمعه 22تا پنجشنبه 28د یماه 1396خورشیدی
شما بدانید و به من بگوئید ،ممنون گذر عمر :خاطراتی از گذشت ههای دور ()3 خوانندگان عزیز ما با نام اشرف
میشوم« .این ساز شکسته سخت
ناکوک است ».بنده مصرع دوم بیت چند کلمه دربارۀ رضاشاه و ایرانی که او ساخت پزشکپور (ا.پ.تگزاس) و رشحات
را نم یدانستم اما یادم هست جسارت
کرده و در حضورشان با مرحوم منتظم کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس بنشین بر لب جوی و گـذر عمر ببین قلمی ایشان ـ بهقول قدما ـ
الحکما چند مصرع مناسب با وزن و
قافیه آن شعر ساختیم که البته جای اشرف پزشکپور در میان پدر و برادرانش آشنایی دارند.
گفتۀ شاعر را نم یگرفت. مراجعت شاه از آذربایجان و توقف در بالاتر م یرفت و با فراهم آمدن تدریجی ب هنام نایب حسین کاشی مال کالرقاب بحث در این نوشت هام درباره رضاشاه آقای پزشکپور ،از صاحب
میانه ،توجه شاه را در میان مستقبلین امکانات مسافرت و ارتباط با خارج ،روز منطقه شده بود .در پایتخت کشور خاتمه دهم ،ب هقول معروف باز همه
نخستین سفر من به تهران و رؤسای ادارات به خود جلب کرد .با ب هروز رو ب هفزونی گذاشت و بدون تردید شبها مردم را لخت م یکردند و وجه راهها به رم ختم میشود .برحسب منصبان وزارت کشور و از آن
اشاره دست او را به حضور م یطلبند این رفت و آمدهای مردم و ارتباطشان تسمیه خیابان سعدی در آن روزگار تصادف یا سیاق کلام ،صحبت از
قبل از پرداختن به موضوع باید و از سمت و کارش م یپرسند .عمو با خارج ،در بالا رفتن آگاه یهای جامعه ب هنام خیابان لختی ،گویای این واقعیت جمله «جوانان سابق» است که
بگویم و اعتراف کنم که استعداد ب هعرض م یرساند که مسؤول بهداری تأثیرگذار بود و کار به جایی رسید که است .شاه مملکت ،انبارداری م یکرد و خدمات رضاشاه به میان م یآید!
ریاضی من از ابتدا بسیار ضعیف و در میانه هستم .شاه میپرسد چه نوع افرادی از طبقات پایین جامعه به هزینه دائماً با سفارت انگلیس درباره افزایش باری ،یک روز که برحسب معمول گذر عمر خوشبختانه از ذهن فعال
واقع صفر بود .با این که پدرم معلم بیماریهایی در اینجا شیوع دارد؟ عمو شخصی فرزندانشان را برای تحصیل به مقرری خود چک و چانه م یزد که اگر برای زیارت مرحوم فهیمالملک
آورد و شبهای جمعه با من سر وکله عرض م یکند قربان مالاریا ب هشدت خارج فرستادند .در نتیجه روز و روزگار بخواهیم وارد جزئیات بشویم ،مثنوی حضورشان شرفیاب شدم ،فرمودند و طبع وقاد ایشان چیزی نکاسته
میزد .متأسفانه «در سنگ خاره شیوع دارد و تلفات زیاد ب هبار م یآورد. ما دیگر با سابق و دوران قاجاریه قابل هفتاد من کاغذ م یشود .رضاخان در امروز خال هجان حرف بامزهای گفت که
قطرۀ باران اثر نکرد» و هنوز هم که شاه م یپرسد چه باید کرد و علاجش قیاس نبود .میخواهم بگویم حتی چنین موقعیتی سکان کشتی توفا نزدۀ هم خندیدم و هم مرا به تأمل واداشت. و شاهد آن ،علاوه بر مطالبی که
هنوز است من به یاد میآورم که چیست؟ عمو که سهل است خیل یها روستائیان نیز از این تغییر و تحول کشور را در دست توانا و باکفایت خود باید توضیح بدهم ایشان خدمتکاری
برای حل این مسأله حساب منظوم بودند که آن روزها عقلشان به آن بینصیب نماندند چون آنها هم که گرفت درست ب همصداق «هم مالرجال داشتند که از دوران جوانی در خدمت گهگاه در «کیهان» نگاشتهاند،
دچار مشکل بودم :ما و ما و نصف ما مسائل قد نم یداد .جواب عرض م یکند یا ب هقصد زیارت و یا کسب و کار در تقلعالجبال» چه کارهای بزرگ و ایشان بوده و دیگر پیر شده بود و از زبان
و نصف های از نصف ما ،گر توهم با ما قربان خدا م یداند!؟ شاه ،شاهی مانند شهرها رفت و آمد داشتند ،طبعاً این شگرف که با دست خالی و خزانۀ تهی بچ هها او را خاله جان خطاب م یکردند. دفتر خاطراتی است که با عنوان
شوی ما جملگی صد م یشویم ،گرچه رضاشاه که مرد عمل بود و پادشاهی تغییر و تحول را احساس م یکردند و در انجام نداد .در وهله نخست سعی کرد خاله جان در ماه رمضان عصرها چادر
بیچاره معلم سعی خودش را کرد و نبود که برای حل مشکلات مملکت به روح و مغز آنان اثر م یگذاشت .در واقع حکومت مرکزی را حاکم بر کل کشور چاقچور م یکرد و به مسجد سپهسالار «گذر عمر» ب هچاپ رساند هاند.
به نظر خودش راه حل مسأله را به خدا و پیر و پیغمبر متوسل شود ،تکرار م یرفت که حاج میرزا عبدالله واعظ
من آموخت و من هم طوط یوار تکرار میکند «خدا میداند؟» و بلافاصله یاد آن روزی که در سر شور و شوقی داشتم معروف در آنجا منبر م یرفت و مسجد بخشی از این دفتر ،به خاطراتی
کردم .ولی بالاخره سر در نیاوردم و سوار ماشین میشود راه میافتد. و صحن و حتی خیابان بیرون مسجد
نیاموختم! در تمام دوران تحصیل این فردا عذر عمو را م یخواهند و دیری رضاشاه بود که مدرنیسم ،سکولاریسم کند و ب هتدریج با تشکیل یک ارتش مملو از جمعیت م یشد .خال هجان بدون از دوران خدمتشان بهعنوان
مشکل مرا رها نکرد ،در امتحانات همه نپائید که دیدیم چند سال بعد در و ناسیونالیسم را برای مردم ایران به منظم ،گردنکشان و یاغ یها را ب هسزای وقفه به این کار ادامه م یداد .آن روز
ساله از حساب تجدید م یشدم .باری، دوران سلطنت فرزندش محمدرضاشاه، ارمغان آورد و ب هموازات آشنا کردن عملشان برساند و امنیت را در سرتاسر مرحوم فهیمی که سر حال بوده ،سر به فرماندار همدان ،شهردار مشهد،
بعد از برگذاری امتحان کلاس ششم سازمانی ب هنام «ریش هکنی مالاریا» در نسل جوان با فرهنگ و پیشرف تهای کشور برقرار کند و موقعی که از این سر خاله جان م یگذارد که خال هجان،
ابتدایی در ارومیه و تجدیدی آوردن مملکت دست ب هکار شد و ریشۀ این جوامع غربی ،چهرۀ شهرها و زندگی مهم فراغت یافت ،به سر و سامان دادن بگو ببینم هرروز عصرها کجا م یروی. فرماندار تبریز و معاون استاندار
در حساب در سال 1306سیزده بیماری را که در غالب نقاط شیوع مردم را تا آنجا که مقدور بود ،بهبود تشکیلات اداری مملکت پرداخت. م یگوید :آقا ،میروم مسجد ،پای وعظ
سالم بود که شادروان پدرم مرا برای بخشید .با وجود این باید اذعان کنیم رضاشاه به مکتب نرفته و درس نخوانده، قربانش بروم آقا حاج میرزا عبدالله آذربایجان و دیگر مأموریتهای
تحصیل به تهران فرستاد .من هی چگاه داشت ،از بیخ و بُن برکند. بدون شک تغییرات بنیادی و دگرگونی دانشگاه تأسیس کرد و هم هساله یکصد واعظ ،حیف که شما نم یآیید ببینید آقا
این توجه و لطف پدرم و سعی و باز یاد یک خاطره افتادم که به میزان درک و فهم اکثریت مردم نفر از نخبگان و تحصیلکردهها را برای چه حرفهای خوب م یزند .فهی مالملک دولتی اختصاص دارد و بخش دیگر
کوششی را که برای ادامه تحصیل زحمت یکبار خواندن میارزد در مملکت نظیر خال هجان ،نیازمند مدت تحصیل در رشت ههای مختلف به خارج م یپرسند بسیار خوب ،تو بگو ببینم
و موفقیت من نه فقط ای نبار ،بلکه سال 1316برای آخرین بار یک روز به زمان و مهلت بیشتری است که به عمر فرستاد .او با دست خالی و خزانۀ تهی این آقا چه م یگوید .خاله جان جواب ـ که آن را ما برای مطالعۀ شما
همواره در طول مدت حیاتش مبذول قصد زیارت شادروان حا جمخبرالسلطنه بدون استقراض از بیگانه ،به احداث م یدهد «اِوا خاک عالم ،مگه من داخل
م یداشت،فراموشنم یکنم.متأسفانه هدایت که از دوران ایالت آذربایجان من وصلت نم یدهد. راهآهن سرتاسری و طرق و شوارع آدمم بفهمم آقا چه م یگوید؟» و به برگزید هایم ـ به خاطرات جوانی و
به تهران هم که رفتم در امتحان نهائی (آن روزها والی را در تبریز ایالت دنبال این مطلب اضافه کردند که اگر
ششم ابتدایی با این که همۀ نمرات میگفتند) نسبت به پدرم لطف و برخورد رضاشاه با عمویم همت گماشت. به بیست سی سال گذشته برگردیم، دوران تحصیل.
خوب بود ولی در امتحان حساب رد عنایت داشتند و به آن مناسبت تأسیس بانک ملی و وزارت م یبینیم مردم عوام بیسواد اکثراً یا
شدم و به رضائیه برگشتم .این را هم بنده را هم که هرگاه به حضورشان ب همناسبت ذکر خیری که از رضاشاه دادگستری و دانشگاه و فرهنگستان بر حسب عادت و یا وق تگذرانی به در این قسمت ،نویسندۀ کتاب
بگویم اگر چه من برای بار دوم در شرفیاب م یشدم مورد تفقد و لطف شد ،یاد یک خاطره از برخورد او با و برپایی جشن هزاره فردوسی ازجمله مساجد و تکایا م یرفتند و درست مانند
امتحان نهائی مدرسه ثروت تهران قرار م یدادند ،به منزل ایشان در دروس عمویم در میانه که حکایت از احاطه و خدمات درخشان این شاه مکتب ندیده همین خال هجان ما ،چیزی از گفته و شما را با خود در فضای اجتماعی
در امتحان حساب توفیق نیافتم ،اما رفتم .دروس آن زمان بیرون شهر بود قدرت اتخاذ تصمیم او در کلیه مسائل و است .حقیقت این است که آن تحول وعظ آخوند دستگیرشان نم یشد گو
در عوض خوشحال بودم که در مدت و نشانی از آبادانی و خیابا نکشی و مشکلات موجود کشور دارد ،افتادم که بزرگی که در دوران سلطنت رضاشاه این که غالب آخوندها هم سواد و مایه و فرهنگی ایران هفتاد سال پیش،
نه ماه اقامت در پایتخت لهج هام بکلی شهرسازی در آن نبود .د قالباب کردم، ذکرش را خالی از لطف نم یدانم .عموی در مملکت پدید آمد ،در مخیله هیچ
برگشته بود و فارسی را بدون لهجه یک آقایی در را باز کردند و از نام و من ملقب به مشیرالحکما ،پزشک ایرانی خطور نم یکرد .بدون تردید در کافی نداشتند. در کوچه و خیابان تبریز و تهران
حرف م یزدم .البته زبان مادری را نشانم پرسیدند .وقتی خودم را معرفی مجاز بود و ب هجهت تعلق خاطری که دوران سلطنت رضاشاه ،سطح دانش غالباً از آباد یها و دهات راهی قم
فراموش نکرده بودم ولی در مکالمه کردم ،به تصور اینکه من طبیب هستم به اقامت در میانه و امکان سرکشی به و فهم جوانان و قشرهایی از جامعه و شده و بعد از چند صباح وقت کشی گردش میدهد و از مردم آن
گاهی دچار اشتباه م یشدم ب هطوری و برای عیادت مریض آمدهام ،گفتند ای قریه و ملکی که در آن حول و حوش مردم شهرنشین با تأسیس مدارس و در کسوت آخوند و روضهخان وارد
که وقتی مادرم از من پرسید کی از آقای دکتر چه خوب شد آمدید ،خانم داشتیم ،در سمت رئیس بهداری میانه انتشار جراید و مجلات ب هتدریج بالا و بازار کار م یشدند و بعد ادامه دادند روزگار ،از مدرس هها ،از معلمان ،از
تهران راه افتادی ،من به جای پریروز حالشان خیلی بد است .گفتم بسیار مشغول خدمت بود .هیکل استخوانی حالا که رضاشاه رفته نباید حق بزرگی
گفتم پس فردا و خواهر و برادرانم به متأسفم ،بنده ولدالطبیب هستم ،اما و قد بلند و موی سفید او هنگام را که به گردن مردم این مملکت دارد، دانشکده حقوق و استادانی چون
تصور اینکه تعمداًای نطور گفتم که به نصف الطبیب هم نیستم .بعداً دانستم از یاد برد .واقعیت این است آنچه
اصطلاح خواسته باشم نزد آنها خودی که ایشان منتظم الحکما (صلحی) از کشور ما در اواخر دوران قاجاریه دکتر ولیالله خان نصر ،صدیق
نشان بدهم ،مرا به باد استهزا گرفتند هستند که یار غار و مونس و ندیم باقی مانده بود ،یک اسکلت بی در و
ولی به تدریج دریافتند که واقعاً به جناب هدایت در دوران بازنشستگی پیکر بیش نبود .دولت مرکزی عملا حضرت مظاهر ،ابوالحسن فروغی،
علت نداشتن ارتباط و حشر و نشر با بودند .باری ،شرفیاب حضور شادروان کنترل خودش را در خارج از پایتخت
همشهر یها ،پارهای از کلمات و معانی هدایت شدم .یادم نیست چه سالی و عملا در کلیه استانها از دست داده شیخ محمد سنگلجی و ذکاءالدوله
را فراموش کرده بودم و از آن به بعد درگذشتند ،اما آن روز ایشان را زیاد بود و در واقع مملکت ب یصاحب بود.
من سعی کردم در خانه با خواهر و سرحال ندیدم ،با وجود این عرض در هر گوشه و کنار بساط خا نخانی غفاری یاد م یکند.
دو برادرم فارسی صحبت کنیم و این کردم حضرت اشرف حال مزاجی شان و هرج و مرج حکمفرما بود ،شمال
خود سبب شد لهجۀ فارسی آنها هم نسبت به چند ماه قبل که شرفیاب غرب و جنوب کشور جولانگاه امثال خاطرات ،از آن رو که با بیان
خیلی بهتر از سابق شد .به همین شده بودم ،خیلی بهتر به نظر م یرسد، جنگل یها ،سمیتقو و استیلای شیخ
سبب روزی که ما سه برادر در کلاس در جواب فرمودند اگر مقصود شما این خزعل و سران ایل بختیاری و قشقائی شیرین و نثر روان و نکتهها و
مشغول ناهار خوردن بودیم ،مرحوم است که از من احوالپرسی کنید .حال بود ،شرق کشور هم عملا از حوزه
امیر خیزی مدیر دبیرستان فردوسی من مصداق این مصراع از یک بیت است اقتدار دولت مرکزی خارج بود ،امیر تلمیحات همراه است ،خواننده
وارد شد .ما به احترام او برخاستیم .او که مصرع دومش را فراموش کردهام اگر قائنات برای خودش دولت و دم و
گفت من به شما سه برادر ارادت دارم دستگاهی ب ههم زده بود ،یک یاغی را به دنبال میکشاند .با هم
چون شما فارسی صحبت م یکنید!
معلوم شد ایشان پشت در اتاق گوش م یخوانیم...
ایستاده بود که بداند آیا ما فارسی
صحبت م یکنیم یا نه .خداوند غریق اوضاع و احوال اجتماعی
رحمتش کند که چقدر به وطنش و نفوذ ملاها
عشق م یورزید و با اینکه در تبریز
به دنیا آمده بود ،نسبت به ترویج در ارتباط با نفوذ آخوندها و
زبان ملی کشور ،تعصب و دلبستگی جهل و ب یخبری مردم عوام ،عموی
دیگرم که مردی بسیار روشنفکر و
عجیب داشت. از صاحبمنصبان گمرک بود و با
بلژیک یها کار م یکرد ،در یادداشتهای
خوشبختانه آن روز در رضائیه مرحوم خود ضمن اشاره به نفوذ آخوندها و
جهل و نادانی اکثریت افراد جامعه ،از
مترجم همایون فرهوشی که از دوستان یک آخوند بسیار متنفذ ب هنام ملا علی
اکبر در اردبیل یاد م یکند که در پایان
و حریف شطرنج پدر و مدیر مدرسه وعظ قبل از این که از منبر پایین بیاید،
با عبارات و عناوین مستهجنی حضار را
متوسطه بود و همچنین رئیس فرهنگ مخاطب قرار داده و م یگفت« ...سیز
نه قانی سیز» یعنی فلا نها شما چه
که او نیز از دوستان پدر بود ،راه حلی م یفهمید .او در واقع راست م یگفت،
برای حل مشکل ادامۀ تحصیل من پیدا مردم زبان او را نم یفهمیدند!
در جای دیگر باز عمو ضمن اشاره
کردند .به این صورت که من در کلاس به نفوذ و قدرت فوق العاده حاج
میرزا جوادآقا سرسلسلۀ خانوادۀ
اول دبیرستان درس را ادامه بدهم آخر مجتهدی در تبریز ،نظیر ملا علی
کنی در تهران و حا جآقا نجفی در
سال در امتحان تجدیدی کلاس ششم اصفهان و نظایرشان که در مملکت
کم نبودند ،نقل میکند .نامبرده
ابتدائی نیز شرکت کنم .خوشبختانه در روزهای جمعه در مسجد جمعه در
راسته بازار منبر م یرفت و در حالی
جلسه امتحان یک شیرپاک خوردهای که در مسجد جای سوزن انداختن
نبود م یگفت ساکت باشید ،بگذارید
به داد من رسید و الا من چه سرنوشتی جاسوسهایی که آمدهاند ،خبر ببرند،
خوب بشنوند... .خورد شاه... .خورد
پیدا م یکردم ،خدا م یداند. ولیعهد .آب هم از آب تکان نم یخورد.
باز در آن یادداشتها آمده که یک روز
مرحوم فرهوشی بعد از انتقال پدر قاتلی از دست مأمورین گریخت و در
خانه حاج میرزا جواد بست نشست.
به تهران ،هر روز جمعه به منزل ما پیشکار ولیعهد یک نفر از رؤسای
دفتر را که مرد محترمی بود خدمت
م یآمد و با پدر شطرن جبازی م یکرد. آقا میفرستد تا از ایشان بخواهد
اجازه دهند قاتل در محکمه مورد
بعد از فوت پدر هم من هر روز جمعه محاکمه قرار گیرد و در صورت ثبوت
جرم ،مجازات شود .وقتی آن شخص
م یرفتم و ایشان را به خانه م یآوردم برم یگردد ،پیشکار م یپرسد چه شد،
چه گفتند؟ او جواب نم یدهد .سرش
و بازی م یکردیم .او مرد بسیار خوش را زیر م یاندازد .پیشکار م یخندد و
م یگوید اگر از آن حرفها که پشت سر
محضری بود .کم حرف م یزد ،اما گزیده شاه و ولیعهد م یگوید به من گفته،
م یگفت .خدایش بیامرزد. خجالت نکش بگو!
در دوران قاجاریه خانوادهها
ادامه دارد ب هفراست دریافته بودند که بهترین
راه رسیدن به قدرت و پول و امکانات،
فقط فرستادن فرزندان برای تحصیل
به نجف و نیل به درجه اجتهاد است.
از این رو ،هر کس امکانی داشت ،راهی
نجف م یشد و آنهایی که استعداد و
هوش بیشتری داشتند ،نانشان توی
روغن بود و همه صاحب املاک و
مستغلات و آلاف و اولوف شدند.
چنانکه نظایرشان در کلیه شهرهای
ایران زیاد بود و بحمدالله نمردیم و در
این دوره هم دیدیم و در حاشیۀ کتاب
نوشتیم «ب هتجربه رسید».
خال هجان
قبل از ایراد مطلب این نکته را
عرض کنم .من هرچه م یخواهم به