Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۵۲ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪152‬‬
                                                                                                                                                                                                                    ‫جمعه ‪ 18‬تا پنجشنبه‪‌24‬اسفندماه ‪1396‬خورشیدی‬

‫خود شاهد و ناظر آن بودم و دیدم‬                                                                                                                      ‫خاطراتی از‬                                                            ‫از شخصیت‌هایی که در میان‬
‫که چگونه سنگلجی‪ ،‬زیبایی‌ها را‬                                                                                                                 ‫استاد محمد سنگلجی‪،‬‬                                                          ‫استادان معمم دانشگاه تهران نام و‬
‫ب ‌هعنوان مظاهری از عشق به معبود و‬                                                                                                                                                                                        ‫نشانی پرآوازه داشت محمد سنگلجی‬
‫جلال خداوند‪ ،‬ستایش م ‌یکند‪ :‬آقای‬                                                                                                     ‫مردیکهنم ‌یتواناوراازیادبرد(‪)1‬‬                                                       ‫بود‪ .‬بخصوص به برادری منتسب بود‬
‫«ق» سنگلجی و چند نفر از دوستان‬                                                                                                                                                                                            ‫ب ‌هنام شریعت سنگلجی که در عرصه‬
‫را دعوت کرده بود به خان ‌هاش‪ .‬من‬                                                                                                             ‫= آقاجان‪ ،‬من آخوند مسأل ‌هگو نیستم‪.‬‬                                          ‫مذهبی و تشیع سنتی طرح نوی‬
‫هم در میان آنها بودم‪ .‬خانۀ آقای‬                                                                                                      ‫=ما دربارۀ حقایق اسلام حرف م ‌یزنیم نه‬                                               ‫درافکنده و با گفت ‌هها و نوشت ‌ههایش در‬
‫«ق» در خیابان بوذرجمهری (غربی)‬                                                                                                                                                                                            ‫جمع جوانان و فرهیختگان روزگار خود‬
‫بود‪ .‬در کوچ ‌های از «درخونگاه» این‬                                                                                                                 ‫مزخرفاتی که آخوندها م ‌یگویند!‬                                         ‫شور و هیجانی برانگیخته بود و در عین‬
‫خانه از بناهای اشرافی قدیمی بود با‬                                                                                                                                                                                        ‫حالاعتراض وحتیدشمنیجمعیاز‬
‫حیاطی نسبتاً وسیع و دیوارهای بلند‬                                                                                                    ‫آقای اشرف پزشکپور در خاطراتش که طی چند شماره از نظرتان گذشت‪،‬‬                         ‫روحانیان قشری را هم سبب شده بود‪.‬‬
‫و درواز‌های استوار با گ ‌لمی ‌‌خهای فلزی‬                                                                                             ‫یادی از استادان و همدر ‌سهای خود در دانشکده حقوق کرده بود‪ .‬از آن جمله این‬            ‫تأثیر شریعت در جامعه آن روز ایران‬
‫تزیینی‪.‬چندکرتباغچهپرازبوت ‌ههای‬                                                                                                      ‫که‪« :‬حیف است از کلاس درس مرحوم شیخ محمد سنگلجی نام نبرم‪ .‬دانشجوها‬                    ‫ب ‌هقدری پر دامنه بود که در اقصا نقاط‬
‫ُرز و شاید هم گل سرخ خودمان و‬                                                                                                        ‫سر به سرش م ‌یگذاشتند و در مواردی که صحبت از نکاح و طلاق ُخلعی و بائن و‬              ‫کشور نیز او را م ‌یشناختند و دربارۀ‬
‫درختانی پر شاخ و برگ و سای ‌هافکن‪.‬‬                                                                                                   ‫روابط زن و مرد ب ‌همیان م ‌یآمد سؤالاتی م ‌یکردند که آن مرحوم هم از همه جهت‬          ‫عقایدش بحث و اظهار نظر م ‌یکردند‪.‬‬
‫اتا ‌قهای بزرگ و سق ‌فهای بلند و‬                                                                                                     ‫حریف پرزوری بود‪ ،‬بدون این که ناراحت شود‪ ،‬یا از کوره در برود‪ ،‬حق مطلب را‬              ‫محمد سنگلجی با آن که خود مرد‬
‫پنجر‌ههایی نسبتاً کوچک و دیوارهای‬                                                                                                    ‫ب ‌یپرده م ‌یگفت و چند تا متلک هم بارشان م ‌یکرد که اسباب خنده م ‌یشد»‪.‬‬              ‫تحصیلکرده و اهل عربیت و فقاهت بود‪،‬‬
‫ستبر و آویز (لوستر)های قدیمی و‬                                                                                                       ‫دانشجویان حقوق و کسانی که سنگلجی را از نزدیک م ‌یشناختند همگی‬                        ‫اماتردیدینیستکهبیشترشهرتشرا‬
‫قا ‌بهای عکس مردان سردار ‌یپوش‬                                                                                                       ‫اذعان دارند که او یک «پدیده» بود‪ .‬یکی از شاگردان استاد‪ ،‬آقای پیروز افشارلو‪،‬‬          ‫در جامعۀ ایرانی و در عرصۀ دانشگاهی‪،‬‬
‫کلا‌هقاجاری بر سر و دقیقاً یک خانه‬                                                                                                   ‫که علاوه بر کلاس درس به مجلس اُنس استاد نیز راه داشته است‪ ،‬چندی پیش‬                  ‫مدیون همین انتسابش به برادر بزرگتر‬
‫اشرافی قدیمی‪ .‬از ویژگ ‌یهای نمایان‬                                                                                                   ‫مقالۀ مفصلی زیر عنوان «خاطر ‌ههایی از استاد محمد سنگلجی» در فصلنامه‬                  ‫بود و الحق خود محمد نیز همواره و‬
‫خانه «ق» علاوه بر آنچه که برشمردم‬                                                                                                    ‫ر ‌هآوردب ‌هچاپرساندکهب ‌یگمانازخواندن‪،‬یادوبارهخواندنشلذتخواهیدبرد‪.‬‬                  ‫در هر مناسبت از برادرش ب ‌هعنوان‬
‫و افزون بر نمون ‌ههای فراوانتری که از‬                                                                                                                                                                                     ‫عالمی بزرگ و پیشکسوتی صاحب‬
‫قلم انداختم‪ ،‬وجود د‌هها قفس رنگارنگ‬                                                                                                         ‫این مقاله را ب ‌هنقل از «ر ‌هآورد» در چند شماره ب ‌هنظرتان م ‌یرسانیم‪.‬‬
‫بود با صدها پرنده کوچک و زیبا و‬                                                                                                                                                                                                            ‫حق‪ ،‬نام م ‌یبرد‪.‬‬
‫نغم ‌هگر‪ .‬آن روز وقتی مثنو ‌یخوانی‬          ‫سرهنگ حسین قوامی (فاخته‌ای)‪،‬‬               ‫و آنگاه با صدای لرزان و خ ‌شدار پیری‬          ‫درخسط نیستعلیق پشت کتاب‬                   ‫راندن حریف جسور‪ ،‬از دست نم ‌یداد‪،‬‬          ‫محمد سنگلجی‪ ،‬با احراز کرسی‬
‫آغاز کردیم‪ ،‬ناگهان همه مرغان به‬             ‫اکبر گلپایگانی‪ ،‬دردشتی و دیگران‪.‬‬           ‫و با لحنی ن ‌هچندان خوش‪ ،‬اما سخت با‬                                                     ‫به پاسخ گفتن م ‌یپرداخت‪ .‬اما از آنجا‬       ‫استادی یکی از دانشکد‌ههای مهم‬
‫نواخوانی درآمدند و غلغل ‌های ب ‌هراه‬        ‫سنگلجی نوارهای با ارزشی از صدای‬            ‫حال و وجد در یکی از مقامهای موسیقی‬            ‫یک روز که با استاد از دانشگاه بیرون‬       ‫که میان سخنان سنگلجی و آنچه که‬             ‫یعنی دانشکده حقوق و برقراری‬
‫انداختند که شاید دو سه خانه آن‬              ‫این استادان آواز را تهیه کرده بود و‬        ‫ایرانی مثنوی خواندن گرفت‪ .‬بعد از آن‬           ‫م ‌یآمدم‪ .‬دستور فرمود که همراه وی‬         ‫مدعی مطرح ساخته بود‪ ،‬وجود تعارض‬            ‫ارتباط با استادان و فرهیختگان آن‬
‫طر ‌فتر هم‪ ،‬مردم م ‌یتوانستند آن‬            ‫در آرشیو شخصیش آنها را نگاهداری‬            ‫که چند بیتی را خواند و چند کلمه هم‬            ‫به خان ‌هاش بروم و ناهار را با او بخورم‪.‬‬  ‫و تضاد مشهودتر و روشنتر از آن بود که‬       ‫که اغلب به خانواد‌ههای سرشناس‬
‫صداها را بشنوند‪ .‬من که از آن همه‬            ‫م ‌یکرد و من خود بعضی از آنها را که‬        ‫در توضیح و تفسیر ابیات بازگفت‪ ،‬کتاب‬           ‫وقتی به خانه رسیدیم‪ ،‬کتابها و جزو‌هها‬     ‫بتوان به انکار صریح آن پرداخت ناچار‬        ‫ایرانی تعلق داشتند‪ ،‬آن هم از نخستین‬
‫فریاد و هیجان پرند‌هها ب ‌هوجد آمده‬         ‫در ضبط صوت خانه خود سنگلجی و‬               ‫را به دست یکی از افراد جمع که در‬              ‫و دفترهای زیر بغلم را در کناری گذاشتم‬     ‫استاد شیوۀ دیگری از هنر «قانع کردن‬         ‫سالهای تأسیس آن دانشکده که طبعاً‬
‫بودم‪ ،‬با شوری برخاسته از احساس‬              ‫بر روی همان نوارهای حلق ‌های روباز‬         ‫کنارش نشسته بود‪ ،‬داد و از او خواست‬            ‫و نشستم‪ .‬سنگلجی که در اطراف اتاقش‬         ‫خصم» را برم ‌یگزید و به نیروی سلاح‬         ‫او را ب ‌هعنوان یکی از پیشکسوتان و‬
‫جوانی‪ ،‬فارغ از دنیای پیرامونیم و با‬         ‫قدیمی ضبط شده بود‪ ،‬گوش داد‌هام‬             ‫که خواندن مثنوی را ادامه دهد‪ .‬او نیز‬          ‫شایدبهدنبالکتابییاچیزیم ‌یگشت‪،‬‬            ‫نخستین ضمیمه م ‌یکرد‪ .‬مثلا با تظاهر‬        ‫آغازگران فعالیت‌های آموزشی آن‬
‫حالتی که گویی برای دل سودایی خود‬            ‫و لذت برد‌هام و ب ‌هراستی چه گنجینه‬        ‫چند بیتی خواند و کتاب را به یار پهلویی‬        ‫ناگهان چشمش به کتابها و دفترهای‬           ‫به بی اهمیت بودن موضوع و این که وی‬         ‫نهاد علمی نشان می‌داد‪ ،‬توانسته‬
‫تران ‌هخوانی م ‌یکنم‪ ،‬همه صدایم را در‬       ‫پربهاییبودندایننوارهاکهنم ‌یدانمبعد‬        ‫سپرد‪ .‬خواندن مثنوی به همین ترتیب تا‬           ‫من افتاد‪ ،‬ایستاد و با دقت به آنها نگاه‬    ‫در این گونه مسائل عل ‌یالاصول نقشی‬         ‫بود ب ‌هصورت چهر‌های شناخت ‌هشده‬
‫فضای آن خانۀ بزرگ رها ساخته بودم‬            ‫از مرگش در اختیار چه کسی قرار گرفت‪.‬‬                                                      ‫کرد‪ .‬من در پشت یکی از آن جزو‌ههای‬         ‫ندارد‪ ،‬م ‌یگفت‪« :‬اینها را من خودم‬          ‫در جمع دانشگاهیان ظاهر شود‪.‬‬
‫و سینه را سراسر به فرمان دل سپرده‪.‬‬          ‫آیا هنوز باقی هستند و یا افراد خانواده از‬        ‫آخرین نفر حاضران ادامه یافت‪.‬‬            ‫دستنویسم چیزهایی را با خط نستعلیق‬         ‫ننوشت ‌هام‪ .‬این ناشران احمق نوشت ‌هاند‬     ‫شخصیت استثنایی او که آمیز‌های‬
‫درکنارجمعماکهف ‌یالجملهدرخلسه‬               ‫ترس حمله ناگهانی گزمگان شبرو آنها‬          ‫پیدا بود که چنین سنتی از دیرباز‬               ‫نوشته بودم و همین نوشته بود که دقت‬        ‫آقاجان! برای این که بتوانند کتابها را به‬   ‫از تربیت‌های روحانیت سنتی و‬
‫نوعی سماع عارفانه مستغرق بودند باز‬          ‫را در کنار بعضی کتابها و نوشت ‌ههای او‬     ‫در حلقه آن جمع جاری است‪ .‬بعدها‬                ‫سنگلجی را به سوی خود جلب کرده‬             ‫قیمت بهتری بفروشند آقا جان! هرچه‬           ‫نوگرائ ‌یهای برخاسته از زمانه نو و‬
‫هم این سنگلجی بود که بیش از همه‬                                                        ‫فهمیدم دس ‌تکم هر ده روز یک بار آن‬            ‫بود‪ .‬با شگفتی و کنجکاوی در حالی که‬        ‫م ‌یگوییم این کارها را نکنید فایده ندارد‪.‬‬  ‫دنیای تازه بود او را مردی مورد توجه‬
‫با با ‌لهای جذبه و شوق عارفان ‌هاش‬                        ‫سر ب ‌هنیست کرد‌هاند؟‬        ‫جماعت دور هم م ‌ینشینند و مثنوی‬               ‫اندکی هم هیجا ‌نزده م ‌ینمود‪ ،‬عینکش‬       ‫رویاروتسلیمم ‌یشوندوجوابم ‌یدهند‪:‬‬          ‫دانشجویان و همکارانش قرار داده بود‪.‬‬
‫پرواز م ‌یکرد‪ .‬او در همان حال که به‬         ‫صدای بیشتر این خوانندگان آواز‪ ،‬در‬          ‫م ‌یخوانند و استاد هم در فاصل ‌ههای‬           ‫را از چشمانش برداشت و عینک دیگری‬          ‫«چشم‪ ،‬چشم»‪ ،‬اما دفعه دیگر م ‌یبینی‪،‬‬        ‫هوشمندی ذاتی خود او نیز این‬
‫اهتزاز درآمده بود خطاب به من گفت‪:‬‬           ‫قالب انواع مثنوی از «شور»‪« ،‬همایون»‪،‬‬       ‫مثنو ‌یخوانیافراد‪،‬توضیحاتیم ‌یدهدو‬            ‫را بر روی بین ‌یاش گذاشت و کاغذ را‬                                                   ‫امکان و استعداد را در وجودش پرورش‬
‫«فرزند‪ ،‬خواهش م ‌یکنم همی ‌نطور‬             ‫«سه‌گاه»‪« ،‬مخالف سه‌گاه»‪« ،‬بیات‬            ‫دربارۀ معنی و مفهوم ابیات و حتی واژ‌هها‬       ‫برداشت و نگاه کرد و در حالی که مرتباً‬          ‫باز همان مزخرفات را نوشت ‌هاند»‪.‬‬      ‫داده بود که در سایه آن بتواند نسبت‬
‫به خواندنت ادامه بده! بگذار پرند‌هها‬        ‫ترک»‪« ،‬افشاری» (مثنو ‌یپیچ)‪ ،‬ضبط‬           ‫و اصطلاحات و هدفها و نظرگاههای‬                ‫کلمات تحسی ‌نآمیزی در زیبایی آن‬           ‫اما ب ‌هگمان من‪ ،‬استاد از این «خطای»‬       ‫ترکیب این عوامل پیشرفت را بشناسد‬
‫هم بخوانند‪ .‬من م ‌یخواهم دو رکعت‬            ‫شده بود‪ .‬اصولا سنگلجی خوش نداشت‬            ‫عارفانه شعر‪ ،‬مطالبی م ‌یگوید‪ .‬من از‬           ‫خط بر زبان م ‌یآورد‪ ،‬پرسید‪« :‬این خط‬                                                  ‫و به زبان دیگر اندازه بهر‌هگیری از‬
‫نماز بخوانم» این را گفت و از جایش‬           ‫در پیش او‪ ،‬آوازهای دیگری غیر از‬            ‫هموندان آنان نبودم و طبعاً جز یک‬              ‫را که نوشته آقاجان؟» من با فروتنی‬            ‫ناشران‪ ،‬قلباً خیلی هم ناراضی نبود!‬      ‫این داد‌ههای ذاتی و اکتسابی را که‬
‫بلند شد و به نماز ایستاد پیرمرد‪ ،‬زیر‬        ‫«مثنوی» خوانده شود‪ .‬با وجود این‬            ‫مهمان ناخوانده و یا مستم ‌عآزاد بیشتر‬         ‫جواب دادم‪« :‬بنده نوشته‌ام جناب‬                                                       ‫در اختیارش بودند‪ ،‬با ظرافت و دقت‬
‫لب واژ‌ههای نماز را زمزمه م ‌یکرد و‬         ‫نباید چنین تصور کرد که این برداشت‬          ‫به حساب نم ‌یآمدم و لابد کسی هم‬               ‫استاد!»‪ .‬آنگاه سنگلجی با مهربانی‬                ‫آشنایی با سنگلجی‬                     ‫لازم‪ ،‬تشخیص دهد و در مواقع ضرورت‬
‫آرا ‌مآرام اشک م ‌یریخت و قطر‌ههای‬          ‫و تلقی استاد یک حکم کلی بدون‬               ‫از من توقع نداشت که مثنوی بخوانم‬              ‫وص ‌فناپذیری از خط من و شیوه تحریر‬                                                   ‫بهره لازم را از آنها بگیرد‪ .‬دانشجویان‪،‬‬
‫اشک از بالای گون ‌ههای استخوانی و از‬        ‫تغییر بود و او حاضر نبود در عقیده‬          ‫و بدینسان مراسم را تقریباً تمام شده‬           ‫و رعایت تناس ‌بهای حروف و چه و چه‬         ‫سنگلجی‪ ،‬استاد ما در دانشکده‬                ‫این استاد لاغر اندام ریزنقش و حاضر‬
‫لاب ‌هلای ریش کامل ًا سفیدش به پایین‬        ‫خود تجدیدنظر کند‪ .‬زیرا اگرچه او‬            ‫م ‌یدیدم و در گوش ‌های از اتاق در سکوت‬        ‫و چه تعری ‌فها فرمود و تمجیدها کرد‪.‬‬       ‫حقوق بود‪ .‬وقتی سال اول را پشت سر‬           ‫جواب را دوست داشتند و بیش از‬
‫سرازیر بود‪ .‬مرد ظریف طبع یک پارچه‬           ‫ترجیحاً بر روی اجرای انواع مثنوی‬           ‫خودم ناظر صحنه بودم که ناگهان‬                 ‫اما ستایش استاد از خط و خطاطی‬             ‫گذاشتیم و با درس «فقه»زند‌هیاد سید‬         ‫آن که مجذوب درسهای «شرایع» و‬
‫روح شده بود‪ .‬از آن پس من بارها شاهد‬         ‫تأکید م ‌یورزید اما از شنیدن صدای‬          ‫مورد خطاب سنگلجی قرار گرفتم که‬                ‫شاگرد‪ ،‬حتماً نباید ب ‌یپاسخ و ب ‌یبها‬     ‫محمد مشکات وداع کردیم‪ ،‬سر و کارمان‬         ‫«احوال شخصیه» او باشند‪ .‬فریفته‬
‫بودم که سنگلجی‪ ،‬وقتی در قلب یک‬              ‫خوش خوانندۀ «متین» و «موقری»‬               ‫م ‌یفرمود‪« :‬فرزند‪( ،‬این عنوانی بود که‬         ‫م ‌یماند و سنگلجی برای آن که شاگرد‬        ‫در مباحث فقهی با سنگلجی افتاد که‬           ‫خوش محضر ‌یها و سخنان طنزآلود‬
‫احساس عارفانه قرار م ‌یگرفت و به‬            ‫چون قوامی‪ ،‬که در قالب یک دستگاه‬            ‫سنگلجی هر زمان که با لطف و محبت‬               ‫ساد‌هدل آدا ‌بندان ب ‌یخبر از همه چیز‬     ‫تا پایان تحصیل دانشگاهیمان در دورۀ‬
‫اصطلاح «حالی پیدا م ‌یکرد» به نماز و‬        ‫موسیقی ایرانی اجرا شده باشد‪ ،‬کناره‬         ‫یکی از شاگردان یا مریدانش را صدا‬              ‫و همه جای خود را که در برابر ابراز‬        ‫لیسانس ادامه یافت‪ .‬اما تقرب شخص من‬                      ‫و طیب ‌تآمیز او بودند‪.‬‬
‫نیایش معبود برم ‌یخاست و با اخلاص‬           ‫نم ‌یگرفت و روی ترش نم ‌یکرد بلکه با‬       ‫م ‌یزد‪ ،‬آن را ب ‌هکار می برد) تو هم تی ّمناً‬  ‫لطف استاد مانند چوبی خشک‪ ،‬صامت‬            ‫به سنگلجی و مورد مهر او واقع شدن‬
‫و خضوعی تمام با خدای خود به راز و‬           ‫نهایت رغبت و شوق چنین استثنایی را‬          ‫چند بیتی بخوان‪ ».‬از لحن سخنش پیدا‬             ‫و ساکت ایستاده بود به این خویشکاری‬                                                          ‫آقاجان‪ ...‬آقاجان‬
                                            ‫پذیرا م ‌یشد‪ .‬با تمام این احوال‪ ،‬اجرای‬     ‫بود که توقع ندارد در این مثنوی خوانی‬          ‫اخلاقی خود متوجه سازد و ب ‌هاصطلاح‬               ‫مسبوق به سابق ‌های دیگر بود‪.‬‬
                 ‫نیاز م ‌یپرداخت‪.‬‬           ‫هرگونه «سرود» و «ترانه» و «تصنیف‬           ‫شاهد ارائه هنری موسیقیایی از جانب‬             ‫شیرفهمش کند که موضوع چیست‪،‬‬                ‫سنگلجی با مرحوم دکتر «گ»‬                   ‫او با شیوۀ بیانی خاصی که داشت‪،‬‬
‫شک نیست همه آن گریه‌ها و‬                    ‫یا آهنگهایی با ضر ‌بهای طر ‌بانگیز»‪،‬‬       ‫من باشد‪ .‬مقصودش نقش مشارکت من‬                 ‫بلافاصله به سخنانش اضافه کرد‪« :‬از این‬     ‫خویشاوند بود‪ .‬دکتر «گ» با آن که‬            ‫دائماً این سخنان را در خلوت و جلوت‬
‫نمازها‪ ،‬ستایش خداوند در قالب نوعی‬           ‫در محضر استاد «قدغن» بود و نیز از‬          ‫در آن آیین معنوی ب ‌هنشانه ابراز همدلی‬        ‫خط شما آقاجان باید برای تحریر یکی‬         ‫قرابت چندان نزدیکی با من نداشت‬
‫کشش و باور عارفانه بود و با آیی ‌نهای‬       ‫مصادیق این حرمت بود‪ .‬هرگونه ساز و‬          ‫و ارادت به جمع بود‪ .‬چنین کاری در‬              ‫از رسالات عرفانی من استفاده بکنیم‬         ‫اما ملاطفت و شفقتی که از من در‬                  ‫برای مخاطبانش تکرار م ‌یکرد‪:‬‬
‫رسمیعبادیتفاو ‌تهاداشت‪.‬نمازهای‬              ‫وسیله نواختن و یا همراهی آنها با صدای‬      ‫واقع نوعی ادای احترام و نشان دادن‬             ‫تا خوانندگان لذت مضاعف ببرند‪ .‬تو‬          ‫دل او و ابوی فرهیخته و محتشمش‬              ‫«من‪ ...‬من آقاجان‪ ،‬آخوند نیستم‪.‬‬
‫همراه با گریه سنگلجی بیرون از نظم‬           ‫آوازخوان ب ‌هجز نوای «نی» آن هم شاید‬       ‫نزاکت همنشینی به یاران بود‪ .‬این را‬            ‫هم آقاجان معروف م ‌یشوی! مردم به‬          ‫پدید آمده بود‪ ،‬چیزی ب ‌همراتب والاتر‬       ‫من اهل «مسأله گفتن در آداب ک‪...‬‬
‫مرسوم عباد ‌تهای مذهبی بود‪ .‬آن‬              ‫ب ‌هسائقه کلام مولوی و ارج و اعتباری‬       ‫هم متوجه شدم که در میان آنان که‬               ‫استعدادت پی م ‌یبرند»! چنین بود که‬        ‫و ژر ‌فتر از علق ‌ههای خویشاوندی بود‬       ‫شستن» نیستم‪ ،‬این کارها‪ ،‬آقا جان‪،‬‬
‫دو رکعت نماز عارفانه یک نیایش‬               ‫که آن شاعر در آغاز مثنوی شریف‬              ‫مثنوی خواندند‪ ،‬صدای چندان خوشی‬                ‫من نوشتن یکی از رسالات استاد را که‬        ‫تا آنجا که آن روانشادان مرا همچون‬          ‫در شأن من و خانواده من نیست‪.‬‬
‫اختصاصی بود‪ .‬نمازهای مرسوم او به‬            ‫خود به این ساز صوفیانه بخشیده است‬          ‫هم شنیده نشد که موجبات نگرانیم را‬             ‫یکی دو ماه ب ‌هطول انجامید‪ ،‬ب ‌هعهده‬      ‫فرزندی در دامان خود پذیرفتند و در‬          ‫ما‪ ...‬آقاجان‪ ،‬در باب حقایق اسلام‬
‫قول خودش «ادای وظیفه دینی» بود‪.‬‬             ‫و سنگلجی هم ب ‌هحکم ارادت مالامالی‬         ‫فراهم آورد و بنابراین من که از صدای‬           ‫گرفتم و ب ‌هخاطر دارم که رسال ‌های بود‬    ‫تربیت و تعلیمم کوشیدند‪ .‬آنها برای من‬       ‫حرف م ‌یزنیم نه درباره مزخرفاتی‬
‫هر روز پنج بار ایستادن در برابر خداوند‪.‬‬     ‫که به مولوی و آثار او داشت‪ ،‬با رغبت‬        ‫کمابیش خوشی هم برخوردار بودم و در‬             ‫در یک مبحث عرفانی با شواهدی از آیات‬       ‫ب ‌هراستی پدر و مادر معنوی بودند و من‬      ‫که آخوندها م ‌یگویند‪ .‬من یک عالم‬
‫اما آن نماز ب ‌یهنگام گری ‌هآلود‪ ،‬بیرون‬                                                ‫زمینۀموسیقیایرانی‪،‬آگاه ‌یهاینسبتاً‬            ‫و احادیث و بیشتر از شعرهای عارفانه‬        ‫هم زندگ ‌یام را مدیون آنان هستم‪ .‬باری‪،‬‬     ‫اسلامی هستم آقا جان!‪« ...‬آقاجان»‬
‫از این قانمونمندی دینورانه بود‪ ،‬مقید‬            ‫ب ‌هقبول این استثنا تن درداده بود‪.‬‬     ‫جامعی داشتم و تقریباً همه دستگاهها‬            ‫بخصوص از مثنوی مولوی و البته با‬           ‫مرحوم دکتر «گ» در یکی از دیدارهای‬          ‫تکی ‌هکلام او بود و او گاه حتی در‬
‫به زمان نبود‪ ،‬مقید به «حال» بود‪ .‬آن‬                                                    ‫و بسیاری از گوشه‌ها را هم خوب‬                 ‫همان سبک و سیاقی که وی در نگارش‬           ‫خانوادگی‪ ،‬غیاباً مرا به سنگلجی معرفی‬       ‫یک عبارت کوتاه هم چند بار آن را‬
‫حالی که نه همیشه و همه جا که گاهی‬                ‫جذبۀ شمس و مولانا‬                     ‫م ‌یشناختم‪ .‬دلیلی نداشت که دعوت‬                                                         ‫و توصیه م ‌یکند و از استاد م ‌یخواهد‬       ‫تکرار م ‌یکرد‪ .‬اگر کسی «آی ‌تالله»‬
‫دست م ‌یداد‪ .‬غلبه آن «حال» زمانی‬                                                       ‫استادرابرایخواندننپذیرمیادغدغ ‌های‬               ‫این گونه کتابهایش‪ ،‬برگزیده است‪.‬‬        ‫که «مراتب تفقد» و عنایت خود را از‬          ‫خطابش م ‌یکرد‪ ،‬عصبانی م ‌یشد‪ ،‬با‬
‫بود که جان شیدای او با جلال آسمانی‬          ‫در حلقه مریدان یا یاران مثنو ‌یخوان‬        ‫به دلم راه بدهم‪ .‬این بود که با کمال‬           ‫در خلال همان روزهایی که خط‬                ‫این جوان تازه از روستا آمده‪ ،‬دریغ‬          ‫پرخاشی به مخاطب که در هر حال‬
                                            ‫سنگلجی درویشی بود کرمانشاهی ب ‌هنام‬        ‫خونسردی و قوت قلب‪ ،‬کتاب را ب ‌هدست‬            ‫خوانا و بالنسبه خوب به بضاعت معنوی‬        ‫نفرماید و گویا آن آزاد‌همرد نیز ب ‌هنوبۀ‬   ‫از محدودۀ ادب و نزاکت دور نبود و‬
        ‫محاذی هم قرار م ‌یگرفتند‪.‬‬           ‫«خراباتی» که یاد و نام او مکرراً بر زبان‬   ‫گرفتم و به خواندن پرداختم‪ .‬با همان‬            ‫و احترام شخصی من افزوده و محبت و‬          ‫خود به دکتر «گ» زبان م ‌یدهد که در‬         ‫حتی با چاشنی لطیف و خاطرپسندی‬
‫من خودم هرگز به چنان شور و‬                  ‫سنگلجی جاری بود‪ .‬این پیرمرد خنزر‬           ‫نخستین بیتی که خواندنم را با آن آغاز‬          ‫لطف بیشتر استاد را سبب شده بود و‬          ‫حمایت از این خویشاوند دور و شاگرد‬          ‫ازطنزوطیبتنیزهمراهبود‪،‬م ‌یگفت‪:‬‬
‫وجدی دست نیافت ‌هام و هرگز پیوستن‬           ‫پنزری دوره گرد آسمان جل خانه‬               ‫کردم‪ ،‬صدای احسنت و مرحبا و آفرین‬              ‫آن بزرگوار در محافل خصوصی یاران‬                                                      ‫«آی ‌تالله چیه آقاجان؟ چه آی ‌تاللهی؟‬
‫روحم را به چنان نشئه روحانی ادراک‬           ‫به دوش ب ‌یاعتنا به جهان و جهانیان‬         ‫و ماشاءالله سنگلجی و حاضران مجلس‬              ‫و مریدانش‪ ،‬در معرفی و تعریف من‪،‬‬                       ‫جدید‪ ،‬کوتاهی نفرماید‪.‬‬          ‫آی ‌تالله در این شکل استعمال اصلا‬
‫نکرد‌هام‪ .‬اما وقتی در کنارم م ‌یدیدم‬        ‫و سر بر خشت و پای بر فراز گنبد‬             ‫در فضا پیچید‪ .‬با این حال من اگرچه‬             ‫عنایت‌ها می‌فرمود‪ ،‬فرصت دیگری‬             ‫از این راه بود که من با سنگلجی‬             ‫معنی ندارد آقاجان! آی ‌تالله‪ ،‬عنوان‬
‫پیرمرد با آن خلوص شگفت ‌یآور نماز‬           ‫آسمان و هفت اختر‪ ،‬که من او را یکی‬          ‫کمابیش یقین حاصل کرده بودم که‬                 ‫پیش آمد که اعتبار مرا در نظر سنگلجی‬       ‫آشنایی نزدیکتری پیدا کردم و مورد‬           ‫درستی برای عالم اسلامی نیست‪.‬‬
‫م ‌یخواند و واژ‌‌ههای نماز را با نال ‌ههای‬  ‫دو بار در خانه سنگلجی دیدم‪ ،‬سخت‬            ‫مثنوی را بهتر از یاران آن حلقه خواهم‬          ‫قوت بیشتری بخشید‪ .‬ماجرا از آنجا‬           ‫مکرمت و نوازش بزرگوارانه‌اش قرار‬           ‫این حرفا (حرف‌ها) چیه آقا جان‪.‬‬
‫کوتاه دردمندان ‌های در م ‌یآمیزد و آ ‌نها‬   ‫مورد علاقۀ استاد بود‪ .‬شیفتگی او به‬         ‫خواند‪ ،‬اما این را هم باور نم ‌یکردم که‬        ‫آغاز گشت که من برای نخستین بار‬            ‫گرفتم‪ .‬از آن پس اجازه فرمود که به‬          ‫همه چیز م ‌یتواند آیتی از خداوند‬
‫را در زیر لب آهسته زمزمه م ‌یکند و‬          ‫خراباتی به گون ‌های بود که گاهی آدم‬        ‫تا آن حد مورد تعریف و تشویق قرار‬              ‫در جلس ‌های از اجتماع یاران و دوستان‬      ‫خانه‌اش بروم و ساعتها در برابرش‬            ‫باشد‪ ،‬سوسک هم آی ‌تالله است‪ ،‬آقا‬
‫در همان حال اشک م ‌یریزد و همچون‬            ‫را ب ‌هیاد داستانهای شمس و مولوی‬           ‫بگیرم‪ .‬ب ‌هخاطر دارم در اطراف پل ‌کهای‬        ‫حضور پیدا کردم که م ‌یتوان از آن به‬       ‫زانوی ادب بر زمین بزنم و از محضرش‬          ‫جان!» بالاخره‪ ،‬خدا خلقش کرده و‬
‫شیفت ‌های‪ ،‬سر برخاک م ‌یگذارد و با‬          ‫م ‌یانداخت‪.‬دوستانم ‌یگفتندسنگلجی‬           ‫مرحوم سنگلجی که در خلال مثنوی‬                 ‫یک گردهمایی روحانی و عرفانی تعبیر‬         ‫و بخصوص از گفتگوهای او با دوستان و‬         ‫«نشانه قدرت خداوند است!» یعنی‬
‫موی ‌ههای خفه شده و به گلو رانده‪،‬‬           ‫با مثنو ‌یخوانی خراباتی گری ‌هها م ‌یکرد‬   ‫خوانی من‪ ،‬ب ‌هحالت روحانی خاصی فرو‬            ‫کرد‪ .‬در این جلسات که قائمه برپایی و‬       ‫دیدارکنندگانش که همگی از نخبگان و‬          ‫«آی ‌تالله» است‪ .‬با این حال در پشت‬
‫م ‌یزارد و م ‌ینالد‪ ،‬آنگاه به درجه صفای‬     ‫و نمازها م ‌یخواند و در میان امواج‬         ‫رفته بود‪ ،‬دان ‌ههای چند قطره اشک نیز‬          ‫دوام آنها علاوه بر تعبیرها و تفسیرهای‬     ‫برجستگان جامعه بودند استفاد‌هها برم و‬      ‫کتابهایش عنوان «حجت‌الاسلام‬
‫درونی او پی م ‌یبردم و در شگفت‬              ‫شور و شوق جاذب ‌ههای عارفانه ب ‌هاهتزاز‬    ‫حلقه زده بود‪ .‬آن مرحوم‪ ،‬بعد از پایان‬          ‫عرفانی‪ ،‬مثنو ‌یخوانی ‌بود‪ ،‬جلو‌ههای‬                                                  ‫والمسلمین» با حروف درشت ب ‌هچاپ‬
‫می‌ماندم‪ .‬به گمانم از گذر همین‬              ‫درمی‌آمد‪ .‬نمونه‌هایی از این دست‪،‬‬           ‫گرفتن خواندنم‪ ،‬اش ‌کهایش را پاک‬               ‫نوعی سماع صوفیانه پرتو افکن بود‪ .‬آن‬                          ‫نکت ‌هها بیاموزم‪.‬‬       ‫رسیده بود و اگر بوالفضولی‪ ،‬این‬
‫رقت احساس و نگرش عارفانه بود‬                ‫بیانگر این معنی بود که سنگلجی‬              ‫کرد و ب ‌هتشویق بیشتر بنده پرداخت و‬           ‫روز هم در همان اتاق کوچک و اندکی‬          ‫در این فرصتهای دیدار که ب ‌هتدریج‬          ‫جرأت را به خود م ‌یداد که در این‬
‫که سنگلجی وقتی در برابر دلبر ‌یها‬           ‫از ذوق عارفانه نیرومندی برخوردار‬                                                         ‫پر سایه و حتی تاریکخان ‌هاش در خیابان‬     ‫افزونتر و گرمتر م ‌یشد‪ ،‬من آرام آرام‬       ‫باب‪ ،‬سخنی ب ‌هتعریض و کنایه بگوید‪،‬‬
‫و افسونگر ‌یهای موسیقی و ترن ‌مهای‬          ‫است و در برابر حالات وجدآمیز و‬                         ‫لط ‌فهای بیکران فرمود‪.‬‬            ‫امیریه‪ ،‬استاد‪ ،‬کتاب مثنوی را از قفسه‬      ‫با خانواده و دوستان و مریدان استاد‪،‬‬        ‫مثلا مؤدبانه از استاد بپرسد که‪« :‬مگر‬
‫لطیف و هوشربای شعر فارسی قرار‬               ‫پرده‌های دلاویز ظرافت‌های هنری‪،‬‬            ‫بعدهافهمیدمکهمحضراستاد‪،‬کانون‬                  ‫کتابهابیرونآوردودوصفح ‌هایراگشود‬          ‫آشنایی و الفت بیشتری پیدا کردم‪.‬‬            ‫عنوان‌های حجت‌الاسلام و آی ‌تالله‬
‫م ‌یگرفت‪،‬آرامشزاهدانهووقارعالمانه‬           ‫طبعی ب ‌هغایت حساس دارد و باز برای‬         ‫بسیاری از هنرمندان موسیقی است‪:‬‬                                                          ‫خوشبختان ‌ه آنها هم حضور مرا در حلقه‬       ‫چقدر با هم فرق دارند و مگر غیر‬
‫را‪ ،‬بدانسان که مردان دین و زهد آ ‌نها‬       ‫نمونه‪ ،‬از خاطره‌ای یاد می‌کنم که‬                                                                                                   ‫خودشانباخوشروییوحسنقبولپذیرا‬               ‫از این است که ب ‌هقول خود شماها از‬
‫را رعایت م ‌یکنند‪ ،‬از دست م ‌یداد و به‬                                                                                                                                         ‫شدند و من از این راه دوستان و آشنایان‬      ‫نظر «وحدت ملاک»‪ ،‬هم کاملا یکی‬
‫هیجان م ‌یآمد‪« .‬دنباله دارد»‬                                                                                                                                                   ‫تاز‌های یافتم که ملاقات و گفتگوهایشان‬      ‫هستند‪ ،‬ب ‌یدرنگ‪ ،‬سنگلجی با لحن‬
                                                                                                                                                                               ‫برایم لذت‌بخش بود و آموزنده‪.‬‬               ‫جسوران ‌های که در این گونه موارد هرگز‬
                                                                                                                                                                                                                          ‫ب ‌هکار گرفتن آن سلاح را برای عقب‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18