Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۵۲ (دوره جديد
P. 14
صفحه - Page 14 - 14شماره 152
جمعه 18تا پنجشنبه24اسفندماه 1396خورشیدی
خود شاهد و ناظر آن بودم و دیدم خاطراتی از از شخصیتهایی که در میان
که چگونه سنگلجی ،زیباییها را استاد محمد سنگلجی، استادان معمم دانشگاه تهران نام و
ب هعنوان مظاهری از عشق به معبود و نشانی پرآوازه داشت محمد سنگلجی
جلال خداوند ،ستایش م یکند :آقای مردیکهنم یتواناوراازیادبرد()1 بود .بخصوص به برادری منتسب بود
«ق» سنگلجی و چند نفر از دوستان ب هنام شریعت سنگلجی که در عرصه
را دعوت کرده بود به خان هاش .من = آقاجان ،من آخوند مسأل هگو نیستم. مذهبی و تشیع سنتی طرح نوی
هم در میان آنها بودم .خانۀ آقای =ما دربارۀ حقایق اسلام حرف م یزنیم نه درافکنده و با گفت هها و نوشت ههایش در
«ق» در خیابان بوذرجمهری (غربی) جمع جوانان و فرهیختگان روزگار خود
بود .در کوچ های از «درخونگاه» این مزخرفاتی که آخوندها م یگویند! شور و هیجانی برانگیخته بود و در عین
خانه از بناهای اشرافی قدیمی بود با حالاعتراض وحتیدشمنیجمعیاز
حیاطی نسبتاً وسیع و دیوارهای بلند آقای اشرف پزشکپور در خاطراتش که طی چند شماره از نظرتان گذشت، روحانیان قشری را هم سبب شده بود.
و دروازهای استوار با گ لمی خهای فلزی یادی از استادان و همدر سهای خود در دانشکده حقوق کرده بود .از آن جمله این تأثیر شریعت در جامعه آن روز ایران
تزیینی.چندکرتباغچهپرازبوت ههای که« :حیف است از کلاس درس مرحوم شیخ محمد سنگلجی نام نبرم .دانشجوها ب هقدری پر دامنه بود که در اقصا نقاط
ُرز و شاید هم گل سرخ خودمان و سر به سرش م یگذاشتند و در مواردی که صحبت از نکاح و طلاق ُخلعی و بائن و کشور نیز او را م یشناختند و دربارۀ
درختانی پر شاخ و برگ و سای هافکن. روابط زن و مرد ب همیان م یآمد سؤالاتی م یکردند که آن مرحوم هم از همه جهت عقایدش بحث و اظهار نظر م یکردند.
اتا قهای بزرگ و سق فهای بلند و حریف پرزوری بود ،بدون این که ناراحت شود ،یا از کوره در برود ،حق مطلب را محمد سنگلجی با آن که خود مرد
پنجرههایی نسبتاً کوچک و دیوارهای ب یپرده م یگفت و چند تا متلک هم بارشان م یکرد که اسباب خنده م یشد». تحصیلکرده و اهل عربیت و فقاهت بود،
ستبر و آویز (لوستر)های قدیمی و دانشجویان حقوق و کسانی که سنگلجی را از نزدیک م یشناختند همگی اماتردیدینیستکهبیشترشهرتشرا
قا بهای عکس مردان سردار یپوش اذعان دارند که او یک «پدیده» بود .یکی از شاگردان استاد ،آقای پیروز افشارلو، در جامعۀ ایرانی و در عرصۀ دانشگاهی،
کلاهقاجاری بر سر و دقیقاً یک خانه که علاوه بر کلاس درس به مجلس اُنس استاد نیز راه داشته است ،چندی پیش مدیون همین انتسابش به برادر بزرگتر
اشرافی قدیمی .از ویژگ یهای نمایان مقالۀ مفصلی زیر عنوان «خاطر ههایی از استاد محمد سنگلجی» در فصلنامه بود و الحق خود محمد نیز همواره و
خانه «ق» علاوه بر آنچه که برشمردم ر هآوردب هچاپرساندکهب یگمانازخواندن،یادوبارهخواندنشلذتخواهیدبرد. در هر مناسبت از برادرش ب هعنوان
و افزون بر نمون ههای فراوانتری که از عالمی بزرگ و پیشکسوتی صاحب
قلم انداختم ،وجود دهها قفس رنگارنگ این مقاله را ب هنقل از «ر هآورد» در چند شماره ب هنظرتان م یرسانیم.
بود با صدها پرنده کوچک و زیبا و حق ،نام م یبرد.
نغم هگر .آن روز وقتی مثنو یخوانی سرهنگ حسین قوامی (فاختهای)، و آنگاه با صدای لرزان و خ شدار پیری درخسط نیستعلیق پشت کتاب راندن حریف جسور ،از دست نم یداد، محمد سنگلجی ،با احراز کرسی
آغاز کردیم ،ناگهان همه مرغان به اکبر گلپایگانی ،دردشتی و دیگران. و با لحنی ن هچندان خوش ،اما سخت با به پاسخ گفتن م یپرداخت .اما از آنجا استادی یکی از دانشکدههای مهم
نواخوانی درآمدند و غلغل های ب هراه سنگلجی نوارهای با ارزشی از صدای حال و وجد در یکی از مقامهای موسیقی یک روز که با استاد از دانشگاه بیرون که میان سخنان سنگلجی و آنچه که یعنی دانشکده حقوق و برقراری
انداختند که شاید دو سه خانه آن این استادان آواز را تهیه کرده بود و ایرانی مثنوی خواندن گرفت .بعد از آن م یآمدم .دستور فرمود که همراه وی مدعی مطرح ساخته بود ،وجود تعارض ارتباط با استادان و فرهیختگان آن
طر فتر هم ،مردم م یتوانستند آن در آرشیو شخصیش آنها را نگاهداری که چند بیتی را خواند و چند کلمه هم به خان هاش بروم و ناهار را با او بخورم. و تضاد مشهودتر و روشنتر از آن بود که که اغلب به خانوادههای سرشناس
صداها را بشنوند .من که از آن همه م یکرد و من خود بعضی از آنها را که در توضیح و تفسیر ابیات بازگفت ،کتاب وقتی به خانه رسیدیم ،کتابها و جزوهها بتوان به انکار صریح آن پرداخت ناچار ایرانی تعلق داشتند ،آن هم از نخستین
فریاد و هیجان پرندهها ب هوجد آمده در ضبط صوت خانه خود سنگلجی و را به دست یکی از افراد جمع که در و دفترهای زیر بغلم را در کناری گذاشتم استاد شیوۀ دیگری از هنر «قانع کردن سالهای تأسیس آن دانشکده که طبعاً
بودم ،با شوری برخاسته از احساس بر روی همان نوارهای حلق های روباز کنارش نشسته بود ،داد و از او خواست و نشستم .سنگلجی که در اطراف اتاقش خصم» را برم یگزید و به نیروی سلاح او را ب هعنوان یکی از پیشکسوتان و
جوانی ،فارغ از دنیای پیرامونیم و با قدیمی ضبط شده بود ،گوش دادهام که خواندن مثنوی را ادامه دهد .او نیز شایدبهدنبالکتابییاچیزیم یگشت، نخستین ضمیمه م یکرد .مثلا با تظاهر آغازگران فعالیتهای آموزشی آن
حالتی که گویی برای دل سودایی خود و لذت بردهام و ب هراستی چه گنجینه چند بیتی خواند و کتاب را به یار پهلویی ناگهان چشمش به کتابها و دفترهای به بی اهمیت بودن موضوع و این که وی نهاد علمی نشان میداد ،توانسته
تران هخوانی م یکنم ،همه صدایم را در پربهاییبودندایننوارهاکهنم یدانمبعد سپرد .خواندن مثنوی به همین ترتیب تا من افتاد ،ایستاد و با دقت به آنها نگاه در این گونه مسائل عل یالاصول نقشی بود ب هصورت چهرهای شناخت هشده
فضای آن خانۀ بزرگ رها ساخته بودم از مرگش در اختیار چه کسی قرار گرفت. کرد .من در پشت یکی از آن جزوههای ندارد ،م یگفت« :اینها را من خودم در جمع دانشگاهیان ظاهر شود.
و سینه را سراسر به فرمان دل سپرده. آیا هنوز باقی هستند و یا افراد خانواده از آخرین نفر حاضران ادامه یافت. دستنویسم چیزهایی را با خط نستعلیق ننوشت هام .این ناشران احمق نوشت هاند شخصیت استثنایی او که آمیزهای
درکنارجمعماکهف یالجملهدرخلسه ترس حمله ناگهانی گزمگان شبرو آنها پیدا بود که چنین سنتی از دیرباز نوشته بودم و همین نوشته بود که دقت آقاجان! برای این که بتوانند کتابها را به از تربیتهای روحانیت سنتی و
نوعی سماع عارفانه مستغرق بودند باز را در کنار بعضی کتابها و نوشت ههای او در حلقه آن جمع جاری است .بعدها سنگلجی را به سوی خود جلب کرده قیمت بهتری بفروشند آقا جان! هرچه نوگرائ یهای برخاسته از زمانه نو و
هم این سنگلجی بود که بیش از همه فهمیدم دس تکم هر ده روز یک بار آن بود .با شگفتی و کنجکاوی در حالی که م یگوییم این کارها را نکنید فایده ندارد. دنیای تازه بود او را مردی مورد توجه
با با لهای جذبه و شوق عارفان هاش سر ب هنیست کردهاند؟ جماعت دور هم م ینشینند و مثنوی اندکی هم هیجا نزده م ینمود ،عینکش رویاروتسلیمم یشوندوجوابم یدهند: دانشجویان و همکارانش قرار داده بود.
پرواز م یکرد .او در همان حال که به صدای بیشتر این خوانندگان آواز ،در م یخوانند و استاد هم در فاصل ههای را از چشمانش برداشت و عینک دیگری «چشم ،چشم» ،اما دفعه دیگر م یبینی، هوشمندی ذاتی خود او نیز این
اهتزاز درآمده بود خطاب به من گفت: قالب انواع مثنوی از «شور»« ،همایون»، مثنو یخوانیافراد،توضیحاتیم یدهدو را بر روی بین یاش گذاشت و کاغذ را امکان و استعداد را در وجودش پرورش
«فرزند ،خواهش م یکنم همی نطور «سهگاه»« ،مخالف سهگاه»« ،بیات دربارۀ معنی و مفهوم ابیات و حتی واژهها برداشت و نگاه کرد و در حالی که مرتباً باز همان مزخرفات را نوشت هاند». داده بود که در سایه آن بتواند نسبت
به خواندنت ادامه بده! بگذار پرندهها ترک»« ،افشاری» (مثنو یپیچ) ،ضبط و اصطلاحات و هدفها و نظرگاههای کلمات تحسی نآمیزی در زیبایی آن اما ب هگمان من ،استاد از این «خطای» ترکیب این عوامل پیشرفت را بشناسد
هم بخوانند .من م یخواهم دو رکعت شده بود .اصولا سنگلجی خوش نداشت عارفانه شعر ،مطالبی م یگوید .من از خط بر زبان م یآورد ،پرسید« :این خط و به زبان دیگر اندازه بهرهگیری از
نماز بخوانم» این را گفت و از جایش در پیش او ،آوازهای دیگری غیر از هموندان آنان نبودم و طبعاً جز یک را که نوشته آقاجان؟» من با فروتنی ناشران ،قلباً خیلی هم ناراضی نبود! این دادههای ذاتی و اکتسابی را که
بلند شد و به نماز ایستاد پیرمرد ،زیر «مثنوی» خوانده شود .با وجود این مهمان ناخوانده و یا مستم عآزاد بیشتر جواب دادم« :بنده نوشتهام جناب در اختیارش بودند ،با ظرافت و دقت
لب واژههای نماز را زمزمه م یکرد و نباید چنین تصور کرد که این برداشت به حساب نم یآمدم و لابد کسی هم استاد!» .آنگاه سنگلجی با مهربانی آشنایی با سنگلجی لازم ،تشخیص دهد و در مواقع ضرورت
آرا مآرام اشک م یریخت و قطرههای و تلقی استاد یک حکم کلی بدون از من توقع نداشت که مثنوی بخوانم وص فناپذیری از خط من و شیوه تحریر بهره لازم را از آنها بگیرد .دانشجویان،
اشک از بالای گون ههای استخوانی و از تغییر بود و او حاضر نبود در عقیده و بدینسان مراسم را تقریباً تمام شده و رعایت تناس بهای حروف و چه و چه سنگلجی ،استاد ما در دانشکده این استاد لاغر اندام ریزنقش و حاضر
لاب هلای ریش کامل ًا سفیدش به پایین خود تجدیدنظر کند .زیرا اگرچه او م یدیدم و در گوش های از اتاق در سکوت و چه تعری فها فرمود و تمجیدها کرد. حقوق بود .وقتی سال اول را پشت سر جواب را دوست داشتند و بیش از
سرازیر بود .مرد ظریف طبع یک پارچه ترجیحاً بر روی اجرای انواع مثنوی خودم ناظر صحنه بودم که ناگهان اما ستایش استاد از خط و خطاطی گذاشتیم و با درس «فقه»زندهیاد سید آن که مجذوب درسهای «شرایع» و
روح شده بود .از آن پس من بارها شاهد تأکید م یورزید اما از شنیدن صدای مورد خطاب سنگلجی قرار گرفتم که شاگرد ،حتماً نباید ب یپاسخ و ب یبها محمد مشکات وداع کردیم ،سر و کارمان «احوال شخصیه» او باشند .فریفته
بودم که سنگلجی ،وقتی در قلب یک خوش خوانندۀ «متین» و «موقری» م یفرمود« :فرزند( ،این عنوانی بود که م یماند و سنگلجی برای آن که شاگرد در مباحث فقهی با سنگلجی افتاد که خوش محضر یها و سخنان طنزآلود
احساس عارفانه قرار م یگرفت و به چون قوامی ،که در قالب یک دستگاه سنگلجی هر زمان که با لطف و محبت سادهدل آدا بندان ب یخبر از همه چیز تا پایان تحصیل دانشگاهیمان در دورۀ
اصطلاح «حالی پیدا م یکرد» به نماز و موسیقی ایرانی اجرا شده باشد ،کناره یکی از شاگردان یا مریدانش را صدا و همه جای خود را که در برابر ابراز لیسانس ادامه یافت .اما تقرب شخص من و طیب تآمیز او بودند.
نیایش معبود برم یخاست و با اخلاص نم یگرفت و روی ترش نم یکرد بلکه با م یزد ،آن را ب هکار می برد) تو هم تی ّمناً لطف استاد مانند چوبی خشک ،صامت به سنگلجی و مورد مهر او واقع شدن
و خضوعی تمام با خدای خود به راز و نهایت رغبت و شوق چنین استثنایی را چند بیتی بخوان ».از لحن سخنش پیدا و ساکت ایستاده بود به این خویشکاری آقاجان ...آقاجان
پذیرا م یشد .با تمام این احوال ،اجرای بود که توقع ندارد در این مثنوی خوانی اخلاقی خود متوجه سازد و ب هاصطلاح مسبوق به سابق های دیگر بود.
نیاز م یپرداخت. هرگونه «سرود» و «ترانه» و «تصنیف شاهد ارائه هنری موسیقیایی از جانب شیرفهمش کند که موضوع چیست، سنگلجی با مرحوم دکتر «گ» او با شیوۀ بیانی خاصی که داشت،
شک نیست همه آن گریهها و یا آهنگهایی با ضر بهای طر بانگیز»، من باشد .مقصودش نقش مشارکت من بلافاصله به سخنانش اضافه کرد« :از این خویشاوند بود .دکتر «گ» با آن که دائماً این سخنان را در خلوت و جلوت
نمازها ،ستایش خداوند در قالب نوعی در محضر استاد «قدغن» بود و نیز از در آن آیین معنوی ب هنشانه ابراز همدلی خط شما آقاجان باید برای تحریر یکی قرابت چندان نزدیکی با من نداشت
کشش و باور عارفانه بود و با آیی نهای مصادیق این حرمت بود .هرگونه ساز و و ارادت به جمع بود .چنین کاری در از رسالات عرفانی من استفاده بکنیم اما ملاطفت و شفقتی که از من در برای مخاطبانش تکرار م یکرد:
رسمیعبادیتفاو تهاداشت.نمازهای وسیله نواختن و یا همراهی آنها با صدای واقع نوعی ادای احترام و نشان دادن تا خوانندگان لذت مضاعف ببرند .تو دل او و ابوی فرهیخته و محتشمش «من ...من آقاجان ،آخوند نیستم.
همراه با گریه سنگلجی بیرون از نظم آوازخوان ب هجز نوای «نی» آن هم شاید نزاکت همنشینی به یاران بود .این را هم آقاجان معروف م یشوی! مردم به پدید آمده بود ،چیزی ب همراتب والاتر من اهل «مسأله گفتن در آداب ک...
مرسوم عباد تهای مذهبی بود .آن ب هسائقه کلام مولوی و ارج و اعتباری هم متوجه شدم که در میان آنان که استعدادت پی م یبرند»! چنین بود که و ژر فتر از علق ههای خویشاوندی بود شستن» نیستم ،این کارها ،آقا جان،
دو رکعت نماز عارفانه یک نیایش که آن شاعر در آغاز مثنوی شریف مثنوی خواندند ،صدای چندان خوشی من نوشتن یکی از رسالات استاد را که تا آنجا که آن روانشادان مرا همچون در شأن من و خانواده من نیست.
اختصاصی بود .نمازهای مرسوم او به خود به این ساز صوفیانه بخشیده است هم شنیده نشد که موجبات نگرانیم را یکی دو ماه ب هطول انجامید ،ب هعهده فرزندی در دامان خود پذیرفتند و در ما ...آقاجان ،در باب حقایق اسلام
قول خودش «ادای وظیفه دینی» بود. و سنگلجی هم ب هحکم ارادت مالامالی فراهم آورد و بنابراین من که از صدای گرفتم و ب هخاطر دارم که رسال های بود تربیت و تعلیمم کوشیدند .آنها برای من حرف م یزنیم نه درباره مزخرفاتی
هر روز پنج بار ایستادن در برابر خداوند. که به مولوی و آثار او داشت ،با رغبت کمابیش خوشی هم برخوردار بودم و در در یک مبحث عرفانی با شواهدی از آیات ب هراستی پدر و مادر معنوی بودند و من که آخوندها م یگویند .من یک عالم
اما آن نماز ب یهنگام گری هآلود ،بیرون زمینۀموسیقیایرانی،آگاه یهاینسبتاً و احادیث و بیشتر از شعرهای عارفانه هم زندگ یام را مدیون آنان هستم .باری، اسلامی هستم آقا جان!« ...آقاجان»
از این قانمونمندی دینورانه بود ،مقید ب هقبول این استثنا تن درداده بود. جامعی داشتم و تقریباً همه دستگاهها بخصوص از مثنوی مولوی و البته با مرحوم دکتر «گ» در یکی از دیدارهای تکی هکلام او بود و او گاه حتی در
به زمان نبود ،مقید به «حال» بود .آن و بسیاری از گوشهها را هم خوب همان سبک و سیاقی که وی در نگارش خانوادگی ،غیاباً مرا به سنگلجی معرفی یک عبارت کوتاه هم چند بار آن را
حالی که نه همیشه و همه جا که گاهی جذبۀ شمس و مولانا م یشناختم .دلیلی نداشت که دعوت و توصیه م یکند و از استاد م یخواهد تکرار م یکرد .اگر کسی «آی تالله»
دست م یداد .غلبه آن «حال» زمانی استادرابرایخواندننپذیرمیادغدغ های این گونه کتابهایش ،برگزیده است. که «مراتب تفقد» و عنایت خود را از خطابش م یکرد ،عصبانی م یشد ،با
بود که جان شیدای او با جلال آسمانی در حلقه مریدان یا یاران مثنو یخوان به دلم راه بدهم .این بود که با کمال در خلال همان روزهایی که خط این جوان تازه از روستا آمده ،دریغ پرخاشی به مخاطب که در هر حال
سنگلجی درویشی بود کرمانشاهی ب هنام خونسردی و قوت قلب ،کتاب را ب هدست خوانا و بالنسبه خوب به بضاعت معنوی نفرماید و گویا آن آزادهمرد نیز ب هنوبۀ از محدودۀ ادب و نزاکت دور نبود و
محاذی هم قرار م یگرفتند. «خراباتی» که یاد و نام او مکرراً بر زبان گرفتم و به خواندن پرداختم .با همان و احترام شخصی من افزوده و محبت و خود به دکتر «گ» زبان م یدهد که در حتی با چاشنی لطیف و خاطرپسندی
من خودم هرگز به چنان شور و سنگلجی جاری بود .این پیرمرد خنزر نخستین بیتی که خواندنم را با آن آغاز لطف بیشتر استاد را سبب شده بود و حمایت از این خویشاوند دور و شاگرد ازطنزوطیبتنیزهمراهبود،م یگفت:
وجدی دست نیافت هام و هرگز پیوستن پنزری دوره گرد آسمان جل خانه کردم ،صدای احسنت و مرحبا و آفرین آن بزرگوار در محافل خصوصی یاران «آی تالله چیه آقاجان؟ چه آی تاللهی؟
روحم را به چنان نشئه روحانی ادراک به دوش ب یاعتنا به جهان و جهانیان و ماشاءالله سنگلجی و حاضران مجلس و مریدانش ،در معرفی و تعریف من، جدید ،کوتاهی نفرماید. آی تالله در این شکل استعمال اصلا
نکردهام .اما وقتی در کنارم م یدیدم و سر بر خشت و پای بر فراز گنبد در فضا پیچید .با این حال من اگرچه عنایتها میفرمود ،فرصت دیگری از این راه بود که من با سنگلجی معنی ندارد آقاجان! آی تالله ،عنوان
پیرمرد با آن خلوص شگفت یآور نماز آسمان و هفت اختر ،که من او را یکی کمابیش یقین حاصل کرده بودم که پیش آمد که اعتبار مرا در نظر سنگلجی آشنایی نزدیکتری پیدا کردم و مورد درستی برای عالم اسلامی نیست.
م یخواند و واژههای نماز را با نال ههای دو بار در خانه سنگلجی دیدم ،سخت مثنوی را بهتر از یاران آن حلقه خواهم قوت بیشتری بخشید .ماجرا از آنجا مکرمت و نوازش بزرگوارانهاش قرار این حرفا (حرفها) چیه آقا جان.
کوتاه دردمندان های در م یآمیزد و آ نها مورد علاقۀ استاد بود .شیفتگی او به خواند ،اما این را هم باور نم یکردم که آغاز گشت که من برای نخستین بار گرفتم .از آن پس اجازه فرمود که به همه چیز م یتواند آیتی از خداوند
را در زیر لب آهسته زمزمه م یکند و خراباتی به گون های بود که گاهی آدم تا آن حد مورد تعریف و تشویق قرار در جلس های از اجتماع یاران و دوستان خانهاش بروم و ساعتها در برابرش باشد ،سوسک هم آی تالله است ،آقا
در همان حال اشک م یریزد و همچون را ب هیاد داستانهای شمس و مولوی بگیرم .ب هخاطر دارم در اطراف پل کهای حضور پیدا کردم که م یتوان از آن به زانوی ادب بر زمین بزنم و از محضرش جان!» بالاخره ،خدا خلقش کرده و
شیفت های ،سر برخاک م یگذارد و با م یانداخت.دوستانم یگفتندسنگلجی مرحوم سنگلجی که در خلال مثنوی یک گردهمایی روحانی و عرفانی تعبیر و بخصوص از گفتگوهای او با دوستان و «نشانه قدرت خداوند است!» یعنی
موی ههای خفه شده و به گلو رانده، با مثنو یخوانی خراباتی گری هها م یکرد خوانی من ،ب هحالت روحانی خاصی فرو کرد .در این جلسات که قائمه برپایی و دیدارکنندگانش که همگی از نخبگان و «آی تالله» است .با این حال در پشت
م یزارد و م ینالد ،آنگاه به درجه صفای و نمازها م یخواند و در میان امواج رفته بود ،دان ههای چند قطره اشک نیز دوام آنها علاوه بر تعبیرها و تفسیرهای برجستگان جامعه بودند استفادهها برم و کتابهایش عنوان «حجتالاسلام
درونی او پی م یبردم و در شگفت شور و شوق جاذب ههای عارفانه ب هاهتزاز حلقه زده بود .آن مرحوم ،بعد از پایان عرفانی ،مثنو یخوانی بود ،جلوههای والمسلمین» با حروف درشت ب هچاپ
میماندم .به گمانم از گذر همین درمیآمد .نمونههایی از این دست، گرفتن خواندنم ،اش کهایش را پاک نوعی سماع صوفیانه پرتو افکن بود .آن نکت هها بیاموزم. رسیده بود و اگر بوالفضولی ،این
رقت احساس و نگرش عارفانه بود بیانگر این معنی بود که سنگلجی کرد و ب هتشویق بیشتر بنده پرداخت و روز هم در همان اتاق کوچک و اندکی در این فرصتهای دیدار که ب هتدریج جرأت را به خود م یداد که در این
که سنگلجی وقتی در برابر دلبر یها از ذوق عارفانه نیرومندی برخوردار پر سایه و حتی تاریکخان هاش در خیابان افزونتر و گرمتر م یشد ،من آرام آرام باب ،سخنی ب هتعریض و کنایه بگوید،
و افسونگر یهای موسیقی و ترن مهای است و در برابر حالات وجدآمیز و لط فهای بیکران فرمود. امیریه ،استاد ،کتاب مثنوی را از قفسه با خانواده و دوستان و مریدان استاد، مثلا مؤدبانه از استاد بپرسد که« :مگر
لطیف و هوشربای شعر فارسی قرار پردههای دلاویز ظرافتهای هنری، بعدهافهمیدمکهمحضراستاد،کانون کتابهابیرونآوردودوصفح هایراگشود آشنایی و الفت بیشتری پیدا کردم. عنوانهای حجتالاسلام و آی تالله
م یگرفت،آرامشزاهدانهووقارعالمانه طبعی ب هغایت حساس دارد و باز برای بسیاری از هنرمندان موسیقی است: خوشبختان ه آنها هم حضور مرا در حلقه چقدر با هم فرق دارند و مگر غیر
را ،بدانسان که مردان دین و زهد آ نها نمونه ،از خاطرهای یاد میکنم که خودشانباخوشروییوحسنقبولپذیرا از این است که ب هقول خود شماها از
را رعایت م یکنند ،از دست م یداد و به شدند و من از این راه دوستان و آشنایان نظر «وحدت ملاک» ،هم کاملا یکی
هیجان م یآمد« .دنباله دارد» تازهای یافتم که ملاقات و گفتگوهایشان هستند ،ب یدرنگ ،سنگلجی با لحن
برایم لذتبخش بود و آموزنده. جسوران های که در این گونه موارد هرگز
ب هکار گرفتن آن سلاح را برای عقب