Page 14 - (کیهان لندن - سال سى و سوم ـ شماره ۲۲۹ (دوره جديد
P. 14

‫صفحه ‪ - Page 14 - 14‬شماره ‪۱۶۹۵‬‬
                                                                                                                                                                                                ‫جمعه ‪ ۲۹‬شهریورماه تا پنجشنبه‪ ۴‬مهرماه ‪139۸‬خورشیدی‬

‫صلح اعراب و اسرائیل در چه حالی است؟ و در‬                                                         ‫دکترامیراصلانافشاردرگفتگوباعلیمیرفطروس‪ ۹(:‬و‪)۸‬‬                                                  ‫=همراهان شاه به هنگام خروج از‬
‫آنجا با جرالد فورد (رئیس جمهور آمریکا بعد‬                                                                                                                                                                      ‫ایران چه کسانی بودند؟‬
‫از نیکسون) و آقای سادات مذاکرات مربوط به‬                                                          ‫شاه را با یک فریب بزرگ‬
‫صلح «کمپ دیوید» را دنبال کنید‪ ...‬به طوری‬                                                            ‫از ایران خارج کردند‬                                                                         ‫ـ در ردیف جلوی هواپیما‪ ،‬علیاحضرت‬
‫که عرض کردم این مذاکرات «کمپ دیوید»‬                                                                                                                                                             ‫شهبانو‪ ،‬خانم دکتر لوسیا پیرنیا پزشک‬
‫از موقعی به وجود آمد که سادات اسرائیل را‬                                                         ‫خمینی در سال ‪ 1355‬خواستار بازگشت‬                                                               ‫اعلیحضرت و بنده بودیم و در قسمت دوم‬
‫به رسمیت شناخته بود‪ .‬در موقعی که من در‬                                                           ‫محترمانه به ایران و رفتن ب ‌یسر و صدا به‬                                                       ‫هواپیما هم آقایان کامبیز آتابای‪ ،‬سرهنگ‬
‫تشریفات بودم‪ ،‬سادات چندین بار به تهران آمد‪،‬‬                                                                                                                                                     ‫یزدان نویسی‪ ،‬سرهنگ کیومرث جهان بینی‬
‫البته نه به صورت دعوت رسمی‪ ،‬بلکه خیلی‬                                                                          ‫قم شده بود‬                                                                       ‫و امیر پورشجاع و محمود الیاسی بودند‪ ،‬با چند‬
‫خصوصی و محرمانه که بنده به استقبال ایشان‬                                                                                                                                                        ‫درج ‌هدار گارد از جمله آقای علی شهبازی و‬
‫م ‌یرفتم و یکراست به کاخ والاحضرت شهناز‬          ‫در دوران زندگی سیاسی و دیپلماتیک‬                ‫اختلاف نظر اطرافیان جیم ‌یکارتر دربارۀ‬         ‫دکتر امیراصلان افشار‪ ،‬در خاطرات خود‬             ‫خدمه‪ .‬مسئله سفر به آمریکا آنچنان برنامه‬
‫در سعدآباد م ‌یرفتیم‪ .‬اگر واقعاً کمک ایران‬       ‫خود‪ ،‬دارای مشاغل مهم و حساس‪،‬‬                    ‫ایران‪ .‬خاطرات دکتر افشار‪ ،‬کتابی است‬            ‫از چند رویداد مهم که تأثیر زیاد در سرعت‬         ‫ریزی شده و مسلم بود که حتی آقای علی‬
‫نبود با ‪ 1‬میلیارد و ‪ 700‬میلیون دلار‪ ،‬کانال‬       ‫ازجمله سفارت ایران در آمریکا و هلند‬             ‫در ‪ 720‬صفحه‪ ،‬شامل یک دورۀ ‪44‬ساله از‬            ‫گرفتن ماشین انقلاب و انتقال سلطنت‬               ‫کبیری‪ ،‬آشپز اعلیحضرت که به دیدار فرزندش‬
‫سوئز اصل ًا باز نم ‌یشد‪ ،‬برای اینکه کانال سوئز‬   ‫و اتریش‪ ،‬رابط سفارت ایران با دیوان‬              ‫ظهور فاشیسم هیتلری در آلمان تا ظهور‬            ‫از شاه به آخوند داشت‪ ،‬سخن م ‌یگوید‪:‬‬
‫دوباره باز شود‪ ،‬م ‌یبایستی کشت ‌یهای شکسته‬       ‫داوری بی ‌نالمللی لاهه در دوران ملی شدن‬         ‫آی ‌تالله خمینی در ایران و حاصل مصاحبۀ‬         ‫واقعۀ هفدهم شهریور در میدان ژاله تهران‬                   ‫به آمریکا م ‌یرفت‪ ،‬با ما همراه شد!‬
‫و بمباران شده را از آنجا بیرون م ‌یکشیدند و بعد‬  ‫صنعت نفت‪ ،‬رئیس شورای ح ّکام سازمان‬              ‫طولانی علی میرفطروس با آخرین رئیس‬              ‫ب ‌هدنبال اعلام حکومت نظامی در دولت‬             ‫همانطور که عرض کردم‪ ،‬اعلیحضرت معتقد‬
‫ولیعهد ما (شاهزاده رضا پهلوی) به آنجا رفت و‬      ‫بی ‌نالمللیانرژیاتمیبودهاست‪،‬تاآخرین‬             ‫تشریفات دربار شاهنشاهی در سا ‌لهای‬             ‫شریف امامی‪ ،‬حادثۀ سینما رکس آبادان‬              ‫بودند که‪« :‬سولیوان سوء نیت دارد و گزارش‬
‫در مراسم افتتاح کانال سوئز شرکت کرد‪ .‬این‬         ‫روز زندگی محمدرضاشاه در کنار وی بود‬                                                            ‫که ب ‌هاستعفای دکتر جمشید آموزگار از‬            ‫درستی از اوضاع ایران به کاخ سفید و مقامات‬
‫کم ‌کها و محب ‌تهای ایران به مصر بود‪ .‬آقای‬       ‫و از این دوران خاطرات ب ‌هیادماندنی دارد‪.‬‬                                ‫قبل از انقلاب‪.‬‬        ‫نخست‌وزیری منجر شد‪ ،‬بیماری شاه و‬                ‫وزارت امور خارجه آمریکا ارائه نمی‌دهد‪.‬‬
‫سادات هم ـ البته ـ خیلی قدرشناس بودند‪...‬‬                                                         ‫دکتر اصلان افشار‪ ،‬دیپلمات باسابقه که‬                                                           ‫بنابراین لازم است که خودم به آمریکا بروم و‬
‫با این سابقه‪ ،‬آقای کارتر از اعلیحضرت خواسته‬                                                                                                                                                     ‫با کارتر و مقامات وزارت امور خارجۀ آمریکا‬
‫بود که به اسوان بروند و مذاکرات بین مصر و‬        ‫کرد این بود که ‪ 26‬جلد آلبوم بزرگ عک ‌سهای‬       ‫حتی یک ثانیه فکر م ‌یکردم که م ‌یرویم و بر‬     ‫را از ایران خارج کردند و بعد‪ ،‬مانع سفر‬          ‫ملاقات کنم و به آنها بگویم که اقدامات شما‬
‫اسرائیل را دنبال کنند‪ ...‬اما الآن که جریان‬       ‫خانوادگی ما را در چمدان گذاشت و گفت‪:‬‬            ‫نم ‌یگردیم‪ ،‬من اینجوری که خانه و زندگی و‬       ‫اعلیحضرت به آمریکا شدند‪ .‬با بیم و نگرانی‪،‬‬       ‫در ب ‌یثبات کردن ایران نه فقط برای ما بلکه‬
‫گذشته و تمام شده‪ ،‬بنده م ‌یبینم این فقط‬          ‫«اگر در غربت ماندیم و برنگشتیم و دچار‬           ‫آثار عتیقه و ملک و املاکم را ول نم ‌یکردم‪.‬‬     ‫وقتی پیام سفیر آمریکا در قاهره را به عرض‬
‫یک دام و فریب بزرگ بود‪ .‬به غیر از اینکه‬          ‫بدبختی و مضیقه و تنگدستی شدیم‪ ،‬حداقل‬            ‫من فقط با یک چمدان بیرون آمدم‪ ،‬فقط با‬          ‫اعلیحضرت رساندم‪ ،‬با ناراحتی و حیرت‬                  ‫برای تمام منطقه فاجع ‌هبار خواهد بود»‪.‬‬
‫یک کسی را بخواهند بکشند به جائی که بعداً‬         ‫با نشان دادن این عک ‌سها‪ ،‬بگوئیم که قبل ًا ما‬   ‫یک چمدان‪ .‬روز ‪ 14‬ژانویه ‪ ،1979‬یعنی دو‬          ‫فرمودند‪« :‬ای ‌نها با پدر من هم همین کار را‬      ‫در زمان کندی هم که حکومت اعلیحضرت‬
‫در جای دیگر راهش ندهند! این نقشۀ آقای‬                                                            ‫روز قبل از اینکه با اعلیحضرت بیرون بیائیم‪،‬‬     ‫کردند‪ .‬پدرم مایل بود که در هند و نزدیک‬          ‫مورد انتقاد شدید دموکرا ‌تهای آمریکا بود‪،‬‬
‫کارتر و شرکای او بود که چطور اعلیحضرت‬                                        ‫کی بودیم‪».‬‬          ‫به زنم گفتم‪ :‬خانم! من که بر م ‌یگردم‪ ،‬شما‬      ‫ایران باشد و این وعده را هم داده بودند‪ .‬ولی‬     ‫شاه با سفر به آمریکا و گفتگو با دولتمردان‬
‫را از ایران بیرون بکشند و بعد‪ ،‬خمینی را به‬       ‫م ‌یخواهم بگویم که اگر من نم ‌یخواستم‬           ‫اگر الآن اسباب و اثاثیه را جمع کنید‪ ،‬من از‬     ‫در بمبئی انگلیس ‌یها اجازه ندادند که پدرم‬       ‫آن کشور‪ ،‬کندی و مشاوران سیاسی او را‬
                                                 ‫خانواد‌هام برود‪ ،‬برای این بود که مطمئن بودم‬     ‫این مستخدمین خجالت م ‌یکشم که خواهند‬           ‫حتی از کشتی پیاده شود و از آنجا‪ ،‬او را به‬       ‫قانع کردند که مسائل ایران‪ ،‬آنچنان که برخی‬
        ‫ایران بفرستند‪ .‬این بهترین راه بود‪...‬‬     ‫برم ‌یگردیم چون نظر اعلیحضرت این بود که‬         ‫گفت‪« :‬آقا دارد فرار م ‌یکند!» من م ‌یروم و‬     ‫جزیرۀ موریس بردند‪ ...‬من اشتباه کردم که به‬       ‫از مخالفان (و خصوصاً رهبران کنفدراسیون‬
‫=با توجه به شرایط داخلی و بی ‌نالمللی‪،‬‬           ‫پس از ‪2‬ـ‪ 3‬ماه بر م ‌یگردیم‪ ...‬من و اردشیر‬                                                      ‫ای ‌نها اعتماد کردم و به اسوان آمدم!» بعد‪ ،‬به‬   ‫دانشجویان ایرانی) م ‌یگویند‪ ،‬نیست‪ .‬با چنان‬
                                                 ‫زاهدی چندین بار به اعلیحضرت گفتیم‪:‬‬                                          ‫بر م ‌یگردم‪.‬‬       ‫اردشیر زاهدی تلفن شد و او خیلی سریع با‬          ‫سابق ‌های و با این هدف‪ ،‬سولیوان طی ملاقاتی‬
‫شما فکر م ‌یکردید که سفر شاه به آمریکا‬           ‫اعلیحضرت! بهتر نیست که شما ایران را ترک‬                                                        ‫مراکش تماس گرفته بود و پادشاه مراکش‪ ،‬وزیر‬       ‫با اعلیحضرت‪ ،‬موافقت دولت آمریکا را برای‬
                                                 ‫نکنید؟ اعلیحضرت گفتند‪« :‬من باید بروم و با‬       ‫ع‪ .‬میرفطروس‪ :‬برخورد سفیر فرانسه در‬             ‫دربار خودش را به اسوان فرستاد و اعلیحضرت‬        ‫سفر اعلیحضرت اعلام کرد و تاکید کرد‪:‬‬
     ‫باعث آرامش و ثبات داخلی م ‌یشد؟‬             ‫آمریکائ ‌یها صحبت کنم تا حداقل برای ثبت‬                                                                                                        ‫«هواپیمای اعلیحضرت در فرودگاه «آندروز»‬
‫ـ شلوغ ‌یهای ایران‪ ،‬بیشتر منشأ خارجی‬                                                                    ‫آن زمان با وقایع ایران چگونه بود؟‬                                                       ‫نزدیک واشنگتن به زمین خواهد نشست و از‬
‫داشت‪ .‬از خمینی در آن زمان‪ ،‬اصل ًا خبری‬                                                           ‫ا‪ .‬افشار‪ :‬آقای «رودلف فرانس» رئیس‬                                                              ‫آنجا با هلیکوپتر به منزل دوست نزدی ‌کتان‬
‫نبود و حتی در سال ‪ 1355‬او خواستار بازگشت‬
‫محترمانه به ایران و رفتن ب ‌یسر و صدا به قم‬      ‫ملکه فرح دیبا‪ ،‬انور سادات (رئیس جمهور مصر)‪ ،‬محمدرضا پهلوی (پادشاه ایران)‪ ،‬تهران‪۱۹۷۵ ،‬‬                                                                     ‫«والتر آننبرگ» خواهید رفت‪»...‬‬
‫شده بود‪ .‬از ای ‌نرو‪ ،‬ما فکر م ‌یکردیم که سفر‬                                                                                                                                                    ‫با این مقدمات‪ ،‬اعلیحضرت از سفر به آمریکا‬
‫اعلیحضرت به آمریکا باعث قانع کردن مقامات‬         ‫در تاریخ هم که شده‪ ،‬آیندگان بدانند که من‬        ‫هواپیمائی «ایرفرانس» در تهران با ما و خانوادۀ‬           ‫را دعوت کرد که به مراکش بروند‪.‬‬         ‫راضی و خوشحال بودند و به من فرمودند‪« :‬در‬
‫آمریکائی شود هر چند از مدتی پیش‪ ،‬خصوصاً‬          ‫تا آخرین لحظه م ‌یخواستم این مملکت را‬           ‫ما خیلی دوست نزدیک بود و مثل سفیر فرانسه‬       ‫در آن شرایط آشفته و عصبی‪ ،‬خودمان را‬             ‫این صورت‪ ،‬حداکثر ‪ 2‬ـ ‪ 3‬ماه در سفر خواهیم‬
‫پس از سفر شاه به آمریکا در زمان کارتر و آن‬                                                       ‫با ما رفت و آمد داشت‪ .‬سفیر فرانسه در ایران‬     ‫در برابر یک توطئه یا فریب بزرگ م ‌یدیدیم‬        ‫بود‪ ،‬هدایایی تهیه کنید تا به میزبان‌های‬
‫«افتضاح مهما ‌ننوازانه!» حس م ‌یکردیم که‬                                    ‫نجات دهم‪».‬‬           ‫آدم بسیار مهربان و خوبی بود و بیشتر اهل‬        ‫و واقعاً نم ‌یدانستیم که چه کنیم‪ .‬هیچیک از‬
‫غرب ‌یها‪ ،‬دیگر اعلیحضرت را نم ‌یخواهند‪ .‬در‬       ‫به طوری که قبل ًا عرض کردم‪ :‬چند روز‬             ‫بزم و مهمانی بود و اهل تصمیمات محکم و‬          ‫دولتمردان آمریکا دیگر به تلف ‌نهایم پاسخی‬                               ‫خودمان بدهیم»‪.‬‬
‫واقع‪ ،‬استقلا ‌لطلب ‌یهای اعلیحضرت و غرور و‬       ‫قبل از عزیمت اعلیحضرت از ایران‪ ،‬من به‬           ‫دیپلماتیک نبود‪ .‬به هر حال آقای «رودلف‬          ‫نم ‌یدادند‪ .‬ما با مختصری لباس و وسایل سفر‬       ‫در تدارک سفر و تهیۀ هدایا بودم که‬
‫بلندپرواز ‌یهای مل ‌یشان‪ ،‬خوشایند کشورهای‬        ‫اعلیحضرت پیشنهاد کرده بودم که پیامی‬             ‫فرانس» یک شب به منزل ما آمد‪ ،‬من بودم‬           ‫کوتاه از ایران آمده بودیم و هیچ آمادگی‬          ‫اعلیحضرت به من فرمودند‪« :‬کارتر پیشنهاد‬
‫اروپائی و آمریکا نبود! از این‌رو‪ ،‬مأموریت‬        ‫به ملت ایران بفرستند و به کارها و خدمات‬         ‫و خانمم بود و مادر خانمم (همسر آقای‬            ‫برای تحمل این شرایط ناگهانی و نامنتظره‬          ‫کرده‪ ،‬بهتر است که در سر راه آمریکا‪ ،‬دو‬
‫اعلیحضرت در سفر به آمریکا واقعاً «مأموریت‬                                                        ‫ساعد)‪ ،‬دکتر همایون امیراحمدی پسر تیمسار‬                                                        ‫سه روز هم به اسوان (مصر) برویم و در آنجا‬
‫برای وطنم» بود‪ ،‬یک مأموریت جنگی که چه‬                                  ‫گذشته اشاره کنند‪.‬‬         ‫امیراحمدی و چند نفر دیگر هم بودند‪ .‬آقای‬                                     ‫را نداشتیم‪.‬‬        ‫با انور سادات و جرالد فورد (رئیس جمهور‬
                                                 ‫اعلیحضرت فرمودند‪« :‬این گفت ‌هها مربوط به‬        ‫«فرانس» که گویا از مسائل جهانی باخبر بود‪،‬‬      ‫طرز صحبت کردن اعلیحضرت هم حتی‬                   ‫سابق آمریکا) دربارۀ قرارداد «کمپ دیوید»‬
   ‫بسا ممکن بود که موفقیتی در آن نباشد!‬          ‫کسی است که بخواهد برای همیشه از کشور‬            ‫به من گفت‪« :‬آقای افشار! شما چرا نم ‌یروید؟‬     ‫عوض شده بود و دیگر وقار پادشاهی را نداشتند‪.‬‬     ‫ملاقات و مذاکره کنیم‪ »...‬گفتنی است که در‬
‫من شاهد بودم‪ ،‬موقع چای بعد از ظهر‪،‬‬               ‫برود و با ملت خود خداحافظی کند‪ ،‬در حالی‬         ‫گفتم‪ :‬تا یکی دو روز دیگر با اعلیحضرت به‬        ‫=در تدارک سفر به آمریکا بعد از‬                  ‫برقراری صلح بین مصر و اسرائیل‪ ،‬اعلیحضرت‬
‫آقای سادات به اسکندریه رفته بود و از آنجا به‬     ‫که ما به زودی بر م ‌یگردیم‪ .‬مگر هر بار که برای‬  ‫آمریکا م ‌یروم‪ .‬گفت‪ :‬بسیار خوب! شما که در‬      ‫ملاقات سولیوان با شاه و دادن برنامۀ‬             ‫نقش بسیار مؤثری داشتند و انور سادات در‬
‫اسوان آمده بود تا شاه را ببیند‪ ،‬به اعلیحضرت‬      ‫استراحت به خارج م ‌یرفتیم‪ ،‬برای ملت پیام‬        ‫«نیس» (فرانسه) خانه دارید‪ ،‬حداقل خانم و‬        ‫دقیق سفر‪ ،‬آیا خودتان هیچ ح ّسی‬                  ‫مسافر ‌تهای غیررسمی و محرمانه به ایران (که‬
‫گفت‪ :‬از اینجا نروید‪ .‬کجا م ‌یخواهید بروید؟‬       ‫م ‌یفرستادیم؟!» نکتۀ دیگر اینکه اعلیحضرت‬        ‫بچ ‌هها را بفرستید به «نیس»! گفتم‪ :‬آخر برای‬    ‫نداشتید که این سفر ممکن است سفر‬                 ‫غالباً من به استقبا ‌لشان به فرودگاه م ‌یرفتم‬
‫در همین مصر بمانید‪ .‬اعلیحضرت قبول نکردند‬         ‫ـ برخلاف سنت معمول سفرهایش ـ تا آخرین‬           ‫چه بروند؟ من دو سه ماه دیگر بر م ‌یگردم‪،‬‬                                                       ‫و ایشان در کاخ خصوصی والاحضرت شهناز‬
‫و دیگر معلوم شده بود که به مراکش برویم‪.‬‬          ‫لحظه از امضای انتقال فرماندهی کل ارتش‬           ‫خانم و بچ ‌ههایم باید اینجا بمانند و خانه و‬                            ‫آخرتان باشد؟‬            ‫در سعدآباد با اعلیحضرت ملاقات م ‌یکردند)‬
‫حتی اردشیر زاهدی که هنوز سفیر ایران در‬           ‫به قر‌هباغی خودداری کرده بودند‪ ،‬فقط در‬                                                         ‫ـ الان اگر بخواهم کوتاه جواب بدهم‪ ،‬نه!‬          ‫اعلیحضرت به آقای سادات می‌فرمودند‪:‬‬
‫آمریکا بود ولیعهد را پیش کارتر برده بود و‬        ‫فرودگاه بود که به تقاضای مکرر قر‌هباغی‪ ،‬آن‬                        ‫زندگ ‌یمان را نگه دارند!‬     ‫اصل ًا! من خیال م ‌یکردم که ُحکماً و حتماً بر‬   ‫«مصلحت مصر در این است که با اسرائیل صلح‬
‫کارتر او را پذیرفته بود و اردشیر تصور کرده‬                                                       ‫آقای فرانس گفت‪ :‬اگر م ‌یخواهید خانه را‬         ‫م ‌یگردیم‪ .‬م ‌یرویم و بر م ‌یگردیم‪ .‬شاید برای‬   ‫کنید‪ ،‬چون بیشتر خطرات و ضررها‪ ،‬متوجه‬
‫بود که نه‪ ،‬همه چیز مرتب است‪ ،‬بعد با یک‬                                  ‫را امضاء کرده بود!‬       ‫نگه دارید‪ ،‬شما این خانه را به طور غیررسمی‬      ‫اینکه من در تمامت روز در تشریفات بودم و‬         ‫شما و ملت مصر است و سایر کشورهای عربی‬
‫دنیا امید که حالا ببینیم چه م ‌یشود‪ .‬خمینی‬       ‫=ولی چرا اینهمه شتاب در رفتن؟ چرا‬               ‫و موقت (سه ماهه) به من اجاره دهید تا به‬        ‫تظاهرات و شلوغ ‌یها را فقط از طریق رادیو‬        ‫فقط رجز م ‌یخوانند و دم از جنگ م ‌یزنند»‪...‬‬
‫البته هنوز در پاریس بود‪ ،‬از تهران هم هیچ‬                                                         ‫عنوان خانۀ یک فرانسوی‪ ،‬خانۀ شما از غارت‬        ‫ـ تلویزیون م ‌یدیدم و م ‌یشنیدم‪ ،‬به همین‬        ‫انور سادات همیشه از این دوستی و حمایت‬
‫خبری نم ‌یرسید‪ ،‬آقای بختیار هم یک تلفن‬           ‫روز‪16‬ژانویهونهمثل ًادر‪20‬ژانویه؟هواپیمای‬         ‫انقلابیون در امان باشد‪ ،‬اگر برگشتید که چه‬      ‫جهت تصمیم اعلیحضرت برای سفر به آمریکا‬           ‫اعلیحضرت نسبت به مردم مصر‪ ،‬ابراز امتنان‬
                                                                                                                                                ‫و مذاکره با کارتر را بسیار پسندیدم‪ ...‬من معتقد‬  ‫م ‌یکردند و م ‌یگفتند‪« :‬مصر هرگز یار ‌یهای‬
                ‫حتی به اعلیحضرت نکرد‪...‬‬          ‫شاه که در اختیار اعلیحضرت بود‪ ،‬سولیوان‬                 ‫بهتر! من از این خانه بیرون م ‌یروم‪».‬‬    ‫بودم که ریشۀ این تحریکات‪ ،‬از خارج است‪.‬‬          ‫اعلیحضرت را در جنگ ‪ 1973‬فراموش نخواهد‬
‫در طول مدتی که اعلیحضرت و علیاحضرت‬                                                               ‫من به آقای فرانس گفتم‪ :‬الآن مردم برای‬          ‫این مسئله «بی‪.‬بی‪.‬سی» است‪ .‬این‪ ،‬مسئله‬            ‫کرد»‪ .‬به همین جهت اعلیحضرت مسافرت به‬
‫با همراها ‌نشان در رباط بودند اتفاق ناراحت‬       ‫م ‌یگوید که‪« :‬هی به ساعتم نگاه م ‌یکردم‬         ‫خروج از کشور برای بلیط هواپیما‪ ،‬صف‬             ‫مسئولان دفتر ایران در وزارت امور خارجه‬          ‫اسوان برای مذاکره با انور سادات را پذیرفتند‪.‬‬
‫کننده‌ای نیفتاد‪ ،‬فقط می‌شود گفت که‬                                                               ‫کشید‌هاند‪ .‬همه در حال فرار هستند‪ ...‬گفت‪:‬‬       ‫آمریکاست‪ ،‬بنابراین‪ ،‬اعلیحضرت بهتر دیدند که‬      ‫با این مقدمات‪ ،‬اعلیحضرت و شهبانو‬
‫اعلیحضرت کاری نداشتند و م ‌یتوانستند در‬          ‫تا شاه هرچه زودتر ایران را ترک کند!»‬            ‫شما به این حر ‌فها چه کار دارید؟‪ ...‬او حدود‬    ‫خودشان بروند و این قضیه را حل کنند و من‬         ‫و همراهان به اسوان رفتند و در فرودگاه‬
‫روز استراحت کنند اما نسبت به اخباری که‬           ‫ـ سؤال خیلی خوبی است! اولاً‪ :‬سخن‬                ‫‪ 2‬ساعت ‪ 2/5‬ساعت نشست و برای هر کدام‬            ‫فکر م ‌یکردم که چون حر ‌فهای اعلیحضرت‬           ‫بی ‌نالمللی «اسوان» از طرف انور سادات و‬
‫بعد از آمدن خمینی‪ ،‬مرتب از تهران به ما‬           ‫سولیوان‪ ،‬بسیار مهمل و دروغ است! ثانیاً‪:‬‬         ‫از افراد خانواد‌هام بلیط صادر کرد برای ‪14‬‬      ‫منطقی است و انقلابی که م ‌یخواست توازن‬          ‫همسرش با تشریفات و احترامات بسیار‪ ،‬مورد‬
‫م ‌یرسید خیلی حساس بودند‪ .‬به خصوص‬                ‫به علت اعتصابات من هر چه سعی کردم که‬            ‫ژانویه (یعنی ‪2‬روز قبل از خروج اعلیحضرت و‬       ‫خاورمیانه را بهم بریزد‪ ،‬با رفتن شاه به آمریکا‬   ‫استقبال رسمی قرار گرفتند‪ .‬پس از ‪ 3‬روز‪،‬‬
‫وقتی که اخبار اعدام افسران و امرای ارتش و‬        ‫با مصر تماس بگیرم ممکن نشد‪ .‬ما قرار بود‬         ‫من از ایران)‪ .‬زنم (کامیلا) زن عاقلی بود‪ ،‬در‬    ‫راه حلی پیدا م ‌یشود تا نه تنها ما‪ ،‬بلکه حتی‬    ‫اعلیحضرت به من فرمودند‪« :‬مذاکرات ما تمام‬
‫خصوصاً سرلشکر خسروداد را شنیدند‪ ،‬خواب‬            ‫اول به اسوان برویم‪ ،‬چون کارتر از اعلیحضرت‬       ‫آن لحظات خیلی تنگ و محدود‪ ،‬نم ‌یدانست‬          ‫خود غرب ‌یها هم از این آش زهرآلودی که‬           ‫شده و سادات هم باید به یک سفر رسمی به‬
‫و آرام نداشتند‪ .‬رویهمرفته عصبانی نبودند‬          ‫خواهش کرده بود که در سر راه آمریکا‪ ،‬این‬         ‫که چه با خود ببرد‪ .‬تنها فکر خوبی که کامیلا‬     ‫داشتند م ‌یپختند‪ ،‬صرف نظر کنند‪ .‬اگر من‬          ‫سودان بروند‪ ،‬شما با سفیر آمریکا در قاهره‬
‫ولی به قدری خودخور بودند که سر میز ناهار‬         ‫جمله را مخصوصاً تکرار می‌کنم «سر راه‬                                                                                                           ‫تماس بگیرید و بپرسید که در چه روز و چه‬
‫چهار نفری (اعلیحضرت‪ ،‬علیاحضرت‪ ،‬خانم‬              ‫آمریکا» برای اینکه نگفت راست بیائید به‬                                                                                                         ‫ساعتی ما وارد آمریکا م ‌یشویم»‪ .‬در لحظه‪ ،‬با‬
‫دکتر پیرنیا و بنده) تقریباً صحبت نم ‌یکردند‪.‬‬     ‫آمریکا‪ ،‬کارتر گفت‪ :‬در سر راه آمدن به آمریکا‪،‬‬                                                                                                   ‫سفیر آمریکا در قاهره تماس گرفتم و ایشان‬
‫فقط یک دفعه که اعلیحضرت به شوخی به‬               ‫یعنی سفر آمریکا هم در برنامه هست‪ ،‬یعنی‬                                                                                                         ‫گفتند‪ :‬با واشنگتن تماس خواهیم گرفت و‬
‫علیاحضرت گفتند‪ :‬خب! اگر حقیقتاً ما نتوانیم‬       ‫اینکه شما اول بروید اسوان و ببینید مذاکرات‬                                                                                                     ‫روز بعد‪ ،‬به من تلفن کرد و گفت‪« :‬متأسفانه‬
‫به ایران برگردیم چه کار خواهیم کرد؟ شما‬                                                                                                                                                         ‫مقامات آمریکایی در حال حاضر‪ ،‬مسافرت‬
‫که م ‌یروید سر کارهای فرهنگی و هنر ‌یتان و‬
‫بهر حال شما بیکار نم ‌یمانید‪ .‬این خانم پیرنیا‬                                                                                                                                                      ‫اعلیحضرت را به آمریکا صلاح نم ‌یدانند»!‬
‫هم که طبیب هستند و خیلی زود یک شغلی‬                                                                                                                                                             ‫قبل از تلفن سفیر آمریکا‪ ،‬باخبر شده بودم‬
‫برای خودشان پیدا م ‌یکنند‪ .‬اصلان چه کار‬                                                                                                                                                         ‫که آقای اردشیر زاهدی را هم به تهران احضار‬
‫می‌کند؟ نمی‌دانم‪ ...‬علیاحضرت به شوخی‬                                                                                                                                                            ‫کرد‌هاند و این هنگامی بود که آقای بختیار‬
‫گفتند‪ :‬برای شما (اعلیحضرت) نم ‌یدانم‪ ،‬اما‬                                                                                                                                                       ‫نخست وزیر بودند‪ .‬وقتی خبر احضار زاهدی را‬
‫اصلان را م ‌یفرستیم به ایتالیا نزد «وال ‌نتینو»‬                                                                                                                                                 ‫به اعلیحضرت دادم‪ ،‬فرمودند‪« :‬میرفندرسکی‪،‬‬
‫(‪ )Valentino‬بوتیک مد مردانه کار بکنند!‬
‫اعلیحضرت گفتند‪ :‬خب من هم بیکار م ‌یمانم‬                                                                                                                                                                       ‫بالاخره نیش خودش را زد!»‬
‫چون چیزی یاد نگرفتم‪ ...‬این‪ ،‬تنها شوخی و‬                                                                                                                                                         ‫=چرا «نیش»؟ مگر بین آقای زاهدی‬
‫تفریحی بود که در آن روزها اعلیحضرت کردند‪.‬‬
‫بعد از آمدن خمینی به تهران‪ ،‬دیگر شوخی‬                                                                                                                                                                     ‫و میرفندرسکی اختلافی بود؟‬
‫و خنده از بین رفت‪ .‬قبل از رفتن خمینی‬
‫به تهران‪ ،‬عده زیادی ایرانی به رباط آمدند‪.‬‬                                                                                                                                                       ‫ـ نه! موضوع بر می‌گردد به پرواز یک‬
‫م ‌یدانید که در آن موقع مقررات روادید برای‬
‫ایران ‌یها نبود و به راحتی م ‌یتوانستند همه به‬                                                                                                                                                  ‫هواپیمای نظامی شوروی از فراز خاک ایران‪،‬‬
‫مراکش بیایند‪ .‬عده زیادی آمده بودند و در هتل‬
‫مأمونیه اقامت کرده بودند‪ .‬از جمله آقای بیوک‬                                                                                                                                                     ‫موقعی که اعلیحضرت و آقای زاهدی در سفر‬
‫صابر‪ ،‬آقای آهنچیان و آقای کیکاووسی رئیس‬
                                                                                                                                                                                                ‫بودند‪ .‬این مسئله در بحبوحۀ جنگ اعراب‬
            ‫سازمان امنیت ایران در فرانسه‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                ‫و اسرائیل در سال ‪ 1974‬بود‪ .‬این هواپیما با‬
‫ادامه در صفحه ‪۱۷‬‬
                                                                                                                                                                                                ‫اجازۀ آقای میرفندرسکی (قائم مقام وزیر امور‬

                                                                                                                                                                                                ‫خارجه) از فضای هوایی ایران گذشته بود‪ .‬آقای‬

                                                                                                                                                                                                ‫میرفندرسکی دیپلمات برجسته و سفیر سابق‬

                                                                                                                                                                                                ‫ایران در مسکو بودند‪ .‬بهرحال این موضوع خیلی‬

                                                                                                                                                                                                ‫خیلی باعث عصبانیت اعلیحضرت شد به طوری‬

                                                                                                                                                                                                     ‫که آقای میرفندرسکی کنار گذاشته شد‪.‬‬
                                                                                                                                                                                                ‫بدین ترتیب‪ ،‬با یک فریب بزرگ‪ ،‬اعلیحضرت‬
   9   10   11   12   13   14   15   16   17   18