Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۱۹۵ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪1661‬‬
                                                                                                                                                                                                ‫جمعه ‪‌ 28‬د ‌یماه تا پنجشنبه‪ 4‬بهمن ماه ‪1397‬خورشیدی‬

‫نم ‌يخواست بگويد تعطيلي پ ‌يدرپي مطبوعات‬        ‫قتل فروهرها‪ ،‬آغازي بر قتلهاي زنجير ‌هاي و‬                                                                                                       ‫‪ ...‬با انتشار روزنامه «نشاط» رجایی ‪38‬ساله‬
‫آزرد‌هاش كرده‪ .‬رجايي به چه فكر مي‌كرد؟ از‬             ‫اخطاري به ملي ـ مذهب ‌يها بود‬                                                                                                             ‫کار با عبدالله نوری را در روزنامه خرداد نیم ‌هکاره‬
‫چه چيز اين همه خسته و دلسرد بود‪ ،‬چرا‬                                                                                                                                                            ‫رها کرد و دوباره به جمع شمس‌الواعظین‬
‫سكوت كرده بود؟ آيا از حرفهايش پشيمان شده‬       ‫عبدالله نوري فاش كرد كه اعلاميه دولت درباره عاملان قتلهاي زنجير ‌هاي با‬                                                                          ‫و حمیدرضا جلایی‌پور پیوست و بار دیگر‬
‫بود؟ چه چيز را با خودش مزه مزه مي‌كرد؟ چه‬        ‫دستكاري زياد انتشار يافته است و آن نيست كه قرار بود منتشر شود‬                                                                                  ‫سرویس سیاس ‌یاش را تشکیل داد؛ این بار‬
                                                                                                                                                                                                ‫با محمد قوچانی‪ ،‬رامین رادنیا و سها روحانی‪.‬‬
                      ‫م ‌يخواست بگويد؟‬            ‫ژیلا‬                                                                                             ‫اشاره‬                                        ‫بعد از تعطیلی «نشاط» فعالیتش را با‬
‫به خود تكاني داد و بر ترديدش غلبه كرد‪:‬‬         ‫بنی یعقوب‬                                                                                                                                        ‫همین جمع در عصر آزادگان پی گرفت‪ .‬کار‬
                                                                                                            ‫روزنامه‌نگاران‪ ...‬نوشتة ژيلا بن ‌ييعقوب‪ ،‬رنجنامة‬                                    ‫شبان ‌هروزی در روزنامه برای علیرضا سخت و‬
                ‫ـ نه! ديگر نخواهم رفت‪.‬‬                    ‫‪5‬‬                                                 ‫روزنامه‌نگاران دوم خردادي است‪ .‬روزنام ‌هنگاراني كه‬                                  ‫طاق ‌تفرسا بود‪ .‬ب ‌هویژه که او را از خانواد‌هاش‬
                              ‫ـ كجا؟‬                                                                        ‫فريفتة سراب «اصلاحات» شدند و با عطش بسيار‪،‬‬
                                                                                                                                                                                                                            ‫دور م ‌یکرد‪.‬‬
                   ‫ـ به هيچ روزنام ‌هاي‪.‬‬                                                                       ‫مشتاقانه به سوي آن دويدند ولي اثري از آب نديدند‪.‬‬                                 ‫«کار در روزنامه خیلی وق ‌تگیر بود‪ .‬آنقدر‬
‫براي اين كه از تلخي فضا اندكي كاسته‬                                                                         ‫نويسنده‪ ،‬كه خود يكي از فعالان عرصة روزنام ‌هنگاري‬                                   ‫وق ‌تگیر که ارتباطم را با خانواده خیلی کم کرد‪.‬‬
                                                                                                            ‫در اين دوران بوده و رنج آن را كشيده است‪ ،‬در كتاب‬                                    ‫اصلا وقتی باقی نمانده بود که به آنها برسم‪.‬‬
                            ‫شود‪ ،‬گفتم‪:‬‬                                                                      ‫خود سرنوشت روزنام ‌هها و روزنامه‌نگاران از پاي افتاده‬                               ‫وقتی در یک روزنامه کار م ‌یکنی‪ ،‬ب ‌هطور تمام‬
        ‫ـ البته اگر رودربايست ‌يها بگذارد‪.‬‬                                                                  ‫و در وادي حيرت گرفتار آمده را به خوبي تصوير م ‌يكند‪.‬‬                                ‫وقت در اختیار روزنامه هستی؛ حتی وقتی‬
‫خنديد و گفت‪« :‬مگر اين كه همان‬                                                                               ‫گويي در همه حال‪ ،‬اين سرنوشت محتوم روزنام ‌هنگاراني‬                                  ‫که در خانه نشسته‌ای‪ ...‬می‌دانید! زندگی‬
‫رودربايست ‌يها كي بار ديگر مرا به روزنامه‬                                                                   ‫است كه به ميثاق خود با قلم وفادارند و استقلال حرفه‌اي‬                               ‫روزنام ‌هنگار از کارش جدا نیست‪ .‬این دو آنچنان‬
                                                                                                                                                                                                ‫در هم تنید‌هاند که روزنام ‌هنگار نم ‌یتواند از هم‬
                             ‫بازگرداند‪».‬‬                                                                         ‫را فداي منافع سرسپردگي و كاسه ليسي نم ‌يكنند‪.‬‬                                  ‫جدایشان کند‪ .‬تلفن منزلمان مثل تلفن یک‬
‫البته هيچ كدام از اين حرفها باعث نشد‬                                                                        ‫به لطف قلم خانم بني‌يعقوب‪ ،‬ضمنا با نسلي تازه از‬                                     ‫ادارۀ خیلی شلوغ همیشه مشغول بود‪ ...‬خلاصه‬
‫كه رجايي با اشتياق فراوان درباره تأثيرات‬                                                                    ‫روزنامه‌نگاران ايراني كه پس از تأسيس جمهوري اسلامي‬
‫روزنامه‌نگاري بر شخصيت خود حرفي به‬                                                                          ‫در شرايط خاص اين زمان رشد كرده و به كار مطبوعاتي‬                                             ‫آشفت ‌هبازاری است کار در روزنامه!‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                ‫‪ ...‬در توفانی که برای تعطیلی ‪ 16‬نشریه‬
                            ‫ميان نياورد‪.‬‬                                                                                               ‫روي آورد ‌هاند آشنا م ‌يشويم‪.‬‬                            ‫ب ‌هراه افتاد‪ ،‬عصر آزادگان نیز در امان نماند‪ .‬یک‬
‫«قبل از ورود به عرصه روزنام ‌هنگاري‪ ،‬از‬                                                                     ‫این کتاب به وسیله «نشر روزنگار» در تهران به چاپ‬                                     ‫روز پس از توقیف این روزنامه‪ ،‬خبرنگار آفتاب‬
‫مسائل سياسي روز غافل بودم‪ .‬يعني خيلي‬                                                                                                                                                            ‫امروز که به دیدن دوستان عصر آزادگان ‌یاش‬
‫دقيق آن را دنبال نمي‌كردم‪ .‬مطالعاتم بيشتر‬                                                                                                              ‫رسیده است‪.‬‬
‫در حوزة نظري بود‪ .‬روزنام ‌هها حسي را در من‬                                                                                                                                                           ‫در خیابان افریقا رفته بود‪ ،‬از او پرسید‪:‬‬
‫تقويت كرده كه ديگر هرگز نم ‌يتوانم نسبت‬        ‫كه به اندازه آنها از اين قضيه مضطرب نشدم‪.‬‬       ‫«روزهاي پردلهره‌اي بود‪ .‬در كيي از آن‬            ‫نظر عاطفی تأثیر زیادی روی من گذاشت‪ .‬اما‬          ‫«آقایرجایی!ب ‌هخاطربستهشدنروزنام ‌هتان‬
‫به مسائل روز ب ‌يتفاوت باشم‪ .‬من قبل از اين‬     ‫ـ آقاي رجايي! شايد مضطرب نشده باشيد‬             ‫روزهاي پردلهره آقاي عبدالله نوري به ما خبر‬      ‫دادگاهی و زندانی شدن عبدالله نوری خیلی‬
‫كه روزنامه‌نگار شوم‪ ،‬آدم درونگرايي بودم‪،‬‬       ‫اما از آن شور و شوق قبلي هم در شما خبري‬         ‫داد حواستان به تلكس خبرگزاري باشد‪ .‬امشب‬         ‫مرا متأثر نکرد‪ .‬چون منتظرش بودم‪ .‬همۀ ما‬                              ‫چه احساسی دارید؟»‬
                                               ‫نيست‪ .‬آن روزهايي را م ‌يگويم كه با نشاط‬         ‫كي خبر خيلي مهم درباره قتلهاي زنجير‌هاي‬         ‫منتظر بودیم که نوری را بگیرند‪ .‬اما هیچ کدام‬      ‫رجایی پاسخش را این طور داده بود که‪:‬‬
  ‫روزنام ‌هنگاري مرا وارد دنياي ديگري كرد»‪.‬‬    ‫و سرزنده از اين سوي تحريريه به آن سو‬                                                            ‫از ما منتظر قتل فروهرها نبودیم‪ .‬ترور حجاریان‬
                 ‫***‬                           ‫م ‌يرفتيد اما اين روزها خيلي ب ‌يحوصله به‬                            ‫مخابره خواهد شد»‪.‬‬          ‫هم خیلی مرا آشفته و پریشان کرد‪ .‬چون اصل ًا‬                              ‫«هیچ احساسی؟»‬
                                                                                               ‫وقتي رجايي درباره محتواي خبر سماجت به‬           ‫در انتظارش نبودم‪ ...‬اما هیچ کدام از این حوادث‬    ‫خبرنگار آفتاب امروز که از این پاسخ‬
‫عليرضا رجايي‪ ،‬داراي دكتراي علوم سياسي‪،‬‬                                     ‫نظر م ‌يآييد‪.‬‬       ‫خرج داده بود‪ ،‬نوري گفته بود‪« :‬سر نخ قتلها‬       ‫مرا به این تحلیل نرساند که از حالا به بعد باید‬   ‫آزرده شده بود‪ ،‬گفت‪« :‬روزنامه مثل بچه آدم‬
‫در سال ‪ 1341‬در تهران به دنيا آمد‪ .‬در كيي‬       ‫به خود تكاني داد و به ميز چشم دوخت‪.‬‬             ‫به وزارت اطلاعات رسيده است‪ .‬قرار است‬                                                             ‫م ‌یماند‪ .‬حالا این بچه از دستتان رفته‪ ،‬چطور‬
‫از روزهاي مهرماه در كيي از محل ‌ههاي جنوب‬      ‫چند لحظه سكوت كرد و بعد همان طور كه‬             ‫خودشان امشب اطلاعي ‌هاي بدهند و موضوع‬                             ‫ناامید باشم یا امیدوار»‪.‬‬
                                                                                               ‫را اعلام كنند‪ ».‬ساعتي بعد كه اطلاعيه وزارت‬      ‫… هنوز تلخي آن روز غ ‌مانگيز از خاطر‬                                         ‫م ‌یتوانید‪»...‬‬
                                 ‫تهران‪.‬‬                        ‫به ميز نگاه مي‌كرد‪ ،‬گفت‪:‬‬        ‫اطلاعات مخابره شد‪ ،‬رجايي دوان دوان به اتفاق‬     ‫رجايي زدوده نشده است‪ .‬همان روزي كه كيي‬           ‫رجایی به میان حرفش دویده و گفته بود‪:‬‬
‫«مادربزرگم هنوز هم در ميدان خراسان‬             ‫ـ اين طورها هم نيست خانم! فرق زيادي‬             ‫عبدالله نوري در طبقه پايين ساختمان رفت و‬        ‫از همكارانش در «خرداد»‪ ،‬كورش رحي ‌مخاني‪،‬‬         ‫«خانم! خیلی موضوع را رمانتیک نکنید‪ .‬ما این‬
‫زندگي مي‌كند‪ .‬پدرم كه افسر شهرباني بود‬                                                                                                                                                          ‫قدر از این تعطیل ‌یها دید‌هایم که نگو و نپرس‪...‬‬
‫الان بازنشسته شده است‪ ،‬پدر و مادرم هردو‬                                     ‫نكرد‌هام…‬                                                                                                           ‫دیگر همه چیز برایم عادی شده؛ همه چیز!»‬

           ‫مهربان هستند‪ ،‬خيلي مهربان»‪.‬‬                                                                                                                                                           ‫با تعجب به رجایی نگاه کردم و پرسیدم‪:‬‬
‫رجايي تا خواست دربارة مادرش سخن‬                                                                                                                                                                 ‫ـ «یعنی از تعطیلی روزنام ‌هها هیچ ناراحت‬

         ‫بگويد‪ ،‬چشمهايش پر از اشك شد‪:‬‬                                                                                                                                                                                          ‫نشدی؟»‬
‫«مادرم فو ‌قالعاده مهربان بود… و هست‪.‬‬                                                                                                                                                           ‫ـ «م ‌یدانید خانم بنی یعقوب! من دیگر‬
‫كي روز ابري وقتي من و برادرهايم از مدرسه‬                                                                                                                                                        ‫آنقدرها جوان نیستم‪ ...‬آنقدرها جوان نیستم‬
‫بيرون زديم‪ ،‬مادر را ديديم كه با چتر منتظر‬                                                                                                                                                       ‫که یک حادثۀ تلخ و یا شیرین مرا دستخوش‬
‫ايستاده بود‪ .‬مبادا كه كي وقت باران ببارد و ما‬
‫خيس شويم‪ .‬پدرم هم مهربان است‪ .‬همانطور‬
‫كه پدربزرگ و مادربزرگم خيلي مهربان بودند‪».‬‬

‫عمادالدین باقی‬                                                                                 ‫محمد مختاری‬                                     ‫مجید شریف‬                                        ‫محمد جعفر پوینده‬

‫او خوش اقبالي خود را در روابط مهربانانه‬                        ‫و من با خند‌هاي گفتم‪:‬‬           ‫اطلاعيه را به دستش داد‪ .‬رجايي تمام حواسش‬        ‫به او تلفن زد و خبر قتل فروهرها را گفت‪.‬‬          ‫هیجان زیاد کند‪ ...‬من در این دو دهه شاهد‬
‫خانواد‌هاش با كيديگر م ‌يداند‪« :‬حقوق پدرم‬                  ‫ـ اتفاقا چرا! اين طورهاست‪.‬‬          ‫به او بود تا انعكاس آن خبر مهيج و دلچسب‬         ‫طنين اين خبر تا مدتها در گوشش انعكاس‬                              ‫حوادث زیادی بود‌هام‪.»...‬‬
‫اندك بود اما خان ‌همان هميشه پر از عاطفه و‬     ‫انگار احساس غرور بر او چيره شد كه گفت‪:‬‬          ‫را در چهر‌هاش ببيند‪ .‬نوري وقتي اطلاعيه را‬
                                               ‫ـ من نه هيچ وقت همه اميدم را به روزنام ‌هها‬     ‫كلمه به كلمه خواند و لبخند از روي صورتش‬                           ‫داشت و رنجش م ‌يداد‪:‬‬           ‫با چشمهای محزون به من نگاه کرد و‬
                            ‫شادي بود»‪.‬‬         ‫بسته بودم و نه هيچ وقت فكر مي‌كردم با چند‬                                                       ‫«احساس بدي به من دست داد‌‪ ،‬از شنيدن‬                                            ‫ادامه داد‪:‬‬
‫هنوز تصوير زيباي قرآن خواندن پدرش را از‬        ‫تا روزنام ‌ه م ‌يشود همه چيز را درست كرد كه‬                      ‫محو شد‪ ،‬رجايي پرسيد‪:‬‬           ‫اين خبر خيلي كيه خورده بودم‪ .‬اما سعي‬
‫ياد نبرده است‪« :‬پدرم با اين كه افسر شهرباني‬           ‫حالا با تعطيل ‌يشان نااميد شده باشم‪.‬‬     ‫«چرا؟ چرا آقاي نوري؟ اين كه خيلي خوب‬            ‫مي‌كردم كي جوري خودم را قانع كنم و‬               ‫«م ‌یفهمید چه م ‌یگویم؟‪ ...‬حوادث تلخ و‬
‫شاه بود تمام روزهاي ماه مبارك رمضان عباي‬       ‫در همين مصاحبه رجايي به من گفت‬                  ‫است‪ .‬آنها مسئوليت قتلها را به عهده گرفت ‌هاند‪.‬‬  ‫دلداري بدهم‪ .‬م ‌يگفتم اين اتفاق منحصر به‬         ‫شیرین این دو دهه به من چیزهای زیادی‬
‫پشم ‌ياش را بردوش م ‌يانداخت و قرآن تلاوت‬      ‫كه «با همه خاطرات خوبي كه از فعاليت‬                                                             ‫فرد است و ديگر اتفاقاتي از اين دست نم ‌يافتد‪.‬‬    ‫آموخته است‪.‬این حوادث به من فهمانده است‬
‫مي‌كرد و فضاي خانه را پر از معنويت مي‌كرد‬      ‫روزنام ‌هنگار ‌ياش دارد هرگز قصد ندارد با هيچ‬             ‫بالاخره همه چيز روشن شد…»‬             ‫اما رحي ‌مخاني م ‌يگفت كه باز هم اتفاق م ‌يافتد‬  ‫که چه در زندگی شخصی و چه در زندگی‬
‫ـ فضاي خانه ما مذهبي بود البته نه از نوع‬                                                       ‫نوري خسته و محزون نگاهي به رجايي‬                ‫و من م ‌يگفتم نه‪ ،‬ديگر امكان ندارد… چند‬          ‫اجتماعی نم ‌یشود نسبت به یک حادثه ب ‌هطور‬
                                                               ‫روزنام ‌هاي همكاري كند‪».‬‬                                                        ‫روز بعد خبر مفقود شدن دكتر مجيد شريف‬             ‫مجرد قضاوت کرد‪ .‬بلکه باید بگذاریم مدار یک‬
                    ‫خشك و رسم ‌ياش»‪.‬‬                                   ‫و من پرسيدم‪:‬‬                                    ‫كرده و گفته بود‪:‬‬        ‫را شنيدم و چند روز بعد جسدش پيدا شد…‬             ‫اتفاق در جامعه کامل شود و بعد قضاوت کنیم‪.‬‬
‫به خاطر شغل پدرش‪ ،‬چند سالي در كاشان‬                                                            ‫ـ نه آقاي رجايي‪ ،‬نه قرار نبود اين طوري‬          ‫همه وجودم از شنيدن اين خبر كي پارچه‬              ‫ب ‌ههمین دلیل انتشار یک روزنامه هیچ وقت‬
                                               ‫ـ حتي اگر فضا براي كار مطبوعاتي خيلي‬                                                            ‫آتش شده بود… آن روزها همه احساس‬                  ‫مرا خیلی امیدوار نکرده بود که تعطیلی آن‬
                         ‫زندگي كرد‌هاند‪:‬‬                                  ‫مناسب شود؟‬                                             ‫باشد‪.‬‬         ‫نگراني مي‌كرديم‪ .‬هم ‌همان دلهره و اضطراب‬         ‫مرا مأیوس کند‪ ...‬ممکن است در یک مقطع‬
‫«دوران ابتدايي را در دبستان اتحاد كاشان‬                                                        ‫نوري وقتي تعجب رجايي را ديد‪ ،‬ادامه داد‪:‬‬         ‫داشتيم‪ .‬هركس به ديگري توصيه مي‌كرد‪:‬‬              ‫از زمان از خیلی چیزها مأیوس بشویم اما این‬
‫گذراندم‪ .‬پس از آن به تهران آمديم و من براي‬     ‫ـفرقينمي‌كند‌‪،‬هرگزبهعرصهروزنام ‌هنگاري‬          ‫«قرار بود خيلي بهتر و صري ‌حتر از اين باشد‪.‬‬     ‫مراقب خودت باش! ساعت رفت و آمدت را‬               ‫یأس پایدار و ابدی نیست‪ .‬مدار جریانهای‬
                                                                      ‫باز نخواهم گشت‪.‬‬          ‫اين جوري موضوع در سطح باقي م ‌يماند! فقط‬        ‫عوض كن‪ ،‬در اتومبيلت را از داخل قفل كن»‪.‬‬          ‫اجتماعی از حوز‌ههای متعددی عبور م ‌یکند‪،‬‬
    ‫ادامه تحصيل به دبيرستان هدف رفتم»‪.‬‬                                                         ‫در سطح! متوج ‌هايد آقاي رجايي! كي سرمقاله‬       ‫… وقتي محمد مختاري و محمد جعفر‬                   ‫پس باید همۀ آنها را بشناسیم‪ .‬منظورم را‬
‫رجايي با همه علاق ‌هاي كه به سياست داشت‬                           ‫ـ چرا آقاي رجايي؟‬                                                            ‫پوينده به قتل رسيدند‪ ،‬رجايي و عمادالدين‬          ‫م ‌یفهمید‪ ...‬م ‌یخواهم بگویم تحولات اجتماعی‬
‫همسرش را از ميان آن همه دختر سياسي كه‬          ‫ـ هركاري در عرصه مطبوعات بايد انجام‬                 ‫دراين باره بنويسيد‪ ،‬هرچه زودتر بهتر»‪.‬‬       ‫باقي ساعتها با هيجان زياد دربار‌هآينده بحث‬       ‫یک مدار ندارد‪ ،‬چندین مدار دارد که همدیگر‬
                                               ‫م ‌يدادم‪ ،‬انجام داد‌هام‪ .‬نهايت توان من در اين‬   ‫مصاحب ‌هام را با رجايي با اين سئوال ادامه‬       ‫مي‌كردند‪ .‬در همين بحثها بود كه رجايي به‬          ‫را کامل می‌کنند‪ .‬به همین خاطر من از‬
                ‫م ‌يشناخت‪ ،‬انتخاب نكرد‪.‬‬        ‫زمينه همان بود كه عرضه كرد‌هام‪ .‬باور كنيد‬                                                       ‫باقي گفت‪« :‬مقتولان را از ميان كساني انتخاب‬       ‫حوادث جزئی خیلی سرخورده نم ‌یشوم‪ .‬یعنی‬
‫كي روز كيي از دوستانش عليرضا حقيقي به‬          ‫فراتر از اين هم نم ‌يتوانم بروم‪ .‬دلم م ‌يخواهد‬                                    ‫دادم‪:‬‬         ‫مي‌كنند كه بتوانند به آنها اتهام ارتداد بزنند»‪.‬‬
‫او تلفن كرد و درباره كي دختر شيرازي صحبت‬       ‫بعد از اين انرژ ‌يام را در حوز‌ههاي ديگر صرف‬    ‫ـ براي بعضي از همكارانتان تعطيلي‬                ‫اما عمادالدين باقي كه با نظر رجايي مخالف‬                            ‫هیچکس نباید بشود»‪.‬‬
‫كرد كه م ‌يتوانست همسر مناسبي براي او‬                                                          ‫روزنام ‌ههايشان خيلي سنگين بود‪ .‬اما ظاهرا‬       ‫بود‪ ،‬سعي مي‌كرد به او بقبولاند كه‪« :‬نه! اين‬      ‫ـ «اما به هر حال این واقعیت را هم نم ‌یتوانید‬
                                                   ‫كنم‪ .‬ديگر به هيچ روزنام ‌هاي نخواهم…‬                                                        ‫طور نيست‪ .‬اينها قصد دارند روشنفكران ديني‬         ‫انکار کنید که ما انسان هستیم و به‌لحاظ‬
    ‫باشد‪ :‬يعني خواهرزاده محمدجواد مظفر‪.‬‬        ‫حرفش را نيمه تمام رها كرد‪ .‬قدري بر‬                             ‫براي شما اين طور نيست؟‬           ‫را بزنند‪ .‬از اين افراد شروع كرد‌هاند تا افكار‬    ‫عاطفی از حوادث مختلف تأثیر م ‌یپذیریم‪.‬‬
‫رجايي در پاسخ عليرضا حقيقي گفته بود‪:‬‬           ‫صندل ‌ياش آسود و به نقط ‌هاي نامعلوم خيره‬       ‫ـ خب‪ ،‬آنها روزنام ‌هنگاران حرف ‌هاي هستند‬                                                        ‫بنابراین گاه محزون م ‌یشویم و گاه شاد»‪.‬‬
 ‫ـ نه! شيراز كه نم ‌يآييم‪ .‬خيلي دور است‪.‬‬       ‫شد‪ .‬احساس كردم همه واقعيت را نم ‌يگويد‪.‬‬         ‫و مهمترين دغدغه‌شان روزنامه‪ .‬اما من‬                 ‫عمومي را از اصل قضيه منحرف كنند»‪.‬‬            ‫ـ«بله!منهمازنظرعاطفیتأثیرم ‌یپذیرم»‪.‬‬
‫اما وقتي مادرش موضوع را شنيد‪ ،‬گفت‪:‬‬             ‫بخشي از واقعيت همين سكوتش بود‪ .‬بخشي‬             ‫روزنامه‌نگار حرفه‌اي نيستم‪ .‬هيچ وقت هم‬          ‫كي خاطره ديگر نيز هنوز ذهن رجايي را رها‬          ‫به دوردستها خیره شد و غباری از غم روی‬
                                               ‫از واقعيت چهره خسته و محزونش بود‪ .‬شايد‬          ‫دنبال اين نبودم كه حرفه‌اي باشم‪ .‬من‬
       ‫«چرا كه نه! خيلي هم خوب است‪».‬‬           ‫رجايي نمي‌خواست بگويد كه دلسرد شده‬              ‫دغدغ ‌ههاي سياسي ـ اجتماعي دارم‪ .‬همانطور‬                                    ‫نكرده است‪:‬‬                                  ‫چهر‌هاش نشست‪:‬‬
‫چند روز بعد به شيراز رفتند‪ .‬آن دختر‬            ‫است‪ .‬نم ‌يخواست بگويد آنچه در اين كي‬            ‫كه گفتم تحليل من اين است كه تحولات ايران‬                                                         ‫«قتلهای زنجیر‌های ب ‌هویژه قتل فروهرها از‬
‫شيرازي امروز همسري مهربان و همدمي خوب‬          ‫سال بر او گذشته خست ‌هاش كرده و شايد هم‬         ‫از چند مدار عبور مي‌كند و مطبوعات فقط كيي‬
‫براي عليرضا رجايي است‪ .‬آنها دو پسر دارند‪:‬‬                                                      ‫از آنهاست‪ .‬من اطمينان دارم اوضاع به تدريج‬
‫«امير يحيي» و «اميرطاها»‪« .‬دنباله دارد»‬                                                        ‫بهتر خواهد شد‪ .‬شايد به همين دليل است‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18